شايد بتوان نتيجه گرفت كه جنگ عراق در تبديل فيلم «۱۰» به پرفروش ترين اثر كيارستمي در آمريكا نقش داشته است به نظر مي رسد كنجكاوي آمريكايي ها در مورد مردمي كه دولت ما به نام مردم آمريكا بمبارانشان مي كنند دليل اين موفقيت باشد
فيلم هاي «۱۰» و «زير پوست شهر» به ترتيب در روزهاي ۴ و ۵ مارس در آمريكا به نمايش عمومي در آمده اند. هر دو فيلم، با اينكه به دو طيف متفاوت از سينماي ايران تعلق دارند، بااستقبال فراواني روبه رو شده اند. نوشته زير مجموعه اي از نقدهاي منتقدان مشهور آمريكايي است كه در روزنامه هاي مختلف به چاپ رسيده است. لازم به ذكر است با توجه به محدوديت جا مجبور شديم بخش هايي كه به شرح و توضيح قصه فيلم ها اختصاص داشتند را حذف كنيم.
ترجمه: پويان صدر اشكوري
• مايكل اتكينسون: دور ولي نزديك
فيلم هاي ايراني آزادانه شرايط سياسي ـ اجتماعي مردم خود را نشان مي دهند و اين در حالي است كه همه فكر مي كنند با جوي بسته و خشك روبه رو هستند كه چنين مخالفت هايي در آن غيرممكن است. فيلم هاي «۱۰» به كارگرداني عباس كيارستمي و زير پوست شهر به كارگرداني رخشان بني اعتماد مي توانند آغازي بر نفي اين گونه پيش داوري ها باشند. هر دو فيلم كاوشي جهانشمول در خصوص معضلات آينده، آنتي فمينيسم ايران و بحران ازهم گسيختگي تار و پود خانواده اند. بني اعتماد با چهل و هشت سال سن و سابقه طولاني در زمينه سينماي مستند و داستاني، فمينيستي واقع بين است كه در فيلم اخيرش هم به سياق آثار گذشته از جمله نرگس تابوها را با دقت تمام زير پا مي گذارد. من شيوه رابطه او با قانون و عدم رابطه زن و مرد را در فيلم هاي او بيشتر مي پسندم، مثلاً برادري به دليل «غيرت» برادرانه در فيلم زير پوست شهر خواهرش را كتك مي زند و ما تنها صداي اين كتك كاري را از پس ديوار همسايه مي شنويم.
• جسيكا وينتر : فيلم نيمه ساخته
تعدد شخصيت هايي كه معمولاً ناديده باقي مي مانند و سفرهاي كوتاهي كه هدفشان مبهم يا به كلي نامعلوم است، سبب مي شوند كه درگيري ذهني مخاطب با فيلم كيارستمي در مقايسه با روال معمول ساير آثار سينمايي، از جنسي ديگر به نظر آيد ـ كارگردان ايراني عبارت «فيلم نيمه ساخته» را براي توضيح شگرد خود به كار برده است. رانندگي طولاني و توام با غم و تفكر از ويژگي هاي آثار كيارستمي است و «۱۰» به تمامي در حال رانندگي مي گذرد.
|
|
|
|
او مي گويد: «ماشين را دوست دارم چون فضايي بينابيني دارد و فقط تا حدودي خصوصي است. مكالمه داخل آن را هم نمي توان دقيقاً معادل ديالوگ دانست؛ چون صحبت ها رودررو انجام نمي شوند. قرار بود كيارستمي پس از اكران «۱۰» در جشنواره فيلم نيويورك با دوستدارانش گفت وگويي رودررو داشته باشد، اما واشنگتن تقاضاي تسريع صدور ويزاي اين كارگردان ايراني را كه متناوباً جايزه نخل طلاي كن را از آن خود كرده است، رد كرد: «واقعاً از استقبال آمريكايي ها ممنونم. » اين جمله كنايه آميز كيارستمي به مقاله اي انتقادآميز در نيويورك تايمز تبديل شد. او دو روز پس از اعتراض جهاني نسبت به جنگ در عراق، گفت: «وقتي تقاضاي ويزا رد شد، به عنوان طرحي عظيم عليه اين قسمت از جهان به آن نگاه نمي كردم. حالا به نظرم مي رسد كه اين جزء كوچكي از طرح عمده دولت آمريكا در سال هاي اخير بوده است. اما واكنش هاي مردم گوشه و كنار جهان نسبت به جنگ افروزي بوش واقعاً برايم دلگرم كننده بود. » كارگردان به طرز شگفت انگيزي سياست را در معادلات فيلمش دخيل نمي داند، اگر چه تك تك صحنه ها جنبه اي از محدوديت هاي بي شمار زنان ايراني را جلا داده اند. كيارستمي تاكيد مي كند: «فكر نمي كنم «۱۰» فقط وضعيت زنان ايراني را مدنظر داشته باشد. اين فيلم درباره مشكلات وجودي است كه روابط ميان زنان و مردان را در هر كشوري تحت تاثير قرار مي دهد. »
رخشان بني اعتماد راه ديگري را در پيش مي گيرد: «در كشوري كه زنان آزاد نيستند، هيچ كس آزاد نيست. » زير پوست شهر داستان خانواده اي مادرسالار از طبقه كارگر است كه قصد دارد خانواده اش را سر پا نگه دارد. پسر بزرگ خانواده در تلاشي نوميدانه به دنبال كسب درآمد است. آغاز و پايان داستان با تصاويري از انتخابات پارلماني ۱۹۹۸ همراه است كه زنان راي دهنده را در پاي صندوق هاي راي و در مواجهه با گزارشگران تلويزيوني نشان مي دهد. بني اعتماد مي گويد: «مي خواستم نشان بدهم تا زماني كه تلويزيون صرفاً از يكسري فيلم ها دفاع مي كند، تصويرش از جامعه، تصويري محدود و كليشه اي خواهد بود. به همين دليل بود كه تلويزيون از قبول آگهي هاي تبليغاتي فيلم سر باز زد. در شب اكران فيلم تصميم گرفتيم كه اين جمله را روي همه تابلوهاي آگهي شهري وارد كنيم: «از خودتان بپرسيد: چگونه است كه هيچ آگهي اي از اين فيلم در تلويزيون پخش نشد؟» حركت حساب شده ما جواب داد: زير پوست شهر يكي از پرفروش ترين فيلم هاي ايراني در سال ۲۰۰۱ بود. كارگردان كهنه كار، پس از آن فيلم «روزگار ما» را ساخت كه مستندي در باب انتخابات سال ۲۰۰۱ است. فيلم در قسمت اول بر تعدادي از راي دهندگان جوان و تازه كار متمركز مي شود و در قسمت دوم، مادري بيست وپنج ساله را دنبال مي كند كه يكي از چهل و هشت كانديداي زن پست رياست جمهوري است و در روزهاي نزديك به انتخابات از خانه اش دور شده است. بني اعتماد مي گويد: «زنان در ايران با مشكلات فرهنگي، حقوقي و اقتصادي روبه رو هستند. اما در برخورد با مشكلات خود ضعيف يا نالايق نشده اند. زنان نوعي انعطاف را در خود پرورش داده اند و خود را صاحب حق انتخاب و اختيار مي دانند. »
• جاناتان رزنبام: بازآفريني زمان حال
|
|
|
|
به نظر من، تمايزي كه ميان يك فيلم خوب و يك فيلم بد وجود دارد را نمي توان بين سينماي مستند و داستاني قايل شد. (نقل از مصاحبه اي با عباس كيارستمي) يك روش براي مشخص كردن بزرگ ترين فيلمسازان جهان اين است كه تعيين كنيم، كدام يك از آنها ضرورت بازآفريني بنيادي سينما را دريافته اند. آنتونيوني، برسون، چاپلين، ايزنشتاين، گدار، گريفيث، كوبريك، ميزوگوشي، رنوار، تاتي و ولز ـ جداي از فهرست بلندبالاي هنرمندان متغيري كه نه يك بار بلكه مداوماً به دوباره انديشي درباره طبيعت اين رسانه پرداختند و اغلب منافع اقتصادي شان را مد نظر داشتند ـ نام هايي هستند كه سريع تر به ذهنم مي رسند. با اينكه حتي هنرمندان پرمخاطبي مثال چاپلين، گريفيث و كوبريك در بعضي مقاطع حرفه اي شان ديرفهم خوانده مي شوند، اما همه اين چهره ها را نمي توان با اين واژه وصف كرد. اگرچه ممكن بود مردم تماشاي فيلم هاي اين هنرمندان را به بهانه از مدافتادگي يا نامتعارف بودن به كل كنار بگذارند؛ اما آنها با خط بطلان كشيدن بر توقعات موجود، برهم زدن قواعد بازي و فراري دادن سرمايه گذاران بزرگ، حتي پروپاقرص ترين مخاطبانشان را از خود راندند و از تبديل شدن به ابزار و كالا سرباز زدند.
•••
من تنها كسي نيستم كه كيارستمي را در جمع چنين چهره هايي قرار مي دهد ـ البته كيارستمي تاكنون از تمامي همتايان خود خوش اقبال تر بوده است، به اين دليل كه توانسته است با كمترين هزينه و عوامل فني فيلمبرداري كند و چنان حمايتي از جانب مخاطب بين المللي اش داشته باشد كه بتواند حتي در ايران دقيقاً آن چه را كه درنظر داشته است، بسازد. (البته اكران اين فيلم ها در ايران ماجراي ديگري است. ) اما بايد اعتراف كنم كه گاهي اوقات از درك و تمجيد بدعت هاي او و سينمايش درمانده ام ـ همان گونه كه گاهي اوقات از قبول نوآوري هاي كارگردانان فهرست فوق بازمانده ام. همه ما خود را به درجات مختلف در امور خاص و موقعيت هاي زيبايي شناختي فرسوده ايم و هنرمندان بزرگ اغلب اين كار را پيش از مخاطبان و منتقدانشان انجام داده اند. «۱۰» كيارستمي، به خوبي نمايانگر يكي ديگر از اين گسست ها است. چرا كه به نظر مي رسد او تمام پيشينه عالي اش در زمينه تركيب بندي بصري، غناي جزئيات تصوير و صدا، گوناگوني شخصيت و دورنماها و قصه گويي را در اين فيلم كنار گذاشته باشد. ديدن اين فيلم ـ تنها با درنظر گرفتن مواردي كه به عنوان ويژگي هاي اصلي كار او، بيشتر مورد علاقه من است ـ مرا به اين انديشه سوق داد كه شايد در دريافت حدود توانايي هاي او دچار سوءتعبير شده باشم. از آنجا كه كيارستمي را مستعدترين كارگردان حال حاضر دنيا مي دانم، واضح است كه انتظاراتم به هنگام تماشاي فيلم «۱۰» به شكلي غيرعادي بالا بود. اگرچه فيلم پاسخگوي تمام آن توقعات نشد، اما با تغيير قواعد بازي، بيش از پيش دورنمايي براي تعمق در آثار سينمايي پيش رويم قرار داد و شايد كليد فيلم و دريافت زيبايي تعدادي ديگر از كارگردانان را برايم فراهم كرد. جنبه مخاطره آميز تحول در سينماي كيارستمي بسيار فراتر از آن چيزي است كه جادوگران سينماي تجاري نظير استيون اسپيلبرگ ادعايش را داشتند. اسپيلبرگ هرگز آن قدر به مخاطبش نزديك نشد كه او را به چالش فراخواند؛ حتي در سال ۱۹۴۱. از زمان ساختن فيلم خانه دوست كجاست؟ ،۱۹۸۶ فقير و دارا همواره بخشي از تمام آثار داستاني و غيرداستاني كيارستمي بوده است و «۱۰» - كه شيوه تركيب داستان و واقعيت در آن حتي براي آثار او هم جديد به نظر مي رسد - نيز از اين قاعده مستثني نيست. او در اينجا هم طبق روال شش فيلم بلند قبلي اش، وسايل نقليه در حال حركت و به ويژه اتومبيل را مركز توجه خود قرار مي دهد - دوربين عملا هيچگاه به جز صندلي جلويي ماشين چيز ديگري را نشانه نمي رود. اما «۱۰» پس از فيلم كاملاً غيرعادي گزارش ،۱۹۶۶ تنها فيلم كيارستمي درباره طبقه متوسط يعني محيط اجتماعي - فرهنگي خود او است. شايد به همين دليل نمي توان آن را به فرهنگ هاي مختلف بسط داد و بيش از ساير آثار او ايراني به نظر مي رسد آن طوري كه مهرناز سعيد وفا، منتقد ايراني، مي گويد: «استفاده او از Cam V..D مقداري از صميمت فيلم هاي ويديويي خانوادگي و مقداري از نگاه دزدانه دوربين هاي جاسازي شده را دارد. » كه مي توان آنها را دو نماد اوليه از زندگي طبقه متوسط دانست.
•••
ديالوگ پيش نويس شده، حداقل از دهه نود تاكنون در سينماي كيارستمي جايي نداشته است. البته شيوه ساختن آن دستخوش تغيير شده است. كيارستمي در فيلم هاي پيشين خود از خارج صحنه، بازيگران را هدايت مي كرد و آنها را برمي انگيخت تا واكنش هاي موردنظرش را بازي كنند، اما در فيلم «۱۰» هفته ها وقت صرف آموزش بازيگرانش كرد و موقعيت هاي اصلي را برايشان بازي كرد و از آنها خواست كه في البداهه بازي كند. بعد طي فيلمبرداري در صندلي عقب اتومبيل مخفي شد و بدون هيچ گونه دخالتي، آنها را به حال خود گذاشت. انجام اين تمرينات دقيق به شكل گرفتن تركيبي از سينماي داستاني و مستند منجر شد كه تشخيص جنبه هاي داستاني و مستند آن به هنگام تماشاي فيلم غيرممكن است. كيارستمي شيوه اش را به اين شكل توضيح مي دهد كه: «با كمال احتياط، عقيده دارم كه كارگرداني به شكل متداولش در روند فيلمسازي من از بين مي رود و كارگردان بيشتر به مربي فوتبال شبيه مي شود. » با اين تعاريف، هر هفت بازيگر بازيكنان قدرتمند تيم هستند و ميزان غيبت كيارستمي در اجراهاي اين بازيگران در تيتراژ انتهاي فيلم - كه تنها شامل فهرستي از اسامي است - مشخص شده است.
•••
اغراق آميز است اگر «۱۰» را فيلمي فمينيستي بناميم، اگرچه شيوه اي كه كيارستمي براي مطرح كردن دشواري هاي شرايط زندگي زنان در دنياي تحت سلطه مردان به كار مي گيرد، در هيچ يك از آثار پيشين او سابقه نداشته است او عمداً تعداد عناصر ذكور فيلمش را تا حد يك پسر بچه كم سن وسال كاهش مي دهد و تنها به اشارات مختصري درباره حضور پدر كه او را با اتومبيلش - در فاصله اي دورتر از اتومبيل مادر - مي برد يا مي آورد، بسنده مي كند. كيارستمي در خصوص مردسالاري ايراني، خيلي بيشتر از آنچه در فيلم آمده است، حرف براي گفتن دارد؛ اما هرگز اجازه نداده است كه فيلمش جنبه تبليغاتي به خود بگيرد. او باز هم مثل گذشته، به شعور و هوش تماشاگر احترام مي گذارد. (حتي دو سكانس تقريباً تاريك فيلم او - كه عبور از تاريكي را در سه فيلم اخير او يادآور مي شود - مستلزم مشاركت فعال و درگيري بيننده است. ) شايد بتوان نتيجه گرفت كه جنگ عراق در تبديل فيلم «۱۰» به پرفروش ترين اثر كيارستمي در آمريكا نقش داشته است. به نظر مي رسد كه كنجكاوي قابل درك آمريكايي ها در مورد مردمي كه دولت ما قصد دارد به نام مردم آمريكا بمباران شان كند، دليل اين موفقيت باشد.
سكانس واپسين فيلم «۱۰» براي من از جذابيت كمتري برخوردار بود؛ به اين دليل كه هيچ چيز به تمام آن چه سكانس هاي پيشين در مورد راننده و پسرش مي گويند، نمي افزايد. بهترين سكانس فيلم از نظر من و تمام آنهايي كه مي شناسم و فيلم را ديده اند، اولين سكانس آن است كه چيزي جز يك معرفي نامه نيست. گمان مي كنم كيارستمي با ده قسمتي كردن فيلمش، نگاهي موسيقايي را در نظر داشته است، چرا كه او مي خواست پس از اوج گرفتن دراماتيك هر قسمت، داستان را تعديل كند. مثلاً هنگامي كه زن جوان سر تراشيده اش را نشان مي دهد، پيش از آنكه در سكوتي پرمعنا فرو رود، به نرمي از وضعيت زندگي اش مي گريد و تكرار تم هاي پيشين در سكانس هاي بعدي را ساده ترين راه دستيابي به آن تشخيص داده است. اين سكانس در نمايش جزييات - مثل بازگشت كاملاً عادي امين از جانب پدر به پيش مادر -، آداب و رسوم را مركز توجه فيلم معرفي مي كند. دغدغه هاي فيلم به توصيف امور، غذاها، عبادات، سوار و پياده كردن مردم و حتي نمايش تيك هاي كمابيش كميك آدم هاي فيلم خلاصه مي شود - مثلاً خواهر راننده هنگامي كه تنها در ماشين نشسته است، با لب هايش بازي مي كند. بي موضوعي يا به عبارت ديگر عدم محوريت موضوعي و پرداختن به مسايل كم اهميت و جزيي كه اساس زندگي روزمره ما را تشكيل مي دهد، همواره بخشي مهم از سينماي كيارستمي بوده است.
اندرو ساريس
«۱۰» به كارگرداني عباس كيارستمي و براساس فيلمنامه اي از خود او ساخته شده و براي پرده برداري از تنديس زن ايراني و ارائه چهره اي قانع كننده از او، بيشترين بهره را از ساختار ميني ماليستي اش گرفته است. زن جواني پس از متاركه و ازدواج مجدد با مرد ديگر در يك دوره زماني نامشخص در تهران رانندگي مي كند و با مسافران گوناگوني ـ كه همگي به استثناي پسر زيرك و نامهربان او، زن هستند ـ به گفت وگو مي پردازد.
دوربين كيارستمي گاهي اوقات فقط بر قهرمان راننده داستان متمركز مي شود و بعضي وقت ها تصوير از چهره او به چهره يكي از مسافران قطع مي شود. دوربين به ندرت نگاهي گذرا به بيرون ماشين هم مي اندازد و فضاي حاكم بر خيابان هاي تهران را نشان مي دهد و كيارستمي به اين شكل از تنوع خاص در استراتژي تصويري اش بهره مي گيرد. پايان هر يك از جملات قهرمان داستان به گونه اي است كه جمله اي ديگر بتواند آغاز شود و تصويري كه او در اين جملات از خود ارائه مي دهد، تصوير يك زن فمينيست و معترض است كه قصد دارد زنان ديگر را ياري كند. به ويژه آن عده اي را كه مورد بدرفتاري مردان واقع شده اند. در تمام طول فيلم هيچ گاه از كميت كلام به نفع كم گويي هاي مرسوم و نزاكت سنتي كاسته نمي شود. ممكن است تصور كنيد كه فيلمي با ديالوگ هاي پياپي كه با قطعات كوتاه و ساكت رانندگي همراه شده اند، براي تبديل به فيلمي سرگرم كننده، بيش از اندازه حراف و معلم مآبانه است. با اين وجود، آنچه چهره اي جذاب و قانع كننده به فيلم بخشيده، چهره هاي گويايي است كه براي قرار گرفتن در مقابل دوربين انتخاب شده اند. انديشه ها و احساسات زنان فيلم، حتي پيش از آنكه كلامي بر زبان آورده باشند، در چهره و حركاتشان مشهود است و از اين رو بسيار زنده و واقعي به نظر مي رسند.
جي. هوبرمن: دوباره انديشي در ماهيت بازي
بيش از يك دهه از زماني كه خشونت، سرعت و ضرباهنگ نفس گير سرقت بزرگ در قطار، مخاطبان نمايش هاي سكه اي را هيجان زده كرد، مي گذرد. تصاوير متحرك هنوز هم به احترام آن دوره، به جست وجو و حتي در مواردي خلق احساسات و رويدادهاي مهيج و نو ـ بعضي هوشمندانه و بعضي نابخردانه ـ مي پردازد. «۱۰»، ساخته عباس كيارستمي و «جبران ناپذير» به كارگرداني گاسپه هر دو فيلم هايي هنري هستند كه از ساختارهايي «شمارش معكوس» گونه براي زير سوال بردن شيوه روايي سينما برخوردارند. فيلم اول مانند نسيمي دلپذير از گذر انديشه هاي ما عبور مي كند و اين در حالي است كه اثر دوم قصد دارد مستقيماً به مركز تعادل تماشاگر حمله ور شود. ساختن فيلم «۱۰» هم مثل تهيه مستند «آ. ب. ث آفريقا» ـ كه از زبان اول شخص روايت مي شود ـ، با استفاده از فناوري ويديويي امكان پذير شد. اين ساختارگرايانه ترين تجربه كارگردان ايراني است. يك دوربين ويديويي كه روي داشبورد ماشين سوار شده است هم از راننده و هم گاهي از مسافران فيلم مي گيرد، از منطقي هوشمندانه بهره مي گيرد و فيلمي كاملاً اقتصادي و به شدت حساب شده است.
فيلم عليرغم اشارات نمادين و خطوط داستاني متعددش هيچ گونه پايان دراماتيكي ندارد و يا شايد بهتر باشد بگويم همان طور كه آغاز مي شود با فرياد پسر بر سر مادر و در خلال سفر آن دو در نيمه راه زندگي پايان مي يابد. از ديدگاه ادراكي، فيلم به شدت نوگرا است. مملو از انگيزش هاي شهري و سرشار از اضافات ناآگاهانه تصوير پس زمينه، جملات مبهم مردم، تركيب هاي درهم و برهم و وقايع تصادفي است. اين فيلم را نه مي توان در ژانر مستند دسته بندي كرد و نه مي توان آن را در زمره آثار داستاني برشمرد. در واقع فيلم در محدوده وسيعي ميان اين دو گونه سينمايي قابل تعريف است. كيارستمي با بازي گرفتن از عده اي نابازيگر، آنچه را كه در هر صحنه لازم به اجرا بود، براي آن ها مشخص كرد و بعد در هنگام فيلمبرداري خود را كنار كشيد. بنابراين پس از اندي وارهول، او يكي از معدود فيلمسازاني است كه به دوباره انديشي در ماهيت بازي پرداخت و «۱۰» را فيلمي بدون كارگردان خواند. البته نقش كارگردان تا حد طراح مسير و كسي كه ماشين را به حركت در مي آورد، كاهش يافته است. البته غيبت كيارستمي، بالعكس، محدوديت هاي خاص سبك او را به همراه خواهد داشت. هر چه فيلم ميني مال تر باشد، بيشتر معلوم مي شود كه از آن او است.