هلنا كوپان*
من اين موضوع را مطرح نمي كنم تا مقدمه اي باشد بر نوعي بازنگري سالانه كه معمولا روزنامه ها در پايان يك سال به آن مي پردازند. بلكه من احساس مي كنم دوحادثه تقريبا هم زمان يعني انتخاب جورج بوش در ژانويه سال ۲۰۰۰ و انتخاب آريل شارون به نخست وزيري اسرائيل سه هفته بعد از آن زمينه را براي يك كودتاي عميق در سياست خارجي آمريكا نسبت به خاورميانه ايجاد كرد كه ابعاد واقعي آن فقط اكنون آشكار شده است.
آخرين دليل بر اين كودتا، خبر دهشت انگيز مربوط به تعيين ايليوت ابرامز به عنوان مشاور ويژه بوش در امور خاورميانه و شمال آفريقا بود. كسي كه دادگاه آمريكا او را در مورد دو اتهام در رابطه با دست داشتن در رسوايي «ايران ـ كنترا» و دروغ گفتن به كنگره، مجرم شناخته بود. او فردي است كه از نظر تندروي و حمايت كامل از حزب ليكود و ناچيز شمردن هرچه «مشروعيت بين المللي» نام دارد، از شهرت كافي برخوردار است. او همان كسي است كه در حال حاضر تمام اطلاعات و تحليل هاي مربوط به خاورميانه را در اختيار رئيس جمهور مي گذارد. انتخاب او، باعث شد تا من به دوران دوستم مارتين ايندايك كه در گذشته اين پست را داشت حسرت بخورم (و حتي بيشتر از آن حسرت روزگاري را بخورم كه ويليام كوندات عهده دار اين سمت بود).
ابرامز، پيش از انتخاب تازه اش به اين سمت، در جاي ديگري در كاخ سفيد مشغول به كار بود و مسئوليت سياست جهاني آمريكا در قبال «حقوق بشر و تحول به سوي دموكراسي و نيز سازمان هاي بين المللي» را برعهده داشت. دليل گماردن او به اين سمت به خاطر زياني بود كه آمريكايي ها طي دو دهه گذشته از برخورد او با قضاياي مربوط به حقوق بشر در آمريكاي مركزي و جنوبي متحمل شده بودند. او در دوران رونالد ريگان معاون وزير در امور آمريكاي لاتين بود. همكاري عميق او با دو رژيم ديكتاتوري در السالوادور و گواتمالا بود كه زشت ترين كشتارها و جنايات در حق بشريت را به همگان عرضه كرد. همچنين روابط خلاف قانون او با سازمان «كنترا» كه يك سازمان مخالف رژيم ساندنيستي در نيكاراگوئه بود، باعث شد تا او پايش به رسوايي «ايران ـ كنترا» ـ (البته در كنار شخصيت هاي مشكوك ديگري چون مايكل ليدن و هاروارد تايگر كه همه طرفدار اسرائيل بودند) ـ باز شود.
در اواخر سال ۱۹۹۲ پس از آنكه جورج بوش پدر در انتخابات رياست جمهوري و در برابر بيل كلينتون شانس خود را فرو كاسته ديد از ماجراي ابرامز و تعدادي ديگر كه در قضيه «ايران ـ كنترا» محكوم شده بودند، عذر خواست. از اين رو ابرامز طي سال هاي دولت كلينتون سعي كرد تا بتواند دوباره اعتبار سياسي گذشته را كسب نمايد و به دو دليل تا حدودي نيز در اين راه موفق شد: يكي به خاطر انتشار كتابي كه طي آن اعلام نمود به طوري افراطي از يهوديت پيروي مي كند و دوم به خاطر ايجاد شبكه اي از دوستان با نفوذ، از جمله جين كرگ پاتريك.
|
|
عجيب اينكه همين ابرامز كه به كنگره دروغ گفته بود، در اواسط دهه نود به عنوان رئيس «مركز اخلاق و سياست عمومي كشور» تعيين شد و شروع كرد به نوشتن مطالبي تحت عنوان belief.net كه مخصوص ارائه ستون هاي مطبوعاتي در مورد دين و جامعه بود. طي همين سال ها دو دوست او ريچارد پرل و داگلاس وايت حمايت آشكار خود را از رهبري حزب ليكود اعلام مي داشتند. اينها در تهيه سند موسوم به «قاطعيت تعيين كننده» شركت داشتند كه از نتانياهو ـ كه به تازگي در اسرائيل بر سر كار آمده بود ـ مي خواست تا ضمن ناديده گرفتن روند اسلو، بكوشد صدام حسين را سرنگون و تنش با سوريه را تا حد انفجار تشديد كند.
در فوريه سال ۲۰۰۱ ابرامز در belief.net با استقبال از انتخاب شارون در اسرائيل نوشت: «اكثريت جهان عرب و سخنگويان رسمي فلسطين امروزه شارون را يك ديو توصيف مي كنند. براي آمريكايي ها ننگ است كه در چنين ياوه اي بيفتند. . . بديهي است كه او صلح را مي خواهد نه جنگ و اعتقاد دارد مواضع او بيشتر از امتياز دادن هاي بي پايان باراك صلح را تأمين مي كند. »
امروزه مي بينيم كه «وايت» نفر سوم در پنتاگون شده است. درحالي كه پرل رياست شوراي سياست دفاعي را برعهده دارد و ابرامز هم به سمت مشاور رئيس جمهوري كاخ سفيد در امور خاورميانه گمارده شده است و اين علاوه بر دوستان بسيار ديگري است كه حامي ليكود بوده و در پست هاي بالاتري در دولت جورج بوش پسر انجام وظيفه مي كنند. نتيجه چه خواهد بود؟
به نظر من، ما بايد خود را براي ديدن يك كودتاي واقعي به نسبت سياست ۲۵ ساله آمريكا در قبال خاورميانه، آماده كرده باشيم. بيان اين مطلب به خاطر آن نيست كه شبكه اي از روابط آمريكا و مصر و عربستان سعودي و يا ساير رژيم هاي عربي دوست آمريكا را دستخوش تغييراتي مي كند. يا به خاطر تلاش هايي نيست كه مي شود تا دوباره اسلو را زنده كند و راه حل مبتني بر تأسيس دو دولت اسرائيل و فلسطين را ارائه دهد. بلكه آنچه را من از اين پس مي بينم، دست يابي پرل و ابرامز به اهداف خود مطابق با آن چيزهايي است كه در نوشته هايشان (علاوه بر پرونده ابرامز در آمريكاي مركزي) گفته اند. يعني استفاده از زور و تهديد براي تحميل اراده آمريكا بر خاورميانه و حمايت بدون قيد و شرط از شارون در راه رسيدن به اهدافش و نيز استفاده گمراه كننده از مسايلي چون «حقوق بشر» براي شتاب بخشيدن به تضعيف رژيم هاي عربي و اسلامي.
ما درواقع در برابر يك واشنگتن جديد قرار گرفته ايم كه كاملا با آنچه در پيش از ۲۰۰۱ بود تفاوت دارد. يعني آمريكايي كه هدفش (با همكاري دوست عزيزش شارون) ايجاد يك خاورميانه كاملا جديد است. اجازه بدهيد تا به عنوان نخستين نمونه و مهمترين آن، احتمال حمله آمريكا به عراق را در اينجا بررسي كنيم: من در يك مقاله اي قبلا نوشتم ترس دولت بوش از اينكه شارون از دخالت نظامي آمريكا در عراق به عنوان پوششي براي اقدامات خطرناك و نامشخص خود استفاده كند، گاه مانع و ترمز چنين حمله اي مي شود. اما الان بايد در اين احتمال تجديدنظر كنيم. به خصوص پس از آنكه ابرامز به عنوان مشاور اول بوش در اين خصوص تعيين شد.
ما بايد اين مسئله را قاطعانه بپذيريم كه خود بوش، شخصا، قدرت محاسبه نتايج عملياتي كه در خاورميانه انتظار مي رود ندارد. پس در اين حالت ـ همچنان در تمام مسائل سياسي بين المللي ـ به مشاورانش تكيه مي كند. كوندوليزا رايس هم نمي داند و ادعا هم نمي كند كه نسبت به جزئيات سياست اين كشور در قبال خاورميانه شناخت دارد. اما او با غريزه اي كه از جناح عقاب ها دارد و با ذهنيتي كه از خلال جنگ سرد شكل گرفته، چون كارشناس امور نظامي شوروي سابق بود، دست به كارهايي مي زند. اين نكته را همه مي دانند كه در واشنگتن، بسياري از مقامات وزارت امور خارجه و (CIA) و نيروهاي مسلح از پيامدهاي احتمالي حمله به عراق بيمناكند. به خصوص اگر آمريكا بخواهد به طور يكجانبه و بدون پوشش سازمان ملل متحد دست به چنين كاري بزند. يكي از نقاط اصلي اين نگراني، اقداماتي است كه احتمال مي رود شارون در طول اين جنگ به آن دست بزند. به خصوص وقتي نزديكي انتخابات اسرائيل در اواخر اين ماه را در نظر داشته باشيم. چه تعداد انتخابات در اسرائيل برگزار شد كه پيش از آن شاهد ماجراجويي هاي نظامي نخست وزيران براي تحكيم موقعيت خود در بين مردم اسرائيل بودند؟ آسان تر اين است كه بگوييم چه تعداد انتخاباتي توأم با چنان ماجراجويي ها نبوده است!
من تا پيش از تعيين ابرامز در ششم ماه گذشته اميدوار بودم كه مقامات وزارت امورخارجه و سيا و نيروهاي مسلح بتوانند صدايشان را مستقيما يا به طوري قانع كننده به رئيس جمهور برسانند. اما الان ديگر هيچ اطميناني به اين مسئله ندارم. به خصوص با انتخاب ابرامز، اين دوست صميمي شارون، و دست راست بوش در تمام مسائل مربوط به خاورميانه.
باب وودورد كه يك روزنامه نگار است در پنجم اوت گذشته در كتاب خود «بوش در جنگ» نوشت پاول اصرار داشت غذا را به تنهايي با رئيس جمهور صرف كند و در اثناي آن توانست بي باكي و تهور خطرناكي را كه حمله به عراق بدون طرح مسئله در شوراي امنيت خواهد داشت به رئيس جمهور گوشزد نمايد. اين توصيه پاول هم زمان بود با حمايت قوي توني بلر نخست وزير انگلستان از همين پيشنهاد و براي همين آن دو موفق شدند بوش را قانع كنند كه به سازمان ملل متحد روي آورد. نتيجه آن چنانكه ديديم، تصويب قطعنامه ۱۴۴۱ بود كه هرچند از يك طرف بسيار تند با صدام حسين برخورد مي كرد ولي از طرف ديگر به طور آشكار هرگز مجوزي به واشنگتن براي حمله به عراق نمي داد. ديك چني، رامسفلد و ديگران، پيش از قطعنامه ۱۴۴۱ و پس از آن پيوسته تلاش مي كردند سازمان ملل را كوچك تلقي كنند. بدون ترديد آنها همچنان سعي مي كنند رئيس جمهور را قانع سازند كه براي حمله به عراق احتياجي به يك قطعنامه جديد نيست (چون به نظر آنها «استراتژي امنيت ملي» جديد از رئيس جمهور نمي خواهد كه به قول آنها پيش از انجام يك «ضربه پيشگيرانه» از كسي اجازه بگيرد).
در اين رابطه است كه بايد گفت اگر پاول نگراني عميقي نسبت به خطي داشت كه ديك چني، رامسفلد و ديگران خواستار آن بودند و مي كوشيد تا با رئيس جمهور خلوت كرده و موضوع را به اطلاع او برساند، اكنون وقتي ابرامز مسئول اين قضيه آن هم در داخل كاخ سفيد شده است، چه كاري مي تواند صورت دهد؟ من كه نسبت به انجام هر كاري توسط او شك دارم.
اما در مورد چيزي كه شك ندارم اين است كه در برابر مشكلات عظيمي قرار گرفته ايم. ما در حال حاضر «فقط» از جنگ با عراق و تغيير نظام اين كشور يا چيزهاي كوچكي نظير اين صحبت نمي كنيم. چون سناريويي را كه پرل و دوستانش سال هاست آن را مي نويسند و مي گويند، سناريويي كه ابرامز در دهه هشتاد در آمريكاي مركزي بخشي از آن را به اجرا گذاشت و شارون پرونده قطورتري در اين باره و پيرامون استفاده از زور و دست زدن به خطرهايي كه از نظر حجم بي سابقه بوده، دارد همه و همه نشان مي دهد كه «ليكود» مي كوشد تا هر طور شده خاورميانه را مطابق با ميل شارون «دوباره بازسازي» كند. تلاشي كه هيچ وقعي ـ حتي به صورت ظاهري ـ به «مشروعيت بين المللي» يا «قوانين بين المللي» نمي نهد و حتي مراعات شبكه هم پيمانان و دوستان آمريكا در خاورميانه را هم نمي كند. شارون بارها اين نكته را گفته بود كه آماده است تا براي رسيدن به خواسته هايش منافع آمريكا را هم در معرض نابودي قرار دهد. اين قطعا يك كودتاي عميق براي تغيير اساسي بازي و برگرداندن تمام ورق هاست! البته كسي جز پاول و توني بلر نمي توانستند ما را از اين خطر نجات دهند. اما با تعيين ابرامز به سمت جديد خود در كاخ سفيد چنين امري ديگر غيرممكن خواهد بود.
الحيات
پي نوشت:
* نويسنده انگليسي متخصص در امور خاورميانه.