تا آن مقطع تلخي كه براي نويسندگان ما فراهم شد هيچ دركي از سن خود نداشتم و پيش مي رفتم و پيش مي رفتم پيش مي رفتم ناگهان يك سانحه اي به من قبولاند كه من پير شده ام
عكس عباس كوثري
گروه ادب و هنرـ مهدي يزداني خرم: و نويسنده خسته است. كهنسالي تحميل شده اين سال ها روحش، جسمش و حتي نگاهش را خسته كرده است. دولت آبادي با سيگار بهمن و مشتي موي سپيد بر گوشه شقيقه هايش، نفس مي كشد، مي نويسد و از تنهايي و يا شايد تنها شدن مي گويد. ماه ها بود كه مي خواستم با او گفت وگو كنم، حرف بزنم و صدايش را به يادگار حفظ كنم، اما كم رمقي و مصيبت پشت مصيبت، مرگ برادر، مرگ احمد محمود، خاطره سنگين شاملو كه ديگر نبود و. . . رمق نويسنده شصت و سه ساله را گرفته بود. اين گفت وگو بالاخره ميسر شد در روزهايي كه همشهري شايد. . . دولت آبادي با رمان سلوك در كنار جواد مجابي و محمدعلي سپانلو من را پذيرفت. «سلوك» رمان جديد اين نويسنده سالخورده است كه پنج سال نوشتن را برايش به همراه داشته است. رماني غريب و با حال و هوايي كاملاً متفاوت.
ناشران رمان نشر چشمه و فرهنگ معاصر هستند و كتاب در نمايشگاه بين المللي امسال منتشر شده است. با دولت آبادي از سلوك حرف مي زنم و از دغدغه هاي او. نويسنده مي گويد: «من خيلي خوشحالم كه مي بينم جواني كه در زمان شروع رمان نويسي من اصلاً وجود نداشته و سال هاي بعد به دنيا آمده، اين طور آثار من را به طور كامل خوانده و تحليل مي كند. برداشت شما بسيار دقيق بود و همان چيزي بود كه من نبايد بگويم و خواننده بايد بگويد. » سلوك قصه تداعي هاي ذهن «قيس» است. توالي وحشتناك تداعي هاي ذهني او مخاطب سلوك را از روايت خطي دور كرده و با انبوهي از وهم، كابوس و شايد ساديسم تنها مي گذارد. دولت آبادي در سلوك قيس را در مسيري تنها مي گذارد كه او مجبور است تنها و تنها از ذهن خود زندگي را بسازد. توقف محسوس رئاليسم عيني و روايي و آغاز گونه اي روايت ماليخولياوار ذهني بدون نزديك شدن به فضاهاي آبستره و سوررئاليستي از مهم ترين ويژگي هاي اثر است.
|
|
او مي گويد: «اين تداعي پنج سال من را ديوانه خودش كرد. من بيش از يك سال در كار ويرايش اين اثر بودم. اين كتاب در حدود ششصد صفحه بود و من با عذاب، دشواري و سختي كوشيدم رمان را به حدي كه مقدور هست چكيده كنم. من در آثار ادبي جهان به چهار اثر علاقه فراواني دارم. در وهله نخست بيگانه آلبر كامو، ديگر پيرمرد و درياي همينگوي، سومي گرگ بيابان هرمان هسه و آخرين كه مي تواند اولي هم باشد بوف كور خودمان است. من هميشه در طول اين چهل سال نويسندگي آرزو داشته ام كه كتابي به حجم و قدرت يكي از اين آثار بنويسم، اين اعتراف من است. » ايجاز و فشردگي عذاب آوري كه متن سلوك به خواننده تحميل مي كند بر آمده از كوشش نويسنده براي روايت فشرده اي از يك پروسه زماني و ذهني شخصيت اصلي او است. ظرافتي كه در روايت دروني متن انجام گرفته، آن را از فضاهايي كه به خواننده اجازه همذات پنداري مي دهند دور كرده است. دولت آبادي مي گويد: «اميدوار بودم كه اين اثر به بازنويسي احتياجي نداشته باشد و فكر مي كردم پختگي من در كارم اين اجازه را به من مي دهد كه چنين جسارتي داشته باشم. يعني اثر را يك بار بنويسم و به نشر بدهم اين فكر چنان با شكست مفتضحانه اي روبه رو شد كه من را وادار كرد تا اين اثر را بتراشم و صيقل بدهم وجخ! دريابم كه دارم به سوي آن الگوهايي كه دوست دارم، مي روم و خيلي خوشحالم كه موفق شده ام. در اثر بوف كور و بيگانه مي بينيم و از اين جهت كه من را كه آرزوي نوشتن يك كتاب كوچك داشته باشد قانع كند، فكر مي كنم زحمتي كه روي فشرده كردن آن كشيده ام راضي كننده باشد. » اثر دولت آبادي در بافت و بطن خود هنوز به رئاليسم مقبول اين نويسنده پايبند است اما ديگر به عينيت و روزمرگي وفادار نيست. اين نگاه كه از جلد سوم روزگار سپري شده مردم سالخورده (پايان جغد) آغاز شده است در سلوك نيز به اوج خود مي رسد. همه چيز در ذهن و آدم هايي كه با خود حرف مي زنند. كهنسالي شايد مهم ترين مفهوم درون اثر باشد. قيس، سنمار و آدم هايي كه فشار زمان ذهن و جسمشان را پير كرده است و همين باعث شده كه در اثر آن رخوت تلخ ناشي از اين امر به ميان زبان و روايت آن رسوب كند. نويسنده مي گويد: «من ناگهان در يك مقطع معين چند سال پيش پيري را احساس كردم. فكر نمي كنم هيچ انساني پيري خودش را درك بكند. يعني هم احساس، هم درك و هم باور. من ناگهان از يك انسان سرزنده و شاداب و گستاخ تبديل شدم به انساني كه احساس كرد پير شده. همين طور كه در اين كتاب هم اشاره شده: من وقتي كه ريشم را مي تراشم اصلاً به آينه نگاه نمي كنم، فقط به تراشيدن ريشم نگاه مي كنم ولي يك بار كه به خودم نگاه كردم ديدم كه ابروهايم سپيد شده است و اين حس شخصي من است. بنابراين يكي از موضوعات كتاب هم اين مقوله پيري تحميل شده به نويسنده است. »
دكتر مجابي در اين بين مي گويد كه در فضاي كنوني جامعه ما وقايع به نحوي رقم زده مي شوند كه كهنسالي و پيري به قشر نويسنده تحميل مي شود. سلوك نيز از آدمي سخن مي گويد كه بوميت سلب شده از او و نوستالژي تحميلي او را به كهنسالي عميق هم از لحاظ ذهني و هم از لحاظ جسمي فرو مي برد. در رمان با آدم هايي روبه رو هستيم كه بر اين كهنسالي وقوف پيدا كرده اند و حالا نمي توانند با زمان خود نفس بكشند.
نويسنده سالخورده مي گويد: «من تا چند سال پيش و تا آن مقطع تلخي كه براي نويسندگان ما فراهم شد، هيچ دركي از سن خود نداشتم و پيش مي رفتم و پيش مي رفتم، پيش مي رفتم، ناگهان سانحه اي به من قبولاند كه من پير شده ام. (زير بار اين سوانح) اين پيري چون مقطع داشت براي من محسوس بود. » چه شد كه محمود دولت آبادي نوع روايت خود را به كلي دگرگون كرد. آن همه سخن، زندگي، روزمرگي و شايد اتفاق از ادبيات او كوچ كرده اند. دولت آبادي علاوه بر انتخاب يك قصه نويسي كاملاً دروني خط سير زمان و مكان داستاني خود را نيز برهم زده است. او در سلوك از دنيايي صحبت مي كند كه علي رغم قصه قديمي آن متناقض و به شدت پيچيده است. او مي گويد: «گمان مي كنم اتفاق ابتدا در زندگي مي افتد تا رمان. به شما بگويم اين اتفاق با يك يادداشت كوچك در يك قهوه خانه در فرانكفورت شروع شد. و بعد با يك سايه اي در پياده رويي كه ديوار سنگي خزه بسته اي دارد، در ويپرزدورف به سراغ من آمد. من در آنجا كه بورس سه ماهه داشتم، دو ماه ماندم و برگشتم به خاطر همين به اصطلاح احساس غم غربت و نوستالژي و بي هم زباني. اين غم غربت و آن يادداشت كوچك مرا به يك ورطه اي كشاند كه چهار سال به تناوب نوشتم و وقتي به پايان كار رسيدم دريافتم دو سوم اين را بايد كنار بگذارم. » قيس در يك شهر اروپايي و پشت يك در بسته مانده است و با يك اخلاق جهان سومي زندگي مي كند. اين اخلاق كه دولت آبادي ريشه هاي آن را آشكار كرده است او را نه به گذشته خاطرات بلكه به كابوس زمان از دست رفته دچار مي كند، به طوري كه ما نمي توانيم يك قصه كامل را از رمان سلوك تعريف كنيم بلكه آدم رمان از موقعيت هايي حرف مي زند كه قطعيت عيني آنها با وهم خود ساخته ذهنش خلط شده است. دولت آبادي مي گويد: «او در اين محيط عيني زندگي ذهني مي كند و در واقع اين اصل است كه او را با خود به اين ذهنيت مي برد. اگر شما تصويرهاي اين رمان را در اين شهر اروپايي بشماريد، شايد به سه تصوير برسد خيلي محدود و مكرر. ولي اين آدمي كه در آن فضا زندگي مي كند، راه مي رود و منتظر است لحظه اي هم در آن فضا نيست. حتي وقتي با آن قهوه چي صحبت مي كند (در ذهن) باز هم به اين محيط و نقش جغرافيايي نقب مي زند. اگر من به ويپرزدورف دعوت نشده بودم و در آن قصر ويپرزدورف زندگي نكرده بودم، (قصري قديمي و زيبا در شرق آلمان) نمي توانستم اين روايت را بسازم. آن قصر و فضاي ذهني من به علاوه ناهم زباني و ناهم زماني باعث شده كه من به اين روايت ذهني بپردازم. »
آدم هاي دولت آبادي با وجود حرف هايي كه مي زنند تا پايان رمان در گستره اي از مه و رخوت فرو رفته اند. زبان ايشان و عمل ايشان علاوه بر قهرمان زدايي آنها را هر چه بيشتر معماگونه و پيچيده جلوه داده است. عدم وجود تصاوير قطعي از آدم ها و درون ايشان دو اتفاق را در پي داشته است: نخست اينكه ايشان نمي توانند خود را در متن اثبات و برجسته كنند و دوم اينكه خواننده توانايي همسو شدن با رفتار سنتي ايشان را در خود نمي بيند. او مي گويد: «شايد به نوعي حس گريز در تمام اين اثر وجود دارد. دليلش را نمي دانم. روح آدمي بسيار پيچيده است و ذهن او پيچيده تر. اين حس گريز كه از لحاظ فيزيكي درماندگي هم به آن اضافه مي شود باعث مي شود كه اين قطع در اثر پيدا شود و اين نوع مونتاژ را ايجاب بكند. فقط مي توانم بگويم كه فضاي محيطي كه من در آن بوده ام در اين كشمكش ها موثر است: من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است. » يكي از ويژگي هاي آثار گذشته دولت آبادي كه او را متمايز كرده است، ديالوگ نويسي او است. در آثاري مانند كليدر و جاي خالي سلوچ ما با جهاني روبه رو هستيم كه زندگي در آن به صورت ديالوگ جريان دارد. انسان داستان هاي دولت آبادي عموماً پرگو و سخن پرداز است. اما سلوك قصه ديگري است. آدم ها حرف مي زنند حتي روبه رويشان «ديگري» هم وجود دارد اما اين نجواها به تك گويي هايي طولاني دچار شده كه فرم ديالوگ را دارند. اگر دقت كنيم سكوتي در بطن اثر پنهان شده است، سكوتي كه آدم ها را به حرف زدن با خود مجبور مي كند. نويسنده مي گويد: «درك كاملاً درستي است. براي اينكه ديگر زمانه عوض شده است. » پاسخ كوتاه است. به سراغ ويژگي ديگر اثر مي رويم. آدم هاي دولت آبادي نمي توانند بين رويا و واقعيت پلي بزنند و تعادل مناسبي بين اين دو جهان ايجاد كنند. ايشان آن چنان دچار وهم هستند كه به واقعيت نيز رنگ و بوي كابوس مي بخشند. نويسنده مي گويد: «به گمانم اين مسئله امري ناخودآگاه است و تنها جوابي كه من مي توانم بدهم همين است كه باز بگويم زمانه عوض شده و آدم ها ديگر هم زبان و هم دل پيدا نمي كنند. پس حرف و سخن ها بر دل بيان مي شود و اين محصول روزگاري است كه استاد زبان و شعر احمد شاملو به درستي درباره آن گفته است كه: فصل تازه اي است كه سرمايش از درون آغاز مي شود. اين گفته به اين رمان و آدم هايش مربوط مي شود براي اينكه نه آن مردي كه شبيه خود قيس است حرفي دارد بزند جز با خودش، نه قيس كسي را در حضور دارد كه با او حرف بزند و استاد (سنمار) هم زباني ندارد متاسفانه همه به خودشان پناه برده اند و اگر گاهي دو نفر با هم حرفي دارند بيشتر به گويه درون مي شود منصوب داشت. »
|
|
آدم هاي دولت آبادي نام هايي دارند كه به واسطه آن صاحب تاريخ شده اند و مخاطب را دچار نوعي نگاه بينامتني با اين تاريخ مي كنند و خوانشي كه از رمان به دست مي آيد اصلاً تاريخي نيست. شايد ايشان مي خواهند به نوعي شبيه اين آدم هاي تاريخي باشند. متني كه با تمام تاريخ دروني اش از اتصال به اين تاريخ ناتوان است. دولت آبادي مي گويد: «اصلاً نبايد خوانش تاريخي داشته باشيم براي اينكه رمان چيزي است و تاريخ چيز ديگري. اگر چه من به تاريخ خيلي توجه دارم و همان طور كه سپانلو معتقد است بيشتر قصه هاي ما در تاريخ ما آمده است. شايد انتخاب اين نام ها با اين پشتوانه ها كوشش ناخودآگاهي است به جهت تداوم اين هويت تا از ياد نروند. بيشترين احترامي كه من براي آن كاراكتر قائل هستم موجب شده نام او را سنمار بگذارم اين دو وجه دارد. يكي عمق حرمت من به آن انسان است و ديگر اينكه مايلم اين هويت تداوم پيدا كند. » سلوك متني است كه خشونت در معناي جنون آسا در آن به تصوير كشيده شده است. قيس مي خواهد بكشد اما در واقعيت ناتوان است. بنابراين ذهن او اين كشتن را نه به صورت قطعي بلكه ذره ذره و با بيشترين شدت ممكن روايت مي كند.
تئوري خشونت در رمان سلوك از پيچيدگي خاصي برخوردار است كه در آن كشتن مترادف با عمل فيزيكي و اتفاق كشتن نيست. بلكه خشونت تمهيدي براي بيان ناتواني يك انسان خسته است. نويسنده مي گويد: «من ناگهان احساس كردم كه در نوشتن دو تيغ سامورايي به دنبال دست هاي من مي گردند يا دنبال دست هاي قهرمان داستانم! من ناگهان سر از كوچه هايي در محله مثلاً پامنار تهران درآوردم و دكان قديمي ابزارسازي و اينكه چطور آميخته شد با صحنه هايي از زنان جادوگر نمايشنامه مكبث، هيچ اراده اي در كار نيست. آنچه مهم است اين است كه چيزها در ذهن نويسنده پديد مي آيند تا جواب حسيات دروني او را بدهند. اين امري عقلاني نيست، اتفاقي است و تأثيرگذاريش هم به همين دليل است.
قيس در پايان اثر با غلاف خالي سلاح كهنه باقي مي ماند شايد او به دنبال سرانجامي بوده است و آخرين سلاحش نخستين سلاح انسان است. اين نگاه تأكيد بر روي گذشته هاي تاريخي ما است. شايد اگر غير از اين سلاح بود به آهنگ متن لطمه مي زد. در واقع سلوك يك داستان قديمي شرقي است كه در امروز روايت شده است.» زن رمان سلوك موجودي غريب و در عين حال ملموس و مادي است. او اصلاً به متافيزيك دچار نشده است. او با قيس، سنمار و به طور كلي اعم مردهاي داستان تفاوت دارد. او هنوز رشته هاي خود را با واقعيت قطع نكرده است و اصلاً به سوي واقعيت هجوم مي برد. چالش ميان اين و آن مرد يك قصه بيمارگونه عاشقانه متولد كرده است.
نويسنده مي گويد: «به گمان من آنچه كه در اين رمان اهميت دارد تناقض ذهنيت و رفتار بين دو نسل است. در واقع قيس با يك سلسله ارزش ها و توقعاتي كه در فرهنگ ما وجود دارد، برخورد مي كند، با نسلي كه گرايشش به زندگي مادي اجتناب ناپذير است زيرا اگر كه آن زن بخواهد از گرايشش به زندگي مادي و اقتصادي روي برگرداند آينده اش منهدم خواهد بود. بنابراين چنين كاري را نمي تواند بكند و طبعاً نمي كند. براي اينكه ارزش ها و معيارهاي اين نسل تغيير كرده چنانكه اسامي آنهاهم تغيير كرده است. » اين زن گذشته ندارد. يعني تلاشي براي نظم بخشيدن به تصاوير زمان هاي سپري شده خود نمي كند. برعكس مرد رمان سلوك كه مملو از تصاوير و خاطرات محو و وهم آلود گذشته خود است و به نوعي با آنها زندگي كرده و بسطشان مي دهد زن رمان سلوك نه تنها علاقه اي به اين سلوك نداردبلكه به نوعي از آن فاصله هم مي گيرد.
دولت آبادي مي گويد: «شايد به خاطر اين باشد كه من با اين نسل كمتر زندگي كرده ام و به علت اينكه اين نسل از آن حالت كلاسيك بيرون آمده بنابراين اگر هم گذشته اي دارد گذشته منسجمي نيست، گذشته پرريخت و پاشي است. مثلاً مرگان گذشته روشني دارد اما از آينده بي خبر است اما زن اين نسل براي خودش آينده اي تدارك مي بيند و روي گذشته پا مي گذارد. من در او بافت و انسجامي نمي بينم يا شايد من نتوانسته ام ببينم يا اصلاً وجود ندارد. آنچه براي نسل جديد مهم است آينده است و شايد اصلاً گريز از گذشته، و اين تناقض جامعه ما را به وجود مي آورد، از دست دادن گذشته نه تنها آسان نيست بلكه غم انگيز است.» محمود دولت آبادي بسيار خسته است. او از تنها بودن و رفتن هم نسلان دل شكسته است و آوار روزگار نيز او را كه نقش يك روشنفكر را برعهده دارد، تنها نگذاشته است.
او مي گويد: «اين خستگي در سلوك، مرگبار است. اينكه اين كتاب نوشته شد مرا بسيار عذاب داد. اكنون كه چاپ خواهد شد من تمام خستگي هايم را در اين رمان جا خواهم گذاشت. آن خستگي و اندوه و در خودگويي ببين چه بلايي بر سر من آورده است. شما حق داريد كه چنين دركي بكنيد و من از تمام خوانندگان عذر مي خواهم. خوانندگان بايد من را به رنج هاي خودم ببخشند.»
در پايان: اين گفت وگو باز هم تلخيصي از گپي دوستانه با محمود دولت آبادي بود. بنابر نوشته روزنامه هاي آلمان او ۱۸ سال پياپي نامزد جايزه نوبل بوده است و خودش اعتقاد دارد كه اين جايزه را برده است و اخذ فيزيكي جايزه اهميت چنداني ندارد. در اين مصاحبه بايد از افرادي تشكر كنم؛ امير نصري، نيما جمالي و از همه مهم تر حسن كيائيان مدير نشر چشمه كه روزهايي زودتر از چاپ، كتاب را در اختيار من گذاشت. دولت آبادي دور مي شدو دورتر و مي توان گفت به اميد ديدار، مرد سالخورده. . .