يكشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۲۱- April, 13, 2003
گفت وگوي «جان بورمن» با «سيدني پولاك» - ۱
بازيگري عمل كردن است
كاري براي هيچ چيز نكنيد بگذاريد با صحنه آشنا شويم بياييد مثل اينكه در جنگلي قدم مي زنيم رو خواني كنيم و ببينيم در گوشه و كنارهاي احساسي چه چيزهايي پيدا مي كنيم
سيدني پولاك پيش از آنكه كارگردان شود، آموزش بازيگري ديده بود و درس بازيگري مي داد. اولين بار وقتي ريسمان نازك (۱۹۶۹) را ديدم به كارش علاقه مند شدم.
بازي هاي آن فيلم قابليت هاي ويژه اي داشت. اواخر دهه ۶۰ بود و هر دوي ما در متروگلدن مه ير كار مي كرديم. دنبالش گشتم و با هم دوست شديم. از آن موقع، او به عنوان كارگردان بازيگرها شهرتي به هم زده است. كارگرداني كه فيلم هايش بازي هاي چشمگيري به نمايش مي گذارند. هر بار كه همديگر را مي بينيم اخبار خط مقدم را رد و بدل مي كنيم، اما اين بار يك ضبط صوت را هم به جمعمان اضافه كرده ام...
006750.jpg

ترجمه: نياز ساغري
• مي خواهم سوال هايي درباره هدايت بازيگران بپرسم. هميشه بازي گرفتن هاي فوق العاده ات را تحسين كرده ام. چطور اين كار را مي كني؟ روند كارت چگونه است؟ بگذار از مراحل مقدماتي شروع كنيم. قبل از شروع فيلمبرداري زماني را به تمرين اختصاص مي دهي؟
راستش اين مراحل طي سال ها خيلي تغيير كرده است، اما براساس تجاربي كه داشته ام و اينكه كارم را از تئاتر شروع كرده ام به نظرم مي رسد آنچه در كارگرداني تئاتر مدنظر است با كارگرداني سينما كاملا متفاوت است. در كارگرداني تئاتر هدف قطع وابستگي بازيگر به كارگردان است چون در هنگام نمايش، كارگردان موجودي مطلقا بي مصرف است. تماما و كاملا بي مصرف. پرده بالا مي رود و بازيگر يكه و تنها است. همه چيز به اين سمت هدايت مي شود. در حالي كه در سينما كاملا برعكس است. لحظه اي كه به حساب مي آيد، لحظه اي است كه ديگر نه بازيگري در كار است، نه فيلمبرداري و نه هيچ كس ديگر. فقط شماييد و تدوينگرتان. هر كاري كه بكنيد آب به جوي برنمي گردد و بايد بتوانيد بازي ها را با كنار هم گذاشتن تك نماها و لحظه هاي جداگانه اي كه گرفته ايد از كار دربياوريد و اين خود به اين معني است كه بايد تمام آن لحظه ها را خوب گرفته باشيد حتي اگر مجبور بوده ايد روند منطقي آنها را - آن طور كه بعد از تدوين قرار است به نمايش درآيد - به هم بزنيد. به همين خاطر فكر مي كنم در فيلمسازي به بازيگراني نياز داريد كه وابستگي به مراتب بيشتري دارند. اتفاقي كه در طول اين سال ها برايم افتاده اين است كه ديگر كمتر و كمتر تمرين مي كنم، چون اعتماد به نفسم درباره آنچه واقعا مي خواهم بالا رفته و اگر بازيگران مناسبي را هم انتخاب كرده باشم ديگر خيالم راحت است كه مي توانم به نحوي آن لحظه هايي كه در اتاق تدوين كنار هم قرار مي گيرند را از آنها بگيرم.
• اما حتما قبل از شروع كار در مورد صحنه، شخصيت و اينكه چطور بايد پرداخته شود با بازيگرتان بحث مي كنيد؟
راستش نه چندان. اغلب آنچه حس مي كنم بازيگر نياز دارد را انجام مي دهم. هر چه بازيگر كمتر نياز داشته باشد، من هم كار كمتري مي كنم. تا جايي كه امكان داشته باشد كم كاري مي كنم. ايده آل ترين وضعيت برايم اين است كه هيچ چيزي نگويم، حتي يك سلام و به جايش سر صبح بيايم سركار چون يك جور نگراني ترس آور اما شيرين به وجود مي آيد. كار بسيار ترسناكي است. بايد آن قدر اعتماد به نفس داشته باشيد كه اگر اوضاع از هم پاشيد، بتوانيد راهي براي جمع و جور كردنش پيدا كنيد.
• حالا روند معمول كارت را تعريف كن.
006770.jpg

وقتي صبح سركار حاضر مي شوم اولين كارم اين است كه همه را مي فرستم كه بروند. همه را. اغلب دعواي مفصلي هم با دستيار فيلمنامه دارم چون هميشه مي خواهند كنار دست آدم باشند اما من اگر حتي يك نفر اضافه دوروبرم باشد نمي توانم كار كنم. هيچ كس نبايد باشد.
حتي اگر يك سگ هم بپلكد دورش مي كنم. بايد شرايطي ايجاد كرد كه همه حس كنند مي توانند به راحتي احمق باشند.
• اين تمرين در دكورهاي اصلي، استوديو يا در محل فيلمبرداري است؟
همانجا، سر صحنه فيلم.
• از همه اسباب و وسايل دوروبر، درخت ها و مبلمان استفاده مي كنيد؟
بله، از هر چه كه آنجا باشد. بعد بايد نهايت تلاشم را بكنم تا بازيگران باور كنند وقتي مي گويم: «هيچ كاري نكنيد» منظورم همين است. تمرينات را با هيچ كاري نكردن شروع مي كنيم تا هر گونه احساس ممكن از اينكه قصد داريم به چيزي برسيم به وجود نيايد. فقط در صحنه فيلم قدم مي زنيم.
• بازي تخت؟
هيچ وقت نمي گويم: «اين قسمت را تخت بازي كنيد» چون در اين صورت حواسشان بر تخت بازي كردن تمركز پيدا مي كند. چيزي كه مي گويم اين است: «كاري براي هيچ چيز نكنيد. براي هيچ چيزي تلاش نكنيد. بگذاريد با صحنه آشنا شويم. بياييد مثل اينكه در جنگلي قدم مي زنيم روخواني كنيم و ببينيم در گوشه كنارهاي احساسي آن چه چيزهايي پيدا مي كنيم. اگر اين كار را درست انجام داده باشم اتفاقي كه مي افتد اين است كه بازيگران نمي توانند بيكار بمانند. شروع مي كنند صحنه را بازي كردن. اگر زياد پيش بروند متوقفشان مي كنم و ممكن است بگويم: «به فكر اجرا كردن نباشيد بگذاريد صحنه با پاهاي خودش راهش را پيدا كند. » اين تمرين حداقل ده دقيقه و گاهي تا يك ساعت و نيم طول مي كشد.
• در اين مرحله ممكن است جلويشان را بگيري؟
بله.
• حركتشان را مشخص مي كني؟
بله اما حتي اگر مسير حركت را از قبل تعيين كرده باشم، كه گاهي كرده ام، هيچ وقت به آنها نمي گويم و به جايش...
• به نقاط موردنظرت راهنمايي شان مي كني؟
درست است. اول مي گذاري هر طور كه خودشان مي خواهند باشند. هر كار مي خواهند بكنند و بعد به اصطلاح به جاهاي اصلي سوقشان مي دهي. به نظر من بزرگ ترين اشتباهي كه ممكن است در كارگرداني فيلم سر بزند حرف زدن و تلاش در جهت نتايج است و نه علت ها. چيز گمراه كننده اي است اما از آنجا كه زماني بازيگر بوده ام، مي دانم چقدر مستقيما در جهت رسيدن به نتايج كار كردن مشكل است و اغلب كارگردان ها بازيگر را مستقيما در جهت نتايج هدايت مي كنند. بيشتر كارگردان ها مي گويند: «كمي خشمگين تر باش» يا «غمگين تر باش» يك بازيگر خوب هميشه مي تواند اين كارها را برايتان انجام بدهد. اگر به بازيگري بگوييد: «اين مردي كه نقشش را بازي مي كني آدم مشكوكي است»، او به دنبال راه هاي كلي براي شك برانگيز بازي كردن خواهد گشت. اما اگر بگوييد: «دست چپش را نگاه كن. ببين چطور دستش را به طرف جيب چپش مي برد چون يك هفت تير در جيب چپش است»، آن وقت بازيگر بايد فكري به حال هفت تيري كه آنجاست هم بكند و همين حرف چيز خاصي در اختيارش مي گذارد كه ممكن است منجر به حركت يا بازي اي شود كه حتي فكرش را هم نمي كرده است.
006785.jpg

• چنين صحنه اي به طور حتم شامل دو يا چند شخصيت، روابط آنها و پيچشي كه در اين روابط وجود دارد است. اما اگر صحنه اي اكشن داشته باشيم كه در آن مثلا بازيگري وارد يك دفتر مي شود، مي خواهد به قفسه پرونده ها برسد و در ضمن چاقويي هم با خودش دارد كه نگران است هر لحظه دستگير شود، آن را چطور تمرين مي كنيد؟
هميشه از خودم مي پرسم: «چه كار كنم كه شبيه صحنه يك فيلم نشود؟» اگر واقعا اين اتفاق داشت مي افتاد، نه در صحنه يك فيلم، آن وقت چه مي شد؟ ذهن ما انباشته از كليشه هاي سينمايي است كه پرهيز از آنها كار بسيار مشكلي است. درست مانند موقعي كه سعي مي كنيد در حال رانندگي خوابتان نبرد. بايد به صورتتان سيلي بزنيد. مجبورم چنين كاري با خودم بكنم. خصوصا وقتي يك تريلر يا فيلمي از ژانري كه بسيار گرفتار كليشه ها شده است را كارگرداني مي كنم دائما بايد به صورتم سيلي بزنم و با خودم تكرار كنم: «چه كار كنم كه شبيه فيلم نشود؟»
آنچه هميشه به دنبالش هستم ترس بيشتر است. گمان نمي كنم كسي تا به حال به قدر كافي از فيلمي ترسيده باشد. مي دانم آدم چطور در زندگي واقعي دچار ترس مي شود.سال ها پيش در تلويزيون برنامه اي به نام دوربين مخفي نشان مي دادند. آن برنامه هميشه برايم جالب بود در اروپا هم پخش مي شد؟
• بله.
فكر مي كنم اين برنامه يكي از بهترين مدرسه هاي بازيگري جهان است. تماشاي مردم عادي كه مي خواهند از پس موقعيت هايي خارق العاده بربيايند. قسمت مورد علاقه ام آن قسمتي بود كه موتور اتومبيل را از جايش درآورده بودند.
• اوه، من هم ديدمش. . . بعد اتومبيل را مي بردند كه در گاراژ بگذارند.
درست است و زني در اتومبيل نشسته و مي گويد: «نمي دانم اين ماشين چه اش شده. نمي توانم روشنش كنم. » مكانيك مي گويد: «بگذاريد نگاهي بيندازم. » دوربين در حالي كه مرد در كاپوت را باز مي كند روي صورتش مي رود. چيزي آنجا نيست و جالب اينكه مرد مكانيك هيچ كاري نمي كند.
• هيچ اتفاقي در صورتش نمي افتد.
او فقط به داخل كاپوت خيره مي ماند چون نمي تواند آنچه مي بيند را باور كند. هرچه كمتر كاري مي كند، بهتر است.
•  اين ماجرا ما را به تئوري آيزنشتاين برمي گرداند. اگر كلوزآپ صورت مردي را داشته باشيد و بعد به صورت يك دلقك برش بزنيد و دوباره به صورت مرد اول برگرديد تصور مي كنيد در چهره اش رضايت و سرگرمي ديده ايد و اگر بعد از صورت مرد به بچه اي در حال گريه كردن برش بزنيد در چهره اش ناراحتي مي بينيد. ما اغلب چنين پيوندهايي برقرار مي كنيم. اگر وارد دفتر كارتان شويد و نگاهتان به منشي تان بيفتد كه همين چند لحظه قبل خبر مرگ يكي از نزديكانش را شنيده، بلافاصله از ديدن چهره اش متوجه مي شويد اتفاق بدي افتاده است حتي اگر او احساساتش را بروز ندهد. بازيگر اين موقعيت را شبيه سازي مي كند.
همين طور است. شما به عنوان كارگردان از بازيگر مي خواهيد كار تقريبا غيرممكني انجام دهد چون براساس آنچه از روانشناسي مي دانيم وقتي امر ناخودآگاهي را به صورت خودآگاه درآوريد، خواهد مرد. اين همان چيزي است كه تئوري فرويد بر آن بنا شده. اينكه تمام آن اتفاق ها به اين علت است كه فرد از آنچه در ناخودآگاهش مي گذرد بي خبر است و مي دانيم كه احساسات حاصل ناخودآگاهند. در نتيجه شما به شكلي خودآگاهانه از بازيگر مي خواهيد عملي را تقليد كند كه بهترين بروز آن در حالت ناخودآگاهي است. به همين خاطر به نظر من سخت ترين كار اين است كه از بازيگر بخواهيد آرام باشد. چون نمي توان با آرام شدن آرام شد. بلكه با انجام كاري كه تمركزتان را به نحوي از خودتان دور كند مي توانيد به آرامش برسيد. اغلب اوقات تفاوت بين يك بازيگر بد و بازيگر خوب چنين است كه بازيگر خوب مي داند براي رسيدن به يك حس كاري جز تكيه بر موقعيت ها يا بر بازيگر مقابلش، از او برنمي آيد و اينكه اگر بخواهد خودش روي خودش كار كند نهايتا به خودفريبي كشيده مي شود كه حاصلي جز يك بازي بد ندارد. بازيگر واقعا خوب شنونده فوق العاده اي است. او مي داند يك بازي خوب ريشه در ميزان توجهي كه به بازيگر مقابل معطوف مي كند دارد. مخصوصا اگر آن فرد ديگر حاضر در صحنه كليد رسيدن به چيزي باشد كه مي خواهد؛ كه معمولا همچنين است. بهترين بازيگرها به كوچك ترين تغييرات اجراي بازيگر مقابلشان عكس العمل نشان مي دهند. يك بازيگر بد حتي وقتي بازيگر مقابل، كامل تغيير رفتار مي دهد، همچنان همان كار قبلي اش را تكرار مي كند. گاهي پيش آمده كه به بازيگري گفته ام: «اگر الان تام را از اين اتاق بفرستم بيرون، تو باز هم همين كارها را ادامه مي دهي. تو با طرف مقابلت بده بستان نداري. » گاهي اگر توجه بازيگر را به آنچه بازيگر ديگر انجام مي دهد جلب كنيد، به آرامش مي رسد. بعضي وقت ها شرايط وحشتناك مي شود و مجبورم به حيله هايي متوسل شوم. مثلا به بازيگران تمرينات بدني بدهم تا از فضايي كه به آن چسبيده اند بيرون بكشانمشان.
• تا به حال پيش آمده متوجه بشوي آنچه از يك بازيگر نياز داري وجود ندارد؟
گاهي كه حس مي كنم در انتخاب بازيگر اشتباه كرده ام، كه البته كمتر پيش مي آيد، مي فهمم براي گرفتن بازي مورد نظرم بايد دست به حقه هايي بزنم.
• گاهي هم برعكس بعضي وقت ها متوجه شده ام كه اگر بازيگر آنچه من مي خواهم را اجرا نمي كند، به ناچار بايد صحنه را آن طور كه از عهده اش بربيايد تغيير بدهم.
بله، چون اگر قرار باشد صحنه ها خوب از كار درنيايند، آدم ترجيح مي دهد تعداد صحنه هاي كمتري داشته باشد.
• امروزه درباره «حضور داشتن» بازيگر صحبت مي شود. اصطلاحي كه به طور سهل انگارانه اي براي هر بازيگري كه اجراي قابل قبولي دارد به كار مي رود. ولي واقعيت اين است كه به ندرت بازيگراني هستند كه به معني واقعي «حضور» دارند و هر لحظه مي توانند به تمامي در «موقعيت» قرار بگيرند. اين مسئله خصوصا در بزرگسال ها كمياب تر از بچه ها است. وقتي Hope Glory را مي ساختم بازيگران كودك فيلم هميشه مي توانستند بلافاصله جذب «موقعيت» شوند و من مي توانستم سريع نماها را بگيرم. چون فاصله بين نمايش و واقعيت براي بچه ها وجود ندارد.
• بازيگران بزرگ سينما توانسته اند به نوعي اين توانايي كودكي را در خود حفظ كنند. هيچ قسمتي از ذهن و احساساتشان متوجه جاي ديگري نيست. آنها حضور دارند.
بله و اين ويژگي را مي توان در يك نظر تشخيص داد.
• رابرت ردفورد كه با او بسيار كاركرده اي نمونه شاخصي از اين دست بازيگران است او شنونده خوبي است به هر صحنه و بازيگر مقابلش واكنش نشان مي دهد. اين طور نيست؟ همه اينها را مي توان از چهره اش خواند. انگار هر صحنه را براي اولين بار است كه تجربه مي كند و نمي داند بعد از آن قرار است چه اتفاقي بيفتد.
دقيقا همين طور است اما خيلي ها متوجه اش نمي شوند. آنها اغلب تحت تاثير صحنه هاي پرجوش و خروش تئاتري، صحنه هاي مستي و چيزهايي از اين دست قرار مي گيرند. اما آنچه برترين صفات يك بازيگر است حضور كامل در هر صحنه، جريان زندگي، گوش دادن، فكر كردن و در معرض ديد گذاشتن حاصل از آن تفكر است.
• اگر آن طوري كه مي گويي شبيه سازي احساسات غيرممكن است، با اين حساب بايد بازيگري را هنري ناممكن فرض كنيم. بازيگران خوب شايد به نوعي مي توانند متقاعدمان كنند اما گاهي يك بازيگر فوق العاده حدود را پشت سر مي گذارد و در لحظه اي فراتر از بازي كردن مي رود. او از خودش و از بازي كردن فراتر مي رود و وارد وادي ديگري مي شود.
در چنين موردي متن توانسته ارتباطي با ناخودآگاه بازيگر برقرار كند كه با ابزارهاي كار او نيز همخواني دارد. روح متن به طريق اسرارآميزي بازيگر را به خود جذب مي كند. چيزي كه نه مي توانيد توضيحش بدهيد و نه دركش كنيد و باعث شهرت بازيگر مي شود. واقعا نمي دانم چطور اين اتفاق مي افتد اما اين را مي دانم كه ستارگان سينما در اين حس خطر كردن و غيرقابل پيش بيني بودن مشتركند.
• اين فكر به ذهن خطور مي كند كه اين شرايط براي خود بازيگر هم خطرناك است. اينكه او كنترلي ندارد خودش و ضمير ناخودآگاهش ديگر اختياري ندارند.
دقيقا. آنها شگفت زده تان مي كنند. خودشان را شگفت زده مي كنند. همه را شگفت زده مي كنند. چيزي است غيرقابل برنامه ريزي و غيرقابل پيش بيني. نمي دانم چطور توصيفش كنم. يك راز.
• بگذار سوال ديگري بپرسم. درباره فيلمبرداري. برداشت هايت زيادند؟
فكر مي كنم من هم مثل بقيه دوست ندارم اين طور باشد. اگر مجبور باشم، خب اين كار را مي كنم اما بيشتر وقت ها ترجيح مي دهم بگويم: «نه». كم پيش مي آيد نمايي را بارها تكرار كنم. هراز چندي به صحنه اي مي رسم كه از آب درنمي آيد.
• آيا هميشه از اينكه برداشتي كه گرفته اي خوب است مطمئن هستي؟ براي من پيش آمده كه بعد از برداشت حس كرده ام مي توانستم نمايي بهتر از اين هم بگيرم.
بعد از هر برداشت خوب كار را متوقف مي كنم. با كسي مثل ردفورد هيچ وقت كار يك برداشته نيست. كار تكه تكه است. او در هر برداشت كارها و بازي هاي مختلفي را امتحان مي كند. گاهي شروع يك برداشت خوب مي شود اما وقتي به اواسط يا آخرش مي رسيم ديگر آن قدرها خوب نيست. بعد يك برداشت ديگر مي گيرم و اين دو قسمت به هم وصل مي شوند. تقريبا هميشه اين طور كار مي كنم.

پست و شيرين
خيلي عجيب است
راجر ميچل
006760.jpg

ترجمه: حامد صرافي زاده
بهترين سكانس:
بدبياري هاي كوچك (آنت كي السن ۲۰۰۲)
سكانسي كه مي خواهم برايتان بازگو كنم به نظرم سكانسي پيچيده، دشوار و در عين حال كاملا حقيقي و ملموس است. صداقتي عجيب در آن وجود دارد كه مرا به شدت تحت تأثير قرار داد. داستان درباره زوجي ميانسال است. مرد درمي يابد كه همسرش با مرد ديگري ارتباط دارد. او در حياط خانه شان است. همسرش وارد مي شود و مي گويد: «سلام». او با بدخلقي و عصبانيت جواب زنش را مي دهد. زن از او مي پرسد كه چه شده و مرد پاسخ مي دهد: «يه پرنده كوچولو بهم گفت تو هر روز با يكي قرار داري. » بعد از اين ما سكانس آزاردهنده و وحشتناكي را مي بينيم كه در آن زن التماس مي كند كه برگردد و مرد آزرده خاطر، دردمند، عصباني، ناآرام و بهت زده است. ببينيد فيلم در ظاهر يكي از همان داستان هاي خانوادگي و كليشه اي است. اما ما به واقع شاهد نوعي درگيري احساسي و كشمكشي عاطفي هستيم كه به صورتي كاملا پيچيده و در عين حال هنرمندانه به تصوير كشيده شده است. ما در اين سكانس خشم و گناه، غضب و ندامت، سرخوردگي و عشق و درماندگي و دلبستگي را توأمان مي بينيم. از طرف ديگر اين سكانس خيلي واقعي به نظر مي رسد. چون بازيگران آن به هيچ وجه شبيه هنرپيشه ها نيستند. موقعي كه در اولين سكانس حضورشان، آنها را ديدم پيش خودم فكر كردم: «ما چرا بايد با ديدن اونا خودمون رو آزار بديم، اونا بيش از اندازه معمولي ان. » اما آنها نقششان را بازي نمي كردند بلكه آن را زندگي مي كردند.
معمولي بودن آنها اين توهم را براي همه تماشاگران به وجود آورد كه انگار همه داشتيم دزدكي در زندگي اين زوج سرك مي كشيديم. انگار كه ما داشتيم استراق سمع مي كرديم.
فيلم در دانمارك ساخته شده است. اين قضيه برايم خيلي جذاب بود كه هنرمندان دانماركي، كشوري كه درش آرامش حاكم است و اصولا هنرمندان اسكانديناويايي ـ استرينبرگ (سوئدي) و ايبسن (نروژي) ـ دست به خلق آثار درخشاني درباره درگيري و رويارويي هاي احساسي و عاطفي زده اند. آنها بيش از هر چيزي شبيه باستان شناسان خبره و باابهت خانواده ها هستند. اين فيلم تجربه تحسين برانگيزي است.
006775.jpg


بدترين سكانس:
مرد عنكبوتي (سام ريمي ۲۰۰۲)
به نظرم آخرين سكانس اين فيلم به طرز نفرت برانگيزي يك تبليغ و شعار مهوع آمريكايي است. اسپايدرمن در حال تاب خوردن در خيابان ها و آسمان خراش هاي نيويورك است و سر آخر به بالاي ساختمان بلندي مي رسد. در بالاي آن ساختمان پرچم آمريكا برافراشته شده و در كنار اسپايدرمن در حال تكان تكان خوردن است. صدايي روي تصاوير مي آيد: «قدرت زياد، مسئوليت زيادي به همراه مي آورد. لعن و نفرين من، هديه من است. من مرد عنكبوتي هستم. » سوال من اين است: چرا آن فيلم دقيقا روح زمانه فعلي آمريكا را مورد كنايه قرار مي دهد؟ چرا فيلم آن قدر مورد توجه آمريكايي ها قرار گرفت؟ چرايي وجود اين سكانس پاياني كاملا معلوم است: بعد از فاجعه تخريب برج هاي دوقلوي نيويورك اين سكانس در حقيقت به نوعي در پي دلگرمي و دلجويي از آنهاست يا حتي مي توان گفت اين صفحه تصويري اطمينان بخش از تفوق و برتري آمريكاست. اصلا تصادفي نيست كه در آن سكانس پرچم آمريكا در حال اهتزاز ديده مي شود. مرد عنكبوتي در بالاي ساختمان بلندي در نيويورك است و اعلام مي كند: «من همه جهانيان را از شر آدم هاي بد و خبيث نجات مي دهم. من دنيا را در برابر افراد شرور حفاظت مي كنم.» او جورج بوش است و آمريكا شبيه غول نگران و ناراحتي است كه بار مسئوليت هاي مفصل و فوق العاده اي را بردوش خود حس مي كند. در هنگام ديدن فيلم حس كردم لفاظي هاي اسپايدرمن در هنگام گفتن آن جملات ـ كه بيش از هر چيزي به سخنراني پهلو مي زد ـ واقعا وحشتن كند، آن هم در زمانه اي كه بوش با سخنراني هاي دست و پا شكسته و الكنش در پي بيان اين جملات است كه «مردم از آمريكا متنفرند چون ما عاشق آزادي هستيم» (حرف هاي او مثل يك بيماري مهلك و خطرناك است. سخنان بوش همگي مضر و مخرب و به شدت ترسناكند.) لفاظي هاي مرد عنكبوتي واقعا وحشت آورند و من از ديدن اين سكانس حالم به هم خورد. راستش را بگويم از بوي گند آن دماغم را گرفتم. فكر مي كنم حال موفقيت اين فيلم با وجود چنين مضموني به راحتي قابل توجيه باشد.
[جالب توجه اين است كه فيلم «مرد عنكبوتي» با حذف شخصيت زن ماجرا، تغيير موسيقي متن ـ نمي دانم تا كي مي بايست تماشاگران تلويزيون به جاي موسيقي متن هر فيلمي موسيقي فيلم «آخرين بازمانده مومكان» را بشنوند ـ و نمايش داده نشدن همين سكانس فوق در روز اول فروردين از شبكه پنجم سينما نمايش داده شد. ]

حاشيه هنر
• چه كسي از اسكار مي ترسد
006755.jpg

«اسكار» مهم ترين جايزه سينمايي است، شايد معتبرترين نباشد و شايد خيلي ها كه هلاك سينماي هنري هستند آن را به «كن» و «ونيز» ترجيح ندهند، اما هنوز هم «اسكار» مهم ترين جايزه اي است كه سينماگران مي كوشند آن را به دست آورند. امسال «گري ديويس» فرماندار ايالت كاليفرنيا يك واحد گارد ملي را كه هزار نيروي امنيتي از آن پشتيباني مي كردند مسئول امنيت مراسم آكادمي كرد.
يكي از تجهيزات اين گروه يك واحد آزمايشگاهي سيار بود كه مي شد به كمك آن هر تهديد بيولوژيكي يا شيميايي را شناسايي كرد. در عين حال، نيروهاي پليس، ايست هاي فراوان بازرسي، كمك هاي سگ هاي دست آموز، مامورين پليس فدرال، گروه هاي ضربت و هليكوپتر در پروازي كه مدام بر فراز كداك تيه تر در رفت و آمد بودند، مراسم اسكار امسال را قدري عجيب و غريب كرده بودند. در خيابان هاي اطراف بولوار هاليوود نيز هزاران نفر جمع شده بودند و با بهره گيري از حضور رسانه هاي بين المللي عليه سياست هاي جنگ طلبانه «جورج بوش» و مشاوران اش شعار مي دادند. در عين حال اين گروه تظاهركنندگان با از راه رسيدن هر ستاره هاليوودي فرياد مي زدند: «اسكار براي صلح» و مي كوشيدند به نوعي پشت سر اين ستاره ها خود را به كداك تيه تر برسانند اما پليس اجازه اين كار را به آنها نمي داد. در مقابل اين جمعيت چند هزار نفري، گروهي دويست و پنجاه نفري هم بودند كه در دفاع از جنگ شعار مي دادند و عليه بازيگران، كارگردان ها و همه آنهايي كه مخالف جنگ بودند شعارهايي را به زبان مي آوردند، اما در نهايت اين صداي مخالفان جنگ بود كه به گوش مي رسيد!

•مردي براي تمام فصول
006765.jpg

اسكار يكي از معدود مراسمي است كه مي توان خيلي از آدم هاي كله گنده را آن جا ديد، چه بازيگر باشند و چه كارگردان. اما واقعيت اين است كه به رغم حضور همه آن آدم هاي سرشناس، مهم ترين آدم اين مراسم «استيو مارتين» است كه اجراي مراسم را به عهده دارد و همه از او راضي هستند. مروري و شيرين كاري هاي امسال او خالي از لطف نيست. «مارتين» در شروع مراسم گفت: «خوشحال ام كه زرق و برق مراسم را كمتر كرده اند، حتما متوجه شده ايد كه امسال از آن فرش پرزرق و برق قرمز خبري نبود. لابد اين جوري براي آنها كه به جنگ اعتراض دارند پيغام فرستاده اند. پارسال من برنامه را اجرا نكردم، دليل اش هم اين بود كه، چه جوري بگويم. . . ، خب، كسي از من نخواست كه برنامه را اجرا كنم. . . اما امسال خيلي ها از من خواستند كه دوباره مجري اسكار باشم، البته جز فرانسه و آلمان!» يكي ديگر از شيرين كاري هاي «مارتين» موقعي بود كه «مايكل مور» بعد از آن حرف هاي تند و آتشيني كه عليه «بوش» به زبان آورد از سالن بيرون رفت و مجري خيلي بي اعتنا گفت: «اون پشت چيزهاي خيلي جالبي بود. يك مشت راننده كاميون داشتند كمك مي كردند كه مايكل مور را توي صندوق عقب ليموزين اش جا دهند!» بعد از نمايش فيلم كوتاهي به ياد درگذشتگان سال پيش هم «مارتين» گفت: «فيلم باحالي بود. اميدوارم يك روزي هم من در اين فيلم باشم. » شوخي او با «نيكول كيدمن» هم بامزه بود. «كيدمن در همه فيلم هايش از يك بيني ساختگي استفاده مي كرد جز فيلم ساعت ها كه دماغ اش مصنوعي نبود!»

• آن چه گذشت
006780.jpg

مرور حرف هاي برندگان و جايزه دهندگان امسال هم واقعا لطف دارد. بنابراين از «كريس كوپر» شروع كنيم كه سال اول اش بود نامزد مي شد و همين اول كار مجسمه طلايي اسكار را هم گفت. «كوپر» در حالي كه چشم هايش پر از اشك بود و صدايش از شدت آرام بودن درنمي آمد گفت: «از چارلي كافمن، اسپايك جونز، نيكلاس كيج، مريل استريپ ممنون ام. از همسرم هم ممنون ام. با در نظر گرفتن همه دردسرهايي كه در اين دنيا وجود دارد، براي همه آدم ها طلب صلح مي كنم. » وقتي قرار شد جايزه بهترين بازيگر زن مكمل داده شود، «استيو مارتين» گفت: «اهداكننده جايزه بعدي، هم نام بازيگري است كه اولين جيمز باند بود. . . خانم ها و آقايان. . . شان كانري!» بعد از حضور «كانري» با پيراهني عجيب و غريب، «مارتين» حسابي او را دست انداخت. نام «كاترين زيتا جونز» زماني كه اعلام شد، هنرپيشه مشهور هاليوودي كه نه ماهه باردار بود و زيادي چاق شده بود گفت: «خدايا. . يك اسكاتلندي دارد به يك دختر ولزي جايزه اسكار مي دهد!» اين جور كه گفته مي شد بيرون سالن كداك تيه تر يك آمبولانس با همه جور وسايل آماده بود تا اگر زيتا جونز از شدت خوشحالي دچار زايمان زودرس شود فورا او را به بيمارستان برسانند. «ادرين برودي» كه جايزه بهترين بازيگر مرد را گرفت هم گفت: «دريافت جايزه مرا پر از شور و شادي كرده اما امشب دلم پر از غم هم شد، چون اين جايزه را در موقعيتي نامتعارف مي گيرم. مي دانيد، تجربه بازي در پيانيست مرا با غم و جنگ آشنا كرد. حالا اگر به خدا اعتقاد داريد، بياييد براي رسيدن به يك راه حل صلح آميز و فوري دعا كنيم!»

هنر
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |