پنج شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۲
شماره ۳۰۴۳- May, 8, 2003
ادبيات
Front Page

گفت وگو با محمود دولت آبادي به مناسبت انتشار رمان سلوك
به اميد ديدار مرد سالخو رده
تا آن مقطع تلخي كه براي نويسندگان ما فراهم شد هيچ دركي از سن خود نداشتم و پيش مي رفتم و پيش مي رفتم پيش مي رفتم ناگهان يك سانحه اي به من قبولاند كه من پير شده ام
عكس عباس كوثري
گروه ادب و هنرـ مهدي يزداني خرم: و نويسنده خسته است. كهنسالي تحميل شده اين سال ها روحش، جسمش و حتي نگاهش را خسته كرده است. دولت آبادي با سيگار بهمن و مشتي موي سپيد بر گوشه شقيقه هايش، نفس مي كشد، مي نويسد و از تنهايي و يا شايد تنها شدن مي گويد. ماه ها بود كه مي خواستم با او گفت وگو كنم، حرف بزنم و صدايش را به يادگار حفظ كنم، اما كم رمقي و مصيبت پشت مصيبت، مرگ برادر، مرگ احمد محمود، خاطره سنگين شاملو كه ديگر نبود و. . . رمق نويسنده شصت و سه ساله را گرفته بود. اين گفت وگو بالاخره ميسر شد در روزهايي كه همشهري شايد. . . دولت آبادي با رمان سلوك در كنار جواد مجابي و محمدعلي سپانلو من را پذيرفت. «سلوك» رمان جديد اين نويسنده سالخورده است كه پنج سال نوشتن را برايش به همراه داشته است. رماني غريب و با حال و هوايي كاملاً متفاوت.
ناشران رمان نشر چشمه و فرهنگ معاصر هستند و كتاب در نمايشگاه بين المللي امسال منتشر شده است. با دولت آبادي از سلوك حرف مي زنم و از دغدغه هاي او. نويسنده مي گويد: «من خيلي خوشحالم كه مي بينم جواني كه در زمان شروع رمان نويسي من اصلاً وجود نداشته و سال هاي بعد به دنيا آمده، اين طور آثار من را به طور كامل خوانده و تحليل مي كند. برداشت شما بسيار دقيق بود و همان چيزي بود كه من نبايد بگويم و خواننده بايد بگويد. » سلوك قصه تداعي هاي ذهن «قيس» است. توالي وحشتناك تداعي هاي ذهني او مخاطب سلوك را از روايت خطي دور كرده و با انبوهي از وهم، كابوس و شايد ساديسم تنها مي گذارد. دولت آبادي در سلوك قيس را در مسيري تنها مي گذارد كه او مجبور است تنها و تنها از ذهن خود زندگي را بسازد. توقف محسوس رئاليسم عيني و روايي و آغاز گونه اي روايت ماليخولياوار ذهني بدون نزديك شدن به فضاهاي آبستره و سوررئاليستي از مهم ترين ويژگي هاي اثر است.
010330.jpg

او مي گويد: «اين تداعي پنج سال من را ديوانه خودش كرد. من بيش از يك سال در كار ويرايش اين اثر بودم. اين كتاب در حدود ششصد صفحه بود و من با عذاب، دشواري و سختي كوشيدم رمان را به حدي كه مقدور هست چكيده كنم. من در آثار ادبي جهان به چهار اثر علاقه فراواني دارم. در وهله نخست بيگانه آلبر كامو، ديگر پيرمرد و درياي همينگوي، سومي گرگ بيابان هرمان هسه و آخرين كه مي تواند اولي هم باشد بوف كور خودمان است. من هميشه در طول اين چهل سال نويسندگي آرزو داشته ام كه كتابي به حجم و قدرت يكي از اين آثار بنويسم، اين اعتراف من است. » ايجاز و فشردگي عذاب آوري كه متن سلوك به خواننده تحميل مي كند بر آمده از كوشش نويسنده براي روايت فشرده اي از يك پروسه زماني و ذهني شخصيت اصلي او است. ظرافتي كه در روايت دروني متن انجام گرفته، آن را از فضاهايي كه به خواننده اجازه همذات پنداري مي دهند دور كرده است. دولت آبادي مي گويد: «اميدوار بودم كه اين اثر به بازنويسي احتياجي نداشته باشد و فكر مي كردم پختگي من در كارم اين اجازه را به من مي دهد كه چنين جسارتي داشته باشم. يعني اثر را يك بار بنويسم و به نشر بدهم اين فكر چنان با شكست مفتضحانه اي روبه رو شد كه من را وادار كرد تا اين اثر را بتراشم و صيقل بدهم وجخ! دريابم كه دارم به سوي آن الگوهايي كه دوست دارم، مي روم و خيلي خوشحالم كه موفق شده ام. در اثر بوف كور و بيگانه مي بينيم و از اين جهت كه من را كه آرزوي نوشتن يك كتاب كوچك داشته باشد قانع كند، فكر مي كنم زحمتي كه روي فشرده كردن آن كشيده ام راضي كننده باشد. » اثر دولت آبادي در بافت و بطن خود هنوز به رئاليسم مقبول اين نويسنده پايبند است اما ديگر به عينيت و روزمرگي وفادار نيست. اين نگاه كه از جلد سوم روزگار سپري شده مردم سالخورده (پايان جغد) آغاز شده است در سلوك نيز به اوج خود مي رسد. همه چيز در ذهن و آدم هايي كه با خود حرف مي زنند. كهنسالي شايد مهم ترين مفهوم درون اثر باشد. قيس، سنمار و آدم هايي كه فشار زمان ذهن و جسمشان را پير كرده است و همين باعث شده كه در اثر آن رخوت تلخ ناشي از اين امر به ميان زبان و روايت آن رسوب كند. نويسنده مي گويد: «من ناگهان در يك مقطع معين چند سال پيش پيري را احساس كردم. فكر نمي كنم هيچ انساني پيري خودش را درك بكند. يعني هم احساس، هم درك و هم باور. من ناگهان از يك انسان سرزنده و شاداب و گستاخ تبديل شدم به انساني كه احساس كرد پير شده. همين طور كه در اين كتاب هم اشاره شده: من وقتي كه ريشم را مي تراشم اصلاً به آينه نگاه نمي كنم، فقط به تراشيدن ريشم نگاه مي كنم ولي يك بار كه به خودم نگاه كردم ديدم كه ابروهايم سپيد شده است و اين حس شخصي من است. بنابراين يكي از موضوعات كتاب هم اين مقوله پيري تحميل شده به نويسنده است. »
دكتر مجابي در اين بين مي گويد كه در فضاي كنوني جامعه ما وقايع به نحوي رقم زده مي شوند كه كهنسالي و پيري به قشر نويسنده تحميل مي شود. سلوك نيز از آدمي سخن مي گويد كه بوميت سلب شده از او و نوستالژي تحميلي او را به كهنسالي عميق هم از لحاظ ذهني و هم از لحاظ جسمي فرو مي برد. در رمان با آدم هايي روبه رو هستيم كه بر اين كهنسالي وقوف پيدا كرده اند و حالا نمي توانند با زمان خود نفس بكشند.
نويسنده سالخورده مي گويد: «من تا چند سال پيش و تا آن مقطع تلخي كه براي نويسندگان ما فراهم شد، هيچ دركي از سن خود نداشتم و پيش مي رفتم و پيش مي رفتم، پيش مي رفتم، ناگهان سانحه اي به من قبولاند كه من پير شده ام. (زير بار اين سوانح) اين پيري چون مقطع داشت براي من محسوس بود. » چه شد كه محمود دولت آبادي نوع روايت خود را به كلي دگرگون كرد. آن همه سخن، زندگي، روزمرگي و شايد اتفاق از ادبيات او كوچ كرده اند. دولت آبادي علاوه بر انتخاب يك قصه نويسي كاملاً دروني خط سير زمان و مكان داستاني خود را نيز برهم زده است. او در سلوك از دنيايي صحبت مي كند كه علي رغم قصه قديمي آن متناقض و به شدت پيچيده است. او مي گويد: «گمان مي كنم اتفاق ابتدا در زندگي مي افتد تا رمان. به شما بگويم اين اتفاق با يك يادداشت كوچك در يك قهوه خانه در فرانكفورت شروع شد. و بعد با يك سايه اي در پياده رويي كه ديوار سنگي خزه بسته اي دارد، در ويپرزدورف به سراغ من آمد. من در آنجا كه بورس سه ماهه داشتم، دو ماه ماندم و برگشتم به خاطر همين به اصطلاح احساس غم غربت و نوستالژي و بي هم زباني. اين غم غربت و آن يادداشت كوچك مرا به يك ورطه اي كشاند كه چهار سال به تناوب نوشتم و وقتي به پايان كار رسيدم دريافتم دو سوم اين را بايد كنار بگذارم. » قيس در يك شهر اروپايي و پشت يك در بسته مانده است و با يك اخلاق جهان سومي زندگي مي كند. اين اخلاق كه دولت آبادي ريشه هاي آن را آشكار كرده است او را نه به گذشته خاطرات بلكه به كابوس زمان از دست رفته دچار مي كند، به طوري كه ما نمي توانيم يك قصه كامل را از رمان سلوك تعريف كنيم بلكه آدم رمان از موقعيت هايي حرف مي زند كه قطعيت عيني آنها با وهم خود ساخته ذهنش خلط شده است. دولت آبادي مي گويد: «او در اين محيط عيني زندگي ذهني مي كند و در واقع اين اصل است كه او را با خود به اين ذهنيت مي برد. اگر شما تصويرهاي اين رمان را در اين شهر اروپايي بشماريد، شايد به سه تصوير برسد خيلي محدود و مكرر. ولي اين آدمي كه در آن فضا زندگي مي كند، راه مي رود و منتظر است لحظه اي هم در آن فضا نيست. حتي وقتي با آن قهوه چي صحبت مي كند (در ذهن) باز هم به اين محيط و نقش جغرافيايي نقب مي زند. اگر من به ويپرزدورف دعوت نشده بودم و در آن قصر ويپرزدورف زندگي نكرده بودم، (قصري قديمي و زيبا در شرق آلمان) نمي توانستم اين روايت را بسازم. آن قصر و فضاي ذهني من به علاوه ناهم زباني و ناهم زماني باعث شده كه من به اين روايت ذهني بپردازم. »
آدم هاي دولت آبادي با وجود حرف هايي كه مي زنند تا پايان رمان در گستره اي از مه و رخوت فرو رفته اند. زبان ايشان و عمل ايشان علاوه بر قهرمان زدايي آنها را هر چه بيشتر معماگونه و پيچيده جلوه داده است. عدم وجود تصاوير قطعي از آدم ها و درون ايشان دو اتفاق را در پي داشته است: نخست اينكه ايشان نمي توانند خود را در متن اثبات و برجسته كنند و دوم اينكه خواننده توانايي همسو شدن با رفتار سنتي ايشان را در خود نمي بيند. او مي گويد: «شايد به نوعي حس گريز در تمام اين اثر وجود دارد. دليلش را نمي دانم. روح آدمي بسيار پيچيده است و ذهن او پيچيده تر. اين حس گريز كه از لحاظ فيزيكي درماندگي هم به آن اضافه مي شود باعث مي شود كه اين قطع در اثر پيدا شود و اين نوع مونتاژ را ايجاب بكند. فقط مي توانم بگويم كه فضاي محيطي كه من در آن بوده ام در اين كشمكش ها موثر است: من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است. » يكي از ويژگي هاي آثار گذشته دولت آبادي كه او را متمايز كرده است، ديالوگ نويسي او است. در آثاري مانند كليدر و جاي خالي سلوچ ما با جهاني روبه رو هستيم كه زندگي در آن به صورت ديالوگ جريان دارد. انسان داستان هاي دولت آبادي عموماً پرگو و سخن پرداز است. اما سلوك قصه ديگري است. آدم ها حرف مي زنند حتي روبه رويشان «ديگري» هم وجود دارد اما اين نجواها به تك گويي هايي طولاني دچار شده كه فرم ديالوگ را دارند. اگر دقت كنيم سكوتي در بطن اثر پنهان شده است، سكوتي كه آدم ها را به حرف زدن با خود مجبور مي كند. نويسنده مي گويد: «درك كاملاً درستي است. براي اينكه ديگر زمانه عوض شده است. » پاسخ كوتاه است. به سراغ ويژگي ديگر اثر مي رويم. آدم هاي دولت آبادي نمي توانند بين رويا و واقعيت پلي بزنند و تعادل مناسبي بين اين دو جهان ايجاد كنند. ايشان آن چنان دچار وهم هستند كه به واقعيت نيز رنگ و بوي كابوس مي بخشند. نويسنده مي گويد: «به گمانم اين مسئله امري ناخودآگاه است و تنها جوابي كه من مي توانم بدهم همين است كه باز بگويم زمانه عوض شده و آدم ها ديگر هم زبان و هم دل پيدا نمي كنند. پس حرف و سخن ها بر دل بيان مي شود و اين محصول روزگاري است كه استاد زبان و شعر احمد شاملو به درستي درباره آن گفته است كه: فصل تازه اي است كه سرمايش از درون آغاز مي شود. اين گفته به اين رمان و آدم هايش مربوط مي شود براي اينكه نه آن مردي كه شبيه خود قيس است حرفي دارد بزند جز با خودش، نه قيس كسي را در حضور دارد كه با او حرف بزند و استاد (سنمار) هم زباني ندارد متاسفانه همه به خودشان پناه برده اند و اگر گاهي دو نفر با هم حرفي دارند بيشتر به گويه درون مي شود منصوب داشت. »
010380.jpg

آدم هاي دولت آبادي نام هايي دارند كه به واسطه آن صاحب تاريخ شده اند و مخاطب را دچار نوعي نگاه بينامتني با اين تاريخ مي كنند و خوانشي كه از رمان به دست مي آيد اصلاً تاريخي نيست. شايد ايشان مي خواهند به نوعي شبيه اين آدم هاي تاريخي باشند. متني كه با تمام تاريخ دروني اش از اتصال به اين تاريخ ناتوان است. دولت آبادي مي گويد: «اصلاً نبايد خوانش تاريخي داشته باشيم براي اينكه رمان چيزي است و تاريخ چيز ديگري. اگر چه من به تاريخ خيلي توجه دارم و همان طور كه سپانلو معتقد است بيشتر قصه هاي ما در تاريخ ما آمده است. شايد انتخاب اين نام ها با اين پشتوانه ها كوشش ناخودآگاهي است به جهت تداوم اين هويت تا از ياد نروند. بيشترين احترامي كه من براي آن كاراكتر قائل هستم موجب شده نام او را سنمار بگذارم اين دو وجه دارد. يكي عمق حرمت من به آن انسان است و ديگر اينكه مايلم اين هويت تداوم پيدا كند. » سلوك متني است كه خشونت در معناي جنون آسا در آن به تصوير كشيده شده است. قيس مي خواهد بكشد اما در واقعيت ناتوان است. بنابراين ذهن او اين كشتن را نه به صورت قطعي بلكه ذره ذره و با بيشترين شدت ممكن روايت مي كند.
تئوري خشونت در رمان سلوك از پيچيدگي خاصي برخوردار است كه در آن كشتن مترادف با عمل فيزيكي و اتفاق كشتن نيست. بلكه خشونت تمهيدي براي بيان ناتواني يك انسان خسته است. نويسنده مي گويد: «من ناگهان احساس كردم كه در نوشتن دو تيغ سامورايي به دنبال دست هاي من مي گردند يا دنبال دست هاي قهرمان داستانم! من ناگهان سر از كوچه هايي در محله مثلاً پامنار تهران درآوردم و دكان قديمي ابزارسازي و اينكه چطور آميخته شد با صحنه هايي از زنان جادوگر نمايشنامه مكبث، هيچ اراده اي در كار نيست. آنچه مهم است اين است كه چيزها در ذهن نويسنده پديد مي آيند تا جواب حسيات دروني او را بدهند. اين امري عقلاني نيست، اتفاقي است و تأثيرگذاريش هم به همين دليل است.
قيس در پايان اثر با غلاف خالي سلاح كهنه باقي مي ماند شايد او به دنبال سرانجامي بوده است و آخرين سلاحش نخستين سلاح انسان است. اين نگاه تأكيد بر روي گذشته هاي تاريخي ما است. شايد اگر غير از اين سلاح بود به آهنگ متن لطمه مي زد. در واقع سلوك يك داستان قديمي شرقي است كه در امروز روايت شده است.» زن رمان سلوك موجودي غريب و در عين حال ملموس و مادي است. او اصلاً به متافيزيك دچار نشده است. او با قيس، سنمار و به طور كلي اعم مردهاي داستان تفاوت دارد. او هنوز رشته هاي خود را با واقعيت قطع نكرده است و اصلاً به سوي واقعيت هجوم مي برد. چالش ميان اين و آن مرد يك قصه بيمارگونه عاشقانه متولد كرده است.
نويسنده مي گويد: «به گمان من آنچه كه در اين رمان اهميت دارد تناقض ذهنيت و رفتار بين دو نسل است. در واقع قيس با يك سلسله ارزش ها و توقعاتي كه در فرهنگ ما وجود دارد، برخورد مي كند، با نسلي كه گرايشش به زندگي مادي اجتناب ناپذير است زيرا اگر كه آن زن بخواهد از گرايشش به زندگي مادي و اقتصادي روي برگرداند آينده اش منهدم خواهد بود. بنابراين چنين كاري را نمي تواند بكند و طبعاً نمي كند. براي اينكه ارزش ها و معيارهاي اين نسل تغيير كرده چنانكه اسامي آنهاهم تغيير كرده است. » اين زن گذشته ندارد. يعني تلاشي براي نظم بخشيدن به تصاوير زمان هاي سپري شده خود نمي كند. برعكس مرد رمان سلوك كه مملو از تصاوير و خاطرات محو و وهم آلود گذشته خود است و به نوعي با آنها زندگي كرده و بسطشان مي دهد زن رمان سلوك نه تنها علاقه اي به اين سلوك نداردبلكه به نوعي از آن فاصله هم مي گيرد.
دولت آبادي مي گويد: «شايد به خاطر اين باشد كه من با اين نسل كمتر زندگي كرده ام و به علت اينكه اين نسل از آن حالت كلاسيك بيرون آمده بنابراين اگر هم گذشته اي دارد گذشته منسجمي نيست، گذشته پرريخت و پاشي است. مثلاً مرگان گذشته روشني دارد اما از آينده بي خبر است اما زن اين نسل براي خودش آينده اي تدارك مي بيند و روي گذشته پا مي گذارد. من در او بافت و انسجامي نمي بينم يا شايد من نتوانسته ام ببينم يا اصلاً وجود ندارد. آنچه براي نسل جديد مهم است آينده است و شايد اصلاً گريز از گذشته، و اين تناقض جامعه ما را به وجود مي آورد، از دست دادن گذشته نه تنها آسان نيست بلكه غم انگيز است.» محمود دولت آبادي بسيار خسته است. او از تنها بودن و رفتن هم نسلان دل شكسته است و آوار روزگار نيز او را كه نقش يك روشنفكر را برعهده دارد، تنها نگذاشته است.
او مي گويد: «اين خستگي در سلوك، مرگبار است. اينكه اين كتاب نوشته شد مرا بسيار عذاب داد. اكنون كه چاپ خواهد شد من تمام خستگي هايم را در اين رمان جا خواهم گذاشت. آن خستگي و اندوه و در خودگويي ببين چه بلايي بر سر من آورده است. شما حق داريد كه چنين دركي بكنيد و من از تمام خوانندگان عذر مي خواهم. خوانندگان بايد من را به رنج هاي خودم ببخشند.»
در پايان: اين گفت وگو باز هم تلخيصي از گپي دوستانه با محمود دولت آبادي بود. بنابر نوشته روزنامه هاي آلمان او ۱۸ سال پياپي نامزد جايزه نوبل بوده است و خودش اعتقاد دارد كه اين جايزه را برده است و اخذ فيزيكي جايزه اهميت چنداني ندارد. در اين مصاحبه بايد از افرادي تشكر كنم؛ امير نصري، نيما جمالي و از همه مهم تر حسن كيائيان مدير نشر چشمه كه روزهايي زودتر از چاپ، كتاب را در اختيار من گذاشت. دولت آبادي دور مي شدو دورتر و مي توان گفت به اميد ديدار، مرد سالخورده. . .

نگاه اول
نسل ماداگاسكار

ليلا نصيري ها
جنبش «بيت» در دهه پنجاه ميلادي با درهم شكستن همه قواعدي كه به نظر مي رسيد قيودي را براي انسانيت، زيستن و مردن و فهميدن فراهم كرده اند چنان آنارشيسمي را در جهان ادبيات بنيان نهاد كه تارعنكبوت هاي قيود سنتي را تا ساليان دراز از چهره ها پاك كرد. ويليام. اس. باروز، الن گينزبرگ و جان كرواك راهي را پيمودند كه برعكس آن ضرب المثل معروف شد، ره يك شبه را صدساله پيمودند.در نظر اول، آنارشيسم اين جنبش ناسازگار با همه چيز اين دنياي لاكردار ممكن است ذوق هر بيننده و شنونده اي را كور كند، اما عمق اين آنارشيسم آن جا آشكار مي شود كه در اوج اتفاقاتي از نوع مك كارتيسم، سقوط بمب اتمي بر فراز هيروشيما و مشابه آن نسلي عرض اندام مي كند كه همه چيز تلخ اين جهان و جهان آمريكايي را به تمسخر مي گيرد و لگدي حواله همه آنهايي مي كند كه با ترفند سياست و فرهنگ همه را به سراب زندگي دل خوش كرده اند. فريادي كه آن روزها اين جنبش سر داد گوش بسياري از كساني را كه زير عَلَم قشنگ ترين و انساني ترين مسائل دنيا مشغول چپاول عاطفه و عطوفت و انسانيت آدم ها بودند كر كرد. نهضت «بيت» به همه منافذي رخنه كرد كه سال ها بود دولت آمريكا آنها را با حربه هاي مختلف انساني، سياسي، اجتماعي و فرهنگي پر كرده بود. آنها ماداگاسكار۱ زندگي آدم ها يا حداقل ماداگاسكار يك عده علاقه مند به فرهنگ و ادبيات را تبديل به مكاني كردند كه ديگر در طالع شان رنگ نحوست نداشت. حالا، بعد از گذشت پنجاه سال، درست است كه هنوز نسل «بيت» زنده است، درست است كه سنت شكني عمري به درازاي تاريخ دارد، درست است كه تا هر زمان كه سنت زنده است سنت شكني نيز نقش ماداگاسكار سنت را بازي مي كند، اما ما ـ يعني همين نسل به قول معروف جديد ـ آرمان هايي دارد كه در ماداگاسكاري كه در آن دست و پا مي زنيم به دنبال طليعه رفع نحوست آن است. ما ـ يعني همين نسل جديد ـ به دنبال آن هستيم كه ظرفيت هاي هر جنبشي را، با همه آنچه در دسترس مان است، بكاويم و به ريشه هايي برسيم كه اين جنبش ها را از حركت هاي بي توش و توان ما متمايز مي كند. آنچه ما به دنبال اش هستيم همان چيزهايي است كه ما را متهم به رخوت، بي بنيادي، سستي، كم سوادي و كم دانشي كرده است. آنچه مهم است اين است: ما نبش قبر نمي كنيم، احيا مي كنيم.
پي نوشت:
۱. اشاره به ماجراي زندگي شخصيت لني در رمان «خداحافظ گري كوپر» نوشته رومن گاري، ترجمه سروش حبيبي، نشر نيلوفر كه سرنوشت بدترين موقعيت زندگي اش را در ماداگاسكار رقم زده بود.

گفت وگو با محمد حقوقي شاعر و منتقد - ۱
پيچ و خم هاي دارآباد
010370.jpg

حامد صفايي تبار
گفت وگو با محمد حقوقي چهار پنج ساعت ادامه يافت به طوري كه وقتي از نوار پياده شد، چاپ آن شايد به بيش از ده صفحه از روزنامه احتياج داشت. اين است كه مجبور شديم بسياري از مطالب را كه گاهي هم توضيح مكرر بود حذف كرده و مصاحبه به شكلي كه مي خوانيد، از حالت سوال و جواب خارج شود.
پيچ و خم هاي دارآباد را بايد بگيري و بالا بروي تا در ميان دامنه هاي البرز، منتقد و شاعر را پيدا كني كه رو به پنجره باز نشسته و سينه اش را از هواي پاك پر مي كند. تهران اين هيولاي سياه كه نفس آلوده اش او را به زحمت مي اندازد و موجب مي شود كه جز هر از چند گاهي به شهر نيايد.
«محمد حقوقي» منتقد و شاعر كه سال هاي پيوسته به شعر انديشيده و درباره آن نوشته و شعر شاعران بسياري را به نقد كشيده و حالا در آستانه دري ايستاده كه گذر از آن تحول جديدي در شعر او به وجود آورده و استقلال و فرديتي جداگانه به او داده است. «حقوقي» از جمله شاعران مدرني است كه همچون «نيما» و «اخوان» از بستر شعر و زبان كلاسيك به شعر نو و نيمايي و سپس شعر سپيد رسيده است. او شعر سپيد را سخت ترين و دشوارترين شكل شعر مي داند. شعري كه تكيه بر افاعيل عروضي و قافيه هاي معين و قالب هايي از پيش معلوم ندارد و در عين حال متكي بر «ساختي» استوار است.
«حقوقي» هر چند به سختي از چنگ شعر كلاسيك خود را رها كرده، شعري كه همچون دغدغه اي تا سال هاي سال با او همراه بوده، اما همچنان گلايه مي كند كه «چرا شاعران نوپرداز امروز به شعر كلاسيك بي توجهند و بعضاً حتي لزومي به شناخت آن هم نمي بينند. »
حقوقي سرآغاز شعر خود را آشنايي با توسلي و نادرپور و سرودن چارپاره بنا بر رسم سال هاي اواسط دهه «سي» مي داند و در دوره بعدي شاعري اش از «اخوان» نام مي برد. او شاعري است كه از آغاز به قالب قصيده توجه داشته و درباره همين توجه و علاقه اش به قصيده و قصيده سرايي است كه مي گويد: «قصيده از ميان قوالب شعر فارسي مستعدترين و در عين حال مشكل ترين ميدان طبع آزمايي و كلنجار با واژه ها است. واژه هاي مطنطن و محكم با زباني فاخر كه نمونه هاي اعلاي آن را در قصايد ناصرخسرو، خاقاني و انوري و بزرگ ترين قصيده سراي چند قرن اخير ايران «ملك الشعراي بهار» مي توانيد ببينيد. من از اول دوست داشتم به حريم اين قصيده سرايان نزديك بشوم و ميزان تسلط خود را به كلمه و كلام و وزن و چگونگي بيان با معيار و مقدار مهارت آنها بسنجم. »
«حقوقي» از ابتدا نسبت به كلمه و كلام حساسيت داشته و هميشه دوست داشته است با زبان فارسي درگير باشد و شايد به همين علت است كه توجه به قالب هاي شعر كلاسيك هيچ وقت نتوانسته او را به جمود و ايستايي برساند. اين است كه او پابه پاي شعر كلاسيك از توجه به زبان شاعران هم عصر خود نيز غافل نبوده است و همين هم باعث شده كه آرام آرام از شعر كلاسيك فاصله گيرد و به شعر جديد روي كند. او ادامه مي دهد: «شاعران تواناي قديم ابتدا به ذات كلمه و به طور كلي به ابعاد هر كلمه به صورت مجرد توجه مي كردند و آنگاه به همنشيني و مجاورت آنها در مصراع. اين است كه براي آنها هر كلمه و هر تركيب و در نهايت كل زبان جزو وسيله بيان، خود هدف نيز بوده است. اصلي كه به خصوص در شعر سعدي و حافظ هركدام به گونه اي در اوج خود تجلي مي كند. اما بگذاريد براي اينكه بهتر روشن شود از شاعران قرن ششم مثال بزنم؛ قرني كه از نظر جريان شعر فارسي به منزله پلي است بين قرون قبل و شيوه خراساني و قرون بعد و شيوه عراقي، به خصوص به اعتبار حضور خاقاني و نظامي دو شاعر صاحب سبك آذربايجان. ببينيد مثلاً نظامي در همان مقدمه «مخزن الاسرار» نخستين مثنوي خود وقتي در ستايش خداوند مي گويد:
دُرّ سخن را صدف گوش داد
نخل زبان را رطب نوش داد
در واقع از توجه خود به نفس «سخن» و «زبان» مي گويد زباني كه مثل نخل، كلمات شيرين دارد و كلماتي كه هركدام مثل يك دانه دُرّ در گوش (لاله گوش كه به شكل صدف است) مي نشيند. و از همين رهگذر است كه وقتي به نعت پيامبر مي رسد، تنها به توصيف اسم «احمد» مي پردازد و به هريك از چهار حرف آن جداگانه توجه مي كند:
تخته اول كه «الف» نقش بست
بر در محجوبه «احمد» نشست
حلقه «حي» را كه «الف» اقليم داد
طوق ز «دال» و كمر از «ميم» داد
تا آنجا كه مي گويد:
امّي گويا به زبان فصيح
از «الفِ» «آدم» و «ميمِ» «مسيح»
«الف» راست به عهد و وفا
اول و آخر شده بر «انبيا»
ببينيد «ام» اول آن الف و آخر آن ميم است يعني دو حرف اول دو كلمه «آدم» و «مسيح» كه با اضافه «ي» مي شود. «امي» منسوب به پيامبر، كه اشاره به «آخرالنبيين» و «اول النبيين» به اعتبار «كنت نبياً و آدم بين المأ و الطين» است و اين خود ناشي از دقت و توجه به كلمه «انبيا» است. كلمه اي كه اول و آخر آن «الف» و بين آنها كلمه «نبي» است. همچنان كه توجه خاقاني به فعل «اَطَعنا»، كه كلمه «طعن» ميان دو «الف» قرار دارد مثل كلمه «انبيا»، كه به هر حال يكي از دو شاعر از ديگري گرفته است و البته خاقاني درباره خود مي گويد:
چنان استاده ام پيش و پس «طعن»
كه استاده «الف»هاي «اَطَعنا»
خوب حالا نبايد اشتباه بشود كه منظور من از اين مثال ها اين است كه شاعران امروز هم بايد به همين نحو از تك تك كلمات استفاده كنند. نه هرگز. بلكه منظور من اهميت هر كلمه در مناسبات كلي شعر است. كلمه به عنوان مجموعي از حروف و بخشي از يك تركيب و تركيب هم بخشي از يك عبارت شعري. كلمه اي كه در واقع همچون يك شيئي است به اين معنا كه شاعر بايد بتواند حتي پشت و روي آن را ببيند. ابعاد مختلف آن را بشناسد: «آهنگ يك كلمه، معني يا معاني يك كلمه، بار مثبت يا منفي يك كلمه، شكل يك كلمه و... و. . . و اصولاً بداند كه در هر شعر از ميان همه مترادفات يك كلمه، فقط يكي از همه آنها است كه در كنار كلمات ديگر هر سطر، درست و بجا نشسته است. يك مثال بزنم. شما وقتي بخواهيد به «زمان گذشته» اشاره كنيد، مي توانيد بگوييد «سال هاي پيشين» «ايام ماضي»، «عصر باستان»، «عهد عتيق» و. . . و. . . كه قطعاً به مناسبت زبان و فضاي شعر، حتماً يكي از آن همه، مناسب ترين آنهاست. و اين تنها بر اثر ممارست و آشنايي تدريجي با دقايق زبان و زندگي با كلمات تا حد رسيدن به يك تربيت نسبي ذهني است كه براي شما حاصل مي شود. ببينيد كلمات «روسپي»، «بدكاره»، «هرجايي» و مترادفات ديگر آن مثلاً دو كلمه اي كه با «ف» و «ج» شروع مي شود، همه به يك معني است، اما جايگاه هريك در كلام ما متفاوت است. شما تقريباً همه اين كلمات را در شعر «شاملو» مي بينيد. از «سايه ها روسپيان آرامشند»، تا. . . شما فقط به همين يك سطر توجه كنيد. خواهيد گفت تنها آمدن كلمه «روسپيان» دقيق و بجاست و نه هيچ يك از آن مترادفات. . . »
حقوقي در طول دوران شاعري اش مجموعه ها و دايره هاي واژگاني متفاوتي را تجربه كرده است. شعرهايي كه در قوالب كلاسيك با كلمات مطنطن و گاه فراموش شده سروده شده اند و شعرهاي نيمايي او با سطرهاي پيچيده، تا شعرهاي سال هاي اخيرش كه به رواني و سادگي خاصي رسيده اند. سادگي و رواني اي كه شايد هم مديون فضاي غنايي شعر او باشد و شايد با توجه به طي اين مسيرهاست كه حقوقي در طول سال ها شعر خودش را هم به نقد كشيده و مباحث تئوريكي را كه در ذهنش داشته به روي شعرهايش پياده كرده. خود او در اين باره مي گويد:
«زماني برخورد من با كلمات از سر اقتدار و به اصطلاح سخنورانه بود و البته حالا ديگر اينطور نيست. بله من در ميدان قصيده با كلمات تاخت و تاز مي كردم اما وقتي به شعر نيمايي رسيدم وضع به گونه اي ديگر شد. يعني آن اقتدار در سخنوري جاي خود را به اشتياق به تزئين كلام داد. تزئين كلام با اتكا به اوزان عروضي نيمايي و شيفتگي بيش از حد به حركت آهنگين تركيب ها و مصراع ها، كه نمونه موفق آن همان «مرثيه رباب» است و البته با زبان شعري كه شفاف نبود و با فضايي كه اگر نگويم بسته، بايد بگويم مبهم و تاريك كه مخاطب يا خواننده براي راه يافتن در آن احتياج به برق هاي ذهني روشنگرانه داشت. البته من خود شعر را پيچيده نمي كردم آن چنان كه مثلاً شيوه خاقاني بوده است. بلكه اصولاً فضاهاي شعر من، خود في نفسه مبهم و غيرشفاف بودند و احتياج به «كشف» داشتند.

نگاهي به جهان داستاني سوزان هوواچ به بهانه انتشار رمان پنماريك - بخش پاياني
وقتي كه «من» روايت مي كنم
010385.jpg

درواقع نويسنده رمانِ پنماريك، در اينجا گونه اي روان شناسي شخصيتي را بنا مي كند كه عناصر آن توسط منِ راوي، روايت «ديگري» و همچنين گزينش حسي مخاطب تكميل مي شوند. هر يك از اين پنج راوي صاحب جهان بيني خاصي در مورد جهان و ديگري هستند. اين جهان بيني متكثر محملي را مي سازد كه در عمق آن جامعه اشرافي بريتانيا در پروسه تاريخي بين سال هاي پاياني قرن نوزده و سال هاي ابتدايي بعد از جنگ دوم جهاني روايت شده است دومين مورد در اين مبحث توجه نويسنده به نگاه راوي به عنوان قصه گوي خود است اين قصه گوي كاملا كلاسيك باورهاي خود را به متن تحميل مي كند. به راحتي از انسان ديگر متنفر است و صبغه احساسي گزارش او در هجمه هولناك زمان رنگ مي بازد. او مي كوشد نامتعارف باشد و عشقِ او از جنس عشاق اليوت و يا خواهران برونته به نظر برسد ولي در پايان رمان درمي يابيم كه ايشان عين خودِ زندگي بوده اند و كاركردهاي شخص ايشان در كنار كاركردهاي زمان فيزيكي پروسه خود رنگ مي بازد. آدم هاي هوواچ آن چنان فرهيخته، يا قديس مآب و همچنين هيولا به نظر نمي رسند، آنها مي خواهند كه در دل روايت يا خانواده خود نقش اصلي را به دست بياورند اما محدوديت نگاه ايشان به جهان و شخصي بودن جهان بيني ذكر شده موجب نمي شود كه ما با ابرمردها و يكه تازاني در روايت داستاني برخورد داشته باشيم. ايشان با توجه به ذهنيت تاريخي اثر، نقش هاي خود را مي پذيرند و از تعريف خودِ روايتگر پرهيز مي كنند. آنها در دل قصه خود به تصويري تبديل مي شوند كه هر چه از آن دورتر شويم، بعد زماني بيشتري پيدا مي كند. درواقع آدم هاي هوواچ در دلِ متن تبديل به خاطره اي درون متني نمي شوند بلكه ما آنها را بعد از اتمام روايتشان به صورت متهماني مي بينيم كه نوبت دفاع ايشان از خود تمام شده است و منتظر راي دادگاه هستند! چنين تلقي اي دليل ادامه خوانش ما مي شود، منِ مخاطب مي كوشم با حفظ جايگاه خود به عنوان قهرمانِ اصلي ادبيات به اين آدم ها رنگ و لعاب حسي ببخشم. يا آنها را دوست دارم و يا از آنها نفرت دارم. با توجه به اين نكته كليدي پنماريك به صحنه اي تبديل شده كه انسان انگليسي نيمه اول قرن بيست از روايت زندگي شخصي خود به طرف روايت ذهن داستان پردازش مي رود. نكته اينجا است كه تمامي اين آدم ها بين خود به عنوان شخص و وقايع بيروني به عنوان زندگي فاصله مي گذارند و شايد تباهي ايشان در همين بحث آشكار شود. سومين ويژگي را مي توان در رويارويي اين دو مولفه دانست: سوزان هوواچ به يك بوميت منحصربه فرد و هميشگي بريتانيايي معتقد است. ساختارهاي اين بوميت چنان است كه جهان را بين انگليسي ها و ديگران تقسيم مي كند. اين بوميت در جنگ نيز وظيفه خود را مي داند و برعكس نگاه انتقادي و متكثر فرانسوي به جنگ به عنوان يك فاجعه نگاه نمي كند. آدم هاي آن در برابر ارزش ها تعريف هاي خود را دارند. «آدرين» به حرامزادگي خود صحه مي گذارد و به آن عادت مي كند و اين ضدارزش ناخواسته، خواسته هاي او را از جهان كاهش مي دهد و يا «فيليپ» به عنوان اصيل ترين اشرافي متن عاشق زمين و معادن آن است. او از ديگري و برادر ناتني نفرت دارد. زن انگليسي رمان نيز سايه اي از ملكه ويكتوريا است. زني كه احساس مادر بودن خود را در گرو قدرتمند بودنش مي پندارد. پس ما با فضايي روبه رو هستيم كه به شدت سنتي است وآدم ها از جنس اين سنت چند صد ساله هستند. زيبايي نوشته هوواچ به همين اصل برمي گردد. چنين آدم هايي مي خواهند با جبر تاريخ بالاي سرشان كه برايشان تكليف مشخص كرده گلاويز شوند. وقتي ايشان از درون خود روايت مي كنند ما با انبوهي از ايده ها و خواسته هاي متعدد روبه رو هستيم، خواسته هايي كه «حق» را به راوي مي دهند. اما در حين روايت ديگران از راوي قبلي تصوير احساسي ما از او سلب مي شود و درمي يابيم به هر حال با يك انگليسي صاحب چارچوب و شناخته شده روبه رو هستيم. فردي كه در قالب زمان زندگي مي كند. به قول اي ام فورستر در جنبه هاي رمان: «زندگي روزمره در اصل هرچه باشد از دو زندگي تشكيل شده است. زندگي در قالب زمان و زندگي در قالب ارزش ها ـ و رفتار ما نيز مبين تابعيتي است دوگانه. » اين گفته فورستر دقيقاً در مورد نوع رئاليسم پنماريك صدق مي كند.
روايت هاي من گو در قالب ارزش هاي ساخته شده خود صورت گرفته اند و در اين پروسه انسان سوزان هوواچ صاحب عمق مي شود. ما مي توانيم غرايز او را ببينيم و از زبان او به يك ايدئولوژي درون متني دست پيدا كنيم. اما اين قالب ارزشي تا وقتي دوام دارد كه راوي بتواند حرف بزند و خود را گزارش كند. با طي شدن زمان روايت او قالب زماني و يا تاريخي از قالب ارزشي او پيشي مي گيرد. در نگاه هوواچ قالب زماني همان تكرار تاريخي و يا جبر زماني حاكم بر آدم ها است. چيزي كه آنها از آن مي هراسند. چيزي كه عمق ارزشي ايشان را مي شكند و آنها را تبديل به انسان هايي مانند بقيه مي كند. تاريخ بر آنها حمل شده و نوبت به ديگري مي رسد. ۲ ـ يك عكس يادگاري: اين آدم ها با اين مشخصات براي ما تعريف مي شوند. سيستم روايت از زندگي اشرافيت كهنه بريتانيا تبديل به حكايتي از ذهن، رو به قهقراي انسان ها مي رود با اين حال آدم هاي هوواچ با مرگ خود جنبه ديگري را مي آفرينند. نويسنده با استفاده از رنگ آميزي و حس داستان هاي قرن ۱۸ (شاهكاري مانند تام جونز) حال و هوايي رمانتيك مي سازد كه در دل اين رمانتيسم باورهاي استعاري و تغزلي جاي ويژه اي دارند. همانطور كه گفتم مكان داستاني اثر به مانند اخلاق انگليسي از دنياي پيرامون خود جدا است. سياست، جنگ و. . . چيزي است كه ربطي به آنها ندارد. كشته شدن در جنگ شايد يك تكليف باستاني باشد بنابراين روحيه متن جوري ساخته مي شود كه ما انتظار قصه اي انتقادي را نداريم. رمانتيسم هوواچ در اينجا زاده مي شود روايت زندگي از آغاز تا مرگ مولفه هاي اين رمانتيسم شامل حضور راوي به عنوان مولف. روحيه اي من باور و نگاهي استعاري به واقعه داستاني مي شود. آدم هاي هوواچ در حين زندگي درون متني خود دچار فراز و نشيب هستند اما وقتي مي ميرند رنگ و بوي اسطوره را مي دهند. نويسنده آن قدر ايشان را روايت كرده كه با مرگ آنها گويا فضاي اثر خالي و خالي تر مي شود. در اينجا است كه آن قالب ارزشي دوباره شكل مي بندد و حالا با اتمام حضور فيزيكي هر شخصيت ما به ياد ذهن داستان گوي مي افتيم. پس در ايدئولوژي متن راوي به عنوان تكه اي از زندگي جمعي اصول خود را در قالب زمان و تكرار تاريخي مي آفريند و با خروج راوي در معناي مطلق مرگ ساختار اثر آن را با روحيه رمانتيسم گونه به شكل قالبي ارزشي بازآفريني مي كند. در واقع اين كنش به يك انديشه پراگماتيستي بازمي گردد. از لحاظ متن انسان مساوي با رفتارهاي عملي خود است، او در حين اين نوع عمل گرايي كاملاً رئاليستي فاعل متن شده و مي كوشد خود را قهرمان زندگي و زمان معرفي كند.
او به مانند تام جونز، هنري فيلدينگ يك تيپ خاص نيست. بلكه ملغمه اي از گناه و بخشش است. اين تئوري در رفتارهاي او تاثير مستقيم گذاشته و ذهن او را مساوي با عمل او قرار مي دهد. او واقعيت ها را مي پذيرد و تنها فطرت استقلال طلبش است كه منجر به روايت هاي بعضاً ارزشي و يا عاطفي مي شود. وقتي ما با اين نوع پراگماتيسم روبه رو هستيم درمي يابيم كه انسان پنماريك نقش خاصي در زندگي جمعي دارد. نوعي سوسياليسم ساختاري كه علاوه بر قصه، فرم را نيز دچار يكسونگري و يكسان نگري در مقدار و اندازه روايت مي نمايد. اين تعبير باعث مي شود كه متن ما فردي را نسبت به ديگري برجسته نكند و آن بي تفاوتي ارزشي و پايبندي به قصه گويي را هدف خود قرار دهد. چه در غير اين صورت ما در پنماريك با سيماي فردي در ميان ديگران روبه رو مي شويم در حالي كه با تلقي هوواچ مخاطب با نقش هر فرد در ميان ديگران مواجه مي شود. مرگ اين انسان عمل گرا و به دور از روحيه انديشمند فرانسوي، اجازه ماندن در خاطره متن را به او مي دهد. زيرا اين انسان در دوره زندگي فيزيكي اش در درون متن رفتارهاي خود را حفظ كرده است و درصدد عبور از رئاليسم طراحي شده بر نيامده و يا اگر اين قصد را داشته در حد يك رويا بوده است. من نام اين نگاه را سوسياليسم متني مي گذارم كه در عين روايت آدم ها اجازه ظهور «تيپيك» را به ايشان نمي دهد.
اين قضيه عين زندگي اجتماعي انگليس است. تاريخ بريتانيا به روياها و خاطره انسان ارج مي نهد اما تخطي از نقش تعيين شده را نمي پذيرد. با اين تعريف همه در يك قاب عكس قرار مي گيرند و بعد هم يك خاطره دسته جمعي از خود به جاي مي گذارند. نكته ديگري كه در رمان پنماريك قابل تامل است بحث گناه است. هوواچ با زيركي از جامعه اش سخن مي گويد كه گناه را به عنوان يكي از اجزاي طبيعت پذيرفته است. آدم هاي رمان به خاطر وابستگي روحي و تاريخي به طبيعت و ميراث بومي خود نوعي باور را اشاعه مي دهند: باور به خطا از ارزش هاي انساني اين پرده دري به خاطر تكرار در دل زمان با وجود منع عقلي باز هم نوعي رفتار به حساب مي آيد. گناه براي انسان سوزان هوواچ لزوماً به يك نتيجه اخلاقي منتهي مي شود اما اين نتيجه اخلاقي به هيچ وجه در معناي عقوبت نيست. گناه در تعريف هوواچ خاطره اي از يك پرده دري عرفي است كه اعم رفتارهاي اين انسان را موجب مي شود. با ناپديد شدن يك عنصر تكميل كننده اين گناه و نابودي آن خاطره اين انسان مي ميرد. شايد اين تعريف زندگي باشد. به هر حال اين ايدئولوژي متني برخاسته از جامعه اي است كه آن را تاييد مي كند اما تحسين نمي نمايد. در پايان اثر درمي يابيم كه كم كم سنت جاري در اثر به خاطر خواسته هاي زمان جديد كم رنگ تر شده و به صورت ديگري متولد مي شود. اين تاريخ است و نمي توان بر آن حكم بد بودن و يا خوب بودن اطلاق كرد. در پايان: اين اثر سترگ را مترجم توانايي چون ابراهيم يونسي ترجمه كرده و ناشر آن انتشارات نگاه است. پنماريك رماني است كه در مفهوم مطلق قصه گويي تعريف شده است. هجمه اي از آدم ها به علاوه انبوهي از رويدادها يك هارموني كه همان زندگي روزمره است.

حاشيه ادبيات

• خاطرات پس از مرگ كوباس
010375.jpg

عبدالله كوثري مترجم فعال اين روزها رمان جديدي را ترجمه و آماده چاپ كرده است. «خاطرات پس از مرگ كوباس» نوشته نويسنده سترگ برزيلي «ماشادو دِآسيس» اين نويسنده كه در سال ۱۸۳۶ به دنيا آمده و در سال ۱۹۰۸ از دنيا رفته است جزو نويسندگان تاثيرگذار و جريان ساز آمريكاي لاتين محسوب مي شود. اعتبار او در ادبيات اين منطقه به نحوي است كه سوزان سانتاگ او را بزرگ ترين نويسنده آمريكاي لاتين مي داند. رمان داستان زندگي انساني است كه با زبان طنز خاطراتش را پس از مردن روايت مي كند. از اين نظر كتاب با تريسترام شندي مقايسه مي شود. به هر حال ترجمه اين كتاب مي تواند اتفاق خوشايندي براي علاقه مندان به ادبيات آمريكاي لاتين باشد. اين كتاب را نشر مرواريد منتشر مي كند به غير از اين كتاب جديد، كوثري كتاب فوئنتس يعني خودم با ديگران را با افزودن مقالاتي جديد تحت عنوان «از چشم فوئنتس» آماده چاپ دارد. طرح نو ناشر اين كتاب است.

• مندني پور و يازده سپتامبر
شهريار مندني پور نويسنده مطرح دهه ۶۰ بعد از يك پروسه نسبتاً طولاني كتاب هاي تازه اي را منتشر مي كند. مندني پور نويسنده اي است كه جريان هاي روز اجتماعي و سياسي در داستان هاي او بازتاب هاي محسوسي دارند. بر همين اساس «آبي ماوراي بحار» كه مجموعه داستان جديد او است از يازده داستان درباره مسائل روز ۱۱ سپتامبر تشكيل شده است. داستان ها لزوماً در نيويورك نمي گذرد و بيشتر خود اتفاق به عنوان محور داستان مورد توجه قرار گرفته است. اين كتاب را نشر «مركز» منتشر خواهد كرد. او به غير از اين مجموعه رماني به نام «هزار و يكسال» را براي نوجوانان به چاپ خواهد رساند. عناصر و شگردهاي داستان نيز كتابي ديگر است كه حاصل تجربه هاي مندني پور در كلاس هاي داستان نويسي او است. هر دو كتاب را نشر ققنوس منتشر خواهد كرد. از مندني پور تا به حال آثاري مانند موميا و عسل، ماه نيمروز، سايه هاي غار و. . . را خوانده ايم. مجموعه جديد او بعد از اين دوره سكوت مي تواند مورد توجه منتقدان و خوانندگان ادبيات داستاني ايران قرار بگيرد.

• بازهم شرلوك هُلمز
مژده دقيقي مترجم و روزنامه نگار، آخرين قسمت از مجموعه داستان هاي شرلوك هُلمز را آماده چاپ دارد. او كه قبل از اين چهار كتاب از اين مجموعه داستان ها را منتشر كرده بود «درنده باسكرويل» را منتشر خواهد كرد. جعبه مقوايي، نشانه چهار، دره وحشت و اتود در قرمز لاكي آثاري هستند كه او از سر آرتوركانن دويل ترجمه كرده است. ناشر اين آثار نشر هرمس است كه اين مجموعه را تحت عنوان كتاب هاي كارآگاه به چاپ رسانده است. درنده باسكرويل يكي از جذاب ترين و در عين حال خشن ترين نوشته هاي كانن دويل است. اين كتاب به زودي منتشر خواهد شد.

• فرهنگ هدايت
010390.jpg

انتشارات فرهنگ معاصر در راستاي چاپ فرهنگ هاي خود و در زيرمجموعه پژوهشگران معاصر ايران مجلد ششم يعني «صادق هدايت» را منتشر مي كند. اين مجموعه قابل توجه كه تاكنون پنج جلد آن منتشر شده است اثر «هوشنگ اتحاد» محقق جدي ايران است. مجلات قبلي اين دوره به افرادي مانند محمد قزويني، علي اكبر دهخدا، ذبيح بهروز، سيد حسن تقي زاده، احمد بهمنيار و. . . اختصاص داشته است اما جلد ششم مختص صادق هدايت است. اين كتاب در مرحله صدور مجوز قرار دارد.

• وصيت نامه فرانسوي
آندره مكين نويسنده روسي الاصل فرانسوي را به تازگي شناخته ايم. اين نويسنده معاصر با حفظ ميراث ترس و خشونت ديكتاتوري سال هاي كمونيسم داستان هاي خود را بر پايه نوعي از هم گسيختگي و فروريزي وجود انسان مي نويسد. مكين از آن دسته نويسندگاني است كه داستان هايش را مي توان تاثيرگذار ناميد. مشهورترين اثر او يعني «وصيتنامه فرانسوي» را دكتر ساسان تبسمي ترجمه مي كند. اين كتاب كه پيچيدگي هاي خاص خود را هم دارد مراحل مياني ترجمه را طي مي كند. تبسمي قبل از اين با ترجمه «موسيقي يك زندگي» از همين نويسنده معرفي و انتشار آثار او را آغاز كرده بود. او در ضمن مترجم برخي از آثار كريستين بوبن نيز است كه آخرين آن ها يعني «فروغ هستي» در نمايشگاه كتاب امسال توسط نشر باغ نو منتشر شد. ترجمه «وصيتنامه فرانسوي» در آينده نزديك به پايان خواهد رسيد.

• بررسي داستان امروز ايران
ادبيات داستاني معاصر ايران با حضور منتقدان و نويسندگان از سوي انتشارات روشنگران و دفتر مطالعات زنان روز شنبه در سالن آمفي تئاتر نمايشگاه بين المللي ساعت ۳ الي ۵ بعدازظهر برگزار مي شود. در اين مراسم به روند ادبيات داستاني در سال هاي اخير پرداخته مي شود. در اين مراسم طيف هاي مختلفي از نويسندگان حضور دارند. احتمالاً اميرحسن چهل تن، محمود دولت آبادي در اين مراسم حضور خواهند داشت.

تصحيح و پوزش

دو مطلب از آقاي محمود معتقدي در روزنامه چاپ شده است، مقاله در شناخت نيما و نقدي بر كتاب بعد از آن شب نوشته مرجان شيرمحمدي كه جايزه بنياد گلشيري را در قلمرو داستان كوتاه كسب كرده بود. در هر دوي اين مقاله ها نام نگارنده از قلم افتاده. از اين منتقد گرانقدر صميمانه عذرخواهي مي كنيم.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |