فروپاشي نظام دو قطبي، فروريختن برج هاي دوقلو آمريكا، جنگ افغانستان و عراق و تهديد حيات گروه هاي تروريستي، همگي نشان دهنده تحول عميق در روابط بين الملل و استقرار ترتيبات جديد امنيتي در منطقه و جهان است. آمريكا به دنبال «دكترين كنترل جهان» و گسترش هژموني خويش بر جهان است. روابط و مناسبات جهاني تحت تأثير اين حركت قرار دارد. در اين ميان جهانيان با تعارض هايي قابل تامل مواجه اند. برخي جنبش هاي آزاديبخش تررويسم خوانده مي شوند و در عين حال برخي گروه هاي تروريستي مورد حمايت آمريكا قرار مي گيرند يا از برخورد با آنها صرف نظر مي شود. ايران خود قرباني ترويسم است اما مورد اتهام قرار مي گيرد. مباني تروريسم در عصر جديد و شرايط ايران در چنين فضايي موضوع گفت وگو با دكتر عبدالعلي قوام استاد در روابط بين الملل دانشگاه شهيد بهشتي است كه درپي مي آيد.
اسماعيل آزادي
• همان طور كه مي دانيد تعريف مفاهيم در عصر جديد روابط بين المللي «تغيير يافته» به نظر مي رسد كه مفاهيمي چون «جنبش هاي آزاديبخش» از جايگاه حقوقي و سياسي برخوردار نباشند. مثلاً اگر سازماني چون سازمان آزاديبخش فلسطين و ديگران در دوران نظام دوقطبي داراي جايگاه ويژه اي بودند، در شرايط كنوني اين گونه سازمان ها از سوي آمريكا به عنوان «سازمان هاي تروريستي» تعريف مي شوند و اين روند در نظام سلسله مراتبي جديد در جهان در حال نهادينه شدن است. حالا به اعتقاد شما چه اتفاقي در روابط بين الملل موجب چنين فرآيندي شده است؟
در دوران جنگ سرد و سيستم دوقطبي قواعد بازي بين المللي به صورتي بود كه هم آمريكا و هم شوروي هر دو به نحوي از يكسري جنبش ها حمايت مي كردند. برحسب اينكه ايدئولوژي و ديدگاه آن جنبش مربوطه حالا جنبش آزاديبخش ملي بود يا جنبش هاي اجتماعي، قومي و يا جنبش هايي در جهت تقويت ناسيوناليسم بودند و يا حالت جدايي طلبانه داشتند، به نحوي مورد حمايت ابرقدرت ها بودند. عمدتاً جنبش هايي كه گرايشات چپ وماركسيستي مورد حمايت شوروي بودند. آنهايي كه تا اندازه اي گرايشات مذهبي داشتند آمريكا به عنوان «سدي در مقابل كمونيست» و به عنوان ايجاد موانعي براي رشد حركت هاي كمونيستي از اين نوع جنبش ها حمايت مي كرد. بنابراين، مي توان گفت كه از يك جهت هم آمريكا و هم شوروي سعي داشتند با حمايت از اين نوع جنبش ها به اصطلاح موازنه قدرت رابه نحوي به نفع خودشان تمام كنند. البته اين خارج از موازنه قدرتي بود كه به بحث سلاح هاي استراتژيك مربوط مي شد. چون يك بخش از اين موازنه قدرت در چارچوب بازدارندگي و بازدارندگي متقابل و به صورت «موازنه وحشت» بين شرق و غرب و در چارچوب سلاح هاي هسته اي بود. اما بخش ديگر اين موازنه، در حقيقت خارج از مسائل استراتژيك و نظامي بود كه به صورت حمايت از يك گروه يا گروه ديگر سعي مي شد تامين شود. بنابراين مي شود گفت كه هنجار نظام بين الملل آن موقع و قواعد بازي به گونه اي بود كه اين جنبش ها به اصطلاح يك جا و مكاني در عرصه سياست بين الملل داشتند ولي با فروپاشي نظام دوقطبي در حقيقت مي شود گفت كه مقدار زيادي از اين جنبش ها به حال خود رها شده اند و حتي بعضاً محو شده اند. جنبش هايي كه در كشورهاي آمريكاي لاتين و آفريقا وجود داشت و بيشتر حالت هاي قوم گرايانه داشتند كه بيشتر اطراف شوروي تحت عنوان «جنبش هاي آزاديبخش ملي» حمايت مي شدند، با فروپاشي نظام دوقطبي تعداد زيادي از اينها از صحنه خارج شدند. در مقابل، جنبش هايي كه داراي ريشه اجتماعي بودند و به نيازهايشان پاسخ داده نشده بود، باقي ماندند، كه از آن جمله، مي توان به گروه هاي مختلف اسلامي اشاره كرد.
• تكليف آن انرژي اي كه در كشورهاي آفريقايي يا آمريكاي جنوبي جمع شده و با از بين رفتن نظام دوقطبي وجود داشت، چه شد؟
مقدار زيادي از اينها عملاً فلسفه وجودي خودشان را از دست دادند. يعني به طور كلي آن فضاي مفهومي خودشان را از دست داده بودند. بنابراين، مقدار زيادي از اين انرژي كه قبلاً صرف تقويت اين جنبش ها مي شد، عملاً مستحيل شد در يكسري NGOها. به اصطلاح يكسري نهادهاي غيرحكومتي كه برحسب موارد كاركردهاي مختلفي داشتند ازقبيل مسائل زيست محيطي، محروميت هايي كه در جاهاي مختلف وجود داشت و گروه هايي كه به اصطلاح درصدد احقاق حقوق طبقه محروم بودند.
• پتانسيل هاي موثر در تغيير نظام هاي خاص چه سرانجامي پيدا كرد؟
معمولاً اينها از بيرون حمايت مي شدند و به اصطلاح يك ورودي (input) داشتند اينها را تقويت مي كرد. اگر اين نيرو از بيرون وارد نمي شد، احساس مي كردند كه بدون پشتيبان هستند و به اصطلاح به نوعي پشت شان خالي مي شد. بعد از فروپاشي شوروي، هيچ حمايتي نه از نظر مالي و نه از نظر سياسي و نه از نظر تسليحاتي از آنها نشد و در نتيجه اين گروه ها احساس كردند كه اين روند باعث مي شود كه دولت ها هم تحت تاثير نيروهاي فراملي قرار بگيرند . اين موقعيت ضعف موجب مي شود كه اين گروه ها كه گروه هاي تروريست ناميده مي شوند، خودشان راساً اقدام كنند و تحت اين شرايط چون آن كاركرد دوران جنگ سرد را از دست داده بودند به صورت گروه هاي بدون حمايت قدرت هاي بزرگ در آمدند و لذا خودشان سعي كردند به صورت شبكه اي فعاليت هايي را انجام بدهند. فروپاشي نظام دوقطبي عملاً باعث شد كه اينها جايگاه مناسبي نداشته باشند. يعني نتوانند در سازمان هاي بين المللي به رسميت شناخته شوند و نه در آنجا كرسي اي داشته باشند و نه اينكه مورد حمايت قدرت هاي بزرگ قرار بگيرند. به همين دليل ملاحظه مي كنيم كه بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر، آمريكا رسماً مبارزه عليه تروريسم را اعلام مي كند. البته بعد از فروپاشي نظام دوقطبي كارشناسان مختلف آمريكايي و رهبرانشان در سطوح مختلف در وزارت خارجه و دفاع گهگاهي اشاره به افزايش نقش گروه هاي تروريستي در دنيا مي كردند. ولي بعد از ۱۱ سپتامبر و بعد از آنكه شوراي امنيت دو قطعنامه عليه تروريسم تصويب كرد مشروعيت لازم براي مبارزه با تروريسم از سوي قدرت هاي بزرگ و عمدتاً آمريكا به دست آمد.
• در واقع يعني حذف نظام دوقطبي و ايجاد يك نظام سلسله مراتبي موجب حذف جنبش هاي آزاديبخش شد؟
بله، موجب حذف جنبش هاي آزاديبخش و يا جنبش هاي ناسيوناليستي شد. در هر صورت اگر بخواهيم ريشه ها را مورد بررسي قرار دهيم مي بينيم مقدار زيادي از اين گروه هاي ناراضي كساني هستند كه در روند مدرنيزاسيون سريع در بسياري از كشورهاي دنيا از جمله كشورهاي خاورميانه دچار احساس بي هويتي و ناامني شدند و در حاشيه قرار گرفتند. بنابراين تحت اين شرايط ملاحظه مي كنيم به صورت يكسري گروه هاي بالقوه ناراضي در آمدند. آنها احساس كردند كه اين مدرنيزاسيون يك نوع «غرب گرايي» است. بنابراين مقدار زيادي از موضع گيري آنها بر عليه روند غربي شدن بود. در ايران و كشورهاي اسلامي هم، آنها احساس كردند كه يك تقابلي بين سنت هاي اسلامي و مدرنيته به وجود آمده و در نتيجه، در برابر مدرنيته واكنش نشان دادند.
• مباني اين تروريسم در نظمي كه آمريكا مي خواهد در دنيا ايجاد كند و جنبش هاي آزاديبخش را حذف كند، چيست؟ يعني چه عواملي موجب شد تا در تصميم گيري آمريكا، اين نيروها به عنوان تروريست قلمداد شوند؟
علت اينكه اينها به عنوان تروريست محسوب مي شوند اين است كه آمريكا احساس كرد كه در نظم نوين بعد از فروپاشي نظام دوقطبي و دوران پايان جنگ سرد كنترلي بر روي گروه هايي كه خارج از دولت ها عمل مي كردند ندارد و در نتيجه درصدد بود كه به نحوي اين گروه هاي لجام گسيخته را كه ديگر مثل گذشته تحت كنترل ابرقدرت ها نبودند و يا بنا به مصالح ابرقدرت ها در جاهايي نمي توانستند مورد استفاده قرار بگيرند، از ميان بردارد. اين اقدام تحت عنوان «اقدامات ضدتروريستي» آغاز شد.
• يعني در زمان نظام دوقطبي به گونه اي كليه جنبش هاي آزاديبخش در دنيا تحت كنترل يكي از موضع هاي قدرت بودند و حالا بخشي از اينها فاقد كنترل هستند؟
|
|
بله، همين طور است. قبلاً با توجه به ماهيت جنبش ها و با توجه به ايدئولوژي اي كه دارا بودند مورد حمايت بلوك هاي شرق و غرب قرار مي گرفتند. ولي با تحولات جديد اينها مثل گذشته جاي مشخصي نداشتند و موردي نبود كه بتوانند هدف هاي قدرت هاي بزرگ را دنبال كنند. در واقع، پس از فروپاشي شوروي، بحث موازنه قدرت بين شرق و غرب منتفي بود و نمي توانست حمايت آمريكا از يك جنبش برايش امتياز مثبت محسوب شود. ضمن اينكه اين گروه ها در خيلي از موارد سدي شده بودند براي تامين سياست ها، هدف ها و منافع آمريكا. يعني آمريكا آنها را مانعي براي تامين هدف هاي خود مي ديد. در حالي كه در گذشته اين جنبش ها مي توانستند در راستاي اهداف آمريكا حركت كنند. بنابراين هم از نظر ايدئولوژيكي و هم از نظر مسائل امنيتي و هم از نظر موضوع موازنه قدرت و از نظر سياسي كاركرد خود را از دست داده بودند. علت عمده اي كه آمريكا درصدد بر آمد كه با اين گروه ها مقابله كند اين بود كه احساس كرد دارد وضعيتي پيش مي آيد كه از كنترلش خارج مي شود. استدلال آمريكا اين است كه علت گرايشات تروريست ها به خاطر نارضايتي هايي از حكومت هاي موجود است و سركوب هايي كه در اين مدت شده اند. لذا سران كاخ سفيد درصدد برآمدند كه بحث «دموكراتيزه كردن» دولت ها را مطرح كنند.
• قبل از اينكه به بحث دموكراتيزه كردن بپردازيم اين سوال پيش مي آيد كه برخي جنبش ها بوده اند كه با تكيه بر آمريكا عمل مي كردند، تكليف اين جنبش ها چيست؟
اين جنبش ها از لحاظ اينكه ايدئولوژي اي آنها اغلب اعتقادات مذهبي بود و طبيعتاً گرايشات مذهبي در تقابل با كمونيسم تلقي مي شود، تا زمان فروپاشي شوروي مورد تاييد بود. ولي با فروپاشي نظام دوقطبي اين گروه از جنبش ها چون حالت مبارزه جويانه و راديكال داشتند، آمريكا شديداً به مقابله با آنها پرداخت.
• اين گروه ها فقط اسلامگرا بودند يا ايدئولوژي هاي ديگري هم داشتند؟
چون اين جنبش ها در خاورميانه بودند و مذهب غالب در اين منطقه هم اسلام بود، ايدئولوژي آنها هم اسلام بود. در عين حال، اغلب اين جنبش ها از يك قرائت راديكال از اسلام تاثير مي گرفتند. به همين دليل، آمريكا سعي كرد بين اين جنبه هاي اسلام افراطي و راديكال و اسلام سنتي تفكيك قائل شود و به اين صورت مطرح كند كه «ما به هيچ وجه مخالف با اسلام نيستيم، بلكه مخالف نيروهاي تروريسم و افراطي هستيم. »
• با وقوع انقلاب اسلامي در اين فرآيند تغييراتي ايجاد شد يا در مورد انقلاب اسلامي هم همين طور بود؟ چون يكي از ويژگي هاي انقلاب اسلامي در ايران هم، وجه «ضدآمريكايي» اين حركت است؟
آمريكا، جمهوري اسلامي ايران را به عنوان يك دولت در تقابل با خويش ديد و در حالي كه ما كشورهاي محافظه كاري مثل عربستان سعودي، اردن و امارات را داشتيم كه در آنها بنيادگرايي وجود داشت كه مي توانست در تقابل با منافع آمريكا باشد، ايالات متحده بيشتر نگران ايران بود. چون در اينجا گرايش اسلامي در چارچوب يك دولت مطرح بود. نگراني آمريكا آن بود كه با پيروزي انقلاب در ايران، گروه هايي هم كه در خارج از دولت درا ين منطقه عمل مي كردند ولي به زعم آمريكايي ها، ايدئولوژي افراطي داشتند به خصوص گروه هايي كه كاملاً با اسرائيل مخالف بودند، موضع گيري شان در قبال سياست هاي آمريكا تقويت شود.
• در واقع ما مي توانيم اين موارد را مطرح كنيم كه با فروپاشي ايدئولوژي ماركسيسم كه يك نوع انديشه آزاديبخش را ارائه مي كرد و دوران طولاني اي كليه مبارزات در دنيا متكي بر آن بود، اين نگراني براي آمريكا وجود داشت كه يك انديشه ديگري به نام «اسلام بنيادگرا» مبناي اين جنبش آزاديبخش شود؟
دقيقاً همين طور است. در حقيقت آمريكا از اين وحشت داشت كه يك ايدئولوژي جايگزين ماركسيسم به صورت اسلام مبارزه جو و بنيادگرا ايجاد شود كه بتواند نقش يك آلترناتيو ديگر را در مقابل غرب ايفا كند. بنابراين، اين نوع اسلام كه خواستار تغيير وضع موجود بود و وضع موجود را به طور كلي در جهت عدالت و انصاف تلقي نمي كرد و آن را «سركوبگرايانه» مي دانست، با اين وضعيت به مقابله برخاست.
• اصولاً جنبش هاي آزاديبخش مردمي در عصر جديد روابط بين الملل چه جايگاهي دارند؟ تكليف اين جنبش هاي آزاديبخش به عنوان يك پتانسيل در روابط بين الملل با توجه به اينكه آنها «تروريست» شناخته شده اند، چيست؟
در دوران جنگ سرد و نظام دوقطبي جنبش هاي آزاديخواه در تقابل با آمريكا بودند. اكثر قريب به اتفاق متحدين آمريكا در كشورهاي جهان سوم را عمدتاً ديكتاتورها تشكيل مي دادند و در نتيجه بسياري از اين جنبش هاي آزاديخواهانه عمدتاً در كشورهاي جهان سوم داراي نظام هاي ديكتاتوري فعال بودند. ولي آمريكا نه تنها از آنها حمايت نمي كرد بلكه در خيلي از موارد با طبقه حاكم به سازش بر عليه اين توده به پا خاسته و استقلال طلب برمي آمده. لذا بحث حقوق بشر را آمريكا مطرح مي كرد، ولي ما ملاحظه مي كنيم كه هرگاه اين جنبش ها با ماركسيسم آميخته مي شدند حساسيت آمريكا هم بيشتر مي شد. بيشتر درصدد سركوب آنها از طريق دولت هاي دست نشانده برمي آمد. امروزه آمريكا اين موضوع را تحت عنوان دموكراتيزه شدن، و دفاع از حقوق بشر مطرح مي كند. در حالي كه يك موضوع پارادوكسيكال و متناقض وجود دارد. يعني آمريكا از طرفي بحث حقوق بشر را مطرح مي كند و از طرف ديگر اقداماتي را پيش گرفته كه بر ضد حقوق بشر است. تا قبل از يازدهم سپتامبر آمريكا فشارهايي را به عنوان نقض حقوق بشر به كشورهايي از روسيه گرفته تا چين وارد مي كرد. اما بعد از حادثه يازدهم سپتامبر مي بينيم اقليت هايي كه در بعضي كشورها هستند مثل چچني ها در روسيه، مورد حمايت آمريكا قرار نمي گيرند، بلكه حمايت آمريكا به سمت روسيه است. . .
• با توجه به اين پتانسيل كه همواره عده اي از مردم مخالف نظام هايشان هستند، اين ضرورت در روابط بين الملل به وجود نخواهد آمد كه جنبش هاي مردمي در قالب جديد روابط بين الملل بتوانند حقوقشان را پيگيري كنند؟
با از بين رفتن نظام دوقطبي در جهان و تسريع در روند جهاني شدن، ناظر به ظهور تعداد زيادي از NGOها در اقصي نقاط جهان هستيم و عمدتاً فعاليت اين NGOها در جهت تامين حقوق مدني و آزادي هاي مدني براي مردم است. لذا اين جنبش ها طبيعتاً فشارهايي را به دولت ها مي آورند.
• اين جنبش ها نهادينه شده اند؟
بله، چرا كه سيستم دوقطبي كه روابط بين الملل را در قالب Nation-State تعريف مي كرد دچار تغيير و دگرگوني شده و جهاني شدن هم شرايطي را به وجود آورده كه تشكيل چنين جنبش هايي را اجتناب ناپذير كرده است. حتي در خود كشورهاي توسعه يافته غربي هم كه مردم دچار سرخوردگي هايي از حكومت هاي قبلي شان شده اند مثل اروپا آنها هم به سمت تشكيل NGOها متمايل شده اند. چون احساس مي كنند در قالب اين جنبش ها بهتر مي توانند خواسته هايشان را مطرح كنند.
منتها نقش يا خواسته هاي افراد در NGOها در جوامع مختلف به يك شكل نيست. يعني نمي شود گفت كه يك شبه در تمام دنيا NGOها تشكيل شده اند و حالا مردم مي توانند خواسته هايشان را مطرح كنند. در واقع بايد گفت كه NGOها برحسب حركت اين جوامع در راه جهاني شدن رشد و توسعه پيدا كرده اند. اين هدف البته شعار ليبرال هاي كلاسيك بود. آنها معتقد بودند كه بايد به اقليت ها توجه كرد و اصل اراده انسان ها در تعيين سرنوشتشان را دنبال مي كردند. به غير از آن يك سنت ويلسوني هم در روابط بين الملل داريم كه بر پايه آن وقتي مي توانيم در دنيا صلح را برقرار كنيم كه جهان در راه دموكراتيزه شدن حركت كند و از اقتدارگرايي و ديكتاتوري فاصله بگيرد. آمريكا هم دارد از همين تز استفاده مي كند اما بايد به اصالت اين تز شك كرد. چون قبل از هر چيز بايد ديد كه اين جوامع تا چه حد آمادگي دموكراسي را دارند و در ثاني آيا چنين اراده اي وجود دارد يا نه؟
• همان طور كه مي دانيد آمريكا گروه حزب الله را يك گروه خشونت طلب مي داند و درصدد حذف آن است. از طرف ديگر سازمان مجاهدين خلق (منافقين) را هم به همين ترتيب تروريست ناميده و آنها را در ظاهر خلع سلاح كرده است. اما اين امكان وجود دارد كه آنها را به عنوان يك اهرم فشار بر ايران براي كاهش تاكيد بر شيعه گري در عراق به كار ببرد. به عقيده شما آيا آمريكا دست به چنين كاري خواهد زد؟ در حالي كه اين هم، يكي از همان پارادوكس هاست.
بله. واقعاً ما اين پارادوكس را در مورد مواضع آمريكا ديده ايم. موارد خيلي نادري بوده كه آمريكا برخلاف منافعش عمل كرده و تنها به حقوق بشر ارج گذاشته باشد. اين وضعيت پارادوكسيكال در سياست خارجي آمريكا هست. مثل همان موضعي كه در برابر چچن و روسيه داشتند كه يك زماني به روس ها خرده مي گرفتند و زماني ديگر آنها را ترغيب به قلع و قمع چچن هاي استقلال طلب مي كردند. در مورد مسئله مجاهدين خلق (منافقين) هم همين وضعيت صادق هست. آمريكا از اين گروه به عنوان اهرم فشار استفاده مي كند. در حالي كه در دستگاه حكومتي آمريكا عده اي مخالف و موافق نسبت به اين وضعيت وجود دارند. گروهي معتقدند كه آمريكا بايد از اين گروه ها براي تحت فشار قراردادن دولت ها استفاده كند و گروهي ديگر معتقدند كه اين مسئله با برنامه مبارزه با نقض حقوق بشر آمريكا در تعارض است. اين مبارزه را بين دو گروه دستگاه حكومتي آمريكا مي بينيم، البته در اروپا هم وضع به همين منوال است.
• حمايت ايران از حزب الله لبنان از سوي آمريكا به عنوان حمايت از تروريسم تعبير شده، در حالي كه حمايت آمريكا از بعضي از جنبش هاي مردمي در زمان صدام، حمايت از احمدشاه مسعود و استفاده از مجاهدين خلق (منافقين) اين تعبير را در ذهن ايجاد مي كند كه جنبش هايي به رسميت شناخته مي شوند كه از سوي آمريكا مورد حمايت قرار بگيرند. به نظر شما اين تعبير درست است؟
به طور كلي وقتي وضعيت خاورميانه را بررسي كنيم و گروه هاي راديكال و خط مقدم را در برابر اسرائيل مورد توجه قرار دهيم، به اين نتيجه مي رسيم كه وضعيت در اين منطقه با ديگر مناطق فرق مي كند. در اين منطقه تعريف و جايگاه تروريسم بر حسب برخورد با اسرائيل متفاوت است. طبيعتاً حزب الله هم كه مخالف سرسخت اسرائيل و موافق آرمان هاي فلسطيني است به عنوان تروريست شناخته خواهد شد. اما در مورد گروه هاي ديگر كه گفتيد به آنها كمك مي شود، چون در ارتباط با اسرائيل نبوده اند و براي از بين بردن يك حكومت ديگر فعاليت مي كردند، مورد حمايت آمريكا قرار مي گيرند و به نوعي از بين رفتن طالبان و صدام به نفع اسرائيل است و اين خط كشي ها بر مبناي منافع اسرائيل مشخص مي شود.
• به نظر شما منافع ملي ايران در حال حاضر در مورد حمايت از حزب الله لبنان چه حكمي مي كند؟
به طور كلي بايد بگويم كه قطعاً آمريكا با هر گونه راديكاليسم اسلامي برخورد خواهد كرد، به خصوص هر نوع راديكاليسمي كه باعث به خطر افتادن اسرائيل شود. در حال حاضر آمريكا در حال ورود به پروسه صلح خاورميانه است و مسئله «نقشه راه» را مطرح مي كند. بنابراين تحت اين شرايط در برابر موانع به وجود آمده واكنش شديدي نشان خواهد داد. لذا تحت اين شرايط اين گروه ها نبايد گزك به دست آمريكا بدهند و نقطه ضعفي براي استفاده آنها باقي بگذارند. به هر صورت بعد از يازدهم سپتامبر برخورد بسيار جدي با گروه هاي راديكال اسلامي و دولت هايي كه از اين گروه ها حمايت مي كنند، متصور است.
• روسيه هم در اين موقعيت و با توجه به قدرت اتمي به نظر مي رسد چند سالي است سر به درون خود فرو برده و كوچك ترين مخالفتي را با آمريكا ندارد. آنها حتي در مورد عراق كه رابطه نزديكي با آنها داشتند اعتراضي نكردند. به نظر شما اين ضرورت احساس نمي شود كه كشورهايي مثل ما هم براي مدتي به مسائل داخلي بپردازند و اجازه بدهند اين مسئله به طور طبيعي طي شود؟
حالا ما براي اولين بار در همسايگي آمريكا قرار گرفته ايم و در عين حال همسايگي با آمريكا در عين ايجاد يك فرصت جديد براي بهره برداري دستگاه ديپلماسي ما، مي تواند چالش هايي را هم ايجاد كند، تاكنون سابقه نداشته كه ما هم در مرزهاي غربي و هم در مرزهاي شرقي در همسايگي آمريكا قرار بگيريم. ما وارد چالش هايي شده ايم و قاعدتاً موضع گيري هم خواهيم داشت. همان طور كه گفتم بعد از يازدهم سپتامبر، حملات به افغانستان و حمله به عراق عملاً باعث شده كه قدرت چانه زني دولت ها كاهش پيدا كند. بنابراين توانايي گذشته عملاً وجود ندارد. ايران بايد در جاهايي كه لازم است و مي تواند مثل موضوع عراق همكاري و از فرصت ها استفاده كند. در واقع بايد تهديدها را به حداقل برساند و به نحوي اين تهديدات را تبديل به فرصت كند نه بالعكس.