يكشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۲
شماره ۳۰۲۱- April, 13, 2003
فرهنگ
Front Page

گزارشي از سخنراني شهرام پازوكي به مناسبت روز جهاني عطار
شاعر روزگاران از دست رفته
اصولا تلقي آثار عرفاني به عنوان آثار ادبي و سير و بسط عرفان را براساس آن سنجيدن اشتباهي است كه در حوزه ادبيات ما بسيار به چشم مي خورد
006740.jpg
حميدرضا ابك
بيست و پنجم فروردين ماه روز جهاني عطار است و قرار است در سرزمين ما هم به اين مناسبت نشست ها و سمينارهايي برگزار شود. عطارپژوهي در سال هاي اخير سرانجام خوشي داشته است. انتشار كتاب «درياي جان» هلموت ريتر، عطارشناس برجسته، «صداي بال سيمرغ» عبدالحسين زرين كوب، «زبور پارسي» محمدرضا شفيعي كدكني از آثار برجسته منتشر شده در اين حوزه بود. گزارش بابك احمدي در باب تذكرةالاوليا، پژوهش جلال ستاري بر داستان شيخ صنعان و اثر مشابهي كه هرمز مالكي با عنوان «راز درون پرده يا هرمنوتيك شيخ صنعان» نيز از جنبه هاي بسياري قابل تامل بود. اما شايد فرخنده ترين اتفاق اين حوزه، بيست و دومين چاپ كتاب مهدي آذر يزدي درباره داستان هاي عطار از مجموعه قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب در سال گذشته باشد. گويا محمدرضا شفيعي كدكني هم مجموعه آثار عطار را در دست تصحيح و انتشار دارد. مركز نشر دانشگاهي هم بيكار نمانده و مجموعه مقالات سمينار عطاري كه در فرانسه و زير نظر دكتر بيك باغبان برگزار شده را به زبان فرانسوي منتشر كرده است.
سه شنبه گذشته به همين مناسبت مراسمي در خانه كتاب ايران برگزار شد كه در آن دكتر شهرام پازوكي استاد فلسفه دانشگاه تهران و موسسه حكمت و فلسفه ايران (انجمن حكمت و فلسفه) درباره عطار سخنراني كرد. پازوكي كوشيد مخاطبانش را به فضايي ببرد كه عطار در آن مي زيسته و مي انديشيده است. او تلاش كرد تا نشان دهد غلبه تفكر مدرن، مخصوصا انديشه هاي تحصلي چه پيامدهاي نامباركي در حوزه تصوف پژوهي به نحو عام و عطارپژوهي به نحو خاص داشته است. وجه سلبي سخنراني پازوكي بسيار روشنگرانه بود گرچه فرصتي باقي نماند تا پازوكي دقيقا شرح دهد كه حالا و با توجه به غلبه تفكر مدرن بر تمام ساحات زندگي چگونه مي توان با عطار زيست و اصلا چرا بايد با عطار زيست؟ اين پرسش هنوز پاسخي در خور نيافته و علاقه مندان امروزين فرهنگ عرفاني، كه بدبختانه بخواهند يا نخواهند مدرنند، منتظرند تا بالاخره جوابي از جايي برسد. در ابتداي نشست شهرام پازوكي ضمن اشاره به اين مطلب كه براي شناخت عطار بايد به زمان و عالم عطار بازگرديم، در باب جايگاه تذكرةالاوليا در ميان ساير آثار عطار گفت: بسياري از محققان معتقدند كه «تذكره الاوليا» كتاب اصلي عطار است و او در تمام آثارش به اين كتاب نظر داشته است. بنابر نظر محققان احتمال مي رود نخستين اثر عطار همين كتاب باشد. ضمن آنكه احتمالا تذكرةالاوليا آخرين اثر عطار محسوب مي شود. بنابراين، اين اثر همواره در برابر چشمان او قرار داشته و آنچه در ديگر آثار عطار آمده در حقيقت نوعي بسط تذكرةالاوليا محسوب مي شود. اين كتاب منبع اصلي و جامع شرح مقامات و كرامات و حالات و اوقات و اشارات و احوال و اقوال و سيره اوليا در ديگر آثار عطار است. اين كتاب در ميان ديگر آثار عطار تنها اثر منثور وي است كه در صحت انتسابش ترديد نكرده اند.
وي در باب نثر اين اثر افزود: اگر چه تذكرةالاوليا به نثري شيوا و دلپسند است اما به سبكي شاعرانه است. اهميت و قدر ادبي اين كتاب و انشا و اسلوب عبارات آن را، بسياري ستوده اند تا جايي كه آن را در زبان فارسي بي نظير خوانده و حتي برخي محققان از جمله علامه قزويني معتقدند كه در زبان فارسي كتابي بدين سادگي و شيريني سراغ نداريم. پازوكي درباره دلايل تاليف تذكرةالاوليا از ديدگاه عطار اظهار داشت: از دلايلي كه عطار در ابتداي اين اثر براي تاليف آن ارائه مي كند در مي يابيم كه مقصود او احيا و يادآوري ايمان است. عطار مي خواهد همانند غزالي و ديگر عرفا احياي علم دين و ايمان و حالات و مقامات ايماني مثل توبه، ارادت، صحبت، توكل و فنا را در قلوب مسلمانان كند آن هم در زمانه اي كه حقيقت دين فراموش نشده است. وي ضمن اشاره به اين مطلب كه تذكرةالاوليا بالذات متني عرفاني است كه شان ادبي يافته است در مورد خلط آثار عرفاني و ادبي در ادبيات ما اذعان داشت: مسئله اي كه در ادبيات ما در مورد آثار عرفاني پيش آمده اين است كه چون آثار عرفاني غالبا در حوزه ادبيات مطرح شده بيشتر تاكيد بر اين بوده كه اين آثار، آثار ادبي هستند. يعني گويا عطار اديبي بوده كه قصد داشته با نوشتن تذكرةالاوليا زيبايي هاي نثر فارسي را ادا كند. در اين ترديد نيست كه اين اثر، يك متن زيباي ادبي است. اما بي شك عطار عارف است. البته يك عارف مي تواند اديب هم باشد اما عطار بالذات يك عارف است. اصولا تلقي آثار عرفاني به عنوان آثار ادبي و سير و بسط عرفان را براساس آن سنجيدن، اشتباهي است كه در حوزه ادبيات ما بسيار به چشم مي خورد. بي ترديد زبان نسبتي ذاتي با عرفان دارد و دست كم مي توان پيدايش زبان فارسي خصوصا كمال شعر فارسي را در تاريخ ادبيات مرهون برقراري اين نسبت دانست اما بي ترديد زبان از مظاهر تجلي عرفان است و نه عين آن. پازوكي با تاكيد بر اين مسئله كه عنوان كتاب تذكرةالاوليا را بايد با فهم عطار مورد بررسي قرار داد در تبيين معناي تذكره تصريح كرد: تذكره از ريشه ذكر گرفته شده و به معناي يادآوري و آنچه موجب يادآوري مي شود، است و مقصود عطار از آن، يادآوري حقيقت دين و ايمان است در دوره اي كه دين فراموش شده است آن هم از طريق ذكر اقوال و احوال ۶۲ و به احتمالي ۹۶ «ولي» كه در سه قرن اول هجري زندگي مي كردند. اوليايي كه او در اين اثر ذكر مي كند كساني هستند كه شايد تمايل نداشتند نام و نشاني از آن ها در عالم باقي بماند. با اين حال تذكرةالاوليا همچون كشكولي از احوال و رفتار و داستان هاي شيرين بر آمده از منابع مختلف نيست. عطار تنها در اين كتاب مطالب را گردآوري نكرده است بلكه عالمي معنوي از اوليا آفريده است و در حقيقت آن عالم معنوي از ياد رفته را در اين اثر زنده كرده است. وي با تاكيد بر اين امر كه عطار اصولا بيوگرافي نويس نبود، درباره تذكرةالاوليا گفت: با خواندن تذكرةالاوليا، به هيچ وجه چيزي درباره بيوگرافي اوليا به معناي دقيق لفظ نمي يابيم. اصولا هيچ يك از تذكره هاي عرفاني به صورت بيوگرافي نويسي نيستند و عارفان هيچ گاه بيوگرافي نويس نبودند. چون بيوگرافي در عصر حاضر مبتني بر اصول و مباني فلسفي است و در آن با توجه به عوامل اجتماعي، اقتصادي، سياسي و رواني در مورد شخصيت افراد قضاوت مي شود و در حقيقت آنچه اهميت دارد، حيثيت تاريخي اشخاص است. اما اصولا عارفان هيچگاه نمي خواستند بيوگرافي بنويسند چون تصوف در ساحت عالم معنا و معنويت رخ مي دهد و آنچه از اوليا مي بينيم و مي شنويم، ظاهري است و آنچه در قلوب آن ها مي گذرد كه اصل هم آن هاست، به زبان در نمي آيند. پس نمي توان آنچه را كه وراي زمان و مكان است مشروط و مقيد به زمان و مكان كرد و درباره آن نوشت. اصل معاني عرفاني در هيچ جا ضبط نشده است و اوليا اين معاني را سينه به سينه نقل مي كردند.
دكتر پازوكي ضمن ذكر اين مطلب كه تذكره نويسي، تاريخ نويسي به معناي مرسوم نيست، اذعان داشت: تذكرةالاوليا را نمي توان متني تاريخي قلمداد كرد. بنابراين، ايراد محققاني چون علامه قزويني بر اين اثر كه آن را كتابي مي دانستند كه از حيث ضبط وقايع و صحت مطالب خالي از مسامحه نيست و نمي توان به آن اعتماد كرد اگر چه درست است، اما غرض اصلي عطار از وضع چنين كتابي تحقيق در امور تاريخي نيست. آنچه پيام معنوي عطار است موقوف به صحت مستندات تاريخي نيست و با مغلوط بودن گزارش هاي تاريخي هم عطار به هدف و نتيجه اش مي رسد. عطار به حضور تاريخي شخصيت ها توجه نكرده است و براي او اهميتي ندارد آنچه مي نويسد چقدر با تاريخ مطابقت دارد؛ چون او نمي خواهد تاريخ بنويسد و بنابراين، ما براساس آنچه در تذكرةالاوليا آمده است، نمي توانيم درباره اشخاص قضاوت تاريخي بكنيم. وي در توضيح كلمه «ولي» و اين كه اوليا كيستند، اظهار داشت: تذكرةالاوليا درباره مشايخ صوفيه و سيره زندگي آنان است و نمي توان درباره حقيقت تصوف و بزرگان آن سخن گفت بي آنكه به مفهوم ولايت توجه شود. ولي از ريشه ولايت است و ولايت در لغت به معناي قرب و نزديكي ميان دو چيز است به حدي كه فاصله اي در ميان نباشد. در اصطلاح تصوف ولايت باطن رسالت است.عطار در تذكرةالاوليا دوستي و ولايت اهل بيت را از اصول ايمان مي داند. اين دوستي، يك محبت ساده نيست كه هر مسلماني به اهل بيت دارد بلكه به معناي قبول ولايت و هدايت معنوي آن ها پس از پيامبر است. يكي از لوازم اصلي ولايت ارادت است. از نظر عطار، دين راه است و هر صوفي به تاسي از پيامبر بايد اين راه را بپيمايد. اين راه، نيازمند راهبر است. بنابراين، وجود مرشد زنده در تربيت سلوكي يك سالك ركن است. اوليايي كه عطار از آن ها ياد مي كند احوال و اقوالي متفاوت و گاه كاملا مخالف يكديگر دارند و ظاهرا هيچ وجه اشتراكي در ميان آن ها نيست و اين امر از نخستين مراحل سلوك به چشم مي خورد. وي در باب عالمي كه تذكرةالاوليا آن را توصيف مي كند، تصريح كرد: در عالمي كه اوليا در آن زندگي مي كنند چنان كه عطار در تذكرةالاوليا به آن اشاره مي كند، تقدس منحصر به اوليا نيست و در نزد آن ها جمله اشيا محترم و مقدس هستند، چرا كه اوليا در موجودات بيشتر سر نورالله را مي بينند و موجودات نيز نسبت به اوليا حفظ حرمت مي كنند. در اين عالم، جمله موجودات جان دارند و به زبان حال با اوليا سخن مي گويند. دكتر پازوكي در باب چگونگي ارتباط برقرار كردن با اين متن اظهار داشت: در گذشته مخاطبين عطار كه غالبا افراد ساده اي بودند عالم او را درك مي كردند و سخن عطار مايه تذكر آنان بود. اما اينك كه ما در حدود هشتصد سال از اين عالم دور شده ايم، مقياس هاي آن براي ما كه در عالم مدرن زندگي مي كنيم و نگاهمان به گذشته نگاهي موزه اي است، به هيچ وجه قابل فهم نيست. براي فهم عطار بايد در مقامي قرار گرفت كه بتوان مخاطب عطار شد. پس براي اين كه از اين پرده رمزي شنيده شود بايد در طريق تصوف همراه و محرم اوليا شد. براي فهم زبان و حال آن ها بايد با عطار همدل و همزبان شويم و در آن صورت است كه ديگر به تذكرةالاوليا به صورت متني ادبي يا تاريخي كه متعلق به گذشته اي مرده است، نگاه نمي كنيم بلكه تذكرةالاوليا تذكره اي براي همه زمان ها مي شود و نمونه اي از عالمي فراموش شده در عصر ما مي گردد كه دردمندان داروي درمان درد خود را در «عطاري» او جست وجو مي كنند. وي با اشاره به قلت اظهار عرفاني در عصر ما تاكيد كرد: گروهي معتقدند كه چون زبان عطار و مولانا در قرون بعدي تكرار نشد و مثنوي و تذكرةالاولياي ديگري نوشته نشد پس تصوف و عرفان متوقف شده است. اما بايد گفت اين كه در قرون متاخر ادبيات عرفاني غني نداريم حاكي از اين نيست كه تجربه هاي عرفاني هم نداريم. اگرچه ارتباط عرفان و زبان، ارتباطي تنگاتنگ است، اما بايد گفت نبودن آثار عرفاني دليل بر نبودن تجربيات عرفاني نيست و به اعتباري در عصر حاضر ما با قلت اظهار عرفاني روبه رو هستيم نه قلت تجربيات عرفاني. دكتر پازوكي درباره توجه عطار به مسائل ايماني اظهار داشت: يك عارف حقيقي نمي تواند نسبت به بعد فقهي دين بي توجه باشد. اما در دوره اي جامعه ما به شدت دچار فقه زدگي شد و علوم ديني تنها در انحصار فقه قرار گرفت. بنابراين، دليل اين كه در آثار شخصي چون عطار مسائل فقهي و كلامي ديده نمي شود به خاطر واكنشي است كه نسبت به فقه زدگي و كلام زدگي در آن عصر از خود نشان مي دهد.

حصارهاي مدرن حقوق بشر
گفت وگو با دكتر حسين سليمي
بخش پاياني
006745.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد

گفت وگو: محمدرضا شرف همداني
• استدلال شما بر اين پيش فرض استوار است كه براي انسان، ذاتي از پيش ساخته و پرداخته در نظر مي گيريد اگر كسي مانند آيزايا برلين معتقد به ذات از پيش ساخته انسان نباشد و يا مانند اگزيستانسياليسم سارتري معتقد به خويش سازي و ساخته شدن انسان به دست خود باشد، در آن صورت فكر نمي كنيد استدلال شما با مشكل روبه رو مي شود؟
اين دو مطلب هرگز با هم ناسازگار نيست. اين كه حقوق بشر تجلي ذات انسان است به معني پيش ساخته بودن انسان نيست اتفاقا به معني پيش ساخته نبودن انسان است. به همين دليل هم به كلي انديشه برلين واگزيستانسياليسم سارتر در دموكراسي است. چرا برلين مبلغ دموكراسي است؟ آيا وي معتقد است انسان موجودي از پيش ساخته به شكل دموكراتيك است؟ خير او هم معتقد است همين موجودي كه از قبل ذاتش شكل نگرفته، در جريان تحول تاريخي خود، تبديل به موجودي شده كه جوهر وجودي و خواست هاي بنيادي اش را در قالب نظام هاي آزاد جست وجو مي كند. اعتقاد به دموكراسي و حقوق بشر، به معني پيش ساخته نبوده انسان است، انساني كه از پيش ساخته نشده امكان تجلي و بروز و ظهور دارد البته بايد دانست كه تمام اين ها يك مفروضه دارد كه هم در انديشه برلين و هم در انديشه هاي ديگران آمده و براي نخستين بار توسط لاك مطرح شده است و آن اين است كه انسان موجودي عاقل و آزاد است. انسان موجودي است عاقل و آزاد كه براساس عاقل و آزادبودنش مي تواند سرنوشت خويش را تعيين كند و اين همان جوهره حقوق بشر است.
• با فرض پيش ساخته نبودن انسان كه از جانب شما تاييد شد، آيا انسان مي تواند در سير تحول خويش چنان دچار دگرگوني شود كه حقوق بشر را به شكل كنوني اش نفي كرده و به سده هاي پيشين باز گردد؟
در بحث هاي فلسفي محض معتقدند كه هيچ مفهومي منع كامل عقلاني ندارد. يعني شما مي توانيد هر چيز را به لحاظ عقلايي و ذهني در نظر بگيريد و تصور عقلاني هيچ مفهومي منعيت ندارد. اما به لحاظ تاريخي چنين نيست و اين راهي كه انسان آغاز كرده، راه بازگشت ناپذيري است. به لحاظ فلسفي تصور هر حالتي امكان دارد ولي در عرصه واقعيت اينگونه نيست. كساني كه معتقدند، دوران اعتقاد به حقوق بشر و گسترش آن به پايان مي رسد به سير تكاملي در تاريخ انسان معتقد نيستند. اين ها معتقدند كه حقوق بشر و مفاهيم حقوق بشري محصول يك دوران تاريخي خاص است كه با پايان يافتن آن دوران تاريخي، كاربرد آن مفاهيم هم تمام مي شود. ولي من شخصا چنين اعتقادي ندارم و معتقدم روند تكامل به گونه اي است كه مفاهيم مبتني بر حقوق بشر هر لحظه خودشان را پيراسته تر از زمان قبل نشان مي دهند. وقتي به نگرش هاي پست مدرن درباره حقوق بشر نگاه مي كنيد عموما آن ها را بي پيرايه تر از دوران مدرن مي يابيد.
• آقاي دكتر، نظر شما نسبت به فهم پست مدرنيستي حقوق بشر چيست؟ آيا اصلا به فهم پست مدرنيستي از حقوق بشر معتقدهستيد؟
همان طور كه گفتم معتقد به يك عنصر تداوم در حقوق بشر هستم. مواردي چون حق آزادي بيان، حق آزادي عقيده، آزادي صيانت از ذات و. . . اصولي است كه در مدرنيسم و پست مدرنيسم و در هر تفسير و تعبيري از حقوق بشر وجود دارد ولي نوع فهم و كاربردش در نگرش هاي مدرنيستي و پست مدرنيستي متفاوت است.
نگرش پست مدرنيستي به حقوق بشر، فاقد عناصري از نگرش مدرنيستي به حقوق بشر است اتفاقا عناصر مدرنيستي نگرش حقوق بشري جزو عناصر مسائل ساز آن بوده است. از جمله آن ها نگرش يوروسنتريكي به حقوق بشر است. گاه در برداشت از حقوق بشر و اجراي آن يك تسلط فرهنگ اروپا محوري وجود دارد. به طوري كه بسياري حقوق بشر را ترجمان و تجلي ميراث فرهنگي اروپا مي پندارند.
اين همان موردي است كه هانتينگتون نيز بدان ايراد گرفت. وي مي گويد: دنيا ممكن است مدرن و دموكرات شود ولي هرگز غربي نمي شود. چون اروپا و غرب قبل از مدرنيسم و قبل از دوران حقوق بشر هم اروپا و غرب بوده اند. اروپايي شدن يا آمريكايي شدن لزوما مترادف و مساوي دموكرات يا حقوق بشري شدن نيست، در حالي كه در بخشي از دنياي مدرن اين نگرش وجود دارد به همين دليل زماني كه در يك جامعه نرم هاي فرهنگي كه در جوامع اروپايي ـ آمريكايي ممكن است وجود داشته باشد، رعايت نشود، از اين امر به رفتار مغاير با حقوق بشر تعبير خواهد شد. هابرماس هنگامي كه در ايران بود نكته جالبي را مطرح كرد وي گفت كثيري از جوامع شرقي ممكن است تنها به اين دليل به نقض حقوق بشر متهم شوند كه يك فرد اروپايي يا آمريكايي نمي تواند به مدل اروپايي يا آمريكايي خود در آن جا زندگي كرده لباس بپوشد و روابط شخصي برقرار كند. اما عجيب است كه وقتي يك فرد شرقي در جوامع غربي حضور مي يابد به او اجازه زندگي و تحصيل براساس عقايدش را نمي دهند بنابراين گاهي در قرائت مدرنيستي نگرش يورو سنتريكي بر حقوق بشر حاكم مي شود. نكته ديگر آنكه، حقوق بشر در چارچوب و محدوده دولت هاي داراي حاكميت قرار گرفته و به همين دليل نيز امكان استفاده ابزاري از حقوق بشر منتفي نيست. به طوري كه بسياري از دولت هاي پيشرفته و مردن به منظور كسب منافع ملي بيشتر از ابزار حقوق بشر استفاده مي كنند. اين امر خطري است كه در دوران مدرنيست، حقوق بشر را تهديد كرده و آن را گاهي به ابزار سياست خارجي برخي دولت ها تبديل مي كند. بدينسان است كه گروهي نفي حقوق بشر را تبديل به استراتژي مي كنند چون آن را علامت سياست خارجي قدرت هاي بزرگ مي دانند و برخي نيز بالعكس عمل مي كنند.
مسئله ديگري كه در دوران مدرنيسم وجود دارد آن است كه در اين دوران نوعي غيريت مبتني بر تعارض حاكم است و جوامع مدرن جوامع غير خود را غير متمدن و بربر تلقي مي كنند. در دنياي مدرن، همه غيريت ها و دگربودگي ها مبتني بر تعارض، نفي حقوق و نفي تعيين سرنوشت ديگران است چرا كه اين جوامع معتقدند الگوي ثابت و جهانشمولي به نام مدرنيسم وجود دارد كه همه انسان ها بايد از اين الگوي ثابت و جهانشمول به طور جبري پيروي نمايند. براساس اين نگرش، حقوق بشر هم تبديل به يكي از اين الگوهاي ثابت و جهانشمول مي شود.
در بعضي از مكاتب منتقد غربي نظير مكتب گرس اعتقاد بر اين است كه در دوران مدرن، حقوق بشر تبديل به ابزار شده است، ابزاري براي غيريت ها، براي اثبات بي تمدني برخي و تحميل سلطه بر آن ها و براي نفي برخي از فرهنگ هاي باستان و فرهنگ هاي غيراروپايي.
به اين ترتيب در حصار آمدن و ملعبه شدن حقوق بشر در دستان حكومت هاي ملي، نگرشي يوروسنتريكي به آن و فراهم نمودن زمينه هاي غيريت و تعارض مبتني بر حقوق بشر بين جوامع گوناگون، از ويژگي هاي عمده حقوق بشر در دوران مدرن محسوب شده كه به نوعي نيز عامل تهديد آن به شمار مي رود. اما به نظر مي رسد در دوران پست مدرن، هنوز يك نگرش ثابت به حقوق بشر را نمي توان تشخيص داد زيرا در پست مدرنيسم اصول ثابت متعين و مشخص غيرقابل تخطي وجود ندارد و در اصل يكي از مباني پست مدرنيسم اين است كه اصول و تعاريف ثابت تغيير ارائه ندهد. بر همين اساس است كه نمي توان گفت برداشت پست مدرنيسم از حقوق بشر اين است ولاغير. اما به طور كلي بايد گفت: دوران پست مدرنيسم، دوران تكان است، دوران خانه تكاني است، در اين دوران انديشه حقوق بشر، به نوعي خودش را از بند حصارهايي كه در دوران مدرن برايش ايجاد شده مي رهاند.
• با اين وجود اگر قرار بر ذكر شاخص هاي پست مدرنيستي فهم حقوق بشر باشد به چه مواردي اشاره مي شود؟
در حقيقت همان گونه كه مهم ترين شاخصه پست مدرنيسم نفي يابد نوعي نقد عناصر موجود در مدرنيسم است در مورد حقوق بشر نيز چنين است. يعني در نگرش پست مدرنيستي به حقوق بشر، بيش از هر چيز، نقد برداشت يورو سنتريكي از حقوق بشر، نقد استفاده ابزاري از حقوق بشر و نقد محصور كردن حقوق بشر در چارچوب حاكميت هاي ملي را مي بينيد. اين ها جملگي عناصري است كه در پست مدرنيست مطرح مي شود و بيشتر جنبه نقد و نفي دارد تا ايجاب و اثبات.
• با توجه به صحبت هاي پيشين شما به نظر مي رسد كه فهم پست مدرنيستي از حقوق بشر را يك فرصت مي دانيد نه چنان كه برخي مي پندارند يك تهديد؟
بله همين طور است و رهانيدن حقوق بشر از حصارهايي كه در دوران مدرنيته براي آن درست شده است.

نقد روشنفكري عرفي ـ ۴
فقط ماهيت دموكراسي
گفت وگو با مراد ثقفي

محمد قوچاني
• اين انحصار ممكن است در فضاي مبارزه به وجود بيايد. يعني نيروهاي چپ مذهبي ما فكر مي كنند نيروي پيشتاز ما هستند و بقيه بايد پشت سر آنها حركت كنند.
دقيقا من هم مي خواهم همين را بگويم. هر وقت شما با يك چنين پديده اي روبه رو شديد مي توانيد با اطمينان بگوييد كه اين ها هنوز متوجه دموكراسي نشده اند.
پس اگر روشنفكري ما به اين نتيجه رسيده و مي بينيم كه رسيده است بايد بحث هژموني را كنار بگذارد. نه فقط كنار بگذارد، بلكه دائما بگويد كه ترس اين را نداشته باشيم كه چه كسي در اين بازي هژمونيك است. شما اين را در نوشته هاي اروپايي ها هم مي بينيد. اينجا است كه هر روشنفكري مي تواند با خيال راحت نقد خودش را بكند. من با خيال راحت مي توانم نقد سروش را بكنم همان طور كه نقد شايگان را مي كنم يا ممكن است نقد متفكر ديگري را بكنم در ديدگاهش نسبت به تاريخ و تاريخ انديشه اين مملكت. ديگر بحث سر اين نيست كه خودي يا غيرخودي را مي زنم، با اين حرف من خودي تقويت مي شود يا غيرخودي. ديني يا غيرديني تقويت مي شود. وقتي بحث هژموني را از ذهنم بيرون كنم و دائما بگويم كه بحث، بحث هژموني نيست بلكه بحث دموكراسي است، آن وقت ما مي توانيم هم به گذشته مان با خيال راحت بپردازيم و هم چشم انداز واقعي را براي خودمان و روشنفكري ايران قائل باشيم و اهميت اش را گفتم كه نجات يك تاريخ روشنفكري نيست بلكه به نظر من بحث، بحث يك كشور است چون اين بحث ها در فضاي سياسي نمي شود نتيجه بحث هاي روشنفكري است كه سرنوشت سياسي را رقم مي زند. در فضاي سياسي كشور ما آن قدر مصلحت انديشي هاي عجيب و غريب وجود دارد و مسائل آن چنان به هم گره خورده كه شما ديگر امكان فهم نداريد. من نمي خواهم وارد بحث سياسي شوم اما شما ميزان مصلحت سنجي دوم خرداد را ببينيد. چگونه مي توانيم نيروها را بچينيم. چگونه مي توانيم بدانيم كي كجا ايستاده است. آن قدر مصلحت سنجي و عدم شفافيت وجود دارد كه نمي شود كاري كرد. ولي در حوزه روشنفكري ما مي تواند اين بحث ها وجود نداشته باشد. نمي گويم هر چه مي توانيم بگوييم ولي مي توانيم از اين بازي ها و عدم شفافيت ها خود را برهانيم. مبرا باشيم.
• اما من فكر مي كنم كه در مورد امكان واقعي آن بايد كمي بحث كنيم. از بحث شما در نهايت يك توصيه اخلاقي استنباط مي شود كه هر فرد در يك ائتلاف دموكراتيك به همان اندازه اهميت دارد كه طرف مقابلش. توصيه ما نهايتا همين است. اما اگر نيرويي بنا به دلايل كمي و كيفي، سابقه تاريخي، امكانات مادي، رانت قدرت نقش هژمونيك بگيرد، ما نمي توانيم جلوي آن را بگيريم. به عنوان نمونه برخي از روزنامه هاي اصلاح طلب كه از شانس بقاي بيشتري برخوردار بودند به اين معتقد بودند كه خبرنگاران بقيه روزنامه ها بايد خبرها و پرسش هايشان را با خبرنگاران آنها هماهنگ نمايند. من از حوزه هاي خبري تجربه اش را دارم. يعني خبرنگاران برخي روزنامه ها با وجود اين كه به روزنامه هاي مطرحي وابسته بودند وقتي وارد يك حوزه خبري مي شدند، و سوالي را از يك مقام مسئولي مي خواستند بپرسند خبرنگار آن روزنامه هژمونيك انتظار داشت خط اصلي را از او بگيرند. به دليل اطلاعات ويژه اي كه داشت مي گفت كه اين سوال به چه روشي بايد جهت داده شود. خب، البته واكنش جدي به بدنه روزنامه ها وارد مي كرد ولي در نهايت مي ديديم كه «آن روزنامه» يك صف شكني است كه جلو مي رود و بقيه روزنامه ها پشت سر آن قرار مي گيرند. يعني اين هژموني خودبه خود شكل مي گيرد و ما كاري نمي توانيم بكنيم و نيروها به حاشيه و متن تقسيم مي شوند. اجازه دهيد كه در مورد نيروهاي لائيكي كه معتقدند، مي توانند در جنبش دموكراسي نقش مهمي ايفا كنند، نيز بگويم آنها هنوز نيروهاي حاشيه اي اند. بنابراين به نظر مي آيد كه شما يك توصيه اخلاقي مي كنيد راهكار عملي شما براي حذف هژموني چيست؟
راه حل عملي جز توجه به ماهيت دموكراسي وجود ندارد.
• به هر حال وقتي ما يك توصيفي مي كنيم آن توصيف يا دعوت است يا برنامه آينده است. اگر دعوت است، الزاما تاثيري ندارد، چون آنهايي كه خود را نيروي پيشتاز مي دانند، كار خود را انجام مي دهند و كسي هم نمي تواند جلوي آنها را بگيرد، اما اگر يك صورت بندي و يا يك برنامه ريزي دموكراتيك است، حتمابايد براي اجراي آن تضميني وجود داشته باشد.
بله. يك زماني است كه ما در مورد نيروهاي سياسي بحث مي كنيم. هنگامي كه بحث سياسي است و شما مي خواهيد بحث دموكراسي را پيش بياوريد، به نهادهاي سياسي فكر مي كنيد. مي گوييم بايد يك جبهه دموكراتيك درست شود. نهايتا اگر شكل اين جبهه مشخص نيست، بايد يكسري سلسله گردهمايي هايي به وجود آيد و يك برنامه اي با امضاي ۵ هزار نفر از آن خارج شود. اين ها نهادهاي لازم براي دموكراسي در حوزه سياسي است. نهادهاي لازم براي حوزه روشنفكري، نهادهاي ذهني هستند، نه لزوما نهادهاي عيني. البته مي توان گفت كه روشنفكران بيايند و يك كانون نويسندگان جديد ابداع كنند. هيچ اشكالي هم ندارد. عده اي خواهند گفت كه حكومت پشت سر آنهاست، پس ما چه؟ تاريخ را فراموش كرده ايد. ولي به نظر من اين ثانوي است. خود اين نهادها، خود همين كانون نويسندگان، وقتي نگاه مي كنيد مي بينيد يكي از دلايل عمده عدم تحرك اش در كنار فشارهاي سياسي در ۵۰ سال گذشته بحث هاي دروني خودش بوده است. آن چيزي كه روشنفكران به آن احتياج دارند، نهادهاي ذهني است. ما بايد از ديدگاه هاي مختلف به تاريخ خودمان نگاه كنيم. نمي گويم در مورد گذشته مان به توافق و قرائت واحدي برسيم. اما به يك قرائتي از گذشته برسيم كه براي همه مان قابل تحمل باشد يا پذيرش در حد پرسش ها باشد. يعني يكسري پاسخ هاي مشترك و يكسري پرسش هاي مشترك خواهيم داشت. مثال مي زنم: ما الان بايد پرسش هاي مهم تاريخي روشنفكري خود را بيان كنيم. پرسش هاي تاريخي - فكري خودمان را مطرح كنيم. ما بايد به اين تاريخ فكري خود برگرديم و اينجاست كه ما مي توانيم نهاد لازم را براي فراتر رفتن و كنار گذاشتن نگراني هژمونيك براي تدارك يك دموكراسي داشته باشيم. ما بايد اين كار را بكنيم. ما بايد برگرديم و داستان انقلاب را بنويسيم. نه اينكه يك كتابي را در بياوريم و بگوييم آقاي X يا Y آن را درآورده اند. ما بايد پرسش ها را مطرح كنيم.

هرمنوتيك ايراني ـ ۲۰
پيش بيني ناپذيري

روح الله يوسفي
اين اشاره براي آن بود كه بگويم هيچ نسلي نمي تواند پيش بيني كند كه در نسل بعد و در زمان بعد چه اتفاقي مي افتد و به همين دليل است كه مي گويند تاريخ «خوابگردانه» به پيش مي رود. همان گونه مردم و يا محدثان سده اول نمي توانستند ظهور ابوحنيفه را پيش بيني كنند. ابوحنيفه و پيروان فكري و فقهي او نيز نمي توانستند ظهور ابوالحسن اشعري يا غزالي را پيش بيني كنند و تمام آنها نمي توانستند احتمال بدهند كه باطنياني چون اسماعيليه و قاضي نعمان و به ويژه ناصرخسرويي پيدا خواهد شد و كتاب «وجه دين» را به عنوان يك كتاب فقهي عرضه خواهد كرد و يا فردوسي اي پيدا خواهد شد و شاهنامه اش را «به نام خداوند جان و خرد» آغاز خواهد كرد و يا بعدتر ابن عربي اي از راه مي رسد و با فتوحاتش و يا مولوي اي با مثنوي و غزلياتش تفاسيري و توجيهاتي از دين و عقايد و احكام آن ارائه خواهند كرد به واقع براي پيشينيان اساسا قابل قبول نبود. اگر يك تحقيقي در اين مورد صورت بگيرد بسيار جالب و شنيدني و خواندني خواهد بود و به ويژه براي اهل الحديث امروزمان بسيار عبرت آموز است. نيز از باب مثال مي توان اشاره كرد كه چه كسي در پنجاه سال مي توانست تصور كند يك جوان تحصيلكرده فرنگ و بدون اطلاعات تخصصي حوزوي (دكتر شريعتي) پيدا شود و تفاسير جديدي از اغلب مفاهيم و اصطلاحات ديني ارائه بدهد كه برخي از آنها كاملا بي سابقه است و تاكنون به ذهن هيچ كسي خطور نكرده است؟ في المثل متكلمان ما توحيد را (البته آن هم در سده سوم تا پنجم) در توحيد ذات، صفات، فعل، عبارت و بعدها طاعات خلاصه كرده بودند و ديگر كسي در مقام تحديد يا گسترش آن نبود. به نظر مي رسيد كه ديگر تمام است و مطلب همين است كه «قدما» و «اعاظم» گفته اند اما شريعتي آمد و گفت توحيد در چهار بعد مطرح است: توحيد بنا به شناخت يگانه هستي، (هستي شناسي بر پايه توحيد)، توحيد به مثابه معيار و مبناي اخلاق (انسانشناسي بر پايه توحيد)، توحيد به مثابه معياري براي فهم و تحليل تاريخ (فلسفه تاريخ برپايه توحيد) و توحيد به مثابه فهم و تحليل جامعه (جامعه شناسي توحيدي). يا اصولا ايشان آمد آن تقسيم بندي سنتي و قديمي و داراي مقبوليت عمومي را، كه مي گفت اسلام عبارت است از اصول دين، فروع دين، گفت اسلام يك اصل بيشتر ندارد و آن «توحيد» است و بقيه هم در ارتباط با آن فرع به حساب مي آيند و اين دو در ارتباط با آن فهم و تفسير مي شوند.
تأكيد مي كنم كه ما به هيچ وجه در مقام داوري و ارزشگذاري و يا رد و اثبات هيچ نظري و نظريه اي (قدما يا متأخران و يا متجددين) نيستيم، فقط با اين نمونه مي خواهيم بگوييم فهم و تفسير سقف و حد ندارد و حتي بسياري از امور ممكن است براي مردم زمانه و يا عالمان عصر بديهي به نظر برسد، در ادوار بعدي زير سوال برود و حتي مردود اعلام شود و جايش را به تئوري هاي ديگر بدهد. در علوم و در دين پژوهي پيوسته اين تكرار مي شود. ممكن است هنوز هم بسياري با تفاسير و دين شناساني چون ابوحنيفه، ناصرخسرو، فردوسي، ابن عربي، مولوي و يا شريعتي (كه البته روشن است كه اين افراد از يك گروه نيستند) مخالف باشند و نظرياتشان را رد كنند (و ممكن است به واقع درست هم بگويند) اما سخن و مدعا اين است كه تاريخ فكر اسلامي سرشار از همين تعارضات و حاكم بودن و بعد محكوم شدن ها و رد و اثبات ها است و امروز هيچ كسي نمي تواند هيچ گروهي و نحله اي را (اهل الحديث يا اهل الرأي، معتزله يا اشاعره، باطنيه يا ظاهريه، فيلسوفان يا متكلمان و...) را از دايره معارف اسلامي و انديشه دين خارج كند و بگويد فلان جريان فكري يا مكتب فقهي جزو اسلام نيست چرا كه اصولا اگر چنين كاري مجاز باشد عملا بايد از خير كليت تاريخ و فرهنگ و تمدن اسلامي بگذريم و حداكثر برگرديم به همان فهمي كه حداكثر در سده اول به وسيله صحابه ارائه شده است.

حاشيه انديشه

• متفكران و خانه هنرمندان
در سال گذشته خانه هنرمندان ايران اقدام به برگزاري سلسله نشست هايي در زمينه فلسفه كرد كه در آن، سخنرانان به بررسي آرا و انديشه هاي برخي فيلسوفان پرداختند. در سال جديد هم برنامه خانه هنرمندان سخنراني هايي تحت عنوان «ده پشت با تاريخ ايران» است كه از اول ارديبهشت ماه برگزار خواهد شد. اين سخنراني ها دوشنبه هر هفته و از ساعت ۱۶ الي ۱۹ خواهد بود. برنامه سخنراني ها بدين شرح است: اول ارديبهشت: «تاريخ ايران را چگونه بررسي كنيم؟»، سخنران: دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن؛ هشتم ارديبهشت: «تحولات اجتماعي و سياسي ايران در دوره هاي مادها»، سخنران: دكتر هرميداس باوند؛ پانزده ارديبهشت: «پهلواني در تاريخ ايران»، سخنران: دكتر كتايون مزداپور؛ بيست و دوم ارديبهشت: «تكوين و تحول زبان هاي ايراني ميانه»، سخنران: دكتر محمدتقي راشد محصل. پنجم خرداد: «تاريخ اساطيري ايران»، سخنران: دكتر ژاله آموزگار؛ دوازده خرداد: «تاريخ ايلام»، سخنران: دكتر عبدالمجيد ارفعي؛ نوزدهم خرداد: «صفويه در تاريخ ايران»، سخنران: دكتر احسان اشراقي؛ بيست و ششم خرداد: «سلسله قاجاريه از ايل نشيني تا انقراض»، سخنران: دكتر ناصر تكميل همايون؛ دوم تير: «جنگ جهاني اول در فارس»، سخنران: دكتر منصوره اتحاديه (نظام مافي)؛ نهم تير: «گاه گشت ايران»، سخنران: دكتر ايرج افشار. علاقه مندان مي توانند به خانه هنرمندان ايران واقع در ايرانشهر شمالي، خيابان موسوي، باغ هنر مراجعه كنند.

• باز هم نيچه
گويا ناشران ايراني قسم ياد كرده اند هر كتاب، رساله، مقاله يا چيزي كه به نيچه مربوط مي شود را تاليف، ترجمه، تدوين يا هر كار ديگري كنند. پس از انتشارات آگه كه «غروب بت ها»ي نيچه را با ترجمه داريوش آشوري منتشر كرده، اخيرا انتشارات ققنوس دست اندركار انتشار «درآمدي بر فهم فلسفه ورزي نيچه»، نوشته كارل ياسپرس شده است. اين كتاب شامل واژه نامه آلماني به انگليسي و فارسي و همچنين انگليسي به آلماني و فارسي نيز هست. گويا بعد از اين كتاب هايي منتشر خواهند شد كه درباره كتاب هاي منتشر شده درباره نيچه نوشته شده اند. اين وسط برد باكسي است كه در اولين فرصت كتابشناسي آثار فارسي درباره نيچه را منتشر كند. نوش جانش.

|  اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |