حرفي كه مردم مي زنندبا حرفي كه شخصيت هاي فيلمنامه مي زنند تفاوت دارد ديالوگ نوشتن يك كار هنري است
جيسن كلاركچ[pict
ترجمه: محسن آزرم
• تكليف ديالوگ اين آدم ها چيست؟ آنها چه جوري مي توانند با هم حرف بزنند و لحن شان يكي نباشد؟
همين جور كه ما الان داريم با هم حرف مي زنيم (مي خندد) من هلاك بازي تنيس هستم، هر وقت فرصتي پيش بيايد، كارم را ول مي كنم و مي روم سراغ بازي. حتي گاهي وسط فيلمنامه نوشتن احساس مي كنم منجمد شده ام و به تنيس نياز دارم. براي همين هم موقع ديالوگ نوشتن به بازي تنيس فكر مي كنم، ظرافتي در اين بازي هست كه به فيلمنامه نويسي شبيه است. همان جور كه توپ در رفت و آمد است، ديالوگ هم بايد در رفت و آمد باشد. در عين حال، درست مثل توپ تنيس فشرده و موجز است. اين نظر شخصي من است، اما به لحاظ آكادميك فكر مي كنم گفت وگوي خوب بايد طرز برخورد و كشمكش را القا كند و به جاي بيان مستقيم چيزي درباره شخصيت ها، آنها را برملا كند. اين درست به عكس ديالوگ هاي بدي است كه سعي مي كنند شخصيت ها را پيچيده نشان دهند، اما آنها را ساده مي كنند. وظيفه ديالوگ افشاي شخصيت است و اين افشاگري كم كم بايد اتفاق بيفتد، نه اينكه يك دفعه و به شكل كاملاً سرراست هر فكر و احساسي را بگويد، اين كار ديالوگ نوشتن نيست.
• آيا شما هم به ديالوگ هاي واقعي گوش مي دهيد؟ به نظرتان ديالوگ نويس بايد حرف مردم را ضبط كند و روي كاغذ بياورد؟
نه، نه. اين كار درستي نيست. خيلي هم خطرناك است. آدم ها در زندگي واقعي فقط حرف مي زنند، مكالمه مي كنند. آنها ديالوگ ندارند. ايرادي هم ندارد، اما ديالوگ نويسي اين جوري نيست. يك ديالوگ حتي اگر واقعي نما باشد و به نظرمان واقعي بيايد، مكالمه نيست. حرفي كه مردم مي زنند با حرفي كه شخصيت هاي فيلمنامه مي زنند تفاوت دارد. ديالوگ نوشتن يك كار هنري است، بايد مصنوعي باشد، دراماتيك باشد، وگرنه چرا نوشته مي شود؟ يكي از وظايف ديالوگ در فيلمنامه توصيف است، ضمناً فشرده بودن اش هم نبايد فراموش شود. اما در مكالمه هيچ فشردگي در كار نيست. فكر نمي كنم لزومي به واقعي بودن ديالوگ باشد، همين كه ذره اي به واقعيت شبيه باشد و طعم واقعيت را تاحدي منتقل كند به نظرم كافي است. خود من ديالوگ نويسي را خيلي دوست دارم، چون به شناخت خودم كمك مي كند. در طول نوشتن ديالوگ بخش هايي از ذهن خودم را كشف مي كنم، گوشه هايي از ذهن ام كه پنهان هستند و دستيابي به آنها اصلاً كار آساني نيست.
• هنوز پاسخ من را درباره لحن آدم ها و ديالوگ هايشان نداده ايد. . .
فكر كردم از خيرش گذشته ايد، چون سوال ديگري پرسيديد. اما ايرادي ندارد، پايه ديالوگ نويسي پرورش لحن است، اگر فيلمنامه نويس طرز برخورد شخصيت را درست از آب در آورد، ديالوگ اش آن قدر مشكل نيست، چون لحن فقط در گفت وگو نيست و بيشتر به طرز برخورد شخصيت ها مربوط مي شود. بايد اول گشت دنبال آن لحن و آن طرز برخورد. شخصيت را اگر درست بشناسيد لحن حرف زدن اش را هم مي شناسيد، تازه همين هم كفايت نمي كند، بايد شخصيت ها را در موقعيت هاي مختلف بگذاريد و امتحان شان كنيد. در مدرسه هاي فيلمنامه نويسي تمرين قديمي اي هست كه به نظرم در اين جور موارد خوب جواب مي دهد. آنجا مي گويند كه اول يك موقعيت خاص را بسازيد و بعد هر چند نفر آدم را كه مي خواهيد در اين موقعيت بگذاريد. البته اين آدم ها بايد شناسنامه داشته باشند، يعني دست كم براي خودتان بايد مشخص باشد كه اسمشان چيست، از كجا آمده اند و چه كاره اند. اگر اين چيزها را بدانيد، شخصيت هايتان شروع مي كنند به حرف زدن و حرف هايشان با هم تفاوت دارد. پله پله جلو مي روند و داستان را هم پيش مي برند. فقط بايد مراقب باشيد كه شما را كنار نزنند وگرنه داستان تان خراب مي شود.
|
|
• آيا تا به حال شخصيت هايي كه نوشته ايد برايتان مسئله ساز نشده اند؟ آيا شده كه درك شان نكنيد و به مشكل بر بخوريد؟ در اين صورت چه مي كنيد؟
خب، اين چيزها گاهي پيش مي آيد. اما اگر مشكل زيادي بزرگ باشد از خير آن شخصيت مي گذرم و ول اش مي كنم. مي دانيد، گاهي ممكن است شخصيت را درك نكنيم، چون آن بخش نفرت برانگيزش، قسمتي از وجود خود ماست و طبيعي است كه واكنش نشان دهيم. چاره كار اين است كه با آن بخش نفرت برانگيز يكي شويم تا شخصيت درست شكل بگيرد. آن بخش را بايد دوست داشت و ايرادي هم ندارد، چون به هر حال تكه اي از وجود خود ماست و دوست داشتن خودمان هم هيچ اشكالي ندارد. اين البته يك بخش ماجراست چون ممكن است درك نكردن شخصيت دلايل ديگري داشته باشد، مثلاً اينكه درباره او چيزهاي زيادي نمي دانم و خبر ندارم كه با شخصيت هاي ديگر چه رابطه اي دارد. يادم است يك بار يكي از فيلمنامه نويس هاي سن و سال دار به من گفت كه در چنين مواقعي بهتر است دو شخصيت اصلي را در يك موقعيت خاص كه ربطي هم به فيلمنامه ندارد بگذارم و ببينم چه مي كنند. حتماً اتفاقي مي افتد، درباره اش حرف مي زنند، جروبحث مي كنند، درگير مي شوند و راه را نشان مي دهند. اما يك راه ديگر هم هست. مي توانيد شخصيت را تا حدودي با يكي از آدم هايي كه مي شناسيد منطبق كنيد، اگر آن آدم الگوي شخصيت فيلمنامه شما بشود كارتان خيلي آسان شده است.
• فكر نمي كنيد اين جور نقشه كشيدن كار سختي است؟
شايد سخت باشد، اما چه ايرادي دارد؟ اگر من نتوانم و بلد نباشم كه دست شخصيت هايم را باز بگذارم تا خودشان داستان را بسط بدهند، چه جور فيلمنامه نويسي هستم؟ شخصيت ها حتماً در ذهن شان نقشه هايي دارند، من بايد به آنها اجازه دهم كه نقشه هايشان را به زبان آورند، شايد عملي شدن نقشه هاي آنها حسابي كمك كند تا داستان را در مسير درستش بيندازم. در چنين مواردي حتي خود شخصيت بهتر از هر كس ديگري مي تواند موانع دروني اش را آشكار كند و اين كمك بزرگي به فيلمنامه نويس است.
• مي شود اين مورد را با هم با مثال توضيح دهيد؟
خب، به نظرم مي شود از شخصيت «راجر تورنهيل» در «شمال به شمال غربي» مثال بياورم. «ارنست لمن» در فيلمنامه اجازه داده تا «راجر» وابستگي به دخترك پيدا كند. تازه اين همان دختري است كه اول كار فكر مي كنيم دارد زيرآب «راجر» را مي زند و قرار است او را سر به نيست كند. به خاطر اين وابستگي عاطفي است كه «تورنهيل» دست به انجام بعضي كارها مي زند.
• فكر مي كنيد آينده فيلمنامه نويسي در آمريكا چگونه باشد؟
نمي دانم. چون پيش گويي بلد نيستم نمي توانم جواب كاملي به شما بدهم (مي خندد) اما دوست دارم پله پله جلو برود و به جاهاي بهتري برسد. به نظرم بايد داستان را جدي تر گرفت و به فيلمنامه نويس هاي جوان تر هم گفت كه اصل كار داستان است، در داستان مي شود همه جزئيات را پيش بيني كرد و جاي درست شان را ديد و كاري كرد كه كنار هم قرار بگيرند. واقعيت اين است كه فيلمنامه نويسي همان داستان نويسي است، فرق چنداني ندارد، فقط رسانه اش فرق مي كند. خيلي دوست دارم زنده بمانم و ببينم كه فيلمنامه نويسي دوباره سال هاي طلايي اش را تكرار مي كند. . .