چهار شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۳۰۰۴- March, 12, 2003
رهيافتي عارفانه به واقعه كربلا
عارفانه هاي امام شهيد
امام حسين(ع) دست به تجربه اي زده است كه جز ميرندگان پيش از مرگ نمي توانند آن را تجربه كنند و به فهم و درك و لمس آن نايل آيند
عاشورا صحنه نبردو مبارزه بين عاقلان دنيا خواه و عاشقان سوخته جان است
عكس ها: عباس كوثري
004315.jpg

گروه انديشه، بخشعلي قنبري: عارفان عموما به دنيا، از چشم خدا نگاه مي كنند و از اين جهت جز زيبايي در پديده هاي عالم و جز امتحان الهي در وقايع مربوط به انسان ها چيزي احساس نمي كنند. عارف، صحنه هستي را تجلي گاه ظهور الهي مي داند و از وسيله اي استفاده مي كند تا به تماشاي حضور الهي بپردازد و فارغ از غم و اندوه و شادي و. . . در فكر و انديشه وصال به حق تعالي است. لذا چون به رابطه خود و خدا مي پردازد، بي شك بهترين شيوه وصل و لقا را آن مي پسندد كه جان از آن رضايت دارد. به همين دليل است كه بهترين مرگ براي او شهادت است؛ چه، قائل است به اينكه:
به تيغ عشق شو كشته كه تا عمر ابد يابي ‎/ كه از شمشير بويحيي، نشان ندهد كس از احيا
حركت امام حسين(ع) در عاشورا هم از اين منظر قابل تحليل است؛ چرا كه حسين بن علي(ع) در موقعيتي قرار گرفت كه بهترين نوع مرگ برايش فراهم شد و از اين جهت، از ابتدا تا انتها حركت، هميشه از موقعيت فراهم آمده به درگاه خداوند شاكر بود. بايد دانست كه مرگ براي عارف چنان كه گفتيم تنها عنوان «وسيله اتصال» را دارد و عارف سالكي كه چند روزي، از دنيا براي خود قفسي ساخته، هميشه در آن آرزوست كه قفس را بشكند و چون طاووسان بر بالاي هستي بال و پر بزند و بر كناره خانه دوست آشيانه كند. در اين ديدگاه دنيا براي حسين بسان پرده ضخيمي بود كه ديدار هميشگي و مستمر با خدا را از آن حضرت سلب كرده بود، هر چند كه در تجليات و جلوات و خلسه هاي عرفاني اين ديدارها صورت مي گرفت اما عارف واصلي چون ابا عبدالله(ع) به ديدارهاي موقتي رضايت نمي دهد، بلكه در آرزوي لحظه اي به سر مي برد كه تيشه اي برگيرد و بر پي زندان دنيا بزند تا جان به جانان برسد و عاشورا، بهترين تيشه اي بود كه حسين(ع) بر ديواره هاي ضخيم دنيا كوبيد و خود را رها ساخت.
علاوه بر مباني عرفاني كه براي اين ديدگاه مي توان لحاظ كرد، برخي از سخنان امام حسين(ع) هم، مستمسكي براي تحليلگران عرفاني است تا بتوانند با استناد به آنها به توجيه نظريه خود بپردازند. حداقل دو حديث، مورد استناد زياد تحليل گران عرفاني عاشورا، بوده است. امام خود فرمود: «ان الله شاء ان يراك قتيلا» و نيز حديثي نقل شده است كه «ان لك عندالله درجة لن تنالها الا بالشهادة»؛ براي تو در نزد خدا درجه اي است كه جز به شهادت بدان نمي رسي. تذكر اين نكته ضروري است كه هر كسي از ظن خود به عاشورا نظر كرده است و عرفا نيز از اين قاعده مستثني نيستند؛ چه، آنان حوادث طبيعت و جهان را از ديدگاه عرفاني مي بينند، لذا عاشورا را هم از اين منظر مورد ارزيابي قرار داده اند تا با ارائه شاهدي چون عاشورا، بر حقانيت طريقت صحه بنهند.
مبارزه با ظلم؛ هدف عاشورا
از ديدگاه سنايي غزنوي (متوفي ۵۲۵ يا ۵۴۵ هـ.ق.) عامل و علت پيدايي قيام عاشورا آن بوده است كه گروهي دنياخواه، تاب تحمل شخصيت لامكاني حسين(ع) را نداشتند و به همين دليل، از آنجا كه ظالمان ظلمت پرست، چشم ديدن نور خورشيد را ندارند و خفاش وار شبانگاهان بيرون مي آيند؛ لذا درصدد برآمدند خورشيد وجود امام حسين(ع) را به تاريكي بكشانند تا بدين وسيله در زندگي ديجور خود غوطه ور شوند و هيچ مانع و رادعي در ميان نبينند.
لامكان گوي، كآصل دين اين است‎/ سربجنبان، كه جاي تحسين است‎/ دشمني حسين از آن جستست‎/ كه علي لفظ لامكان گفتست
اين گروه گمراه نه تنها با حسين(ع) چنين برخورد كردند بلكه پيش از او، با پدر گرامي اش نيز همان رفتار را نمودند و فلسفه اصلي مخالفت آنان با حضرت امير(ع) در همين نكته نهفته بود. البته سر نبرد علي(ع) را نيز با آنان در همين مسئله مي توان جست وجو كرد زيرا هر ضربت شمشير علي(ع) ضربتي بود كه بر فرق شب پرستان فرود مي آمد تا گستره نور الهي را وسيع تر كند و آدميان را از آن بيشتر بهره مند سازد.
004370.jpg

كافراني در اول پيكار‎/ شده از زخم ذوالفقار، فكار‎/ همه را بر دل از علي صد داغ ‎/ شده يكسر قرين طاغي و باغ
چون آنان ضربات سهمگين علي(ع) را چه در عصر جاهليت و چه در زمان خلافتش متحمل شده بودند، لذا در سال ۶۱ هجري در صدد انتقام برآمدند تا بخشي از آن شكست ها را جبران كنند و با شماتت حسين(ع) و خانواده و يارانش درصدد ضربه زدن بر آن حضرت(ع) برآيند.
كين دل باز خواسته زحسين ‎/شده قانع بدين شماتت و شين
اما البته در ميان آدميان، كساني هستند كه چون دل تاريك و خداناشناسي دارند از عرفان اندك بهره اي نبرده اند، خود را به ثمن بخسي به دنيا مي فروشند و در صف يزيديان قرار مي دهند. لذا، آدم خيره سر است. هر كسي به ريختن خون امام حسين(ع) راضي باشد البته مستحق لعن و نفرين نيكان و عارفان خواهد بود.
خيره راضي شود به خون حسين ‎/ كه فزون بود وقعش از ثقلين
بنابراين هر كسي كه پيرو آدم هاي پليدي چون يزيد و عمروعاص باشد و به پيروي آنان افتخار كند، يقينا در دنيا نه تنها از دعاي خير صاحب نفسان محروم خواهد بود بلكه نفرين و لعن آنها را، هم در دنيا و هم در آخرت شامل حال خود خواهد كرد.
پس تو گويي يزيد مير من است ‎/ عمروعاص پليد پير من است ‎/ آنكه را عمروعاص باشد پير‎/ يا يزيد پليد باشد مير‎/ مستحق عذاب و نفرين است‎/ بد ره و بدفعال و بد دين است
نه تنها يزيد و دارودسته اش در دنيا و آخرت مستحق عذاب خدا و نفرين اولياي خدا هستند؛ بلكه هر كسي كه به ناحق از آنان به نيكي ياد كند نيز، در زمره آنان خواهد بود:
لعنت دادگر بر آن كس باد‎/ كه مر او را كند به نيكي ياد
اما البته عارفان و اولياي الهي و سالكان طريقت، ثنا و ستايش بر حسين(ع) و ياران فداكار و عارف او را وظيفه طريقتي خود مي دانند و از اين جهت همراهي و همگامي خود را با كساني اعلام مي كنند كه با نور الهي راه مي پيمايند و بر سر نيزه نداي قرآن سر مي دهند. ثناي حسين(ع) و يارانش و لعن و نفرين يزيد و دارودسته اش، درواقع استمرار مبارزه نيروهاي متضادي است كه از ابتداي خلقت آدمي تا به امروز و تا پايان جهان ادامه دارد. لذا موضع آدمي نسبت به يزيد و يا نسبت به امام حسين(ع) تعيين كننده نقش او در اين دو مسير متضاد است. از آنجا كه عارفان، خود را حق خواه مي دانند و براي رسيدن به حق در تلاش و تكاپوي اند، هرگز از قافله حسين(ع) دور نمي شوند و همگامي با آن را عين طريقت به سوي حق مي دانند و بر آن پافشاري مي كنند.
از سنايي به جان مير حسين‎/ صد هزاران ثناست دائم دين
در همين راستا، لعن و نفرين بر يزيد و شمر و ياران آنها، در نگرش عرفاني معنا و مبنا پيدا مي كند. سنايي با اشاره به همين اعلام موضع مي نمايد.
ياد فاجعه كربلا، قوت قلب ره پويان وصال
سنايي براي تاكيد بر لزوم تحمل رنج و بلا در انجام دادن اعمال ديني و نيز تحمل سختي هاي مراحل طريقت، از حسين بن علي(ع) مدد مي جويد و تجربه تاريخي (در عرصه عرفان) آن حضرت و يارانش را الگويي تكرارپذير مي داند و بدين لحاظ مطالعه داستان عاشورا را بر خود و ره پويان حقيقت فرض مي داند.
تا ز سرشادي برون ننهند، مردان صفا‎/ پاي نتوانند بردن بر بساط مصطفي‎/ خرمي چون باشد اندر كوي دين كز بهر ملك‎/ خون روان كردند از حلق حسين در كربلا‎/ از براي يك بلي كاندر ازل گفته ست جان‎/ تا ابد اندر دهد مرد بلي تن در بلا
بدين ترتيب سنايي، حسين(ع) و شهادت او را الگوي منحصر به فردي مي داند كه فراروي سالكان طريقت، قرار گرفته است.
سراسر، جمله عالم، پر شهيد است ‎/شهيدي چون حسين كربلا كو
الگونمايي عاشورا را از ديدگاه سنايي، نه تنها به سبب فداكارانه عارفانه اي است كه حسين آن را به منصه ظهور رسانده است، بلكه علاوه بر آن عارفان و به ويژه سنايي و حسين(ع) و يارانش را به عنوان كساني مي شناسد كه مرگ پيش از مرگ طبيعي را تجربه كرده اند؛ «موتوا قبل ان تموتوا». سنايي غزنوي با اشاره به اين تجربه عرفاني كه حسين بن علي(ع) آن را نيك آزموده بود چنين سروده است:
كاين طريقي است كه در وي چو شوي توشه تو را ‎/ جز فنا بودن اگر بوذري و سلمان نيست ‎/ اين عروسي است كه از حسن رخش با تن تو‎/ گرحسيني، همه جز خنجر و جز پيكان نيست
004380.jpg

و نيز:
سربرآر از گلشن تحقيق تا در كوي دين‎/ كشتگان زنده بيني انجمن در انجمن‎/ در يكي صف كشتگان بيني به تيغي چون حسين‎/ در دگر صف خستگان بيني به زهدي چون حسن
سنايي، معرفت يابي به ماهيت قيام عاشورا و شخصيت امام حسين(ع) را در صورتي ممكن مي داند كه شخص، انقطاع از اغيار را تجربه كرده باشد والا حكايت حسين(ع) خواندن، سودي نخواهد داشت زيرا حسين(ع) دست به تجربه اي زده است كه جز ميرندگان پيش از مرگ نمي توانند آن را تجربه كنند و به فهم و درك و لمس آن نايل آيند.
چون سنايي زخود نه منقطعي‎/ چه حكايت كني ز حال حسين
حريت بخشي معنوي عاشورا
از ديگر كساني كه درباره عاشورا قرائت عرفاني به دست داده اند مي توان از اقبال لاهوري (متوفي: ۱۹۳۸ م) نام برد كه فلسفه قيام عاشورا را در حريت بخشي معنوي مي داند. از ديدگاه اقبال، امام حسين(ع) و يارانش براي كسب آزادي و گريز از بندگي طاغوت و غيرخدا و اثبات بندگي نسبت به خدا و برخوردار كردن ديگران از آزادي در سايه تعبد الهي قيام كردند. لذا بهترين درسي كه از قيام حسين بن علي(ع) مي توان آموخت همين حريت خواهي معنوي است.
در نواي زندگي سوز از حسين‎/ اصل حريت بياموز از حسين
بنابراين تنها كساني مي توانند پيرو واقعي امام حسين(ع) باشند كه در درجه اول، آزادي طلب باشند و در ثاني پس از كسب آن، ديگران را هم از آن بهره مند سازند. پس تا زماني كه آدمي در درون خود نيازي به آزادي نكند و دشمنان دروني آزادي را نشناسد و به دربند بودن خود پي نبرد هرگز درصدد دانش آموزي از مكتب آزاديبخش برنخواهد آمد. پس فلسفه قيام عاشورا، در آزاديبخشي آن است. هرچند كه عاشورا، آزادي از موانع دروني و بيروني را به انسان ها ارزاني مي دارد ولي از ديدگاه اقبال تقدم با آزادي دروني است، زيرا تا زماني كه آدمي ارزش آن را نداند و قدر آن نشناسد هرگز در بيرون، بهره كافي را از آن نخواهد برد. بنابراين، آن امام همام قيام كرد تا روح حريت را در امت بدمد؛ پس از آنكه يزيد آزادي كش آن را محبوس كرده بود.
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت‎/ حريت را زهر اندام كام ريخت ‎/ خاست آن سر جلوه خيرالامم‎/ چون سحاب قبله باران در قدم
حسين بن علي(ع) از ديدگاه اقبال لاهوري نه تنها آزاديبخش است، بلكه حيات بخش هم مي باشد يعني در روزگاري كه آدميان از حق زيستن هم محرومند به آنان حيات مي بخشد و به دنبال آن آزادي را نخستين و اساسي ترين هدف آنها از زندگي قرار مي دهد.
بر زمين كربلا باريد و رفت‎/ لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
نيك مي دانيم كه مستبدان و طاغوت ها در هر عصري، آدميان را از هر دو نوع آزادي ـ دروني و بيروني ـ محروم مي كنند. قيام عاشورا هم زمينه دستيابي آدميان بر اين دو نوع آزادي را فراهم كرد و تا ابد به آدميان درس داد كه بر وجود هيچ استبدادي رضايت ندهند و هيچ طاغوتي را برنتابند. حسين(ع) تا ابد با استبداد مبارزه خواهد كرد و مستبدان را از صحنه روزگار محو خواهد كرد، البته در صورتي كه ملت ها درس نيكو بگيرند و آن را به كار بندند.
تا قيامت قطع استبداد كرد‎/ موج خون او چمن ايجاد كرد‎/ بهر حق در خاك و خون غلتيده است‎/ پس بناي لااله گرديده است
هرچند نتيجه عملي حريت بخشي قيام عاشورا در عرصه اجتماع نيز ظاهر مي شود، ولي اقبال دستيابي به حكومت را، فلسفه قيام عاشورا نمي داند و مدعيان چنين فلسفه اي را به باد انتقاد مي گيرد؛
مدعايش سلطنت بودي اگر ‎/خود نكردي با چنين سامان سفر
اما عزت، كه نتيجه حتمي حريت بخشي است، در كلمات و ابيات اقبال به عنوان فلسفه قيام عاشورا، دانسته شده است. اين عزت بخشي نيز به نوعي با حفظ دين ارتباط دارد. چرا كه اهل عزت براي حفظ دين از خواسته هاي دنيوي شان مي گذرند و در راه آن جانفشاني مي كنند.
تيغ، بهر عزت دين است و بس‎/ مقصد او حفظ آيين است و بس
پس، از ديدگاه اقبال، امام حسين(ع) عبادت آزادانه و عزتمندانه را براي انسان ها به ارمغان آورده است و سر تعظيم فرود آوردنش را در برابر هيچ انسان فرعون صفتي نمي پذيرد.
ماسوي الله را مسلمان بنده نيست ‎/ پيش فرعوني سرش افكنده نيست
به همين دليل است كه ملت مسلمان در سايه قيام عاشورا نه تنها به عبادت عزتمندانه و درك عزيزانه دين توفيق مي يابند، بلكه در نظام اجتماعي جهان همواره آگاه و هشيار و بيدار مي مانند تا هر زمان كه، فرعون ها مانع از اين گونه عبادت مي شوند دست به قيام زنند و از عبادت صحيح الهي دفاع كنند.
خون او تفسير اين اسرار كرد ‎/ ملت خوابيده را بيدار كرد ‎/ تيغ را چون از ميان او بركشيد ‎/ از رگ ارباب باطل خون كشيد ‎/نقش الا الله بر صحرا نوشت ‎/ سطر عنوان نجات ما نوشت ‎/ تار ما از زخمه اش لرزان هنوز ‎/تازه از تكبير او ايمان هنوز
پس امام حسين(ع) سر لااله الاالله را افشا كرد و بر هر چه باطل، خط قرمز كشيد. از تكبير خونين او كه از سرنيزه اش به گوش آدميان رسيد، ايمان راستين زنده شد چنانكه مكتب درس آموز او هنوز هم داير است.
نبرد عقل و عشق در صحنه كربلا
در واقع، مي توان انديشه اقبال را درباره عاشورا در مبارزه عقل و عشق خلاصه كرد؛ چه، امام حسين(ع) در اين ميدان نبرد مظهر عشق، و مصلحت جويان دنياپرست، مظاهر عقل مصلحت جويند. جانبازي و رفتن بر سر دار تقرب از شاهكارهاي عشق است كه بي هيچ مصلحت انديشي، عاشق را به ميدان قماربازي مي فرستد كه تمام هستي اش را در آن به معشوق ازلي مي بازد و از او جز نام، چيزي باقي نمي ماند. به تعبير مولانا اين عاشق است كه در ميدان شهادت لاابالي مي شود و به هيچ چيز وقعي نمي نهد.
لاابالي عشق باشد ني خرد‎/ عقل آن جويد كز آن سودي برد
حسين(ع) همان عاشقي است كه با عقل ورزان ـ كه جز سود دنيوي خود چيزي نمي ديدند ـ به جنگ برخاست و با اين مبارزه، مصاف اين نيروي دروني و مظاهر بيروني آن را تا ابد به مفتوح گذاشت.
آن شنيدستي كه هنگام نبرد‎/ عشق با عقل هوس پرور چه كرد‎/ سرخ رو عشق غيور از خون او‎/ شوخي اين مصرع از مضمون او
امام و تجلي صفات الهي در او
از نظر عمان ساماني، امام كسي است كه صفات الهي را در خود متجلي ساخته و بر اثر عبادات و رياضت هايي كه متحمل شده به مرحله خداگونگي رسيده است. از اين منظر، امام حسين(ع) مصداق بارز «تخلقوا باخلاق الله» بوده و بر اثر اين تخلق جلوه گاه اوصاف خداوند شده است. عمان ساماني در اين باره از زبان امام حسين(ع) چنين سروده است:
من همه حق و شما باطل همه‎/ از حلي من شده باطل همه
از اين ديدگاه «اني اناالحق» معنا پيدا مي كند؛ چه آدمي ز طريق عبادت، خدا نمي شود بلكه خداگونه مي شود. عمان ساماني با اشاره به اين مسئله، از زبان امام حسين(ع) مي گويد:
من خداوند و شما شيطان پرست‎/ من ز رحمان و شما ابليس مست‎/ آنچه فرمود او به آن قوم از صواب‎/ غير تير از هيچ كس نامد جواب
عمان ساماني به وحدت امام با حق، اشارات زيادي كرده و امام(ع) را انسان به حق پيوسته و از همه چيز رسته مي داند و اين وحدت را حاصل اخلاق و عبادت آن حضرت مي داند. از ديدگاه عمان ساماني، مرتبه امام حسين(ع) در عرفان، به اندازه اي است كه مي تواند با جبرئيل به گفت وگو نشيند و در يكي از همين گفت وگوها است كه به وحدت امام(ع) با حق اشاره شده است.
جبرئيل آمد كه اي سلطان عشق ‎/ يكه تاز عرصه ميدان عشق ‎/ دارم از حق بر تو اي فرخ امام ‎/ هم سلام و هم تحيت هم پيام ‎/ محكمي ها از تو ميثاق مراست ‎/ روسپيدي از تو عشاق مراست ‎/ اين دوئي باشد ز تسويلات ظن ‎/ من توام اي من تو در وحدت، تو، من
دستيابي به وحدت، علاوه بر اخلاق، لازمه ديگري هم دارد و آن زدودن آثار خودي است؛ چه عاشق پاكباخته كسي است كه جز معشوق چيزي نشناسد و جز او برايش چيزي باقي نماند. از ديدگاه عمان، امام حسين(ع) به اين مقام، دست يافته است و اين دو لازمه را در خود به تحقق رسانده است.
چون خودي در رهم كردي رها ‎/ تو مرا خوان من تورايم خونبها ‎/ هرچه بودت داده اي اندر رهم ‎/ در رهت من هرچه دارم مي دهم
شهادت امام، خواست خدا
عمان ساماني بر اين اعتقاد است كه شهادت امام(ع) بر اساس خواست و مشيت الهي صورت گرفته است و چون نوبت به او رسيده است وصول او به شهادت رقم خورده است.
گويد او چون باده خواران الست ‎/ هريك اندر وقت خود گشتند مست ‎/ ز انبيا و اوليا از خاص و عام ‎/ عهد هريك شد به عهد خود تمام ‎/ نوبت ساقي سرمستان رسيد ‎/ آنكه بد پا تا ز سر مست آن رسيد
از نظر عمان ساماني، شهادت امام حسين(ع)، معلول نازي بود كه معشوق كرد و عاشق را طلبيد و بهترين راه براي پاسخگويي به ناز او، جز شهادت چيزي ديگر نمي توانست باشد؛ چه، عاشقان تنها چيزي كه برايشان مهم است، رضايت و خشنودي معشوق است نه خواست خودشان.
ناز معشوق و نياز عاشقي ‎/ جور عذرا و رضاي وامقي ‎/ گفت اينك آمدم من اي كيا ‎/گفت از جان آرزومندم بيا
وقتي عاشق، اين پيغام را از سوي معشوق مي شنود در هستي نمي گنجد و مرگ خويش را مي خواهد تا به وصل آن نازنين نايل آيد. خدا براي حسين(ع) چنين كاري انجام داد و او را واله و شيداي خود ساخت.
گفت بنگر بر ز دستم آستين ‎/ گفت من هم بر زدم دامن ببين ‎/ لاجرم زد خيمه، عشق بي قرين ‎/ در فضاي ملك آن عشق آفرين ‎/ بي قريني با قرين شد هم قران ‎/ لامكاني را مكان شد لامكان
و بهترين محل ابتلاي حسين(ع) كربلا بود؛ چه بهشت و لقاي معشوق را به بها و امتحان بدهند، نه به بهانه. بدين جهت براي هرچه خالص تر شدن، خدا حسين را به كربلا فراخواند تا خون خود ريزد و خون خدا شود.
كرد بر وي باز درهاي بلا ‎/ تا كشانيدش به دشت كربلا
و از آن طرف قاتلان و جلادان را هم مهيا ساخت تا در مصاف حسين(ع) درآيند و بر او تيغ بلا كشند و خون او بريزند كه معشوق از عاشق خونين دامن، راضي تر بود كه راست گفته اند عشق ز اول خوني بود.
داد مستان شهادت را خبر ‎/ كاينك آمد آن حريف دربه در
عاشورا، حلقه درس عرفان
يكي از شيفتگان دشت معرفت، عباس(ع) بود كه به عنوان مريدي مخلص در دفتر ارشاد ثبت نام كرده بود و در عرصه مجاهدت، در ركاب امام جنگيد و آموخته هايش را تجربه كرد. در شريعه فرات، چون گام نهاد، آبي از حقيقت برگرفت و از شط يقين درگذشت.
جانب احزاب تازان با خروش ‎/ مشكي از آب حقيقت پر به دوش ‎/ كرده از شط يقين آن مشك، پر‎/ مست و عطشان، همچو آب آور شتر
در اين ميان امام(ع) هم، همچون راهبري دلسوز، گام به گام به تعليم و هدايت طالبان و سالكان مشغول بود و در دستگيري آنان از هيچ كوششي فروگذار نبود. امام، در خطاب به فرزند برومندشان علي اكبر(ع) فنا و بقاي عرفاني را چنين تعليم و توضيح مي دهند:
از فنا مقصود ما عين بقاست ‎/ ميل آن رخسار و شوق آن لقاست ‎/ شوق اين غم از پي آن شادي است ‎/ اين جزا از بهر آن آبادي است ‎/ رويي اندر موت و رويي در حيات ‎/ رويي اندر ذات و رويي در صفات ‎/ دستي اندر احتياج و در غنا ‎/ دست ديگر در بقا و در فنا
امام(ع) با تشكيل مجالس مختلف، هم از عرفان نظري سخن مي گفت و هم از وعده هايي كه براي عارفان داده اند ذكري به ميان مي آورد تا بدين طريق، بر قوت قلب سالكان طريقت بيفزايد و در مواردي هم خود، با بهره گيري از قدرت عرفاني و غيبي اش جلوه هايي از جمال حضرت حق را بر آنان آشكار سازد. عمان ساماني به اين موارد چنين اشاره كرده است:
پير مي خواران به صدر اندر نشست ‎/ احتياط خانه كرد و در ببست ‎/ محرمان راز خود را خواند، پيش ‎/ جمله را بنشاند پيرامون خويش ‎/ با لب خود گوششان انباز كرد ‎/ در ز صندوق حقيقت باز كرد ‎/ جمله را كرد از شراب عشق مست ‎/ يادشان آورد آن عهد الست ‎/ گفت شا باش، اين دل آزادتان ‎/ باده خوردستيد، بادا يادتان ‎/ يادتان باد اي فرامش كرده ها ‎/ جلوه ساقي ز پشت پرده ها ‎/ يادتان باد اي به دلتان شور مي ‎/ آن اشارت هاي ساقي پي ز پي
نهايت تعليم آن مرشد طريقت، تذكار طالبان و سالكان به مقام رضا بود؛ چه، همين مقام بود كه صبر و شكيبايي اش را فزوني بخشيد و امام، در برابر تمام مصائب ياراي مقاومت و پايداري پيدا كرد.
اي اسيران قضا در اين سفر ‎/ غير تسليم و رضا اين المفر
از مهم ترين آموزه هايي كه در عرفان مطرح است، نوسان بين قبض و بسط مي باشد و بر سالك واصل فرض است تا از اين دو حالت غافل نشود و هميشه درصدد جمع بين آنها بكوشد. از ديدگاه ساماني، امام علي(ع) هم، از اين مهم صرفنظر نكرده، در مواضع مختلف آن را بر اهل سلوك، تذكار مي داد.
دستي اندر قبض و بسط و عزم و فسخ ‎/ دستي اندر قهر و لطف و طرح و نسخ ‎/ دستي اندر ارض و دستي در سما ‎/ دستي اندر نشو و دستي در نما
عاشورا، صحنه نبرد عقل و عشق
مبارزه و معارضه و منظره عقل و عشق و برتر از آنها، غلبه عشق بر عقل، از موضوعاتي است كه در متون عرفاني به طور زايدالوصفي مطمح نظر عارفان بوده است. شايد به جرأت بتوان گفت كه هيچ عارفي دست به قلم نبرده است مگر اينكه به اين موضوع پرداخته باشد. عمان ساماني نيز از اين قاعده مستثني نيست. از نظر او صحنه عاشورا هرچند در ظاهر، نبرد بين دو گروه به رهبري امام حسين(ع) و يزيدبن معاويه بود اما در باطن، واقعيت چيز ديگري را نشان مي دهد و آن نبرد و مبارزه بين عاقلان مصلحت گر و عاشقان سوخته جان است و جناح اباعبدالله مظاهر عشقند و طرف يزيد مصاديق روش عقل مصلحت گر و دنياخواه. اما چنانكه اسلاف عمان هم معتقد بودند، او هم، پيروزي نهايي اين ميدان را از آن عشق مي داند، نه عقل؛ چه عقل را توانايي مصاف با عشق نيست.
عقل را با عشق، تاب جنگ كو ‎/ اندر اينجا سنگ بايد سنگ كو ‎/ باز دل افراشت از مستي علم ‎/ شد سپهدار علم جف القلم
نبرد عقل و عشق، نه تنها در ارتباط با خود امام(ع) بود بلكه اعضاي كاروان كربلا هم به نوعي در اين نبرد شركت داشتند. از آن جمله علي اكبر(ع) است كه وقتي به ميدان راهي مي شود در باطن به نبرد ميان عشق و عقل مي پردازد.
مست گشت از ضربت تيغ و سنان ‎/ بي خودي ها كرد و داد از كف عنان ‎/ عشق آمد عقل از او پامال شد ‎/ آن نصيحت گو زبانش لال شد ‎/ وقت آن شد كز حقيقت دم زند ‎/ شعله بر جان بني آدم زند ‎/ باز عقل آمد زبانش را گرفت ‎/ پير مي خواران عنانش را گرفت
در اينجا كاملا واضح است كه پيروزي، از آن عشق است هرچند عاشق به تيغ جور، در خون خود مي غلتد اما در باطن، هم اوست كه چيره و غالب است.

نگاه اول
شهيد شرافت
حميدرضا ابك
به راستي اگر حسين (ع) ميراث بر بارقه هاي آسمان نبوت نبود، تا اين اندازه براي ما حائز اهميت مي شد؟ اگر او سومين امام مذهب تشيع نبود، امروز هم نام او را بر تارك صحيفه تاريخ چنين درخشان مي ديديم؟ اگر از خانداني نبود كه امروزيان و ديروزيان در ايشان به ديده تكريم و تجليل مي نگرند، امروز نيز نام او را اين گونه عطشناك مي نيوشيدند؟ معيار تاريخ براي جاودانه كردن نام ها چيست؟ درباره عظمت تفكر سقراط، بزرگ فيلسوف همه دوران ها، در ميان متفكران همه اعصار اجماع نظر وجود داشته است. اولين انديشه هاي نظام مند فلسفي، چيزي نيستند جز حاصل تفكرات رندي لاابالي كه ـ اوقاتش يكسره صرف و خرج بحث و گفت وگو با عاميان و انديشمندان بود. اما اگر امروز سخن از سر ماندگاري سقراط به ميان بيايد، بي گمان كمتر كسي فيلسوف بودنش را ملاك انتخابش از سوي ملكه تاريخ خواهد دانست. سقراط ماندگار، سقراط ديگري است. توماس مور، مهمترين «اوتوپيا» نويس دوران مدرن است. كتاب او شرح دقيقي است از مدينه اي فاضله كه بناست چون الگويي جاوداني پيش چشم آدمياني باشد كه سوداي پروردن حكومتي موفق و صالح در سر مي پرورانند. كتاب او با هر منطق و معياري، در زمره كتاب هاي برگزيده آغاز تجدد مي گنجد. اما توماس موري كه در تاريخ ماند، توماس مور اوتوپيانويس نبود. وقتي سقراط در دادگاه دموكراتيك آتني، به راي جماعت يوناني، محكوم به نوشيدن جام زهر شد، اطرافيان حيله اي انديشيدند كه از طريقي پنهاني فرارش دهند و جانش را به در برند. او بر دو راهي حقيقت و ذلت مانده بود و همه مي دانند كدام را برگزيد كه سرنوشت اش آن چنان شد. سقراط اگر گريخته بود، چند سالي بر عمر پربارش افزوده مي شد، اما .... تاريخ تكرار شد و توماس مور نيز برهمان گذرگاهي ايستاد كه سلف و استادش بر آن گام نهاده بود. او مخير شده بود به رايي كه مقبول طبع پادشاه انگلستان است حكم كند يا سر از بدنش جدا شود و از نگارش آثار ديگري كه مي توانست دوران هاي آتي را بسازد محروم شود. گيوتين ميان سر و تن مور جدايي افكند. گويا تاريخ و آدميان با همه احترامي كه براي تفكر قائلند و با همه ارجي كه به انديشه مي گذارند، در هزار توي وجودشان شرافت انساني را معيار مطلق همه گزينش ها مي دانند. اگر تعريف حقيقت آن چيزي است كه مردمان امروز از آن مي فهمند، سقراط و مور را نه شهيدان حقيقت كه شهيدان شرافت بايد به شمار آورد. آنان كه بر دوراهي ذلت و شرافت ذره اي ترديد نمي كنند و بي شك و استوار گام در طريق شرافت مي نهند، ترديد تاريخ را از او مي ستانند و نام خود را بر سردر كاروانسرايش حك مي كنند. سالار شهيدان حسين(ع)، كه از خاندان وحي بود، كه سوم امام شيعيان بود، كه از سلاله پاكمردان بود، از آن رو جاودانه ماند كه بر سكوي امامت با قامتي استوار ايستاد و با حيات و شهادت خويش تاريخ را درس شرافت داد.

وجدان بيدار عرفان ـ ۲
مقامات شمس تبريز
منصور آرام
شمس هر شيوه نيكويي كه از هر مذهب و قومي و فرقه اي مي ديده در حفظ آن مي كوشيده. وي منتقدي است كه نقدش از سر غرض ورزي نيست و خود را در قالب تنگ و از پيش تعريف شده اي قرار نمي داده و اين همان رمز سياليت و پويايي انديشه و كردار شمس است. وي اصل و اساس مذاهب را يكي مي دانسته و از تعصبات خشك و منجمد زمان خود بري بود و از هر مذهبي آنچه را كه معقول بوده مي پذيرفته است.
شمس صوفي عزلت نشين وگوشه گيري نبوده كه به قول سعدي تنها به بدر بردن گليم خويش بينديشد بلكه او را در تمامي صحنه هاي زندگي و فراز و نشيب هاي تاريخ جامعه اش تا آنجا كه در مقالاتش مضبوط است، حاضر و ناظر مي يابيم و بدين جهت او را از دو زاويه متفاوت مي بايست نگريست. وي از طرفي صوفي اي است پشت پا زده به دنيا و مافي ها و از طرفي ديگر به عنوان عضوي از يك جامعه بشري، فردي است اجتماعي. و اگر او را در زندگي اجتماعي اش فردي مصلح بدانيم باز هم بيراهه نرفته ايم اگر بعضي از عرفان پژوهان و مولوي شناسان، شمس را بيشتر از دريچه مناقب العارفين افلاكي و يا ديگر تذكره هاي غيردقيق و وهم آلود، نگريسته و وي را شخصي آفاقي و شيدا و سرگشته كوه و بيابان ها پنداشته اند، ظلم بزرگي در حق شمس و عرفان پويا و اجتماعي و انسان مدار او، روا داشته اند. اين عزيزان بهتر است شمس را حداقل يكبار از خلال گفتارهاي خود وي در مقالات بنگرند تا درك صحيح و روشني از شناخت اين عارف بزرگ به دست آورند.
از آنجايي كه سخن گفتن از تمامي خصوصيات شمس و آرا و انديشه هاي وي، هر چند به طور اختصار و فهرست وار، خارج از گنجايش اين مقال است، لذا در اينجا به طور خلاصه نگاهي به رويكردهاي اجتماعي شمس خواهيم داشت و در مقالتي ديگر در آينده نزديك به ديگر مباحث مطرح در مكتب وي، اشارتي هر چند كوتاه و مختصر خواهيم نمود. انشاءالله. امرار معاش و گذران امور زندگي شمس از رهگذر مكتب داري و معلمي و گاه حتي كارگري بوده است. او لحظه اي حتي به غير از خود اتكايي نداشته و برخلاف بسياري از مدعيان تصوف هيچگاه چشم بر كيسه امرا و حكام و مالداران و ثروتمندان، ندوخته و كار كردن (حتي نازلترين شغل يعني فعله گري) را به مفت خواري و در سايه لطف مالي ديگران زيستن، ترجيح مي داده. چنانكه از متن مقالات برمي آيد، شمس، آدم ضعيف اندامي بوده و همين اندام ضعيف او باعث مي شده كه بعضي از اوقات او را به كارگري نيز نبرند، چرا كه براي كارهاي سختي چون مشاقي، نيرومندي تن خود امتيازي است بزرگ كه گويا شمس از اين امتياز بهره اي نداشته. خود وي در اين مورد چنين مي گويد:
«سه روز به فاعلي رفتم، كس مرا نبرد، زيرا ضعيف بودم. همه را بردن و من آنجا ايستاده» (همان، ۲۶۸)
البته شمس، هميشه به كار فعلگي نمي پرداخته، زيرا كار اصلي او آنچنان كه خود در مقالات مي گويد: مكتب داري و آموزگاري كودكان بوده است.
وي در امر آموزش بسيار سختگير و جدي بوده و به لحاظ كيفي نيز كارش درخور توجه بسيار بوده است. چنانكه خود مي گويد بعد از مدت زمان كوتاهي مي توانسته دانش آموز را چنان تعليم دهد كه اگر قرآن را در مقابلش وارونه بگيري، بتواند به سهولت آن را قرائت كند. شمس در چندين جاي مقالات بر آموزگاري و معلمي خويش تصريح كرده است:
«معلمي مي كردم، كودكي آوردند، شوخ، دوچشم همچنين سرخ، گويي خونستي متحرك...» (همان، ۲۹۱) و شمس، همين كودك گستاخ و بازيگوش را در اندك زماني چنان تعليم مي دهد كه سرآمد ديگر دانش آموزان مي شود. البته چنانكه قبلا ذكر شد شمس معلمي سخت گير بوده و بنا به گفته خود با اين كودك بازيگوش بسيار سخت گيري و تنبهش نيز كرده بود، اما همين كودك گستاخ سر به هوايي كه پدر و مادرش را جان به لب رسانيده و نگران آينده خويش كرده بود، تحت تعليم شمس، هم از نظر علمي و هم از نظر اخلاقي سرآمد ديگر شاگردان مي شود و همين كودك نزد پدر و مادر خويش، شمس را خداي خود مي داند نه استاد:
«او خداي من است، چه جاي استاد است. من از او نگسلم تا مرگ. » (همان، ۲۹۳)
آموزش شمس با توصيه ها و سفارشات اخلاقي و تربيتي همراه بوده. او به تربيت كودكان و جوانان بسيار حساسيت نشان مي داده زيرا زمانه شمس، زمانه افول ارزش هاي اخلاقي و اجتماعي است. يورش ددمنشان بيگانگاني چون لشكر مغول از سويي و شبيخون داخلي حريصان و آزمندان و دين به دنيافروشان از ديگر سو، تمامي اركان اخلاقي جامعه ايران آن روز را به لرزه افكنده بود. شمس در مورد تحصيل و تربيت، به يكي از شاگردان خود چنين مي گويد:
«پدر تو را به جهت آن، به تحصيل فرستاد كه روزگار بد است و مردم طمع مي كنند در پسر، و از خدا نمي ترسند. » (همان، ۸۰۶)
روزگار شمس چنين روزگار فلاكت باري است. شاهد بازي، استعمال حشيش، نوشيدن شراب و ديگر مفاسد اخلاقي نشانه هاي بارز چنين دوران آشفته بازاري است. افلاكي در مناقب العارفين مي گويد: «چون مولانا، ولد (فرزندش) را به مولانا شمس الدين تبريزي، مريدش كرد، فرمود كه: بهأالدين من حشيش نخورد و هرگز لواط نكند كه. . . اين هر دو كار عظيم نامحمود است و ذميم. » (مناقب العارفين، آنقره، جلد ۲: ۶۳۳) اوج فساد اخلاقي يك جامعه، آن هم جامعه اي تحت خلافت اسلامي، تا بدانجاست كه شخص فرزانه چون مولانا مي بايستي هنگام معرفي فرزند خود به شمس تبريزي، با اين صراحت خود و خانواده خود را از اينگونه اعمال شنيع و خلاف عفت و صفات زشت و پليد، مبرا دانسته و خيال شمس را از اين بابت فارغ گرداند. «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. »
البته در كشوري كه خليفه مسلمين اش، قصد تجاوز به زن شوهرداري داشته باشد، آن هم در موسم حج، و او را به زور تصاحب كند و حرمسرا و خواجه سرا تشكيل دهد، از رعيت و مردم عادي ديگر چه انتظاري مي توان داشت؟ «الناس علي دين ملوكهم. »

حاشيه فرهنگ
• درگذشت فيلسوف عدسي ساز
004375.jpg

۲۲ فوريه سالروز درگذشت اسپينوزا بود. باروخ اسپينوزا فيلسوف هلندي
(۱۶۶۶-۱۶۳۲) يكي از متفكران اصلي سنت عقل گرايي Rationalism است و كتاب علم اخلاق او در غرب شكلي كلاسيك پيدا كرده است. مسائل اساسي مابعدالطبيعه در نوشته هاي او بيش از هر متفكر ديگري، از افلاطون تاكنون، توضيح داده شده است. باروخ يا بندكيت اسپينوزا در ۴ نوامبر ،۱۶۳۲ در آمستردام متولد شد؛ جايي كه خانواده او پس از تحمل آزارهاي مذهبي در پرتغال به آن كوچ كرده بودند. پدربزرگ او، گراهام، رهبر مشهور انجمن يهوديان بود و پدرش تاجر موفقي بود كه دستي هم در امور مدني داشت. ميشل اسپينوزا سه فرزند داشت كه تنها بندكيت از ميان آنها پسر بود. اسپينوزا مادرش را در ۶ سالگي از دست داد و هنگامي كه بيست ساله شد، پدر و خواهرش هم فوت كردند. از تحصيلات اوليه او چندان اطلاعي در دست نيست؛ جز اينكه در مدارس كنيسه متون تلمودي (شرايع نامه يهودي) و انجيلي را خواند و زبان هاي اسپانيايي، پرتغالي، هلندي، عبري، لاتين، يوناني و آلماني را به خوبي فرا گرفت. در سال ۱۶۵۶ بنا به راي شورا مرتد شناخته شد. شوراي مذهبي او را ملعون خداوند ناميد و در تكفيرنامه اش آمده بود «هيچ كس حق ندارد با او صحبت كند چه از راه سخن و چه نوشته، هيچ كس نبايد تمايلي به او نشان بدهد و هيچ كس حق ندارد با او زير يك سقف بماند.» اولين اقدام را با بي اعتنايي آرامي پاسخ گفت و نام خود باروخ را مسيحي كرد: بندكيت. پس از آن اسپينوزا به مدت ۴ سال در يك آكادمي خصوصي در آمستردام كه فرانسيس وان دن اند تاسيس كرده بود، تدريس كرد. وان اند، سابق بر اين پزشكي يسوعي و فعالي سياسي بود. گرايش اسپينوزا به رياضيات، فيزيك و سياست در همين دوره شكل گرفت. او از سال ۱۶۶۰ تا ۱۶۶۳ در نزديكي ليدن در ميان فرقه اي آزاد مذهب كه خود را كالج ديدگان Collegians مي ناميدند زندگي كرد و در آنجا اصول كارتزينيسم، رساله كوتاهي در باب خداوند، انسان و خوشبختي اش و اولين بخش علم اخلاق را نوشت. پس از آن به اطراف شهر لاهه نقل مكان كرد و به عنوان لنزساز مشغول به كار شد. كتاب علم اخلاق بين سال هاي ۱۶۶۰ تا ۱۶۶۵ كامل شد. رساله الهي - سياسي اش را به طور ناشناس (با نام مستعار) چاپ كرد. علاوه بر اين نوشته هاي نه چندان مفصل اش، مكاتبات دنباله داري را با دانشمندان و فلاسفه پي گيري كرد. دو تن از مشهورترين اين افراد عبارت بودند از: هنري اولدنبورگ، اولين وزير انجمن پادشاهي انگلستان و گوتفريد ويلهلم فون لايب نتيس كه در سال ۱۶۶۶ با او ملاقات كرد. سه سال قبل از آن اسپينوزاكرسي استادي در دانشگاه هايدلبرگ را رد كرده بوده تا «آزادي فلسفه ورزي»اش را حفظ كند. اين آزادگي فكري او را در جواب نامه اي به يكي از دانشجويان اش كه او را به گستاخي فكري متهم كرده بود مي توان ديد. او در عين حال كه تصديق مي كرد صاحب بهترين فلسفه نيست مي گفت: «من مي دانم كه درست فكر مي كنم. » اسپينوزا در ۲۰ فوريه ۱۶۶۶ در لاهه بر اثر تشديد بيماري سل، كه حاصل تنفس هواي آلوده به خاك در هنگام لنزسازي بود، درگذشت.

• دماونديان ژاپني
004385.jpg

«حاجي محمدالقائم سافا فوميو ساوادا» از شيعيان ژاپني است. ساوادا كه اخيرا با همكاري تعداد ديگري از شيعيان ژاپني «انجمن دماوند» در آن كشور را تأسيس كرده در مقاله اي كه در روزنامه «سي يوكيو» منتشر كرده سعي داشته با استفاده از منابع تاريخي و فرهنگي ژاپن نقش و اهميت ايران و كوه دماوند در بازسازي معنوي جهان را براي مخاطبان ژاپني ترسيم كند. او در مقاله اش با اشاره به كتاب «ريكايي ـ مونوگاتاري» آورده است: خداي واقعي تنها يكي است، «داو ـ كاني ـ نوكوتاچي ـ نو ـ اوكامي» كه معني تحت اللفظي آن «خداي بزرگ ابدي است كه بر جهان فرمان مي راند. » اگرچه اين عبارت در فرهنگ ژاپني توسط ديگو سابورو ايجاد شده است، اما مسلمانان هميشه مي گويند «لااله الاالله» اين جمله معمولا «به خدايي جز الله نيست» يا «كامي اي غير از الله نيست» ترجمه شده است، زيرا واژه «اله» در زبان ژاپني به عنوان «خدا» يا «كامي» ترجمه شده است. اين ترجمه صحيح است در عين حال ما بايد بگوييم كه صحيح نيست. چرا كه واژه «اله» ضرورتا با «خدا» برابر نيست. در زبان ژاپني اين واژه با واژه «كامي» تفاوت دارد. اگر واژه «اله» در زبان ژاپني «خدا» يا «كامي» ترجمه شود پس عبارت «لااله الاالله» بايد به عنوان «خدايي جز خدا نيست» يا «كامي اي جز كامي» نيست ترجمه شود. اگر واژه «الله» مورد استفاده قرار گيرد، جمله «لااله الاالله» بايد اين طور ترجمه شود «خدايي جز الله نيست» به هر حال، اين جمله «شهادت» بسيار مهم است و ما بايد در ترجمه آن دقيق و هوشيار باشيم. به هر حال من فكر مي كنم كه عبارت فوق الذكر «تعليم سوسا ـ نو ـ اونو ـ مي كوتو» تعبير اوماتو براي «لااله الاالله» است. وقتي من خلاصه اي كه توسط ديگوچي ياسواكي بر جلد سي و نهم كتاب «ريكايي ـ مونوگاتاري» نوشته شده را خواندم، از نكات مهمي كه در اين كتاب اعلام شده و من از آن غافل مانده بودم متعجب شدم. من توجه زياد و ويژه اي به ايران دارم. تاكنون يازده بار از ايران ديدار كرده ام. در نتيجه، من مي خواهم توجه خاصي به نكاتي كه درباره ايران و پرشيا در كتاب «ريكايي ـ مونوگاتاري» مطرح شده معطوف كنم، هر چند كه تقريبا تمامي مردم ژاپن از جمله پيروان فرقه «اوماتو» از آن غافل شده اند. من مي خواهم بگويم كه اگر كسي كتاب «ريكايي ـ مونوگاتاري» را با دقت و توجه زياد بخواند، متوجه يك واقعيت مهم خواهد شد كه بايد جهان را از بنيان متحول كند. خواننده «ريكايي ـ مونوگاتاري» درخواهد يافت كه عبارت «اوبوسونا ـ ياما» (كوه اوبوسونا) و «ايزو ـ نو ـ كامي ياكاتا» (منزلگه روحاني ايزو) كه در اين كتاب به آن اشاره شده بايد به ترتيب «رشته كوه البرز» و منزلگه معنوي در كوه دماوند باشد.

فرهنگ
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |