امام شديداً به زمينه سازي فرهنگي معتقد بودند فكر مي كردند مبارزه وقتي موثر واقع مي شود كه مردم به درجه اي از رشد معنوي رسيده باشند كه خودشان خواستار كمال باشند چون با زور نمي شود به مردم گفت خوب باشيد
علي حدادي
با دكتر فاطمه طباطبايي در پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي ديدار كرديم. مصاحبه را با اصرار من و بعد از ديدن سوالات قبول كرد. عروس امام، همسر حاج احمد آقا خميني و خواهر سيد صادق طباطبايي بعد از آن كه پذيرفت گفت وگو كند، خيلي با حوصله به سوالات ما جواب داد. اين گفت وگو توسط ستاد بزرگداشت سالگرد حضرت امام انجام شده و در اختيار روزنامه همشهري قرار گرفته است.
•••
• جمع كردن فلسفه، عرفان و فقه كه ظاهراً با هم متناقض به نظر مي رسند در يك شخصيت كار عجيبي است، مخصوصاً اگر چنين شخصيتي در سياست هم وارد شود، آن هم در بالاترين سطح و به عنوان يك رهبر، اگر موافق باشيد از اينجا شروع كنيم كه هر كدام از اين ابعاد روي ابعاد ديگر چه تاثيري مي گذارد و اگر قرار باشد براي اين جنبه ها تقدم و تاخري هم قائل بشويم، كدام بعد بر ديگر ابعاد مقدم است؟
بسم الله الرحمن الرحيم. همانطور كه مي دانيم در مورد حضرت امام (ره) زياد نقل شده كه ايشان شخصيت جامعي بوده اند. جامع از جهات علوم فقه و اصول و سياست و عرفان و... جمع همه اينها هم، خب مشكل است. اين طور هم نيست كه ما اين را فقط در ميان رهبران سياسي نبينيم. مي خواهم بگويم كه در علماي ديگر هم نديده ايم. در فقها هم كمتر بوده كه كسي هم فقيه باشد و هم عارف. در همان حد تسلط به اصول داشته باشد كه به فقه تسلط دارد. همان قدر مسلط به فلسفه باشد كه به عرفان. جمع همه اينها در شخصيتي در زمان ما بود و خب بي نظير هم بود. در كنار همه اينها ايشان يك شخصيت عاطفي و خانوادگي بودند. علاوه بر چيزي كه شما گفتيد اين هم هست كه يك سياستمدار يا مثلاً يك فيلسوف شايد نزديكي چنداني با مسائل عاطفي و خانوادگي نداشته باشد اينها در كنار چيزهايي كه مي گويند شخصيت امام (ره) را جالب تر و شگفت انگيزتر مي كند كه چطور كسي مي تواند جامع تمام اوصاف باشد. اما به نظر من اينها هيچ كدام اولويتي بر ديگران ندارند. اينها را شايد بشود اين طور با هم جمع كرد كه ايشان از اول كه خودشان را شناختند و زندگي علمي شان را شروع كردند، يك نظم خاصي در مسائل و برنامه هايشان داشتند. اصولاً در تفكر ايشان انسان يك جامعيتي دارد كه همه آن جنبه ها، ابعادي از وجود انسان هستند. خب، پس طبيعتاً همه اين ابعاد بايد شكوفا بشوند. از طرف ديگر ايشان سلوك علمي را مقدم بر سلوك عملي مي شمردند. براي مثال ما ابتدا به عنوان يك عادت شروع به نماز خواندن مي كنيم، بچه هستيم و بايد هم به ما تعليم داده بشود. خود ايشان هم تذكر مي دادند، اما نبايد نماز خواندن، تا آخر به صورت يك عادت باقي بماند. نماز اگر با معرفت همراه شد مي تواند براي انسان سازنده باشد. امام فلسفه سهروردي را مي خوانند، براي اينكه در حوزه فلسفه هم فكر كرده اند كه بايد آشنايي پيدا كنند و به نحو كمال هم اين آشنايي حاصل بشود. اينها خواسته هاي وجودي ايشان است. بايد به اين خواسته ها پاسخ داده بشود پس به اين حوزه ها قدم مي گذارند. بعد با فلسفه متعالي ملاصدرا آشنا مي شوند. آنجاست كه احساس مي كنند، مي توانند پاسخ بعضي از سوالاتشان را پيدا كنند. چرا؟ به خاطر اينكه با خواسته هاي عرفاني شان نزديك است. يعني اگر عرفان با فلسفه مشاء فلسفه بيگانه است با فلسفه متعالي ارتباط كاملاً نزديكي دارد. اما اينكه كدام يك از ابعاد بر بقيه اثر مي گذارد و مي چربد، من لابد چون رشته ام عرفان است پس بايد از اين مسئله دفاع بكنم. (مي خندد) به نظر مي رسد كه عرفان راس همه اينها است. به خصوص كه خودشان هم مي گويند علوم، حتي فقه، اعتباري اند. علم حقيقي عرفان است وقتي ايشان مي گويند آن اعتباري است و اين حقيقي طبيعتاً شاكله وجوديشان براساس عرفان است. منتها يك خصوصيتي كه امام داشتند، شاگردانشان هم آن را مطرح مي كنند و در آثارشان هم ديده مي شود اين است كه به هر ساحتي كه وارد مي شوند به مسائل و لوازم آن حوزه كاملاً پايبندند، چيزي از علوم ديگر وارد نمي كنند. تفكيك مي كنند. كاملا تفكيك مي كنند. مثلاً وقتي فقه درس مي دهند، آن طور كه شاگردانشان مي گويند و اثرات ايشان نشان مي دهد، انگار فقيه خالصي اند. انگار هيچ چيز ديگر نمي دانند جز فقه، يعني در اثبات يك مسئله فقهي فقط از لوازم خود فقه استفاده مي كنند و الفباي خودش را به كار مي گيرند. وقتي اصول مي خواهند درس بدهند، كاملاً اصولي اند. مثلاً بحثي در اصول داشته اند كه به يك بحث فلسفي بازگشت داشته است. مطرح مي كنند كه اين بحث به بحث طلب و اراده كه بحثي فلسفي است برمي گردد. اين را اعلام مي كنند. براي اينكه اين بحث اصولي خوب فهميده بشود، بايد آن بحث فلسفي شناخته شود. جلسات را مي گذارند بر مبناي بحث فلسفي كه بعداً كتاب هم مي شود و چاپ مي شود به اسم طلب و اراده. بعد برمي گردند به بحث اصوليشان. آثار عرفاني ايشان بيشتر مكتوب است. تقريباً نه اثر عرفاني از ايشان هست. البته يك كلاس درس اخلاق داشته اند كه در مباحث اخلاقي شان مسائل عرفاني هم طرح مي شده. ايشان در مسير رسيدن به كمال در اين وادي ها وارد شدند و در هر كدام هم كه وارد شدند چون هوش فوق العاده اي داشتند، خب موفق هم شدند. آثارشان هم موجود است. در همه زمينه ها البته در فلسفه، بيشتر شاگردان ايشان محصول كلاس هايشان هستند مثل مرحوم مطهري يا آيت الله گيلاني يا آيت الله عزالدين زنجاني و ديگران.
• پاي استدلاليان چوبين بود، پاي چوبين سخت بي تمكين بود و از اين بحث ها زياد داشته ايم. اما درباره امام (ره) نه وجه عرفاني ايشان را مي شود انكار كرد و نه بعد فلسفي شان را. من نامه حضرت امام (ره) به شما را مي خواندم. آنجا آدم احساس مي كند كه ايشان از يك ارتفاعي حرف مي زنند كه وراي همه اين بحث هاست. يعني آنجا ديگر از فلسفه و ساير علوم عبور كرده اند. آنجا نصيحت مي كنند كه اشتغال به الفاظ نداشته باشيد و بعد مي رسند به اينجا كه... عبارت ايشان اين است كه از فتوحاتم فتحي حاصل نشد و...
از فتوحاتم نشد فتحي و از مصباح نوري. بله مسئله همين است كه شما گفتيد. گذشته از فلسفه يك نزاع ديرينه اي بين عرفان و سياست بوده. عرفا توصيف مي شده اند به كساني كه در غارها و با سيرانفسي به دنبال خدا مي گردند و حكام هم كساني هستند كه جز بر پايه هاي مادي تكيه نزده اند. اين واقعاً سوالي بود كه عارف را با سياست چه كار اگر عارف كمال را در دوري از ماديات و توجه به معنويات مي بيند پس ديگر تشكيل حكومت يعني چه؟ چطور يك انسان وارسته مي تواند حتي به مسائل جزيي حاكميت توجه داشته باشد؟ براي پاسخ دادن به اين سوال بايد باز توجه كنيم به انسان شناسي امام يعني ساحت مادي و ساحت معنوي كه ايشان براي انسان قائل اند و به بالندگي هر كدام از اين شئون معتقدند. به هر دو توجه دارند حتي به سلامتي جسم. امام دستور پزشك و نسخه پزشك را دقيقاً مثل نماز انجام مي دادند. يعني اگر پزشك مي گفت اين قرص هر شش ساعت با فلان حركت مثلاً سه وعده و هر وعده صد بار براي زانوهايشان، دقيقاً مثل احكام نماز رعايت مي كردند. چرا؟ چون براي جسمشان هم اعتبار قائل بودند. به اين ترتيب اين ساحات در كنار هم بايد مورد توجه قرار بگيرند. يعني اگر من قرار باشد به عنوان يك انسان كامل مطرح بشوم، يكي از ساحات وجودي من اين است كه مكمل ديگران باشم. نمي توانم فقط به فكر خودم باشم و گليم خودم را از آب بكشم. اين براي من يك نقص است كه خودم در رفاه و سعادت و رستگاري باشم و ببينم ديگران نمي توانند به اين ها برسند يا قدرتش و استعدادش را دارند ولي جاهلند. وقتي كسي به اين مرحله برسد دستگيري از ديگران جزو وظايف اوست. احساس مي كند كه رستگاري و سعادت جمع جزو حيثيت اوست. اينجا است كه پيوند برقرار مي شود. به اين معنا اگر به طرف ديگران برمي گردد به معني دنيوي شدن نيست. اين همان اشرافي است كه شما گفتيد. او ديگر از يك افق برتر نگاه مي كند. دستش را براي دستگيري دراز مي كند. تذكرات و توصيه هاي اخلاقي كه امام مثلاً در چهل حديث دارند اينجا جاي خودش را پيدا مي كند. مي گويد اگر به مردم خدمت مي كني انتظار پاداش نداشته باش. اگر كسي به اين بينش رسيد كه عالم محضر خداست ـ همان طور كه امام گفتند ـ عالم، ممكنات و پديده ها را جلوه خدا مي بيند. پس اگر به جلوه ها توجه مي كند به خاطر منشاء است. وقتي جلوه او هستند ديگر از اين ها پاداش نمي خواهد. به اين ترتيب و با اين نگاه بين دين و سياست پيوند برقرار مي شود. مگر ساحات وجودي انسان را مي توان از هم جدا كرد؟
|
|
• لطفاً درباره كيفيت پيوند بين دين و سياست يا بهتر بگوييم حاكميت از نظر امام خميني (ره) با توجه به نگرش عارفانه ايشان بيشتر توضيح بدهيد.
تمام مكاتب به دنبال اين هستند كه به پيروانشان آرامش بدهند. دين هم مي خواهد پيروانش را به آرامش و طمانينه برساند. امام (ره) به طور قطع معتقد بودند كه دواي درد بشر، مخصوصاً بشر امروزي كه خودش را گم كرده دين است. ايشان مي گويند من حكومتي را براي شما ترسيم مي كنم كه در پناهش تمام خواسته هاي فطري شما كه يكي از اين خواسته ها مثلاً آزادي است يا ديگري آرامش است، پاسخ داده مي شود. مي گويند دين اين قدرت را دارد و من بر مبناي اين دين حكومت را ترسيم مي كنم. نظريه ولايت فقيه، نظريه اي است كه حضرت امام (ره) براساس آن حكومت اسلامي را از ديدگاه خودشان تبيين مي كنند، البته ولايت فقيه آن طور كه در نظر امام بود بايد درست و دقيق تبيين شود. ايشان اوصاف ولي فقيه را مطرح كرده اند و در اسفار اربعه شان هم موجود است. ولي فقيه از نظر امام كسي است كه به حقايق اشيا و پديده ها آشنا باشد و كاملاً جايگاه اصلي پديده ها را بشناسد. و كيفيت ارتقاي پديده ها به جايگاه اصلي و حقيقي شان را هم بداند. وقتي كسي اين مسير را طي كرده باشد، به نقطه اي رسيده كه تنها حق را مي بيند و طبيعتاً از خطا هم به دور است.
• سنجيدن صفاتي كه فرموديد اصولاً كار مشكلي است. چطور مي شود به اين قطعيت رسيد كه كسي اين ويژگي ها را دارد؟ كدام مرجعي مي تواند تأييد كند كه كسي اين صفات و ويژگي ها را احراز كرده؟
در مورد خود امام چه كاري كرديم؟ كسي به ما گفت؟
• در مورد خود امام فكر مي كنم استثنا بود.
خيلي خوب، پس شخصيتي كه اين ويژگي ها را داشته باشد اظهر من الشمس است. چيزي كه گم باشد لازم است آدم بگردد وپيدايش كند.
• اگر اين طور باشد تكليف ما تا زماني كه چنين كسي در قيد حيات باشد روشن است. اما بعد چه؟ بعد از چنين شخصيتي آيا ما بايد منتظر بمانيم تا كس ديگري با آن شرايط پيدا شود. به صورتي كه نيازي به معرفي و پيدا كردن هم نداشته باشد؟
چنين كسي خود را صاحب حكومت نمي داند. صاحب حكومت از نظر او خداست. يك وقت هست كه من مي گويم بعد از من چه اتفاقي مي خواهد بيفتد، اما يك وقت هم هست كه انديشه ام را دارم تبيين مي كنم. سخن امام اين است كه اگر مي خواهيد به سعادت دنيا و آخرت برسيد، اگر مي خواهيد به آرامش و طمأنينه برسيد اين حكومتي است كه از نظر من مي تواند خواسته هاي شما را تأمين كند. حكومتي كه دين را همانطور كه در حقيقت هست، محقق مي كند و دين هم كه اصلاً براي سعادت و آرامش بشر آمده است. رأس اين حكومت هم ولي فقيه است و امام اوصاف ولي فقيه را هم مطرح مي كند. مي گويد همانطور كه خدا با مردم براساس رحمت و عطوفت مرتبط است و پيامبر او رحمةالعالمين است، ولي فقيه هم بايد همين طور باشد. امام در يكي از نامه هايشان به پسرشان نوشته اند كه... جالب است نوشته اند كه: «پسرم اگر مي تواني با تفكر و تلقين نظر خود را نسبت به همه موجودات به ويژه انسان ها نظر رحمت و محبت كن.» اين نكته اش جالب است. مگر نه اين است كه كافه موجودات از جهات عديده كه به شمارش درنمي آيد مورد رحمت پروردگار خويش اند؟ كل موجود مرحوم. هر موجودي مورد رحمت حق قرار گرفته، پس چرا چنين فردي مورد محبت ما نباشد؟ اگر رحمت نباشد ارتباط عاطفي بين رهبر و مردم پيش نمي آيد و يكي از اصول حاكميت از نظر امام ارتباط تنگاتنگ و عاطفي بين مردم و رهبر است. من يادم هست امام، روزنامه ها را كه نگاه مي كردند، احساس كردند روزنامه ها خيلي عكس ايشان را چاپ مي كنند. بعد امام به احمدآقا گفتند كه به مسئولان روزنامه ها بگو عكس مرا نزنند. احمد آقا گفت خب، من بگويم كه قبول نمي كنند. بالاخره يك اعتقاداتي و يك انديشه اي دارند. خودتان بگوييد كه بپذيرند. من اگر بگويم عكس امام را نزنيد ممكن است خيلي مسائل ديگر از اين حرف دربيابد. امام همه را خواستند و به همه گفتند عكس من را نزنيد. آنها توضيحشان اين بود كه ما بايد عكس شما را چاپ كنيم كه مردم با شما انس و الفت بگيرند و ارتباط برقرار شود. امام گفتند مگر آن وقت كه من را انتخاب كردند عكس من در روزنامه ها بود؟ اين ارتباط عاطفي عكسي و روزنامه اي نيست، يك ارتباط قلبي است. اتفاقاً امام به نظرشان مي رسيد كه چاپ عكس و اين قبيل كارها، اثر معكوسي دارد. من سفري داشتم به آفريقا به يك روستاي خيلي دورافتاده. يعني شايد از اينجا دوازده، سيزده ساعت پرواز بود، بعد از آن جا تا آن روستا هم چند ساعت راه بايد مي رفتيم. فضا هم چون گرم بود در چمن صندلي چيده بودند، حتي جعبه گذاشته بودند و افراد نشسته بودند. صندلي كم آمده بود. با چه علاقه و اشتياقي جمع شده بودند. سال اول رحلت امام بود. بعد از صحبت هاي من پيرمردي بلند شد و چيزي گفت. همه خنديدند. مترجم به سفير كه همراه ما بود گفت ترجمه كنم؟ سفير خنديد و گفت خب، حالا ترجمه كن. مترجم گفت: پيرمرد خودش را معرفي مي كند و مي گويد من آيت الله پسنديده اين ده هستم. بعد ما پرسيديم چرا. گفت براي اينكه برادر من حاكم اين ده است و من هفت سال از او بزرگ ترم (مي خندد) امام هم برادري دارد به اسم آقاي پسنديده كه او هم هفت سال بزرگ تر است و برادرش حاكم ايران است و بعد با چه شور و شوقي از امام حرف مي زد. من همانجا احساس كردم واقعاً چه علاقه اي است كه اصلاً مرز نمي شناسد. ببينيد اينها هيچ نفعي از امام نبرده بودند. نفع مادي مثلاً (مي خندد) كه امام يك وقتي چيزي برايشان فرستاده باشند، اصلاً، مطلقاً، اما يك پيوند عاطفي برقرار كرده اند. شايد بعضي ها كه در جماران هم مي نشستند نمي دانستند كه امام چنين برادري دارد. چنين علاقه اي اگر بخواهد به وجود بيايد، نه مرز مي شناسد و نه كاغذ و عكس و روزنامه و فيلم و اينها مي خواهد.
• درباره سوابق مبارزاتي امام پيش از انقلاب، از نظر شما چه تفاوتي بين مشي ايشان در مبارزه با ديگر گروه ها و افراد مخالف وجود داشته است؟
اختلافي كه از نظر من وجود داشت اين بود كه امام شديداً به زمينه سازي فرهنگي معتقد بودند. فكر مي كردند مبارزه وقتي موثر واقع مي شود كه مردم به درجه اي از رشد معنوي رسيده باشند كه خودشان خواستار كمال باشند. چون با زور نمي شود به مردم گفت خوب باشيد. امام معتقد بود كه با دليل بايد به مردم فهماند كه رژيم شاه لياقت حاكميت بر مردم را ندارد. مردم بايد خودشان مي فهميدند كه آنها وابسته به غير هستند. اجنبي را به مردم ترجيح مي دهند و آبرو و حيثيت ايران و ايراني را به باد مي دهند. امام در تمام سخنراني ها چه قبل و چه بعد از پانزده خرداد دليل و نكته را مي گويند كه چرا شاه بايد برود. امام معتقد بودند كه كار فرهنگي بايد انجام بشود و طول هم كشيد. از شروع مبارزه تا انقلاب زمان زيادي صرف شد. زود دست نداد. در حالي كه در همان زماني كه در عراق بودند عده اي آمده بودند خدمت حضرت امام كه مي شود كار مسلحانه كرد و چند نفر خاص را از ميان برداشت. اما امام موافقت نكردند. معتقد بودند كه خود مردم بايد بخواهند.
• تأثير پيروزي انقلاب اسلامي و رهبري خاص امام خميني را بر جنبش هاي اسلامي منطقه خصوصاً لبنان و فلسطين چطور مي بينيد؟ مخصوصاً كه تحركات اهل تشيع در اين كشورها سابقه زيادي دارد و ما مثلاً در لبنان شخصيتي مثل امام موسي صدر را به عنوان يك شخصيت قابل تأمل به لحاظ نوع رهبري و محوريتي كه در اين جريانات داشته اند، مي بينيم.
در واقع دو سبك كار بود ولي هر رويه يك معنا و يك چيز هستند و آن احقاق حق است. منتها آن ها شكل ديگري كار مي كردند.
• از چه نظر متفاوت بودند؟
از نظر اسلام خواهي يكي بودند. اما امام موسي صدر وقتي به لبنان رفتند دولتي مسيحي در لبنان وجود داشت. يعني شيعيان به عنوان يك اقليت مذهبي مطرح بودند. طول مي كشيد تا جا بيندازند كه شيعيان هم تشكل پيدا كنند و مجلسي براي خودشان داشته باشند. چون قبل از امام موسي صدر با وجود اينكه شيعيان به لحاظ تعداد زياد بودند، اما حركت تثبيت شده اي در ميانشان ديده نمي شد. امام موسي صدر در خط ديگري بودند يعني سازندگي به شكل ديگري را دنبال مي كردند. شايد اگر به آن مرحله مي رسيدند و زمان اجازه مي داد حركتشان شباهت بيشتري به انقلاب ما پيدا مي كرد. امام موسي صدر گروه امل را تشكيل دادند با همكاري آقاي چمران و كم كم سازمان پيدا كردند. به هر حال حزب الله لبنان در حال حاضر كاملاً متأثر از ايران است. يعني بالاخره حركت تدريجي امام موسي صدر به نتايج فعلي منجر شد. در عين اينكه ايشان قصد نداشتند عليه دولت لبنان فعاليت كنند و دشمن اصلي اسرائيل بود. به هر حال بچه هاي حزب الله اگر از نزديك برخورد كنيد متوجه مي شويد كاملاً تحت تأثير اهداف و تفكر امام هستند. اين تأثير حركت امام و كلام امام است كه از مرزها گذشته است. تأثير كلامي است كه از قلب مهذب امام برخاسته و جاي خودش را هم باز كرده است. بعضي ها هم البته همسايه امام هستند اما مقاومت مي كنند و نمي پذيرند.
• يكي از ويژگي هاي شخصي امام توجهي است كه به جزئيات دارند. جزئياتي كه ممكن است اصلاً به چشم بعضي ها نيايد. آقاي صادق طباطبايي، اخوي شما خاطره اي از دوران اقامت امام در نوفل لوشاتو تعريف مي كردند. مي گفتند پيرمردي بود كه از مهمان هاي امام پذيرايي مي كرد. يك روز امام كسي را صدا مي زنند و مي گويند به اين پيرمرد طوري كه ناراحت نشود و به او برنخورد بگوييد پذيرايي نكند و در عوض به آقا صادق بگوييد از حالا به بعد او از مهمان ها پذيرايي كند چون جوان تر است و ظاهر بهتري دارد. توجه كردن به چنين جزئياتي حقيقتاً غيرمعمول و نامتعارف است. قطعاً شما نمونه هايي از اين ظرافت ها سراغ داريد كه شنيدني هستند.
بله، در زندگي فردي و خانوادگي شان از اين نكته ها خيلي ديده مي شود. مثلاً من سال اولي كه رفتم عراق خب، به هر حال من عروس جديد بودم. در برخوردشان بسيار مقيد بودند كه يك وقت به من بيشتر از عروس قبلي شان توجه نشود، يا وقتي من در خانه هستم و مهمان وارد مي شود به من كم توجهي نشود. همانطور كه در مورد من رعايت مي كردند در مورد او هم رعايت مي كردند. همانطور كه سر سفره به او تعارف و توجه مي كردند به من توجه مي كردند. همين خصوصياتشان هم موجب شده بود كه تمام افراد خانواده، هر كسي فكر مي كرد كه خودش خيلي عزيز امام است. براي اينكه هر كسي از اعضاي خانواده با امام يك رابطه صميمي صددرصد داشت. آن وقت ديگر نمي دانست امام با بقيه هم چنين رابطه اي دارند (مي خندد) فكر مي كرد فقط خودش چنين رابطه اي دارد. يكي ديگر از خصوصياتشان كه به نظر من خيلي عجيب بود مخصوصاً براي كسي در سن و سال ايشان اين بود كه هركدام از بچه ها و نوه هاي ايشان از دختر و پسر و در سنين مختلف، چهارده و پانزده و هيجده و كمتر و بيشتر، همه اعتراف مي كردند كه شيرين ترين لحظات را در كنار ايشان داشته اند. گاهي مثلاً براي خود من پيش مي آمد كه مجلس عروسي دعوت داشتيم كه خيلي هم براي من شيرين بود كه بروم ولي فكر مي كردم اگر نروم مي توانم مثلاً نيم ساعت پيش امام بنشينم، آن هم نه نيم ساعت كامل، مثلاً ده دقيقه اول مي نشستم ايشان مي رفتند دنبال يك سري كارهايشان (چون خيلي هم منظم بودند) دوباره ده دقيقه مي نشستم، بعد ايشان مثلاً مي رفتند نمازشان را بخوانند، و همين طور. اما من ترجيح مي دادم از تفريحي كه برايم خيلي هم لذتبخش بود بگذرم و پيش امام باشم. گاهي فكر مي كردم چرا. بعد احساس مي كردم آن نيم ساعتي را كه من با ايشان هستم ايشان واقعاً با منند. يعني يك مستمع خوب به تمام معنا بودند. من خودم كسي كه حرف مي زند حواسم ده جاي ديگر هم مي رود (مي خندد) ولي ايشان وقتي من حرف مي زدم فقط حواسشان به حرف زدن من بود. همين طور هم براي بقيه. حالا از كجا مي فهميدم؟ اگر مثلاً در حرف هايم فعلي را عوضي به كار مي بردم، ايشان مثلاً مي گفتند (مي خندد) ادبيات راپيش كي خوانده اي؟ با يك طنزي به من مي فهماندند كه جمله ام درست نبوده يا قشنگ و فصيح نبوده.
• ظاهراً رابطه شان با شما خيلي نزديك تر بوده.
خب من در خانه بودم و بيشتر مأنوس شده بودم با ايشان. در برخوردهايشان ظرافت و دقت فوق العاده هاي داشتند كه من در آن سن كمتر كسي را ديده ام كه اين طور باشد. مثلاً فرض كنيد يك لباس نو اگر مي پوشيديم، مثلاً يك بلوز نو، به محض اينكه مي ديدند مي گفتند مبارك باشه. خب من متوجه مي شدم كه توجه به من دارند (مي خندد) در حالي كه خيلي ها جوان هم هستند و اصلاً اين چيزها را نمي فهمند. البته اگر هم مثلاً بلوزم كهنه بود باز متوجه مي شدند. شوخي مي كردند و مثلاً مي گفتند لباس نوات را پوشيده اي؟ اين ظرافت ها باعث مي شد كه آدم احساس كند پرنشاط ترين لحظات را در كنار ايشان دارد. بعد ايشان دوست داشتند وقتي را كه به خانواده اختصاص مي دادند حرف بزنيم به همين خاطر ما فكر مي كرديم مثلاً برايشان جوك تعريف كنيم. جوكي كه البته خلاف شرع نباشد. چون اگر غيبت كسي بود يا تهمت بود اصلاً... (مي خندد) مثلاً يك جوك لطيف. حالا اگر اين در مورد خودشان بود هيچ مشكلي نداشت. مثلاً جوك هايي را كه گاهي مي شنيديم هرچه خنده دارتر هم بود بيشتر تشويق مي كردند. يا اگر متلكي مي گفتيم كه خيلي ناب بود بيشتر تشويق مي كردند. خب آدم فكر مي كرد شيرين است اين لحظات با ايشان بودن.