در ساخت شعر نوآوري يك ضرورت است ضمير ما به كلمات و تركيبات كلامي همان طور كه از خاطر شاعر مي گذرد بايد پرداخت شود اگر زبان كهنه و اسقاطي هم در شعر به كار رفته باشد
مي بايست وزن با مصالح نويي به كار گرفته شود
نمي خواهم قواعدي بگويم تا طبق آن كسي شاعر بشود و شعر بنويسد در كل چنين قواعدي وجود ندارد به كسي مي گويند شاعر كه خود اين قواعد شعري را خلق كند
ولاديمير ماياكوفسكي
ترجمه: محمد قائدي ـ اميرهوشنگ افتخاري راد
احساس مي كنم بايد درباره اين موضوع بنويسم.
در بحث هاي مختلف ادبي و در گفت وگو با اعضاي جوان كارگاه هاي نويسندگي و در مواجهه با منتقدين، اغلب فرصتي برايم دست داده است كه خدمت عروض قديمي برسم اگر چه نتوانستم آن را از ريشه بكنم.
البته شعر قديمي و در عين حال معصوم به سختي قابل لمس بوده است. اين نوع شعر زماني شكل گرفت كه شاعران آپولوني و دو آتشه عهد عتيق براي فرار از هنر نو، پشت بناها و آثار تاريخي پناه گرفتند و اما با كله پا كردن و نابود ساختن اين بناها است كه توانسته ايم اشعار عظيمي را از دريچه اي تازه به روي خواننده بگشاييم.
بچه ها و جوانان در مدارس ادبي پي اين هستند كه كنجكاوانه از درون اين اسب كاغذي سر در آورند.
بعد از فعاليت فرماليست ها، درون اين اسب ها و فيل هاي كاغذي قابل ديدن شد. اگر اين اسب ها به زانو در آمدند ـ با عرض تاسف! ما نبايد با شعر قديم يكي به دو كنيم. آخر اين ها كتاب درسي ما هستند.
نفرت هميشگي و ريشه دار ما نسبت به هنرنشناسان، به خاطر ديد سانتي مانتاليستي آن ها در شعر است و هم چنين نفرت ما متوجه كساني است كه همه شكوه شعر قديم را در عشق به سبك انژين (Onegin)به تاتيانا (Tatyana) خلاصه مي كنند (يعني هم آوازي روح ها) و كساني كه شاعران را (آن طور كه در مدارس درس مي دهند) فهميدند و يا آن هايي كه وزن و قافيه در گوششان جا خوش مي كنند.
ما از اين رقص بزن و بكوب بدوي متنفريم چرا كه با رنگ و بوي هيجانات جنسي و با اعتقاد به اين كه تنها شعر ازلي و ابدي با احتجاجات از گزند در امان مي ماند، حرفه سخت و جدي شاعري را مخدوش مي كنند. آن ها تنها شيوه توليد شعر را اين مي دانند كه در جست و جوي وحي و الهام بايد به آسمان چشم دوخت تا روح ملكوتي شعر به هيات كبوتر يا طاووس و يا شتر مرغي بر سر طاس شان فرود بيايد.
اين آقايان به راحتي دستشان رو مي شود. بياييد عشق تاتيانا و يا سطري از شعر پوشكين را با دفترچه قوانين ازدواج مقايسه كنيد و يا شعر «عينك دلزده» پوشكين را براي معدن چيان دانتز (Donets) بخوانيد يا در مراسم جشن ماه مه، سطرهاي اول شعر پوشكين از كتاب (Eugene Onegin) را از بر بخوانيد.
بعد از اين كه دست به اين تجربه زديد [آن وقت خواهيد ديد] كه شاعر جوان امروز كه در تب و تاب انقلاب در حال سوختن است به سختي به راه و روش عهد عتيق صنعت شعري دل مي بندد. در اين باره خروار خروار گفته و نوشته شده است. هميشه جماعت تالارهاي شعرخواني با شور و هيجان طرف ما را مي گرفتند. اما بعد از اين كه سرو صداها مي خوابيد، شك و دودلي در جماعت راه پيدا مي كرد.
«شما هميشه تخريب مي كنيد و چيزي جاي آن آباد نمي كنيد. درست است كه متون درسي قديمي به درد نمي خورند اما كتاب هاي تازه و نو كجايند؟ قواعد عروضي خودتان را براي ما هم بگوييد. به ما كتاب درسي بدهيد. »
اين واقعيت كه عروض قديم ۱۵۰۰ سال قدمت داشته است و شعر ما تنها سي سال سن دارد، كسي را از ميدان به در نمي كند.
شما مي خواهيد كه شعر بنويسيد و مي خواهيد بدانيد كه قواعد اين كار چگونه است. چطور يك قصه شعر مطابق قواعد شنگلي نوشته مي شود در حالي كه كاملاً قافيه دار و مطابق اركان عروض (iambies and trochaics) تقطيع مي شود و باز هم به عنوان شعر به حساب نمي آيد؟
شما حق داريد كه از شاعر بخواهيد رمز و راز كارش را با خود به گور نبرد.
من مي خواهم به عنوان كسي كه عملاً در شعر دست دارد بنويسم و نه كسي كه صرفاً قواعد شعري مي نويسد هر چند اين مقاله علمي نيست. درباره شعر خود مي نويسم. از مشاهداتم به اين نتيجه رسيدم كه كار من ماهيتاً كمي با كار شاعران حرفه اي ديگر متفاوت است.
بار ديگر بايد تاكيد كنم. نمي خواهم قواعدي بگويم تا طبق آن كسي شاعر بشود و شعر بنويسد در كل چنين قواعدي وجود ندارد. به كسي مي گويند شاعر كه خود اين قواعد شعري را خلق كند.
براي صدمين بار بايد مثال هميشگي و قديمي خودم را بازگو كنم. به كسي مي گويند رياضي دان كه چيزي تازه به دانش و قواعد رياضي اضافه مي كند. اولين كسي كه «دو به علاوه دو مساوي چهار» را ابداع كرد، رياضي دان بزرگي بود حتي اگر او با كنار هم گذاشتن دو ته سيگار در كنار دوته سيگار ديگر به اين حقيقت دست يافته باشد. هيچ كدام از مقلدان او رياضي دان نبودند حتي اگر چيزهاي بزرگي، بگيريد، قطار را با هم جمع بسته باشند. از طرف ديگر، لزومي ندارد كه آمار بازديدهاي قطار را به جامعه رياضي ارائه دهيم و پافشاري كنيم كه آن خط به خط با هندسه لباچوفسكي ارزيابي شود. اين كار تنها باعث گيجي كميته برنامه ريزي و سردرگمي رياضي دانان مي شود و ارزيابي ها را به بن بست مي كشاند.
خواهند گفت كه من بدعت گذارم و به هر حال اين روشن است.
اما اصلاً اين طور نيست.
هشتاد درصد چرنديات قافيه دار به آساني چاپ مي شوند چرا كه سردبيران يا هيچ دركي از شعر ندارند و يا اصلاً نمي فهمند شعر درباره چيست؟ سردبيران تنها مي توانند بگويند «خوشم مي آيد» يا «خوشم نمي آيد» در حالي كه فراموش كرده اند ذوق و سليقه نبايد هردمبيل باشد بلكه بايد پرداخت شود. قريب به اتفاق سردبيراني كه مي شناسم، غرولند مي كنند كه نمي دانند چگونه دست نوشت شعرها را رد كنند و نمي دانند در اين شرايط چه بگويند.
در حالي كه سردبيران چيز فهم بايد اين طوري با شاعران برخورد كنند؛ اشعار شما حرف ندارد چون كه وزن و قافيه آن ها مو به مو با راهنماي شعر و شاعري نوشته برودوسكي (شنگلي، گرچ و يا غيره) مي خوانند و قوافي شعر شما مطابق فرهنگ جامع اركان عروض روسي نوشته آبراموف هستند. به اين خاطر كه اكنون شعر به دردخوري در دست ندارم، باعث خوشوقتي من است كه شعرهاي شما را با بالاترين حق التحرير يعني سه روبل براي هر صفحه و سه نسخه دريافتي چاپ كنم.
شاعر هيچ راهي ندارد يا بايد نوشتن را رها كند و يا شعر را به عنوان يك حرفه كه به جان كندن نياز دارد، نگاه كند. در هر حال، شاعر در مقابل گزارشگر نبايد باد به غبغب بياندازد؛ گزارشگري كه براي يك خبر روزانه دستمزدي برابر سه روبل مي گيرد اما اين گزارشگر خودش را به آب و آتش مي زند حال آنكه شاعر ما با زير و رو كردن كتاب ها خودش را به زحمت مي اندازد. اگر شعر مي خواهد مترقي و درجه اول باشد، اگر مي خواهد در آينده پروبال بگيرد، ما بايد ديوار بين شعر و دردهاي بشري را از ميان برداريم و آن را به عنوان يك كار تزئيني نگاه نكنيم.
شرط اول: قاعده سازي هدف غايي شعر نيست در غير اين صورت شاعر خودش را تا حد يك آدم ملانقطي تنزل داده است. آدمي كه براي چيزهاي خيالي و غيرضروري قاعده مي سازد في المثل چقدر بي معني است كه وقتي آدم سوار دوچرخه است و با حداكثر سرعت مي راند، قاعده اي براي شمارش ستارگان دست و پا كند.
زندگي، شرايطي را كه قاعده و فرمول لازم دارد، خود خلق مي كند. مبارزه طبقاتي شيوه ها و اهداف قواعد را تعيين مي كند.
مثلاً انقلاب، اصطلاحات توده هاي ميليوني را به خيابان كشاند و زبان عوام حومه نشين را به مركز شهر سرازير كرد و همچنين عزوجزهاي روشنفكران را قلع و قمع كرد؛ روشنفكراني كه با عباراتي بي خاصيت كه زماني در كافه لغو زبان آن ها بود. پس زبان تازه اي به وجود آمد. حالا چطور آن را شاعرانه اش كنيم؟ قواعد كهنه با كلماتي نظير «اختر» و «اخگر» كه متعلق به دوره هاي گذشته بودند، امروزه بي مصرف هستند. چطور گفتار عوام به شعر در مي آيد؟ و چطور شعر از دل گفتار عوام بيرون مي آيد؟ آيا مي توان تحت لواي عروض، از انقلاب چشم بپوشانيم.
نه!
چه افتضاحي مي شود كه زور بزنيم تا غرش انقلاب را در چهار بيت رباعي جا بدهيم و زير لب آن را زمزمه كنيم.
نه!
پايه زبان تازه و نويي به كار گرفت تا همه حق و حقوق شهروندي را در بر داشته باشد.
نعره به جاي چهچهه، طپانچه به جاي كمانچه.
همگام با انقلاب به پيش! (بلوك)
براي رژه، همگي به صف!
(ماياكوفسكي)
اما اين كافي نيست كه مثال هايي از شعر نو بازگو كنيم يا قواعدي به كار بگيريم كه با استفاده از آن، قدرت كلمات توده هاي انقلابي را به حركت در آورد. اين قدرت بايد حسابي، سبك سنگين شود تا اين كه به بيشترين حد ممكن به درد طبقه هر كس بخورد.
كافي نيست بگوييم «دشمن را به پا! با احتياط به پيش» (بلوك) بلكه بايد دشمن را جز به جز وصف كنيم يا لااقل شكلي قابل قبول از آن نشان دهيم كه به چه شباهت دارد.
كافي نيست كه فقط صف آرايي كنيد و رژه برويد.
مشق نظامي بايد طبق اصول جنگ خياباني باشد. يعني بايد تلگراف، بانك و اسلحه خانه را مصادره كنيم و در زمان شورش به دست كارگران بسپاريم.
اي بورژواي لعنتي!
تا مي تواني بخور!
و نفس هاي آخرت را بكش!
(ماياكوفسكي)
شعر كلاسيك به زحمت چنين چيزهايي را شعر موجه مي داند. در سال ،۱۸۲۰ گرچ (Grech) هيچ چيز درباره قواعد چاستشكي (Chastushlki) به گوشش نخورده بود. حتي اگر هم چيزي درباره آن ها مي دانست، شايد با همان ژست آن ها را ناديده مي گرفت كه منظومه هاي مردم پسند را نپذيرفت «اين منظومه ها نه موزن اند و نه مقطعي».
اما هنوز براي اين منظومه ها در خيابان هاي سن پترزبورگ سر و دست مي شكستند.
منتقدين از سر شكم سيري به دنبال قواعد اين منظومه ها هستند.
در ساخت شعر، نوآوري يك ضرورت است. ضمير ما به كلمات و تركيبات كلامي همان طور كه از خاطر شاعر مي گذرد، بايد پرداخت شود. اگر زبان كهنه و اسقاطي هم در شعر به كار رفته باشد، مي بايست وزن با مصالح نويي به كار گرفته شود. اين آلياژ به دست آمده در برابر آزمايش مقاومت خواهد كرد كه مقاومتش بستگي به كيفيت و كميت مصالح به كار رفته در آن دارد.
البته نوآوري، به معناي بيان همه حقايق نو نيست. عروض، شعر آزاد، جناس لفظي و هم آوايي قرار نيست كه هفت روز هفته ابداع شوند. بلكه شاعر مي تواند اين فنون را توسعه دهد و به كار گيرد.
«دو دو تا، چهارتا» به خودي خود وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد. بايد آن را در عمل به كار گرفت (قواعد كاربردي). بايد آن را به عنوان حقيقت فراموش نشدني در نظر گرفت (بيشتر قواعد) بايد اعتبارش را تحت شرايط عملي و متفاوت نشان داد (نمونه، محتوا، مضمون) از اينجا روشن مي شود كه شعر صرفاً براي توصيف و انعكاس واقعيت نيست اگر چه اين كار ضروري است اما بايد در حد كار يك دبير جلسه در يك نشست بزرگ به حساب آيد.
و نمي تواند چيزي بيش از اين باشد: «موافق ـ تصويب شد!»
اين تراژدي هواداران است. آن ها ۵ سال بعد و خيلي دير از ماجرا خبردار مي شوند يعني زماني كه ديگران كارها را انجام داده اند.
شعر ذاتاً بي طرف نيست.
به نظر من، وقتي شاعر مي گويد: «تنهاي تنها بر جاده هاي مه آلود من رهسپارم» به اين معني است كه دختران ترغيب شوند تا با شاعر به قدم زني بروند. هر چه باشد تو خودت اين تنهايي را خواستي. اما چطور مي شد اگر شعري با همين قوت در ترغيب مردم به همكاري نوشته شود.
كتاب هاي قديمي متون و صنايع شعري به مفهوم دقيق كلمه اصلاً راهنماي شعري نبودند بلكه صرفاً به شيوه هاي تاريخي آثار شعري مي پرداختند كه كاري مرسوم بود. عنوان درست اين كتاب ها چگونه نوشتن نيست بلكه «چگونه مي نوشتند» است. با شما روراست باشم. هيچ چيز درباره اركان عروضي سرم نمي شود. نمي توانستم در اين مورد الف را از ب تشخيص دهم و حالا هم خيال ندارم كه ياد بگيرم. نه به خاطر اين كه مشكل است بلكه در سراسر كارهايم، به عنوان يك شاعر هيچ وقت فرصت نداشتم كه خودم را با اين چيزها به دردسر بياندازم. اگر اين اركان در شعرم آمده، اتفاقي بوده است چون كه اين ها خيلي در دست و بال مردم هستند.
خيلي وقت ها سعي كردم كه از آن ها سر در بياورم، فوت وفن شان را يادگرفتم اما باز دوباره فراموش كردم. در كمتر از ۳ درصد آثارم اين قواعد مورد استفاده قرار گرفتند در حالي كه آن ها ۹۰ درصد كتاب هاي درسي شعر را اشغال كرده اند.
در ابتداي كار هر شاعري، تعداد كمي قواعد كلي در ساخت و ساز شعر به كار مي رود. حتي اين قواعد خيلي مرسوم اند. همان طور كه در شطرنج حركت هاي اول، معمول و متعارف اند. اما بعد از اين حركت ها به فكر مي افتيد كه چگونه حمله كنيد. حتي بهترين حركتي كه به فكر شما رسيده است در بازي بعد تكرار نخواهد شد. يك حركت ناگهاني، چرت را از سر رقيب شما پاره مي كند.