وابستگي شديد دين و دولت در دوره ساسانيان
ايران باستان بدون پرسشگري
|
|
اشاره
توجه به امر توسعه و نوسازي به پديده اي همه گير در ميان كشورهاي جهان سوم مبدل شده است. به نحوي كه اهميت و لزوم آن غالب حكام، سياستمداران و انديشمندان را در اين كشورها به تكاپو انداخته است تا زمينه هاي مساعد جهت رشد و توسعه را فراهم آورده و عوامل بازدارنده را شناسايي كنند. در اين مقاله به بررسي علل عدم دستيابي به زمينه هاي مناسب رشد، نوسازي سياسي و توسعه پرداخته مي شود. علل پيدايش برخي عوامل اجتماعي و فرهنگي دخيل در عدم رشد جامعه ايران ريشه يابي مي شود. اين امر از آن جهت اهميت دارد كه امروزه انديشمندان سياسي براي نماياندن عدم توسعه يافتگي در كشورها علاوه بر شاخص هاي اقتصادي، به شاخص هاي فرهنگي اهميت مي دهند.
براي توسعه در جوامع بايد قالب فكري و ذهنيات انسانها از نظر كيفي و كمي ساخته شود و براي به وجود آمدن انسان توسعه يافته، بايد انسانها تزكيه و پالايش شوند. بر همين اساس است كه دانشمندان مردم شناسي نيز معتقدند در روند تغييرات اجتماعي، سنت ها، آداب و رسوم و نمادها بايد نوسازي شوند.(۱)
در اين زمينه «كارل دويچ» مبدع نظريه «بسيج اجتماعي براي رسيدن به نوسازي سياسي» ريشه كن شدن برخي عرفها و عادات مانع در توسعه و پذيرش الگوهاي جديد رفتاري و اجتماع گرايي را از عوامل مؤثر در روند نوگرايي تلقي كرده است.(۲) لزوم اهميت و تقدم نوسازي فرهنگي در روند توسعه، مورد نظر اكثر انديشمندان پسانوسازي است.
فرهنگ سياسي
«راس» در تعريف فرهنگ سياسي بيان مي دارد: «فرهنگ سياسي يك كشور از ايستارهاي مشخصه جمعيت آن نسبت به ويژگيهاي عمده سياسي- اجتماعي كه در درون مرزهاي آن وجود دارد، سرشت رژيم، تعريف شايدها و نشايدهاي حكومت و نقش مشاركتهاي فردي و اتباع حكومت تشكيل مي يابد.»(۳)
از سوي ديگر «بير» و «اولام» عقيده دارند كه «جنبه هاي خاص از فرهنگ عمومي جامعه كه به طور ويژه با چگونگي برخورد با حكومت و اين كه بايد چه وظايفي را انجام دهد ارتباط دارد، را مي توان فرهنگ سياسي ناميد.(۴)
همچنين «سيدني وربا» و «لوسين پاي» فرهنگ سياسي را مجموعه اي از باورها، ارزشها و نمادهاي كلامي و عاطفي مي دانند كه در اذهان مردم بوده و نحوه كنش هاي سياسي افراد و گروهها را در ارتباط با يكديگر مشخص مي سازد. اصولاً فرهنگ سياسي در طي تاريخ زندگي جمعي يك جامعه شكل مي گيرد و تجربيات شخصي و جمعي افراد در طول زمان به غناي آن مي پردازد.(۵) به طور كلي بايد گفت مهمترين جنبه فرهنگ سياسي احساسات عاطفي مردم نسبت به جهان سياست و ارزشيابي مردم از عملكرد حكومت است. «آلموند» و «پاول» فرهنگ سياسي را به اقسام زير صورت بندي كرده اند.
۱- فرهنگ سياسي محدود(بسته)
در اين نوع فرهنگ، مردم تصور نمي كنند كه مي توانند در شكل گيري و دگرگوني هدفهاي سياسي مؤثر باشند و افراد نسبت به نهادهاي سياسي كشور و مسائل و تصميمات ملي كشور احساس وابستگي نمي كنند و اساساً تصوير روشني از نظام سياسي در ذهن ندارند. در اين ميان تهديدات براي امنيت كشور زماني براي مردم ملموس مي شود كه بر قبيله يا عشيره آنها تأثير داشته باشد.
۲- فرهنگ سياسي تبعي (انفعالي)
در اين نوع فرهنگ سياسي با اين كه افراد از وجود نظام سياسي و داده هاي آن آگاهي دارند و به آن علاقه مند و يا از آن تنفر دارند ولي به علت نبود نهادهاي بيان و تجمع خواستها و تقاضاها و يا ضعف ساختاري نمي توانند از كارآيي سياسي چنداني برخوردار باشند و در آن عملاً نخبگان سياسي سخنگوي خواستهاي مردم هستند.
۳- فرهنگ سياسي مشاركتي:
در اين فرهنگ مردم به طور نسبي در طرح خواست ها و تقاضاها و استراتژيها، قوانين و طبقه بندي اولويت ها نقش دارند و نسبت به رفتار نخبگان سياسي حساسند و باور دارند كه مي توانند به نظام سياسي كمك كنند و بر تصميمات مؤثر باشند.(۶)
فرهنگ سياسي ساسانيان
در مطالعات مربوط به فرهنگ سياسي جوامع، پرسش هاي مختلفي مطرح مي شود. از جمله آن كه چگونه مي توان جهت گيريهاي فرهنگي را طبقه بندي و اندازه گيري كرد و يا اين كه آيا امكان شناسايي عوامل هنجاري و پي بردن به ذهنيات افراد وجود دارد؟ به منظور پاسخ به پرسش هاي مزبور بايد به تحقيقات مبسوط، مصاحبه ها و تحليل محتوايي مبادرت شود.(۷) از اين جهت در اين سطور به دليل مطالعه موردي و مقطعي فرهنگ سياسي ايرانيان فقط به تحليل محتوايي بسنده شده است.
سير تاريخي تحولات فرهنگ سياسي ايرانيان را از دوره ساسانيان شروع مي كنيم كه اين امر به دليل برخي ويژگيهاي متمايزدر اين مقطع تاريخي است. در اين دوران پيوستگي بين دين و پادشاهي به قدري مستحكم بود كه اردشير بابكان در اندرزي به فرزند خود، ايجاد يك قدرت نظامي واحد و يك دين واحد را پايه سياست ساسانيان بيان كرده است.(۸) و در عهد «انوشيروان» به علت وضع قوانين تازه و ايجاد طبقه اي جديد- يعني طبقه دبيران يا كارمندان دولت- با نوعي انسجام در جامعه مواجه هستيم. چنان كه «كريستين سن» در كتاب «ايران در فرمانروايي ساسانيان» روزگار انوشيروان را آغاز بزرگترين دوره تمدن ادبي و فلسفي ايران عنوان مي كند و حتي در مقدمه ابن خلدون [ صفحه ۴۷۹] آمده است كه «علوم عقلي اصلاً در ايران ظهور يافته و اسكندر آن را به يونان برده است».(۹) در عين حال كريستين سن بيان مي كند در دوره انوشيروان با اين كه بدبختيهاي عمومي و اجتماعي كمتر از دوره هاي پيش بوده است، ولي مردم به دليل رشد فكري ناشي از گسترش فرهنگ و دانش، بيشتر آن را احساس كردند.(۱۰) به عبارت ديگر به دليل آگاهي هاي سياسي، مردم خواهان امتيازات بيشتري شدند. بنابر اين دوران انوشيروان را مي توان دوراني از آگاهي هاي اجتماعي و به طبع رشد سياسي و در نتيجه تقاضاهاي مبتني بر ميل به مشاركت مردم در امور اجتماعي و سياسي و امتيازخواهي از حكومت دانست.
اما معضل پيش آمده در سالهاي پاياني دوره ساساني و بروز برخي آموزه هاي خرافي در دين زرتشت (كه يكي از عوامل وحدت در آن مقطع به شمار مي رفت) باعث بروز نابساماني در اين سلسله شد. در اين دوران دين زرتشت تحت تأثير خرافات و افسانه ها [وابستگي شديد به حكومت ساساني ]اصالت خود را از دست داد و با وجود رشد فكري مردم ديگر جوابگوي نيازهاي آنها نبود. در نتيجه بعد از ورود عقايد خرافي در دين زرتشت، كار و كوشش و خوش بيني به جهان كه از پايه هاي اصلي اين دين به شمار مي رفت به ترك دنيا، گوشه گيري و از همه جانگدازتر ترويج عقايد مبتني بر قضا و قدر در ميان مردم مبدل شد.(۱۱)
نقطه آغازين گسترش عقيده به تقديرگرايي و قضا وقدر بعد از انحراف در دين زرتشت مي باشد و از سوي ديگر شريعت ايجابي زرتشت نيز خود مانع بزرگ بر گسترش تفكر و پرسشگري در ميان ايرانيان بود. در حقيقت حاكميت ملت در اين دوران هرگز مطرح نبود و مردم هيچ گاه خود را در قالب جمعي متشكل، آگاه و با اراده همچون يك جامعه ملي احساس نكردند، همچنين از آنجا كه حكومت نماينده اي از مشيت الهي محسوب مي شد، خود منشأ عدم پرسشگري و اعتقاد به قضا و قدر در ميان مردم شد.
اما با سقوط ساسانيان فضايي به وجود آمد كه نسبتاً در ايران گسترش پيدا كرد و ايراني پس از پنج قرن كه به نوعي در سكوت گذراند، توانست به گذشته فكري خود نگاه پرسشگرانه داشته باشد و به همين دليل اسلام را مطابق با مقتضيات خود شناخت و به آن گرويد.
اما اين وضع نيز پس از سپري شدن مدت كوتاهي با روي كار آمدن بني اميه و عباسيان كه طريقه حكمراني آنها بر اساس زور و استيلا بود، پايان يافت. به نحوي كه از دوران معاويه به بعد، پايه حكومتها بر اساس خودكامگي استوار شد و در اين ميان بني اميه، عباسيان، فاطميان و بعد از آنها بويهيان شيعي، سلجوقيان سني، مغولان غيرمسلمان و گوركانيان مسلمان شده، بنيان سياستشان بر اساس زور و شمشير بود و آنها خود را پاسخگوي رفتارهايشان در برابر هيچ شخصي نمي ديدند. با اين حال در مقاطعي چون قرون چهارم و پنجم هجري، گسترش روحيه پرسشگري در ميان ايرانيان باعث رشد علمي و فلسفي در ايران شد كه نمونه اين رشد را در آثار رودكي، فردوسي و خيام مي توان مشاهده كرد. بعد از اين مقطع كوتاه، حاكميت اقتدار ايلي بر ايران با غزنويان شروع شد و تا جنبش مشروطه خواهي ادامه پيدا كرد.(۱۲) بنابر اين در اين فضاي تاريك، امكان تأمل خردمندانه در ماهيت سياسي و قدرت باقي نمي ماند و مجالي براي گفت وگوي منطقي ميان فرقه ها و سليقه ها پيش نمي آمد.
ايمان حسين قزل اياق ادامه دارد
پي نوشتها:
(۱) سيد حسين سيف زاده، تحول از مشاركت منفعلانه به مشاركت فعالانه، مجله دانشكده حقوق و علوم سياسي، تيرماه ۱۳۷۳، شماره ۳۲، ص ۱۷۶(۲) سيد حسين سيف زاده، نوسازي و دگرگوني سياسي، (تهران: نشر قومس)، ۱۳۷۵، ص ۱۱۴(۳) سيد عبدالعلي قوام، سياستهاي مقايسه اي، (تهران: انتشارات سمت) ، ۱۳۸۰، ص ۱۵۸(۴)عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست،(تهران: نشر ني)، ۱۳۷۳، ص ۱۱۳(۵) محمدرضا مايلي، نظام سياسي و توسعه، (تهران: نشر ارائه)، ۱۳۷۸، ص ۳۳ ( ۶) سيد عبدالعلي قوام، همان، صص ۷۳-۷۲(۷) همان، ص ۷۹( ۸) محمد محمدي، فرهنگ ايراني پيش از اسلام، (انتشارات توس: ۱۳۳۲)، ص ۷۰( ۹) همان، ص ۲۰۹(۱۰) همان، ص ۲۱۴( ۱۱) همان، ص ۲۱۵(۱۲) حسن قاضي مرادي، موانع پرسشگري در جامعه ما، روزنامه فتح، ۱۸ فروردين ۷۹، شماره ۹۲، ص ۸.
|