شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۳۳- April, 26, 2003
آيا به راستي حيات حادثه اي است بي نظير
كسي اينجا نيست؟
ريچارد داوكينز تكامل را به «صعود از قله ناممكن» تشبيه مي كند
استفن جي گولد از حيات به عنوان يك پيشامد شكوهمند ياد مي كند
اوليور ساكس
009115.jpg

ترجمه: طاهره رنجبر
يكي از نخستين كتاب هايي كه در دوران پسربچگي خواندم داستاني بود از هربرت جورج ولز (H.G.Wells) با عنوان «نخستين انسان در ماه» (۱۹۰۱). دو مرد به نام هاي كاور (Cavor) و بدفورد (Bedford) درست پيش از سپيده دم قمري در دهانه آتشفشاني ظاهراً خشك و خالي از حيات، فرود آمدند. اما بعد با بالا آمدن خورشيد دريافتند كه اتمسفري در آنجا وجود دارد. آن ها حوضچه ها و گرداب هاي پرآب كوچك و سپس اجسام مدور خردي را يافتند كه روي زمين پخش شده بودند. يكي از آن ها گويي كه با گرماي خورشيد، ناگهان سرباز كرد و باريكه سبزي از آن نمايان شد. (كاور گفت: يك بذر. . . و سپس. . . به آرامي با خود زمزمه كرد: حيات!) آن ها تكه كاغذي را آتش زدند و روي سطح ماه انداختند. كاغذ گر گرفت و باريكه اي از دود از آن برخاست. اين اتفاق نشان مي داد كه اتمسفر علي رغم رقيق بودنش مملو از اكسيژن است و مي توانست حيات را در خود جاي دهد.
اين گونه است كه ولز پيش نيازهاي حيات: آب، نور خورشيد (منبع انرژي) و اكسيژن را مطرح مي كند. فصل هشتم كتاب ولز «صبح گاه قمري» نخستين آشنايي من با جهان اخترزيست شناسي بود.
اين كه بيشتر سيارات منظومه خورشيدي ما نمي توانند ماواي مناسبي براي حيات باشند حتي در دوران ولز هم معلوم بود. تنها جايگزين منطقي زمين مي توانست مريخ باشد كه معلوم شده بود سياره اي است جامد با اندازه اي متناسب، جاي گرفته در مداري پايدار و نه چندان دور از خورشيد و از اين رو گمان مي رفت كه محدوده تغييرات دماي سطحي آن سازگار با وجود آب مايع باشد.
اما چگونه ممكن بود كه اكسيژن آزاد در اتمسفر سياره اي پديد آيد؟
چه چيزي آن را از بلعيده شدن توسط آهن فرو (آهن دو ـ م) و ساير مواد شيميايي تشنه اكسيژن در سطح سياره حفظ مي كند.
چاره اي نيست مگر آنكه به نحوي اكسيژن در مقادير بسيار و به طور مداوم به درون اتمسفر پمپ شود تا جايي كه براي اكسيده شدن تمامي كاني هاي موجود در سطح بسنده باشد و از سوي ديگر اتمسفر را سرشار از اكسيژن نگه دارد.
009135.jpg
Oliver Sacks عصب شناس و نويسنده ۹ كتاب است كه تازه ترين شان «عمو تنگستن: خاطرات دوران پسربچگي شيميايي» است.

اين مهم تنها از عهده جلبك هاي سبز ـ آبي بر مي آمد. جلبك هاي سبز ـ آبي يا سيانوباكترها اكسيژن را به درون اتمسفر زمين دميدند، فرآيندي كه بين يك تا دو ميليارد سال طول كشيد. شواهد فسيلي حاكي از آنند كه قدمت سيانوباكترها به سه و نيم ميليارد سال مي رسد. هنوز هم شماري از آن ها به طرز شگفت آوري در كنار گوشه هاي عجيب و غريب جهان نفس مي كشند و در كلني هاي بالشتك مانند عجيبي موسوم به استروماتوليت به وجود مي آورند. ديدن آن ها تجربه اي است خارق العاده در سفر به «خليج كوسه» در غرب استراليا، جايي براي شكوفايي استروماتوليت ها در آب هاي بسيار شور، جايي براي تماشاي جوشش آرام اكسيژن از آن ها و سرانجام جايي كه نشان مي دهد نحوه تغيير شكل زمين در سه ميليارد سال پيش چنين بوده است. سيانوباكترها با به دام انداختن انرژي خورشيد فتوسنتز را ابداع كردند. آن ها قادر به تركيب دي اكسيد كربن (كه به وفور در اتمسفر كنوني زمين وجود دارد) با آب براي خلق مولكول هاي پيچيده اي مانند قندها و كربوهيدرات ها بودند. آن ها اين مولكول ها را ذخيره و در موقع لزوم به مصرف مي رساندند.
اين فرآيند به عنوان محصول فرعي، اكسيژن توليد مي كند؛ محصول زايدي كه قرار بود آينده تكامل را تعيين كند.
با آنكه وجود اكسيژن آزاد در اتمسفر يك سياره نشانگر نسبتاً مطمئني براي وجود حيات است و ماده اي است كه در صورت وجود بايد به راحتي در طيف نوري سيارات خارج از منظومه شمسي يافته شود اما صرف حضورش نمي تواند پيش نياز حيات باشد. روي هم رفته سيارات حيات را بدون اكسيژن آزاد شروع كرده و ممكن است در تمام طول عمرشان بدون آن باقي بمانند.
اورگانيسم هاي بي هوازي پيش از آنكه اكسيژن در دسترس باشد، به طرز سيل آسايي از راه رسيدند و به وفور در اتمسفر زمين اوليه جاگير شدند. آن ها در كمال آرامش و بدون مزاحمت نيتروژن را به آمونياك، سولفور را به سولفيد هيدروژن و دي اكسيد كربن را به فرمالدئيد تبديل كردند و الي آخر. بدين ترتيب اين باكتري ها قادر بودند كه تمامي تركيبات آلي مورد نيازشان را از فرمالدئيد و آمونياك بسازند.
شايد سياراتي در منظومه خورشيدي و يا جاهاي ديگري از كهكشان وجود داشته باشند كه فاقد اتمسفر اكسيژن دار اما در عين حال انباشته از موجودات بي هوازي باشند. چنين موجودات بي هوازي نيازي به زندگي در سطح سياره ندارند. آن ها مي توانند به خوبي در اعماق حفره هاي جوشان و ديگ هاي داغ مملو از سولفور به وجود آيند؛ همان كاري كه امروزه علاوه بر سطح زمين در اقيانوس ها و درياچه هاي زيرزميني نيز انجام مي دهند. (تصور مي شود كه چنين اقيانوس زيرسطحي كه در زير يك پوسته يخي به ضخامت چندين مايل پنهان شده است، در قمر مشتري موسوم به اروپا وجود داشته باشد كه هم اكنون كاوش هاي مربوط به آن يكي از اولويت هاي اخترزيست شناسي قرن حاضر است. شگفت آنكه ولز در «نخستين انسان در ماه» اين انديشه را به تصوير مي كشد كه حيات از درون يك درياي مركزي واقع در وسط ماه سرچشمه گرفته و سپس به سوي اطرافيان نامهمان نوازش پراكنده شده است).
معلوم نيست كه حيات در صورت وجود شرايط رضايت بخش بايد رو به پيشرفت داشته باشد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا تكامل بايد اتفاق بيافتد؟ براي مثال بازوپايان، از زمان پيدايش شان در دوران كامبرين در بيش از ۵۰۰ ميليون سال پيش، تا به امروز تقريباً بدون تغيير باقي مانده اند. اما به نظر مي رسد كه نوعي نيروي رانشي اورگانيسم ها را در جهت سازمان يافته تر شدن و كارآمدتر شدن در حفظ انرژي هدايت مي كند، دست كم در مواقعي كه شرايط محيط به سرعت در حال تغيير است، آنچنان كه شرايط در دوران پيش از كامبرين نيز چنين بود. شواهد نشان مي دهند كه پروكاريوت ها نخستين موجودات بي هوازي ابتدايي زمين بوده اند. پروكاريوت ها سلول هاي كوچك و ساده اي هستند كه منحصراً از سيتوپلاسم تشكيل شده و معمولاً توسط يك ديواره سلولي محصور مي شوند و داراي حداقل ساختارهاي دروني اند. پروكاريوت ها به تدريج و با فرآيندهايي كه به آرامي با آغاز عصر يخبندان روي داد، پيچيده تر شدند و به ساختارهاي دروني مانند هسته، ميتوكندري و. . . را كسب كردند. لين مارگوليس (L.Margulis) ميكروبيولوژيست دانشگاه ماساچوست در امهرست به طرز قانع كننده اي پيشنهاد مي كند كه اين اورگانيسم هاي پيچيده موسوم به «يوكاريوت» درست زماني سروكله شان پيدا شد كه پروكاريوت هايي به درون سلول هاي ساير پروكاريوت ها راه يافتند. اين جانداران يكپارچه در ابتدا با هم همزيست شدند و بعدها به عنوان اندامك هاي ضروري ميزبانانشان دست به كار شده و سرانجام اورگانيسم هاي حاصل را قادر به مصرف چيزي ساختند كه پيش از آن يك ماده سمي خطرناك محسوب مي شد. آن ماده چيزي نبود مگر اكسيژن.
009145.jpg
استرو ماتوليت ها كلني هايي سيانو باكترها يا جلبك هاي سبز آبي هستند كه ۵‎/۳ ميليارد سال پيش جو زمين را از اكسيژن آكنده ساختند

پروكاريوت ها گرچه ابتدايي اند باز هم جانداراني بسيار پيچيده با دستگاه ژنتيكي و متابوليكي قابل توجه هستند. حتي ساده ترين شان نيز بيش از ۵۰۰ پروتئين توليد مي كند و DNA شان دست كم حاوي نيم ميليون جفت باز است. از اينجا معلوم مي شود كه باز هم بايد اشكال ابتدايي تري مقدم بر پروكاريوت ها وجود داشته باشد.
شايد همان طور كه فريمن دايسون (F.Dyson)، فيزيكدان انستيتوي مطالعات پيشرفته پرينستون حدس مي زند، شايد «پيش نسل هايي» وجود داشته اند كه قادر به متابوليسم، رشد و تقسيم اما فاقد هر گونه مكانيسم ژنتيكي براي همانند سازي دقيق بوده اند. و پيش از به وجود آمدن آن ها نيز بايد ميليون ها سال از تكامل صرفاً شيميايي و ماقبل حيات، گذشته باشد ـ هزاران هزار سال سنتز فرمالدئيد و سيانيد، اسيد آمينه و پپتيد، پروتئين و مولكول هاي خود همانند ساز. شايد اين وقايع شيميايي در وزيكول هاي خرد يا گلبول هايي كه در زمان برخورد سيالات در دماهاي متفاوت با يكديگر تكوين يافته اند و شايد در حفره هاي جوشان ميان اقيانوسي درياي باستاني روي داده باشد.
حيات آن طور كه مي شناسيمش بدون پروتئين ها قابل تصور نيست و پروتئين ها از پپتيدها و پيش از آن از اسيدهاي آمينه ساخته مي شوند.
به راحتي مي توان تصور كرد كه اسيدهاي آمينه چه در نتيجه تخليه الكتريكي به وجود آمده باشند و چه توسط ستاره هاي دنباله دار و شهاب سنگ ها به زمين آمده باشند، در زمين اوليه فراوان بوده اند. اما نكته اصلي و غامض تبديل شدن از اسيدآمينه و ساير تركيبات ساده به پپتيد، نوكلئوتيد، پروتئين و تركيباتي از اين دست است. بعيد است آن طور كه داروين تصور مي كرد اين اتفاق در شماري از حوضچه هاي كوچك و داغ و يا در سطح درياهاي آغازين روي داده باشد. در حالي كه آن ها احتمالاً به شرايط غيرعادي دما و غلظت و نيز حضور كاتاليزورهاي ويژه و تركيبات پرانرژي براي ادامه اين روند نياز داشتند. كريستين دودوو (C.de Duve) زيست شيميدان دانشگاه راكفلر معتقد است كه تركيبات آلي و پيچيده سولفور در تامين انرژي شيميايي مورد نياز نقشي حياتي داشتند و احتمالاً به طور خود به خود در اوايل تاريخ زمين پديدار شدند: شايد در اعماق داغ، اسيدي و سولفوري حفره هاي كف دريا. (جايي كه بنا به اعتقاد اكثريت احتمالاً حيات از آن منشا گرفته است. )
دودوو اين جهان صرفاً شيميايي را همچون طليعه يك جهان RNAاي به تصوير مي كشد. جهاني كه بسياري آن را نماينده نخستين شكل حيات خودهمانندساز مي پندارند. به نظر او حركت از يكي به سوي ديگري هم سريع و هم اجتناب ناپذير بوده است.
دو تغيير تكاملي عمده در تاريخ ابتدايي حيات كره زمين يعني از پروكاريوت تا رسيدن به يوكاريوت و از بي هوازي تا هوازي بخش اعظم دو ميليارد سال تكامل را به خود اختصاص داده است و سپس ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ ميليون سال ديگر سپري شد تا حيات به فراتر از اشكال ميكروسكوپي ارتقا يافت و اورگانيسم هاي چندسلولي پيچيده تر پديدار شدند.
از اين رو اگر به راستي پيشينه زمين آن چيزي است كه شرح آن رفت، كسي نمي تواند انتظار يافتن هر نوع حيات عالي تري را روي سياره اي داشته باشد كه هنوز جوان است. حتي اگر حيات فرازميني پديد آمده باشد و همه چيز به خوبي پيش رود، ممكن است ميلياردها سال طول بكشد تا فرآيندهاي تكاملي آن را در مسير چند سلولي شدن به حركت درآورند.
از اين گذشته تمامي آن «مراحل» تكاملي از جمله تكامل موجودات هوشمند و خودآگاه از اشكال چندسلولي ابتدايي ممكن است در حد يك احتمال ضعيف و نااميدكننده باشد. استفن جي گولد (S.Gould) از حيات به عنوان يك پيشامد شكوهمند ياد مي كند. ريچارد داوكينز (R.Dawkins) از دانشگاه آكسفورد تكامل را به «صعود از قله ناممكن» تشبيه مي كند. حيات، از زماني كه آغاز شد، فراز و نشيب هاي بسياري را پشت سر گذاشته است: از شهاب سنگ ها و فوران هاي آتشفشاني گرفته تا گرمايش و سرمايش جهاني؛ از بن بست هاي تكاملي تا راز انقراض هاي توده اي اسرارآميز و سرانجام گرايش هاي سرنوشت ساز گونه اي همچون ما (اگر انسان خود تا آن زمان هنوز باشد. )
مي دانيم كه ميكروفسيل ها در شماري از كهن ترين صخره هاي زمين وجود دارند، صخره هايي به قدمت بيش از سه و نيم ميليارد سال. از اين رو حيات بايد بين صد تا دويست ميليون سال پس از آنكه زمين به قدر كفايت براي ايجاد آب مايع سرد شود، پديدار شده باشد. اين دگرگوني سريع و حيرت انگيز اين تصور را به ذهن متبادر مي سازد كه شايد حيات بي درنگ و به طرز اجتناب ناپذيري به محض ايجاد شرايط فيزيكي و شيميايي مناسب تكوين يافته باشد.
اما آيا مي توان تنها براساس يك مثال استدلال كرد؟ آيا كسي مي تواند با اطمينان خاطر، از سيارات زمين مانند ديگري ياد كند يا اينكه زمين از لحاظ فيزيكي، شيميايي و زمين شناختي بي همتاست؟ حتي اگر سيارات قابل سكونت ديگري هم وجود داشته باشند چه قدر احتمال آن مي رود كه حيات با هزاران سازش و وابستگي شيميايي و فيزيكي اش بار ديگر به وجود آيد؟ شايد حيات يك حادثه منحصر به فرد باشد.
تنوع عقايد در اين باره تا حد ممكن گسترده است. ژاك مونو (J.Monod) زيست شيميدان فرانسوي از حيات به عنوان يك رويداد بسيار بسيار نامحتمل ياد مي كند و پيدايش آن را در هر جاي ديگري از كيهان بعيد مي داند. و در كتابش «تصادف و ضرورت» مي نويسد كه «كيهان آبستن حيات نبود».
دودوو با اين نظر مخالف است و منشأ حيات را متشكل از مراحل متعددي مي داند كه رخ دادن بيشتر آنها در شرايط موجود از احتمال بسياري برخوردار بوده است.
دودوو نه تنها به وجود حيات تك سلولي در سرتاسر گيتي بلكه به وجود حيات هوشمند بر روي تريليون ها سياره اعتقاد دارد. اكنون ما چگونه با اين نظرات كاملاً متضاد اما به لحاظ نظري قابل دفاع كنار بياييم؟
آنچه كه لازم داريم، در واقع آنچه كه بايد داشته باشيم، شواهد محكمي است از وجود حيات در ديگر سيارات يا اجرام آسماني. مريخ در اين بين يك نامزد بديهي است. اين سياره زماني مرطوب و گرم بود با درياچه ها و حفرات هيدروترمال (آب گرم) و شايد با يك هسته مركب از آهن و رس. مالكولم والتر (M.Walter) متخصص فسيل باكتري ها كه از نخستين دوران زمين شناختي تاريخ نگاري مي كند معتقد است كه بايد در جاهايي مثل مريخ در جست وجوي حيات باشيم. اگر شواهد حاكي از آن باشد كه زماني در مريخ حيات وجود داشته، كار بعديمان اين خواهد بود كه بفهميم آيا اين شواهد اساساً از همان جا منشا گرفته اند و يا از زمين خروشان و نوپا به آنجا منتقل شده است. چنان چه بتوانيم نشان دهيم كه حيات به طور مستقل بر روي مريخ شكل گرفته (مثلاً اگر مريخ داراي نوكلئوتيدهاي DNA متفاوت از نوكلئوتيدهاي ما باشد) به يك اكتشاف باورنكردني دست يافته ايم. كشفي كه ديدگاهمان را از جهان به كلي تغيير خواهد داد و ما را قادر به درك آن خواهد ساخت. به قول پل ديويس (P.Davies) فيزيكدان، هاني «زيست دوست».
اين نگرش به جاي بمباران شدن در خلايي از اطلاعات و گرفتار آمدن بين دو قطب بي همتايي و اجتناب ناپذيري، به ما در برآورد احتمال يافتن حيات در سيارات ديگر كمك مي كند.
درست طي بيست سال گذشته حيات در مكان هاي كاملاً دور از انتظاري از سياره مان كشف شده است. جاهايي مانند تنوره هاي سياه غني از حيات در اعماق اقيانوس ها، جايي كه ارگانيسم ها در شرايطي نفس مي كشند كه زماني زيست شناسان آن را به عنوان شرايط كاملاً مرگبار ناديده مي گرفتند. حيات بسيار جان سخت تر و بسيار كشسان تر از آن چيزي است كه زماني مي پنداشتيم. اكنون به نظرم مي رسد كاملاً احتمال دارد كه ميكروارگانيسم ها يا بقايايشان در مريخ و شايد در بعضي از قمرهاي مشتري و زحل پيدا شوند.
بسيار بعيد به نظر مي آيد، خيلي بيشتر از بعيد، كه شواهدي از يك رده بالاتر از اشكال حياتي هوشمند، دست كم در منظومه شمسي خودمان بيابيم. اما چه كسي مي داند؟ با نگاهي به بي كرانگي و كهنسالي جهان، غيرقابل شمارش بودن ستارگان و سيارات آن و عدم قطعيت ما درباره منشا و تكامل حيات، نمي توان احتمال وجود حيات در جاهاي ديگر را رد كرد.
به نظر مي رسد كه سرعت فرآيندهاي تكاملي و زمين شناختي به طور باورنكردني است، حال آنكه فرآيندهاي تكنولوژيك به طرز اعجاب آوري سريع و پرشتاب اند.
كيست كه بگويد چه چيزي ممكن است وجود داشته باشد كه ما در هزار سال آينده قادر به شناخت يا كشف آن نباشيم (البته در صورتي كه بشريت باقي بماند)؟ اما از آنجايي كه من نمي توانم تا بدان موقع منتظر بمانم در مواقع ضروري به داستان هاي علمي رجعت مي كنم. به ويژه به ولز محبوبم. «صبحگاه قمري» با آنكه صد سال پيش نوشته شده است اما هنوز هم برايم تازگي يك سپيده دم نو رسيده را دارد و درست مثل وقتي كه براي اولين بار خواندمش همان طور هم تازه برايم باقي خواهد ماند. شاعرانه ترين و مهيج ترين لحظه، لحظه اي است كه سرانجام با يك حيات فرازميني مواجه مي شويم.
Natural History, Nov.2002

ژن خودخواه
مارپيچ هاي ناميرا ـ ۹
009125.jpg
ريچارد داوكينز
ترجمه: كاوه فيض اللهي
اين ناميرايي بالقوه ژن است كه آن را نامزدي خوب براي واحد بنيادي انتخاب طبيعي مي سازد. اما اكنون زمان تاكيد روي كلمه «بالقوه» فرا رسيده است. يك ژن «مي تواند» يك ميليون سال زندگي كند اما بسياري از ژن هاي جديد حتي نسل اول خويش را نيز پشت سر نمي گذارند. تعداد اندكي از ژن هاي جديد كه موفق مي شوند، اين موفقيت را تا اندازه اي مديون خوش شانسي شان هستند، اما عمدتاً به خاطر آن است كه شرايط موفقيت را دارند و اين يعني در ساختن ماشين هاي بقا كارآيي لازم را دارا هستند. آنها روي تكوين جنيني هر بدن متوالي كه خود را در آن مي يابند تاثيري مي گذارند كه در نتيجه آن احتمال زنده ماندن و توليدمثل بدن مذكور نسبت به آنكه اگر تحت تاثير ژن رقيب يا به اصطلاح آلل آن بود بيشتر مي شود. براي مثال، يك ژن «خوب» ممكن است با اعطاي پاهايي بلند به بدن هاي متوالي كه خود را در آنها مي يابد، بقاي خويش را تضمين كند چرا كه پاهاي بلند به آن بدن ها كمك مي كند تا از چنگ شكارچيان فرار كنند. اين يك مثال خاص است نه عام. چرا كه پاهاي بلند هميشه امتياز به شمار نمي آيند، اين صفت در مورد يك موش كور معلوليت محسوب مي شود. آيا مي توانيم به جاي آنكه خودمان را درگير جزييات كنيم، به ويژگي هاي عامي كه انتظار مي رود در تمام ژن هاي خوب (يعني ديرپا) ديده شود، فكر كنيم؟ يا برعكس، چه ويژگي هايي هستند كه فوراً ژن هاي «بد» يا به عبارتي گذرا را جدا مي كنند؟ ممكن است چندين مورد از چنين ويژگي هاي عامي وجود داشته باشند، اما يك ويژگي هست كه بيشتر از همه به اين كتاب مربوط مي شود: در سطح ژن، فداكاري بايد بد و خودخواهي بايد خوب باشد. اين دقيقا با تعاريف ما از فداكاري و خودخواهي مطابقت دارد. ژن ها بر سر بقا مستقيما با آلل هايشان رقابت مي كنند، زيرا آلل هايشان در خزانه ژني براي نشستن بر يك جايگاه روي كروموزوم هاي نسل آينده رقيب آنها هستند. هر ژني كه به اين ترتيب رفتار كند يعني به بهاي كاهش آلل هايش شانس بقاي خويش را در خزانه ژني افزايش دهد، طبق تعريف و به شكلي اين همان گويانه احتمال بقايش افزايش مي يابد. ژن واحد بنيادي خودخواهي است.
پيام اصلي اين فصل همين حالا گفته شده است. اما من درباره برخي از پيچيدگي ها و پيش فرض هاي پنهان توضيح بيشتري مي دهم. نخستين پيچيدگي پيش از اين به اختصار ذكر شده است. ژن ها در مسافرتشان در امتداد نسل ها هر چقدر هم كه مستقل و آزاد باشند، در كنترل فرايند تكوين جنيني چندان عوامل آزاد و مستقلي نيستند، آنها هم با يكديگر و هم با محيط خارجي شان به شيوه هاي پيچيده و تفكيك ناپذيري همكاري و برهمكنش دارند. عبارت هايي مانند «ژن پاهاي بلند» يا «ژن رفتار فداكارانه» براي سهولت در سخن گفتن است اما درك معناي آن اهميت دارد. هيچ ژني وجود ندارد كه دست تنها پا را بلند يا كوتاه بسازد. ساختن پا كاري است كه نياز به همكاري ژن هاي متعدد دارد. تاثيرات محيط خارجي را نيز نبايد ناديده گرفت: به هر حال پاها عملا از غذا ساخته مي شوند! اما كاملاً ممكن است ژن منفردي وجود داشته باشد كه «در شرايط مساوي» نسبت به پايي كه تحت تاثير آلل آن ژن ساخته مي شود، پاي بلندتري بسازد.
به عنوان يك تشبيه، تاثير كودي مانند نيترات را روي گندم در نظر بگيريد، همه مي دانند كه گياه گندم در حضور نيترات بيشتر رشد مي كند تا در غياب آن. اما هيچ كس آنقدر احمق نيست كه ادعا كند نيترات به تنهايي مي تواند گياه گندم پديد آورد. روشن است كه بذر، خاك، آفتاب، آب و مواد معدني گوناگون نيز همه لازم اند. اما اگر تمام اين عوامل ديگر ثابت نگه داشته شوند و حتي اگر مجاز باشند در محدوده كوچكي تغيير كنند، افزودن نيترات گياه گندم را بزرگتر خواهد كرد. بنابراين نيترات با يك ژن در تكوين جنين سر و كار دارد، تكوين جنيني توسط شبكه به هم وابسته اي از روابطي آنچنان پيچيده كنترل مي شود كه بهتر است در بحر آن نرويم. هيچ تك عاملي، ژنتيكي يا محيطي، نمي تواند به عنوان تنها «علت» هيچ بخشي از بدن يك نوزاد پنداشته شود. تمام بخش هاي بدن يك نوزاد داراي تعداد تقريباً بي شماري از علل پيشايند هستند. اما «تفاوت» ميان يك نوزاد و نوزاد ديگر، براي مثال تفاوت در طول پا، ممكن است به راحتي تا يك يا چند تفاوت پيشايند ساده، در محيط يا در ژن ها رديابي شود. اين «تفاوت ها» هستند كه در نزاع رقابتي براي بقا اهميت دارند؛ و آنچه در تكامل اهميت دارد، تفاوت هايي است كه به طريق ژنتيكي كنترل مي شوند.
تا جايي كه به ژن مربوط مي شود، آلل هايش رقيبان مرگبار آن هستند، اما ژن هاي ديگر فقط بخشي از محيط آن را تشكيل مي دهند و مي توان آنها را با دما، غذا، شكارچيان يا همراهان مقايسه كرد. اثر ژن به محيطش وابسته است و اين محيط ژن هاي ديگر را نيز شامل مي شود. گاهي اوقات يك ژن در حضور ژني ديگر اثر خاصي دارد و در حضور مجموعه ديگري از ژن هاي همراه اثري كاملاً متفاوت نشان مي دهد. مجموعه كامل ژن ها در بدن نوعي پس زمينه يا اقليم ژنتيكي را تشكيل مي دهند كه آثار تك تك ژن ها را تحت تاثير قرار داده و تعديل مي كند. اما ظاهراً اكنون با پارادوكسي روبه رو شده ايم، اگر ساختن يك نوزاد كاري اينچنين دقيق، پيچيده، حساس و نيازمند همكاري است، و اگر هر ژن براي تكميل كارش نيازمند چند هزار ژن ديگر است، چگونه چنين چيزي را مي توان با تصويري كه من از ژن هاي تفكيك ناپذير كه همچون بزهاي كوهي ناميرا در امتداد زمان از بدني به بدن ديگر مي جهند سازگار كرد: عوامل آزاد، بي قيد و بند و سودجوي حيات؟ آيا هر آنچه تاكنون گفتيم بي معني بود؟ نه، به هيچ وجه. ممكن است با پرداختن به حاشيه هاي پيچيده كمي از موضوع اصلي منحرف شده باشيم اما چيزي بي معني نگفته ايم و درواقع هيچ پارادوكسي وجود ندارد. مي توان اين مسئله را با استفاده از تمثيل ديگري توضيح داد.
Dawkins, R. 1999. The Selfish Gene.Oxford
خوانندگان اين ستون در صورت تمايل مي توانند نظرات خود را به آدرس زير ارسال كنند:
selfish-genel@hotmail.com

حاشيه علم
• شناور در هوا
009120.jpg

دانشمندان سوئيسي اثبات كرده اند كه مگس ها واقعاً مي توانند پرواز كنند. در گذشته دانشمندان تصور مي كردند كه وزن سبك مگس ها از نظر تكنيكي اين امكان را به آنها مي دهد كه در هوا شناور شوند. وليكن در جديدترين بررسي كه در دانشگاه زوريخ صورت گرفته پژوهشگران متوجه شده اند كه براي شناور ماندن مگس ها در هوا، اصطكاك هوا نمي تواند فاكتوري كليدي باشد. در مقابل، اين رخوت و سستي مگس هاست كه باعث شناور ماندن آنها در هوا مي شود. پژوهشگران براي اثبات اين مسئله، اقدام به عكسبرداري از پرواز مگس هاي دروزوفيلا كردند. براي اين منظور از سه دوربين با سرعت بالا كه در هر ثانيه ۵ هزار عكس مي گرفتند، استفاده شد. پژوهشگران پس از تجزيه و تحليل عكس هاي گرفته شده دريافتند كه برخلاف تصورات قبلي، مگس ها در هوا شناور نيستند بلكه آنها با ايجاد حركات ظريفي در بال هاي خود (بالا و پايين آوردن بال هاي خود) اقدام به پرواز مي كنند. اين بررسي در انستيتوي عصب ـ انفورماتيك دانشگاه زوريخ صورت گرفته است.

•تكامل مجدد
009130.jpg

شباهت حشرات چوبك مانند به شاخه ها آنها را از چشم شكارچيانشان پنهان مي دارد. (چوبك مانندها راسته اي از حشرات نسبتاً بزرگ و عمدتاً گرمسيري اند كه شباهت فوق العاده اي به شاخه هاي خشك درخت دارند و كند حركت مي كنند.) يك تحليل ژنتيكي استاندارد كه براي تعيين دودمان تكاملي به كار مي رود نشان مي دهد كه آنها چيز ديگري را نيز مدت هاست كه پنهان كرده اند: گونه هاي بالدار چوبك مانندها از نياكان بي بال تكامل يافته اند درصورتي كه نياكان خودشان بال داشته اند. مايكل وايتينگ (M.F. Whiting) و همكارانش از دانشگاه بريگهام يانگ در شماره ۱۶ ژانويه هفته نامه «نيچر» مي نويسند: «تا جايي كه ما مي دانيم اين نخستين مثال از يك ويژگي پيچيده است كه در يك دودمان تكاملي از بين رفته و بعدها دوباره ظاهر مي شود». علاوه بر اين نويسندگان مقاله معتقدند كه تكامل مجدد بال هاي جديد از صفر آغاز نشده است؛ به نظر مي رسد كه طرح هاي ژنتيكي مربوطه تا زماني كه پرواز به باروري ترجيح داده شود، دست كم ۵۰ ميليون سال به انتظار مانده اند (حشرات بي بال معمولاً تخم هاي بيشتري مي گذارند). پژوهشگران پيش بيني مي كنند كه در رابطه با تكامل مجدد ساختارهاي پيچيده مثال هاي بيشتري پيدا شود.

• قديمي ترين دست نوشته
009140.jpg

دانشمندان ديرين شناسي مي گويند قديمي ترين كلمات نوشته شده اي را پيدا كرده اند كه قدمت آنها به ۸۶ هزار سال مي رسد. اين آثار كه بر روي لاك لاك پشت ها نوشته شده در چين يافت شده اند. اين كلمات در واقع نمادهايي هستند كه به اواخر عصر سنگي كه اصطلاحاً عصر نئوليتيك خوانده مي شود باز مي گردند. قدمت اين دست نوشته ها از قديمي ترين نوشته هايي كه تاكنون پيدا شده بودند بسيار بيشتر است. قديمي ترين دست نوشته هاي بشر تاكنون به بيش از ۲ هزار سال قبل و به منطقه بين النهرين در عراق كنوني اختصاص دارد. ديرين شناسان مي گويند شباهت هايي بين اين دست نوشته هاي ۸۶ هزار ساله با دست نوشته هاي ديگري پيدا كرده اند كه قدمت آنها به دوره ۱۱ تا ۱۶ سال قبل از ميلاد مسيح يعني سلسله شانگ در چين باز مي گردد. ديرين شناسان ۱۱ نماد مجزا از هم را كه بر روي لاك لاك پشت ها حك شده بود در استان هنان در غرب چين پيدا كردند. اين لاك ها به همراه بقايايي از بدن انسان ها در گورهايي كه به دوره نئوليتيك باز مي گردند پيدا شدند. البته برخي از ديرين شناسان معتقدند بايد تحقيقات بيشتري در خصوص تعيين قدمت دقيق اين دست نوشته ها صورت گيرد.

• قديمي ترين نمونه
009150.jpg
DNA
دانشمندان نمونه هايي از DNA مربوط به موجودات زنده را يافتند كه قدمت آنها به ۴۰۰ هزار سال قبل مي رسد. اين مواد ژنتيكي كه به گياهان تعلق داشته و در لايه هاي يخي سيبري پيدا شده اند ۳ تا ۴ برابر قديمي تر از ديگر نمونه هاي DNAاي هستند كه پيش از اين كشف شده اند. تاكنون در خاك يخ زده سيبري بخش هايي از DNA جانوران بسيار قديمي شامل ماموت هايي كه بدن آنها پوشيده از پشم بوده، گوزن و يك نوع گاو وحشي پيدا شده است. توماس گيلبرت از دانشگاه آكسفورد گفت ما اعتقاد داريم اين مواد ژنتيكي در نوع خود قديمي ترين نمونه اي است كه تاكنون پيدا شده است. وي افزود نمونه هاي DNA پيدا شده به اجزاي كوچك تري تجزيه شده است و در حال حاضر امكان پيوند زدن آنها به يكديگر و ايجاد DNA اصلي وجود ندارد. او گفت: «براي كلونينگ نمونه اي DNA بايد اين مواد به طور كامل و به هم پيوسته وجود داشته باشند.»

علم
ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |