روشنفكران و جهاني شدن در گفت و گو با حبيب الله پيمان ـ ۱
در برابر سلطه طلبي
محكوم كردن هم زمان حكومت هاي ديكتاتوري و تجاوز قدرت هاي خودكامه خارجي به حق حاكميت ملت ها تضادي با هم ندارد
|
|
عبدالرضا تاجيك
• اگر ايده تك قطبي شدن جهان تحقق پيدا كند، واكنش هاي جهاني چگونه خواهد بود؟
با توجه به بحران اقتصادي آمريكا تحقق اين ايده تا حدي ضعيف شده است و در ضمن مقاومت فرهنگي در برابر چنين تحميل يك جانبه الگوهاي آمريكايي يا به تعبير متفكران مكتب انتقادي «صنعت فرهنگ» افزايش پيدا مي كند.
آمريكا از طريق تسلط بر بازار اقتصادي و تكنولوژي، كالاهاي فرهنگي خود را صادر مي كند. اين كالاهاي فرهنگي، سليقه و رفتار مردمي را كه اين كالاها را مصرف مي كنند تغيير مي دهد و با فرهنگ مصرف در نظام نوليبرالي جهاني - نوع آمريكايي آن - سازگار و هماهنگ مي كند.
موفقيت آمريكا در اين زمينه اساساً مربوط به پيشتازي در نوآوري و ابداعات علمي و تكنولوژيك است، قدرت برتر آمريكا در توليد علم، تكنيك، كالاهاي مصرفي مادي و فرهنگي به آن كشور امكان مي دهد تا الگوي مصرف دلخواه خود را به جهانيان تحميل كند و اكنون سعي دارد از طريق كنترل منابع انرژي و تسلط كامل بر بازار، چيرگي خود را نه تنها بر مجموعه كشورهاي توسعه نيافته كه بر ممالك توسعه يافته اروپا و خاور دور نيز تحكيم بخشد. مسلماً تهاجم و استيلاطلبي آمريكا و اصرار بر تحميل نظم نوليبرالي بر جهان، مقاومت هايي را از سوي دولت ها و بيشتر از آن، ملت هاي جهان برمي انگيزد. هم اكنون مخالفت با نظام تجارت جهاني كه به زيان ملت هاي فقير و طبقات و قشرهاي محروم و زحمتكش در حال استقرار است، روز به روز گسترش يافته، ابعادي جهاني پيدا مي كند. هم زمان اين نوع استيلاطلبي با تهديد استقلال و هويت هاي قومي، ملي و فرهنگي ديگر كشورها، مقاومت هايي را به اشكال گوناگون برانگيخته است كه محدود به كشورها و ملت هاي توسعه نيافته باقي نمانده است. در كشورهاي اروپايي، مثل فرانسه، آلمان و روسيه نيز سبب رشد احساسات ملي گرايي - اروپايي، روسي، ژاپني و ضديت با استيلاطلبي فرهنگي آمريكا شده است. فرانسه از سال ها پيش به طور آشكاري در برابر رخنه و تسلط فرهنگ آمريكايي مقاومت مي كند. لذا هر ملتي كه پيشينه تاريخي و فرهنگي غني تري دارد طبيعتاً علاقه بيشتري به حفظ استقلال فرهنگي خود نشان مي دهد. آلمان ها نيز كه بعد از شكست در جنگ و تجربه تلخ فاشيسم، مقدار خيلي زيادي به آمريكايي ها گرايش پيدا كرده بودند، اين وابستگي را دارند از دست مي دهند. چنانكه در جريان برگزاري تظاهرات ضدجنگ، آلماني ها به طور گسترده و پرشور شركت كردند و رهبران كشور نيز به رغم فشارهاي آمريكا تسليم تمايلات و سياست هاي آن كشور نشدند. فراموش نبايد كرد كه اروپا، آمريكا، روسيه و ژاپن اشتراك منافع زيادي دارند كه به رغم تضادهاي موجود آنها را در يك بلوك بندي جاي مي دهد. اختلاف سياست هاي قطب انگلو آمريكن با كشورهاي قاره اروپا سابقه كهن دارد اما از روزي كه گروه محافظه كاران جديد كه افرادي به شدت جنگ طلب اند و سياست هاي جهاني آنها كه از يك ايدئولوژي تنگ نظرانه آمريكايي الهام مي گيرد، به قدرت رسيدند، شكاف ميان آمريكا و ساير كشورها افزايش پيدا كرده است. اين گروه خصومت و كينه توزي كوري عليه دنياي اسلام و كشورهاي عربي را جايگزين دشمني با كمونيسم كردند. با بزرگنمايي تهديد اسلام عليه تمدن و فرهنگ (مسيحي - يهودي) غرب و با بهره برداري وسيع از حادثه ۱۱ سپتامبر نگراني و غرور آمريكايي ها را برانگيخته و حمايت آنان را براي ايجاد جنگ گسترده و خشونت بار و ويرانگر عليه موجوديت سياسي، فرهنگي ملل مسلمان و عرب جلب كردند. مدت ها است كه در اين كار تشكيلات پرقدرت صهيونيستي و دولت اسرائيل قدم به قدم آنان را ترغيب و تحريك كرده و مي كنند. در مقابل، ملل مسلمان و عرب به دليل ناتواني، وابستگي، فساد و ناكارآمدي حكومت هايشان و خصلت ديكتاتوري يا استبدادي و بيگانگي عميقي كه با ملت هاي خود دارند و همچنين سطح بسيار نازل توليد اقتصادي و عقب ماندگي و ضعف علمي و فرهنگي، توانايي دفاع موثر از موجوديت ملي و فرهنگي خود ندارند.
فساد، وابستگي، ستمگري و خشونت اين حكومت ها و ناتواني شان در مقابله با سلطه جويي قدرت هاي غربي موجب بروز واكنش هايي بنيادگرايانه و خشونت آميز شده است. حكومت هاي عرب با سركوب آزادي ها و جلوگيري از رشد جنبش هاي ملي، فرهنگي و دموكراتيك هم زمان زمينه رشد جريان هاي افراطي راست و بنيادگرايي قومي و مذهبي و نيز استيلاي قدرت هاي استعماري را فراهم كرده اند، در نتيجه اين ملت ها از سه طرف «حكومت هاي خودكامه، فاسد و ناكارآمد و يا وابسته»، «جنبش هاي بنيادگراي افراطي» و «سلطه جويي نظام نوليبرال جهاني» تحت فشار قرار دارند. سركوب جنبش هاي ملي و دموكراتيك كه رويكردي مسالمت آميز و اصلاح طلبانه براي نوسازي جامعه و استقرار آزادي و مردم سالاري و عدالت اجتماعي دارند و از سوي دولت هاي خودكامه كنوني و ممانعت از هر نوع فعاليت آزاد و موثر اين جريان ها، موجب شده است كه ابتكار عمل مقابله با حكومت هاي فاسد محلي و سلطه جويي قدرت هاي سرمايه داري غربي در دست گروه هاي بنيادگرا و خشونت طلب قرار گيرد و اقدامات آنها به نوبه خود بهانه كافي براي مداخله آمريكا و متحدين آن كشور، فراهم كند. امروز كشورهاي توسعه نيافته و به ويژه، ممالك عرب، در وضعيت بسيار دشواري قرار دارند. نيروي پايداري آنها به دليل محروم بودن از حاكميت ملي و دموكراسي و وحدت و همبستگي ملي، بسيار ضعيف است و اكثراً به لحاظ اقتصادي، فرهنگي و علمي در حال ركود و گرفتار انواع بحران ها و تنش هاي دروني هستند. گروه هاي حاكم در اين كشورها به خاطر ثروت و امتيازاتي كه در پناه قدرت سياسي به دست آورده اند، حاضر نيستند به خواسته هاي بحق مردم خود تسليم شده، از ديكتاتوري، استبداد و اقتدارطلبي دست بكشند و زمام كشور را به دست مردم بسپارند. حاضر به رعايت حقوق و آزادي هاي مردم خود نيستند تا آنجا كه براي حفظ قدرت و امتيازات ناروا، حاضرند تمامي شروط و خواسته هاي آمريكا را بپذيرند، تنها به اين شرط كه اقتدارشان محفوظ بماند و در اين كار كمترين اهميت و ارزشي براي استقلال و منافع ملي كشور و حقوق و آزادي هاي پايمال شده ملت خود قائل نيستند. آنان مصالح كشور و ملت را وجه المصالحه قرار مي دهند تا قدرت نامشروع و ثروت هاي به غارت برده را از مخاطراتي كه از داخل و خارج متوجه آنها است محفوظ نگاه دارند. سياست هاي استبدادي و فشار و محدوديت هاي سياسي بر ضد اين ملت ها به قدري زياد است كه آنها را از حداقل امكان براي دفاع از حقوق خود در برابر دولت هاي خودكامه داخلي و يا دفاع از استقلال ملي و فرهنگي خود در برابر قدرت هاي سلطه جوي جهاني محروم كرده است. بي دليل نيست كه آنها در جنبش جهاني كه از چندي پيش بر ضدسياست هاي سازمان تجارت جهاني در بسياري از كشورها آغاز شده است حضور ندارند. چنانكه مي دانيم فعالان اين جنبش هر سال در سراسر جهان علاوه بر تظاهرات گسترده در يك گردهمايي هم زمان با گردهمايي سران قدرت هاي سرمايه داري در دائوس سوئيس شركت مي كنند و هر سال نسبت به سال هاي قبلي تعداد بيشتري در اين تظاهرات و گردهمايي ها شركت مي كنند. حضور فعال اغلب روشنفكران، انديشمندان، نويسندگان و هنرمندان همراه با سازمان هاي كارگري در اين اعتراضات آينده روشني را براي جنبش هاي صلح، عدالتخواهي و دموكراسي در جهان نويد مي دهد. اين جنبش ها در آمريكاي لاتين و همچنين در آمريكاو اروپا رو به رشدند و با جنبش هاي ديگر اجتماعي مثل جنبش سبزها، جنبش زنان و جوانان پيوند خورده است و بيانگر مقاومت در برابر سلطه جويي آمريكا و سياست هاي نوليبراليسم جهاني اند.
لشگركشي به عراق و اشغال نظامي اين كشور كه با بي اعتنايي كامل به سازمان ملل و شوراي امنيت و نهادهاي حقوق بشر همراه است بر دامنه مخالفت با هژموني طلبي نظامي، اقتصادي و سياسي آمريكا خواهد افزود و انگيزه دفاع از هويت هاي مستقل قومي، ملي و فرهنگي را تقويت خواهد كرد. از سوي ديگر آمريكا بعد از حضور در منطقه، مصمم به ايجاد تغييرات اساسي در ساختارهاي سياسي كشورهاي عربي است. از يكسو فشار براي برقراري نوعي دموكراسي «نظارتي» افزايش مي يابد.
نظارتي به اين معنا كه ضمن دادن حق راي به مردم براي تشكيل نهادهاي نمايندگي، سياست هاي كلان و استراتژيك از سوي گروه نخبگان سياسي، نظامي و اقتصادي تعيين مي شود و با اعمال نظارت و كنترل از بالا و نيز از طريق كنترل تبليغات و آموزش هاي رسانه اي از توسعه مشاركت عمومي در نظام تصميم گيري و تحقق حاكميت مردمي جلوگيري خواهد شد. از سوي ديگر آمريكا سعي خواهد كرد، برتري نظامي، اقتصادي و سياسي خود را با تقويت هر چه بيشتر اسرائيل و ديگر عناصر غيرمسلمان و غيرعرب در منطقه با درهم شكستن ساختارهاي موجود در اين كشورها و شكل دادن به نظم و ساختاري كاملاً دلخواه، براي درازمدت تثبيت كند.
• پس به چه دليل امروزه بحث جهاني شدن پيگيري مي شود؟
ما دو نوع جهاني شدن داريم كه بايد از هم تفكيك كرد. يك جهاني شدن اصيل داريم كه مورد استقبال بسياري از روشنفكران و نسل هاي جديد قرار گرفته است و به طور طبيعي محصول توسعه و تكامل نظام ارتباطات و تعاملات بين المللي است ولي بعضي اوقات با نوع كاذب كه جهاني كردن، استيلاي نظام نوليبرالي به رهبري آمريكا است، مخدوش مي شود. واقعيت جهاني شدن اصيل را بايد پذيرفت. هر ملت و دولتي كه خواهان ادامه حيات همراه با استقلال، رشد و بالندگي است بايد خود را آماده مشاركت و تعامل در بازار مبادلات مادي، علمي، فرهنگي و معنوي جهاني كند. براي اين كار بايد خود را به مرحله توليد و آفرينش علم، فرهنگ و تكنولوژي برساند و اين تحول شدني نيست مگر آنكه با احترام به آزادي ها و حقوق فردي و اجتماعي، با استقرار مردمسالاري و پيش گرفتن سياست مدارا، صلح دوستي و همكاري و تنوع گرايي در روابط خارجي و داخلي، فرصت هاي لازم براي شكفتگي و رشد استعدادهاي ملت فراهم شود، در غير اين صورت و با ادامه روش هاي استبدادي، پايبند ماندن به انديشه هاي مغاير با آزادي و حقوق انساني و عقلانيت و اخلاق و ارزش هاي عالي ديني، اضمحلال آنها امري قطعي است.
• در اين تعامل جهاني چه ارزش هاي مشتركي موجب دست مايه جهاني شدن خواهد بود؟
ارزش هاي مشترك كه مي تواند اساس همكاري و تعامل آزاد و برابر ميان ملت ها قرار گيرد عبارتند از اصول و موازين حقوق بشر، دموكراسي، آزادي، صلح، عدالت، همدردي، برابري حقوق همه انسان ها صرفنظر از تفاوت هاي جنسي، نژادي يا ديني و مسلكي و همكاري در توسعه علم، دانش و فرهنگ. اين ارزش ها مغاير با انگيزه هاي سلطه جويانه و نظام مبتني بر شكاف ميان فقرا و ثروتمندان، تقسيم جهان به دو قطب سلطه گر و تحت سلطه است و حكومت هايي كه خود را با اين اصول و ديگر ضوابط و الزامات جهاني شدن وفق نمي دهند بيش از پيش منزوي و گرفتار بحران شده و محكوم به فروپاشي اند.
اين جهاني شدن با تلاش براي تك قطبي كردن جهان و تحقق كامل هژموني سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي نظام سرمايه داري نوليبرال جهاني به رهبري آمريكا در تعارض قرار مي گيرد. جهاني شدن سرمايه مالي و تمركز آن در دست هاي اقليتي كوچك از غول هاي سرمايه داري، آنان را برانگيخته تا با از بين بردن هر نوع مقاومت سياسي، فرهنگي، نظامي ملت ها در برابر چيرگي نظام سرمايه داري نوليبرال، بازار جهاني اقتصاد، فرهنگ، علم و تكنولوژي و اطلاعات را به طور كامل در كنترل و تحت نظارت خود درآورد.
اين نوع جهاني شدن كه مبتني بر منافع غول هاي سرمايه و كانون هاي اصلي تصميم گيري در سطح جهان است به اعتبار اين كه سرمايه شكل و ماهيت جهاني پيدا كرده و بازار تجارت جهاني شده است و اينكه سرمايه جهاني شده در تملك آنها است، مي خواهد نظام تصميم گيري و سياست گذاري مالي، اقتصادي و به تبع آن سياسي، نظامي و فرهنگي را هم در دست هاي خود متمركز كند. نظام تقسيم كار جهاني را تعيين و جايگاه هر كشوري را در اين نظام راساً مشخص كند و با معرفي و تبليغ الگوي مصرف مورد نظر خود بخش اعظم جمعيت جهان را به مصرف كنندگان بي اراده، ساخته هاي مادي و فرهنگي و مجريان بي چون و چراي تصميمات خود تبديل كند.
• وظيفه روشنفكران و نيروهاي آگاه جامعه در اين شرايط چيست؟
روشنفكران مي توانند تفاوت هاي اساسي ميان جهاني شدن اصيل و جهاني كردن تحت سيطره نظام سرمايه داري نوليبرال و فرهنگ آمريكايي را براي مردم خود روشن كنند.
جهاني شدن اصيل با جهاني شدن ارزش هاي اساسي انسان مانند حقوق بشر و عدالت و همدردي انساني همراه خواهد بود. در اين جهاني شدن، تكرار صحنه هاي دلخراش خشونت و كشتار و پايمال كردن حقوق و ارزش هاي بشري آنگونه كه در مورد بوميان آمريكا، سياهپوستان آفريقا و ملت هاي ويتنام، سومالي يا عراق و ديگر ملل آسيا، آفريقا و آمريكاي جنوبي و يا جنبش هاي آزاديبخش و حكومت هاي ملي و مردمي اعمال شد، بيش از پيش دشوار خواهد شد. در اين جهاني شدن يك وجدان و اراده جهاني براي دفاع از حقوق انسان ها - در هر جا توسط هر قدرتي نقض شود - در حال پديد آمدن است از اين پس دولت هاي مستبد و خودكامه در تجاوز به حقوق افراد ملت خود، دست بازي ندارند و در صورت ادامه همان شيوه ها، ادامه موجوديت آنها پيوسته دشوارتر مي شود. اكنون ملت ها در مبارزه براي كسب حقوق و حاكميت ملي و برقراري آزادي، عدالت و دموكراسي در سرزمين خود از حمايت بيشتر و موثرتر جامعه جهاني برخوردار خواهند بود.
• نتيجه جدال ميان اين دو نوع جهاني شدن چگونه خواهد بود؟
جهاني شدن نوع كاذب يعني سيطره يك جانبه سرمايه داري و انحصارطلب شكست خواهد خورد كه نبايد به معناي شكست و انهدام سرمايه داري به طور كلي و در اشكال متعارف آن تلقي شود. جنگ عليه عراق و پيامدهاي اشغال اين كشور توسط آمريكا در افشاي ماهيت نظام جهاني نوع آمريكايي كه سعي مي كند خود را زير پوشش گسترش دموكراسي و از بين بردن سلاح هاي كشتارجمعي و حراست از حقوق بشر پنهان كند، بسيار موثر خواهد افتاد، زيرا مردم جهان مي بينند كه آمريكاچشم هاي خود را بر روي جنايت هاي اسرائيل عليه حقوق انساني مردم فلسطين و توليد و نگهداري سلاح هاي كشتارجمعي توسط آن كشور وساير متحدين آمريكا مي بندد كه آشكارا دولت اسرائيل و اقدامات آن را در كشتار مردم، تخريب منازل، بمباران بيمارستان ها و مدارس و آواره كردن مردم مورد حمايت همه جانبه قرار مي دهد و خود نيز بي پروا به سياست هاي ضددموكراتيك و مغاير با منشور سازمان ملل متحد و اعلاميه جهاني حقوق بشر عليه مردم عراق، افغانستان و پيش از آن سومالي و نيز تجاوز و يا تخريب و آلوده كردن محيط زيست و خودداري از رعايت ضوابط و قوانين بين المللي در اين مورد و نيز امتناع از قبول مشروعيت دادگاه رسيدگي به جنايات جنگي و شكنجه زندانيان و تحقير مردم تحت اشغال در عراق و افغانستان ادامه مي دهد. اين رفتار آمريكا، دستاويزي براي حكومت هاي خودكامه و ناكارآمد در كشورهاي توسعه نيافته جهان شده است تا زير عنوان مقاومت در برابر سلطه طلبي آمريكا آزادي ها و حقوق مردم خود را از بين برده هر اقدام و حركت آزاديخواهي و اصلاح طلبانه را به بهانه حفظ امنيت سركوب و پايه هاي اقتدار و سلطه سياسي و اقتصادي خود را مستحكم كنند و به سياست هاي مخرب عليه منافع ملي و به بهاي فقر و درماندگي اكثريت مردم خود ادامه دهد و حال آنكه جهاني شدن بر بستر جنبش هاي اجتماعي با هدف گسترش دموكراسي و حمايت از حقوق و ارزش هاي انساني در حال پيشرفت است و لذا عرصه از هر سو بر اين نوع حكومت ها تنگ تر و تنگ تر مي شود.
• در برابر موانع داخلي كه در برابر توسعه و پيشرفت جامع سنگ اندازي مي كند و امكان رشد و اعتلاي جنبش اجتماعي را نمي دهد چه بايد كرد؟
اقدام در اين مورد بايد براساس ارزش ها و هدف هاي مشترك ملي انجام گيرد. وظيفه اي كه ساماندهي آن بر عهده روشنفكران و انديشمندان كشور است. مردم طالب آزادي و مردمسالاري اند و اين دو را اكثراً با عدالت اجتماعي همراه مي خواهند و در ضمن روي حفظ استقلال و ارزش هاي ملي و فرهنگي - ديني خود اصرار و تاكيد دارند، اكثر مردم و نسل جوان با ابزار شدن انباشت ثروت و انحصار قدرت مخالفند نه با ارزش هاي اصيل ديني كه همگي مروج حقيقت و آزادي و عدالت اند.
اكنون پرسشي كه مطرح است اين است كه آيا درست است براي كنار زدن حكومت هاي اقتدارطلب نظير صدام كه مانع حركت و فعاليت مردم براي رسيدن به اين هدف ها مي شوند، به قدرت هاي خودكامه خارجي متوسل شد و دخالت آنها را طلب كرد و به اين عذر از جنايت هاي آن قدرت ها چشم پوشي كرد؟ آيا مي شود جنايت هاي هيتلر را به اين عذر كه عليه رژيم استاليني به شوروي تجاوز كرد ناديده گرفت؟ و يا به خاطر ضديت با ديكتاتوري استالين از هيتلر انتقاد نكرد؟ آيا نمي توان هم زمان هم با سركوب و توتاليتاريسم استاليني مخالفت كرد و هم تجاوز هيتلر را محكوم كرد؟ امروز هم محكوم كردن هم زمان حكومت هاي ديكتاتوري و تجاوز قدرت هاي خودكامه خارجي به حق حاكميت ملت ها، تضادي با هم ندارد. وظيفه و مسئوليت مبارزه با سياست هاي استبدادي و فساد حكومت ها بر عهده مردم هر كشور است. آنان خود بايد مسئوليت تغيير سرنوشت خويش را به دست گيرند. هوشمندي در استفاده از فرصت ها و موقعيت هاي بين المللي لازم است ولي اين امر با رضايت دادن به مداخله آن ها در امور داخلي خود فرق دارد. اگر براي انسان اصالت قائل هستيم و اگر انسان ها داراي خرد و وجدان خود مختار و مستقلي هستند بايد بپذيريم كه اگر امروز اشتباه كردند، فردا با اشتباه خود آشنا شده و آن ها را جبران مي كنند. اگر موانع و مشكلاتي بر سر راه تحقق خرد جمعي و اعمال حق و تصميم گيري و تحقق حاكميت ملي وجود دارد، خود بايد آن ها را بر طرف كنند. ممكن است اين مبارزه سخت باشد ولي اگر آزادي و دموكراسي از درون يك چنين مبارزه اي سخت و طولاني و توسط خود ملت به دست بيايد در آن صورت اولاً، هم زمان لوازم فرهنگي، اخلاقي و عملي و نهادهاي لازم براي تحقق و استمرار مردم سالاري فراهم مي شود و ثانياً كسي نمي تواند به سهولت اين دستاوردها را از آنان باز پس گيرد.
دموكراسي در غرب طي چهار صد سال مبارزه سياسي، فرهنگي و اجتماعي به دست آمد و با جنبش هايي مانند رنسانس و پروتستانتيسم همراه بود. آنان در اين راه به تدريج پيش رفتند. آزادي و دموكراسي يك دفعه به طور كامل به دست نيامد. در كشور سوئيس تا دهه ۶۰ هنوز زنان حق راي نداشتند. در جريان اين تلاش طولاني، مباني فكري و لوازم عملي و نهادهاي دموكراسي به تدريج شكل گرفته و فراهم شدند و ريشه دار شدند. به طوري كه در حال حاضر به دشواري ممكن است در آن كشورها، رژيم هاي ديكتاتوري سربلند كنند. اما از آنجا كه در جهان سوم اين فرآيندها طي نشده است، هيتلرها و استالين هاي بسياري مي توانند باز هم ظهور كنند ولي اگر بعد از يك مبارزه سخت و طولاني با حكومت هاي ديكتاتوري و توتاليتر به آزادي برسيم، در آن صورت هيچ انسان بيمار و يا اشخاص و گروه هاي شيفته قدرت و يا ثروت نمي توانند با سوءاستفاده از احساسات ملي، قومي و يا نژادي مردم، قدرت را به دست گرفته و حقوق و آزادي هاي مردم را لگدمال كنند. ولي اگر آزادي را ديگران به ما بدهند و لوازم و تمهيدات آن فراهم نباشد، باز هم افراد و گروه هاي قدرت طلب مي توانند با سوار شدن بر امواج عصبيت هاي قومي، نژادي همه چيز را تغيير دهند. اين عصبيت ها در يك مبارزه طولاني از بين رفته و جاي خود را به خردورزي و همدلي آگاهانه انساني مي دهد، آن گاه اقوام مختلف ياد مي گيرند كه چگونه با حفظ ويژگي هاي فرهنگي خود در يك جامعه آزاد و دموكراتيك با حقوق برابر با هم زندگي كنند ولي اگر مراحل را پشت سر نگذاريم بسياري هم چنان گرفتار عصبيت ها باقي بمانند در آن صورت هر فرد شرط بقاي خود را حذف ديگران مي بيند. هر شخصيت يا گروهي با حذف ديگران درصدد اعمال سلطه و برتري بر ديگران بر مي آيد و باز هم فرصتي كه براي همكاري و همزيستي و بروز خلاقيت هاي فكري، فرهنگي و علمي و عملي به دست آمده از كف خواهد رفت و هرج و مرج و نزاع جاي همكاري و دوستي را خواهد گرفت، بنابراين جامعه روشنفكري بايد به مصالح درازمدت فكر كند. آزادي و دموكراسي را با كوشش و مجاهدت خستگي ناپذير و با توجه به همه لوازم فرهنگي، اخلاقي و نهادهاي اجتماعي آن فراهم آورد. كسب پيروزي در چنين مبارزه اي مستلزم فهم درست تحولاتي است كه سيماي جهان را به كلي دگرگون ساخته است. تاكيد بر حفظ استقلال و هويت ملي و فرهنگي و مقاومت در برابر سلطه جويي هر قدرت جهاني، اگر بدون توجه به واقعيت امروزي جهان و مناسبات بين المللي باشد، جز انزوا و ناكامي نتيجه اي در بر نخواهد داشت.
|