نمايشگاه نقاشي هاي علي گلستانه در خانه هنرمندان كه در واقع مروري است بر دوره هاي مختلف نقاشي او، باعث شد كه با او به گفت وگو بنشينيم. برخي كارهاي علي گلستانه مرا به ياد طبيعت بي جان سزان مي اندازد. نورهاي شفاف و ساكت در حجم وسيع مناظر و فيگورها و پرتره ها يكباره در ميان تيرگي ها خودنمايي مي كنند. مناظر اگر چه تيرگي هاي خاكستري خود را ـ به دليل تركيب زياد رنگ ها - دارند، اما فضاي نقاشي هاي اواخر دوره امپرسيونيسم را يادآوري مي كنند. يعني رنگ ها در لحظه فقط سطوحي از فضا را به نمايش مي گذارند. نقاشي هايي كه با مداد رنگي كشيده شده در عين اين كه خطوط خشن و اكسپرسيو تشكيل دهنده آن ها هستند ولي در خود آرامش نقاشي هاي امپرسيون را دارند. همه چيز در لحظه اي شكل گرفته كه در يك ساعت از روز اتفاقي مثل خم و راست شدن يك فرد اتفاق افتاده. پرتره ها بيشتر به نقاشي هاي اكسپرسيو دوره اوليه نزديك تر و حس و حال افراد را در لحظه وقوع تجسم مي بخشند. هر چند مناظر تابع اين قانون نيستند اما تمايل زياد نقاش به سوي اكسپرسيونيسم انتزاعي در برخي آثار ديده مي شود. برخي مناظر با وجود آنكه كمپوزيسيوني قوي دارند ولي نشان دهنده تابعيت احساسي و لحظه اي هنرمند هستند.
ليلا نقدي پري
• مجموعه اي از نقاشي هاي به نمايش در آمده مربوط به دوره اي است كه شما در ايران نبوده ايد. براي تحصيل رفته بوديد؟
نه نمي توان گفت براي تحصيلات دانشگاهي، بلكه براي مسافرت و ديدن شهر و خيابان و موزه و. . . البته اين خودش براي من تحصيل بود، بعدها فهميدم خود فرنگي ها هم به اين نوع تحصيل خيلي اهميت مي دهند. كار هم مي كردم يعني نقاشي و گرافيك و چاپ را براي پول در آوردن ادامه مي دادم.
• مجموعه اي از آثار شما به خصوص پرتره ها و فيگورهاي نقاشي هاي دوران آخر به امپرسيونيسم و برخي از آثار سزان و فوويست ها را به دليل نوع رنگ گذاري و استفاده از خطوط حاشيه اي يادآوري مي كند. اين آثار مربوط به چه دوره اي از زندگي كاري شما است و چرا به اين شكل نمود پيدا كرده است؟
اين فيگورهايي كه شما مي گوييد مربوط به كارهاي دوره دانشكده است. فقط همين. در مورد سزان و بقيه هم، نقاشي را كسي قباله نكرده. هر كسي نقاشي مي كند به خصوص ما كه به عنوان ايراني سابقه نقاشي داريم. يعني هم رنگ و هم طرح و هم همه چيز را درباره آن ها خوب مي فهميم. بعد هم يك نقاش چيزهايي را مي بيند و خوشش مي آيد كه آن را تكرار كند، كه خودش را راضي كند. ولي اين ها اصلاً شبيه به هم نيستند. چون دو تا آدم متفاوتند. نقاشي من هم هيچ ربطي به سزان ندارد.
• يعني شما فقط تحت تاثير حسي اين نقاشي ها را كشيده ايد.
بله تاثير حسي بود. من از آن كار خوشم آمد. خيلي هم خوب بوده و خوب كار كرده و به خصوص اين نقاشاني كه نام برديد و من اسمشان را نمي برم، خيلي ساده فكر مي كردند و ساده هم مي ديدند. اما ما ايراني ها به علت پيچيدگي هاي روحي مان نمي توانيم آن گونه باشيم.
• اين سادگي در كارهاي شما هم هست البته نه در نوع تاثيرگذاري رنگي بلكه در نوع نگاه شخصي شما.
شما از من تعريف مي كنيد. آن سادگي قدرت است. من خودم فكر نمي كنم اين قدر ساده باشد ولي اگر رسيده باشم كه واقعاً خوشحالم. حالا چرا فكر نمي كني كه من مدادرنگي را با خودم همراه مي بردم و از همان چيزهايي كه مي ديدم طرح بر مي داشتم. من روي طرح هاي مدادي اسپانيا كه مربوط به ۱۵ يا ۱۶ سال پيش است خيلي تعصب دارم و تكيه مي كنم. اما در مورد كارهاي رنگ روغن نه. در همه دنيا هنرمندان در قطع كوچك كار مي كنند كه بيننده را تحت تاثير قرار داده و كارشان فروش برود. من هم همين كار را مي كردم. اين نمايشگاه چون مرور بر آثار است مربوط به دوره هاي مختلفي است كه تنوع آن گاهي منجر به تضاد مي شود. اين گالري با وجود آنكه بسيار بزرگ است و من دوستش دارم، براي مرور بر آثار بسيار كم است.
• مناظر شما اگر چه تيرگي خاكستري خود را دارند و شيوه و پالت شخصي شما در آن ديده مي شود، اما وجه تشابه آن ها با فضاسازي نقاشان امپرسيونيست ما را به فضاي فيگورهايي كه در موردشان صحبت كرديم، خيلي نزديك مي كند. چرا يك باره برخلاف دوره قبل پالت رنگي تان شخصي مي شود؟
خاكستري واژه قشنگي نيست، مثل ليسيده، ماسيده يا گلي مي ماند. خاكستري يعني اين كه كار من مطلق بد است.
• اين ويژگي آثار شماست، خاكستري هم رنگ است.
رنگ است، ولي خاكستري بد است.
• شما چه پيشنهادي مي كنيد. آيا با رنگ هاي تركيبي موافقيد؟
آره اين را قبول دارم. وقتي مي گويي خاكستري يعني كار من را نپسنديده اي. من هنوز به يك اصل ثابت در رنگ نرسيده ام. از رنگ خوشم مي آيد اما در عين حال از آن فرار هم مي كنم. در كارهاي من آن قدر گوناگوني هست كه نمي شود درباره رنگشان حرف زد. از رنگ هاي تركيبي خوشم مي آيد، براي اين كه رنگ هاي تركيبي گاهي رنگ هاي عجيب و غريبي به آدم مي دهد كه فقط در نقاشي مي توان ديد.
اين تركيبات را در نقاشي اصطلاحاً مي گويند خاكستري! و وقتي كنار هم مي نشينند خودشان را نشان مي دهند. من از اين رنگ هاي پيچيده خوشم مي آيد. اين اواخر فكر مي كنم فقط دو يا سه رنگ در نقاشي كافي نيست. بلكه بايد مدام رنگ بگذاري و پاك كني. گاهي رنگ هاي عجيب و غريبي هم به دست مي آيد. اين نقاشي شما را متمايز مي كند. چرا كه اين كار در آبرنگ به طور معمول اتفاق نمي افتد. اين وسواس براي رسيدن به تركيب رنگي دلخواه آن هم در آبرنگ مختص شماست.
• در حرف هايتان درباره چرخه رنگي آثارتان هم صحبت كرديد. در واقع از يك فضاي رنگي شروع مي كنيد به خاكستري مي رسيد و در نقاشي هاي آخر به رنگ ها حتي از لحاظ تركيبي ناگهان تغيير مي كند. آن تيرگي جاي خود را كم كم به شفافيت و خلوص مي دهد، اين تجربه را سال ها پيش و در دهه شصت هم داشته ايد.
من هنوز بدهكار خواهش هاي خودم از نقاشي هستم. گاهي از يك كار بسيار رنگي به يك كار ساده مي رسم. بيشتر مناظري كه مي بينيد، مناظر خانه من است. به هر شكل تا به اين سن هم كه رسيده ام فكر نمي كنم به آخر نقاشي برسم، وقتي يك احساس و يك خواهش فروكش مي كند، دنبال يك كار ديگر مي روم.
• يك دوره اي از نقاشي هاي شما كه ظاهراً در اسپانياست به سراغ مداد رنگي مي رويد. مشخصه اين دوره، خطوط خشن و برون گرا همراه با هيجاني اكسپرسيو است. البته نوع انتخاب موضوع كه يك لحظه از زمان انجام كاري مثل تابلوي كشتزار و انتخاب نوع رنگ ها هم مرا به اين نوع نگاه مي رساند. چطور اين فرم خشن در دوره بعدي به يك نگاه نرم تبديل مي شود؟ تا جايي كه به وسواس در دست يابي به رنگ مبدل مي شود.
نقاشي كه با بي پولي در خارج زندگي مي كند، بايد يك وسيله اي تهيه كند كه ارزان باشد.
وسيله اي از مدادرنگي ارزان تر هم نيست. ضمن اين كه مي تواني هرجا كه خواستي راحت نقاشي كني. جا گير هم نيست و چون نمي توان انبارش كرد بايد فروخته شود. پس بايد كوچك كار كرد و زود به نتيجه رسيد. در اين شكل مي گوييم دست نقاش قوي است چون آن را مهار نمي كند. به اين بافت كار مي گويند. همه هم اين را مي پسندند. البته بعد متوجه شدم كه چون مدادرنگي كم تر كار مي شود، بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد. البته مي توان با مداد رنگي كارهاي بزرگ هم كشيد و من هم در فرنگ كارهاي بزرگ نقاشي كرده ام. ولي كار بزرگ بايد قاب شود و پشت شيشه برود، پس سنگين مي شود، در اين صورت مگر اين كه كسي خيلي پول دار باشد و از كار خوشش بيايد كه آن را بخرد. اما در مورد خط، خشن نيستند. البته در آنجا هم به من مي گفتند كه خطوط نقاشي هايت خيلي خشن است. شايد به دليل مشكلات زندگي بوده. اين كارها بايد فروش مي رفت تا بخشي از مشكلات زندگي مان كه خيلي كوچك و حقير است برطرف شود. گاهي كاغذ پاره مي شد. بعد از اتمام نقاشي ها يك نمايشگاه گذاشتم كه خيلي از آن استقبال شد ولي با آنكه خيلي هم نوشتند، مشكل مرا حل نكرد. به ايران كه آمدم، كارهاي آبرنگ را شروع كردم. اينجا وسيله زيادتر بود. كاغذهايي كه انبار كرده و رنگ هايي كه ارزان تر خريده بودم، اينجا به كمكم آمد و كلي هم نمايشگاه گذاشتم.
• فكر نمي كنيد در نقاشي هاي منظره و آبرنگ ها به فضاي آبستره نزديك مي شويد؟
در نسل ما هميشه مي گفتند هنر نو آبستره است. پس همه سعي مي كردند، نقاشي را انتزاعي كنند به چند دليل يكي اين كه نقاشي آبستره را نمي فهميدند، يا اين كه از آدم كشيدن مي ترسيدند، من دلم مي خواست در اين نمايشگاه پرتره بگذارم، ولي گفتند منظره بهتر است چون ايراني حاضر نيست صورت كس ديگري را بخرد و در خانه اش بگذارد. من اصلاً فيگوراتيو نقاشي مي كنم، از بد حادثه اين جوري شدم. من هم گاهي انتزاعي كار مي كنم.
• در كارهايتان ديده مي شود كه از محيط و اجتماع تاثير گرفته ايد مثل تابلوي آلودگي هوا كه در فيلم خانه اي روي آب هم تاكيد زيادي بر آن شد. فكر مي كنيد هنر نيز مي تواند موثر بر اجتماع باشد؟
نه به آن شكل. گاهي غيرمستقيم مي تواند مثلاً با يك اثر خوب و زيبا روح مردم را آرام كند. در مورد تابلوي اشاره شده هم من رنگ هايش را دوست دارم و خودم و پسرم را كشيدم. بعضي نقاشان غرب با فرضيه هاي اجتماعي و سياسي كار مي كنند. مثل ژان فرانسوا دوميه كه من كارهايش را خيلي دوست دارم. يك نقاش انگليسي هم كه براي كودكان نقاشي مي كرد، لباس هايي كه در طرح هايش بود تا ۱۰ سال فرم لباس هاي كودكان آن دوره بود. به نظر من هنرمند اصلش بايد توانا باشد، موضوع و ظاهر مهم نيست. ممكن است يك نفر آدم چلاق بكشد و تو خوشت بيايد و برديوار اتاقت هم بزني. چه اشكالي دارد موضوع وقتي توانا است اصل و ريشه هنر هم درست است. حرف من اين است كه آدميزاد همه چيزش خوب است و وقتي نقاش احساسات شخصي اش را وارد كار مي كند كارش لوس و ليسيده خاكستري مي شود. نقاشي خيلي والاتر از اين چيزهاست. به نظر من نقاشي بايد خود اتفاق افتاده باشد. مثل آبرنگ كه ديگر مهار در دست تو نيست. وقتي صورت يك آدم را مي خواهي بكشي، بايد يك چيزي از صورت او داشته باشي و بعد با چيزهايي كه در تصورت و آبرنگ هست به روي كاغذ بياوري. خود اتفاق افتادگي در نقاشي آرامش و راحتي مي دهد و بايد با همان بي خيالي و راحتي كار كرد.