شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۰۶۹- June, 7, 2003
ادبيات
Front Page

نگاهي به جهان داستاني هنري ميلر در رمان نكسوس
كاش با خدا تنها بودم
ميلر نماينده نسلي است كه با برخورداري از ميراثي كاملاً  اروپايي از جهان آرماني آمريكايي خسته شده اند نسلي كه خوب جنگيد و پايه هاي امپرياليسم و كاپيتاليسم امروزين آمريكا را محكم كرد
014380.jpg
مهدي يزداني خرم
يك آمريكايي ناآرام، مردي كه مي خواهد مسيح، زرتشت و حتي ابديت را زير جوهر قلمش مزه مزه كند. هنري ميلر ديوانه اي از اعماق قاره جديد جايي كه بوي ادبيات، كوكلس كلان و وودي آلن حرف اول را مي زند. اين نويسنده آمريكايي از جهاني حرف مي زند كه ديگر نفرت و اختگي فرهنگي حرف اول و آخر را مي زند، جهاني كه ميلر با يك مكاشفه كلاسيك يعني نوشتن آن را ترك كرده و در ميان ارزش هاي كهن گم مي شود: نكسوس يكي از قسمت هاي تريلوژي اين نويسنده است كه تصليب به شيوه او را كامل مي كند. . . بگذريم. هنري ميلر به سال ۱۸۹۱ متولد شده است. دهه پاياني قرن نوزدهم يعني دوره آغازين زندگي او مصادف با شروع دوراني جديد براي آمريكاي شمالي است. بوميت جغرافيايي كم رنگ شده و مهاجرين انبوه و چندمليتي به همراه ميراثشان يعني ادبيات و تاريخ به آمريكا كوچ مي كنند. بعد از اين جريان، آمريكا با حفظ سياست نوپاي خود يعني سلطه اقتصادي و نظامي بر اروپا، جنگ اول را پشت سر مي گذارد. در بحبوحه جريان هاي متعدد اقتصادي و سياسي ادبيات آمريكا با ريشه هاي كاملاً اروپايي شكل گرفته و چهره هايي مانند ادگار آلن پو، تئودور درايزر و بعدها ارنست همينگوي را به دنيا معرفي مي كند. ادبيات جديد آمريكا برپايه نوعي مدرنيسم صنعتي شكل مي گيرد. مدرنيسمي كه انساني خودباخته، خسته و در عين حال اميدوار را متولد ساخته است. اين انسان با حفظ غرور اروپايي خود پرچم پرستاره را مي بوسد و در عين حال از شكوه و جلال ادبيات و فرهنگ نياكان خود با افتخار ياد مي كند. دگرديسي اين انسان به طور وضوح در ادبيات دهه هاي سي تا پنجاه قابل ملاحظه است. انساني كه در تراژدي آمريكايي درايزر فرديت خود را از دست مي دهد و در آثار همينگوي و فاكنر به توهم روايت هاي كلان پايان مي بخشد. از سويي ديگر با ظهور پديده جنگ، آرمان ها و بنيادهاي جديدي كه زاييده سلحشوري حماقت بار اين انسان است در ذهن ادبيات آمريكا به لجن و فضيحت كشيده مي شوند. بدون شك ادبيات آمريكا در نيمه اول قرن بيستم مديون ذهنيت خاص فرانسوي است. ذهنيتي كه ويژگي ها و موقعيت اُبژه خود را در برابر جهان روايت مي كند. هنري ميلر در ميان اين هجمه از تجربه و در عين حال عقلانيت راه خود را در پيش مي گيرد. او نماينده نسلي است كه با برخورداري از ميراثي كاملاً اروپايي از جهان آرماني آمريكايي خسته شده اند. نسلي كه خوب جنگيد و پايه هاي امپرياليسم و كاپيتاليسم امروزين آمريكا را محكم كرد. اين نسل با توجه به عقلانيت مدرن خود از هيچ نوع كوششي روي نتافت و در آخر بين مرزهاي كسالت و خودكشي دست و پا زد. بدون شك اين فضاي اگزوتيك علت اصلي ميني ماليسم دهه هفتاد و هشتاد آمريكا شد. جزيي نگري خاصي كه در آن رخوت و كسالت ويژگي اصلي روايتش است. با توجه به اين مختصات سه محور اصلي را براي خوانش رمان نكسوس پيشنهاد مي كنم:
۱ـ سيماي مردي در مقابل ادبيات: نكسوس رمان زيبايي است. نوعي اتوبيوگرافي كه راوي آن يعني هنري ميلر مي كوشد تا با حفظ نوعي مكاشفه و هذيان روزمرگي خود را گزارش كرده و در عين حال از روابطش با همسر و دوست همسرش گزارش دهد. در اين روايت لحظات ناب رئاليستي يعني دغدغه نوشتن يك رمان با روايت رابطه راوي با ديگران و در پايان سفرش به اروپا خلط شده و يك انبوه هذيان گونه به صورت يك رمان كوبيستي به تصوير مي كشد. نكته آغازين اين گفتار به روابط ذهني راوي با يك هجمه از ميراث ادبي جهان مربوط مي شود: هنري ميلر در رمان نكسوس، مردي را مي آفريند كه مي خواهد بنويسد، متفاوت بنويسد. اين دغدغه كه سال ها است روح او را پريشان كرده، وي را در مقابل هزاران چهره ادبي جهان به همراه ده ها موقعيت فرهنگي كهن و مذهبي قرار مي دهد. راوي در حين مكاشفه خود، تصويري از ادبيات جهان ارائه مي دهد كه از لحاظ فرم روايي يك انگاره درون متني به حساب مي آيد. اين انگاره او را از فرديت آمريكايي دور كرده و با هدايت كردن به سوي نوعي عقلانيت خاص ادبيات ماقبلش باعث ويراني ذهنش مي گردد. راوي درگير دنيايي مملو از كلمات و از همه مهم تر انديشه ها است. او از داستايوفسكي مي گويد و جهان را به بعد و قبل از او تقسيم مي كند، در عين حال سعي دارد تا باورهاي جديد خود را در كنار اين همه انديشه مدرن جلوه دهد پس راوي روي به سوي نوعي جنون دروني مي آورد كه خود نيز به آن آگاه است. در سايه اين جنون كه منشأ آن انگاره هاي انديشه اي ادبيات و فرهنگ اروپايي است او زندگي رئاليستي خود را نيز گزارش مي كند. در اين رئاليسم فاقد شكوه او مسيحي تنها است. راوي همسرش را دوست دارد و تمام جزئيات زندگي او را كه مبني بر خيانت و بي بندوباري است مي شناسد. اما فرهنگ حاكم بر اين رئاليسم او را مجاب كرده و متروپوليس آمريكايي تنها به او اجازه روايت را مي دهد. راوي دچار رفت وآمدي بين رئاليسم زندگي و رئاليسم ذهن خود است. انديشه ميلر در اين ديالكتيك اجازه هيچ نوع دخالت در زندگي را به او نمي دهد، در واقع در شخصي ترين لحظات روايت، زندگي آمريكايي كه ميلر آن را تحقير مي كند وارد جريان كلي قصه شده و مفهوم يك تناقض را عيان مي كند. شخصيت اصلي رمان نكسوس اين زندگي را مي شناسد و حتي با آن دچار خاطره و ياد مي شود بنابراين او مصاديق اين نوع زندگي را كه شامل همسري بي بندوبار، دوستي مرموز و واقعيت هاي كثيف هستند را نفي و طرد نمي نمايد بلكه از آن پلي براي رسيدن به دريافت يك «وجود شخصي» مي سازد. او تنها است و ديگران با او همزيستي مي كنند اما اين تنهايي موجب مي شود تا احساس وابستگي او به ريشه هاي گمشده اروپايي اش آشكارتر شود. همانطور كه گفتم ميلر آمريكا را تحقير مي كند و تناقض جريان زندگي آمريكايي با ذهنيت اروپايي را آشكار، اما اين تحقير موجب حذف و كمرنگ شدن مفهوم زندگي نمي شود. بحث ميلر بر سر «انواع» است. او براي يافتن يك نوع منحصربه فرد انسان بودن به سراغ كلمات مي رود و هرچه كه رمان جلوتر مي رود از گفته هاي ديگران كمتر شده و ذهنيت و باورهاي شخصي بارورتر مي گردند. اين روند از نكسوس رماني ساخته كه در واقع مجموعه اي از گفت وگوهاي بينامتني با ادبيات جهان است. گفت وگويي كه راوي نيمه ديوانه آن با اين كليت انجام مي دهد تا بتواند به يك باور فردي دست پيدا كند. فرم اثر با توجه به اين ويژگي به نوعي «مكاشفه» تبديل مي شود، مكاشفه اي كه با توجه به كتاب مقدس از «هيچ» آغاز شده و به سفر و حركت منتهي و ختم مي گردد. در اين جريان ذهن با توجه به كنش هاي خاص راوي از محوري نابسامان كه از جنوني دروني خبر مي دهد به سوي نوعي تشخص فكري حركت كرده و صاحب تاريخ و باور مي شود.
۲ـ از ديگر ويژگي هاي اصلي رمان نكسوس مونتاژ استادانه ميلر بين ذهن و واقعيت است. ذهن راوي در آغاز رمان به مانند ويژگي هاي يك انگل از ديگري تغذيه كرده و دريافت هايش را به واقعيت منتقل مي نمايد. در اين برهه از رمان كه تقريباً نيمي از آن را شامل مي شود ما با انساني مواجه هستيم كه در مقابل گذشته بشري زانو زده و آن را تحليل و يا ستايش مي كند. هر داده اي كه بر ذهن او حمل مي شود تكراري از خلاقيت و حتي انسانيت او را سلب كرده و وي را تبديل به نوعي انفعال شخصي مي كند. او در عين اينكه به شدت پرگو و آشفته ذهن است در مقابل ماجراي اصلي درام اخته و منفعل به نظر مي رسد. اين انفعال در پاره اي از اوقات وي را به موجودي نيمه انسان و در حال نزديك شدن به مرزهاي جنون به تصوير مي كشد. او در رابطه خود با دو زن كه با وي زندگي مي كنند نقشي ندارد. او در اين روال داراي معصوميتي مي شود كه در حين گناه و تخطي اخلاقي داراي ويژگي هاي يك قديس و يا بنيامين فاكنر است. بنابراين او به مسيح وار زندگي كردن دچار شده و منتظر صليب خود است. اما با اتفاقي كاملاً داستاني و نوعاً آمريكايي او به طور ملايم به چهره فعال خود باز مي گردد. ادبيات جهان در ذهن او ديگر يك عنصر حاكم نيست. حالا او مي نويسد و اين نوشتن كه كاملاً آگاهانه است، وي را صاحب «جهان بيني» مي كند؛ چيزي كه موجب درك كليت زندگي مي گردد. ميلر، راوي خود را در موقعيتي قرار مي دهد كه چيزي را به جهان اضافه كند و از انبوه داده ها به يك جنون ادبي دست يابد. اين جنون ادبي يعني شناخت مرزهاي ذهنيت و عينيت او را از نقش منفعلش دور كرده و از نفرت و انتقاد به «آگاهي» فردي دچار مي نمايد. عقلانيتي كه راوي از آن رنج مي برد تبديل به يك باور آشنا زدا مي شود. باوري كه طي آن شك و ترديد از نوع داستايوفسكي به چهره نگاهي تيزبين و در عين حال سيال در مي آيد. او ديگر از زندگي نمي گريزد و مصاديق زندگي آمريكايي، ذهنش را متلاشي نمي كند بلكه با طبقه بندي تمام اين موقعيت ها مي كوشد تا به يك ديوانگي عقلاني دست پيدا كند. هنري ميلر با جذب روزمرگي رئاليستي رمان جهاني را مي آفريند كه در بطن خود منزجركننده است. جهاني كه اسطوره و تاريخ ندارد بنابراين راوي او در رمان نكسوس مي كوشد تا اين تاريخ را براي اين جهان به وجود بياورد. دقت كنيد: باورهاي هنري ميلر به دو دسته مجزا تقسيم مي شوند؛ نخست: باورهايي ذهني هستند كه به علت روح كلام و ادبيات ويژگي هاي ماترياليستي و مادي خود را از دست داده اند و تبديل به انگاره هايي رفتاري و در مراحل بالاتر معنوي شده اند به طوري كه راوي از مثلاً داستايوفسكي و يا نيچه به خدا پل مي زند و دچار تك گويي مي شود. از طرفي ديگر ما داده هاي ذهني او را مي شناسيم وقتي از هايدگر صحبت مي كند دوره مهمي از انديشه هرمنوتيكي به ذهن ما وارد مي شود. واقعيت هاي موجود دومين شق اين قضيه را ساخته اند ماديتي صرف كه مصرف گرايي، بي ارزشي، فسادهاي اخلاقي و حتي عشق از بنيادهاي اصلي آن به حساب مي آيند. دو دستگاه مختلف كه از جنس ناهمگون تشكيل شده و حالا مي خواهند با يكديگر ديالوگ كنند. آگاهي شخصي راوي و چالش او با جهان انديشه پشت سرش در برابر بي اعتنايي و ناآگاهي نسبت به ماترياليسم پيرامون از وي يك قرباني مي سازد. از طرفي او وابسته ذهنش است و از سويي ديگر وجود و رفتارهاي اجتماعي او از همين ماترياليسم بر مي خيزد. ساختمان روايي جدال اين دو بنياد را در حين نوشتن و خلق دنياي جديد به نمايش مي گذارد. راوي براي فرار از اين منگنه خردكننده به خلاقيت يعني نوشتن و آفريدن روي مي آورد تا تاريخي بسازد كه اسطوره هايش كاملاً فردي هستند. پس مفاهيم را باژگون مي كند و صليب نشان عطوفت و عقلانيت او نمادي براي عشق مي شود. اين آشنايي زدايي هوايي تازه را موجب شده و انزجار و تحقير از بطن جهان آمريكايي را باورپذير مي نمايد. راوي هر آنچه را كه عقلانيت آمريكايي به او حكم كرده پس مي راند و مي كوشد از تجربه هاي خود عقلانيتي فردي را بسازد. اين دوپارگي را جنون مي نامد و از آن خرسند است. او مكاشفه خود را به پايان رسانده و حالا نياز به حركتي فيزيكي و صوري دارد اين حركت با طنز منحصر به فرد ميلر سفر به اروپا است.
۳ ـ يكي ديگر از كاركردهاي اصلي رمان نكسوس پريشان باوري ناشي از بي تفاوتي است. هنري ميلر انسان خود را به گونه اي محصور مي كند كه دچار تك گويي مي گردد. اين تك گويي فوق العاده لجام گسيخته سرآغازي براي رسيدن و دستيابي به بي تفاوتي نسبت به اعمال ديگران است. در رمان آدم هاي زيادي حضور دارند. اين آدم ها با عمل صوري خود، موقعيت هاي راوي را تغيير داده و جريان زندگي او را مختل مي كنند. روان نسبتاً قابل اعتماد راوي اين اختلال را هضم كرده و از آن بازتابي فكري مي سازد به طور مثال نام يك خيابان و يا ويژگي هاي قومي برخي از آدم ها وي را دچار گونه اي نگاه باستاني و جست وجوگر مي كند. نگاهي كه براساس اين تداعي ها مي كوشد ريشه هاي فردي هر موجودي را به دست آورده و او را عريان تر نمايد. از سويي ديگر اين پريشان احوالي ناخواسته وي را به نگاهي مستندوار و فاقد حرارت سوق داده و كليت جهان را در نزد او كوچك به حساب مي آورد. او تشنه نام ها و ايده ها است، بكارت خسته كننده زندگي و مرگ آمريكايي نياز به يك آنارشيسم دروني را آشكار مي كند. قهرمان ميلر راه آدم هاي درايزر را در پيش نمي گيرد او از خطاي اين آدم ها عبرت گرفته و اصلاً به ادبيات تيپيك و تراژيك روي نمي آورد بلكه با اذعان به سنت ادبيات اتوبيوگرافي از خود نوشتن را محملي براي اثبات وجودش مي داند. بنابراين اصل او تنها مي تواند ديگران را گزارش كند، اعمالشان را يادآور شود و به باورهايشان احترام بگذارد. او تنها به ريشه اين آدم ها اشاره مي كند و نمي تواند و نمي خواهد روان ايشان را در كنار ذهن خود بررسي نمايد. پس در رمان نكسوس ما با كمتر لحظه اي مواجه هستيم كه راوي در باب وجود ديگري تحليل ارائه كند و سعي در روان شناسي او داشته باشد. به همين دليل دغدغه هاي شخصي «مونا» و يا «استازيا» فاش نمي شود بلكه رفتارهاي ايشان در كنار كليت وجودي راوي تنها به تصوير كشيده مي شود. اين نگره يعني پرهيز از «شناخت» جمعي و رسيدن به نوعي مسيحيت مدرن و در عين حال اخلاقي، راوي را در موقعيت خاصي از پريشان نويسي و پريشان گويي قرار مي دهد. با توجه به اين بحث ساختار روايي رمان نيز داراي چندگانگي است با روايت هاي دروني، كليت درام متلاشي شده و انبوهي از تداعي هاي متعدد ذهن اثر را تسخير مي كنند و در حين روايت ديگران ريتم اثر كاملاً داستاني و ماجرا محور است. نكسوس با اين ويژگي ها موضوعي براي انديشيدن است. وقتي از خود حرف مي زني قصه اي نيست ولي با شروع رئاليسم كلي ماجرا به وجود مي آيد. در واقع نكسوس مبارزه ذهن واقعيت گريز، مكاشفه گر و روايت زداي راوي آن با رئاليسم سياه زندگي آمريكايي است. اين ذهن در سايه آن زندگي دچار ترس شده و رفتارهاي خود را به فراموشي مي سپارد و آن زندگي در سايه اين ذهن غيرقابل توجه و در واقع ناخوشايند است. هنري ميلر به دنبال جهاني مي گردد كه روايت هاي روزمره و اسطوره زداي زندگي را تبديل به پرتره اي ثابت و ساكن از رنگ و اسطوره نمايد. او در قسمتي از رمان نكسوس مي نويسد: «. . . تاريكي جهاني را در برگرفته و من چون بالزاك با نقاشي هاي خيالي زندگي مي كنم؛ نقاشي هايي كه حتي قابشان هم خيالي است. » در پايان: رمان نكسوس را سهيل سمي ترجمه و نشر ققنوس منتشر كرده است. اين رمان كه در روزهاي نمايشگاه كتاب به دست علاقه مندان رسيد شاهكاري با شيوه هاي اروپايي از يك نويسنده آمريكايي است. به اميد اينكه پلكسوس و سكسوس كه ديگر اجزاي تريلوژي ميلر هستند نيز ترجمه شود. هنري ميلر به سال ۱۹۸۰ درگذشت. او شايد در كنار ويليام فاكنر از مهم ترين رمان نويسان آمريكايي قرن گذشته به حساب بيايد، نويسنده اي كه به دنبال صليب گمشده انسان مي گردد. . .

به بهانه انتشار رمان «گابريلا، گل ميخك و دارچين» - ۱
خورخه آمادو، تولستوي برزيل
014390.jpg

مصطفي فعله گري
آشنايي با كارنامه داستان نويسي كاركشته و ريشه دار، همچون كارستان خورخه آمادوي برزيلي، در چرخه تند نگاهي كوتاه پديد نخواهد آمد؛ آن هم در روز و روزگاري كه ارزش كار كوچك يا سترگ هر نويسنده اي را كه، مانند خورخه آمادو، فرزند راستين زمين و زمان خود بوده اند و هستند، بايد به هر بهانه و با همه هنر خود برشمرد، تا از پس هر كهكشاني، خوشه ديگري از ستارگان داستان نويسي جهان، آشناي كتابخانه جان و انديشه مردم داستان جوي امروز و فردا شود: فئودور داستايوسكي، لو تولستوي، آنتوان چخوف، جان اشتاين بك، زاهاريا استانكو، گابريل گارسيا ماركز، ياشار كمال، گونترگراس و در ميان همه نام داران: خورخه آمادوي برزيلي، با چندين و چند داستان كوتاه و بلند؛ داستان نويسي برخاسته از ژرفا، ژرفابيني از خاك گرم و گدازان سرزمين برزيل؛ برزيلي رزمنده اي تكيه زده بر فرهنگ بيدارگري؛ ابر توفنده پر سخن در دوران شكست بسياري از جنبش هاي انقلابي آزاديبخش در آمريكاي لاتين و بلكه در همه جهان سرمايه زده. آمادو ديگر زنده نمي نمايد؛ تن او جان به جان آفرين سپرده است؛ اما كار او، كارنامه او، هنوز كارستان به پا مي كند. ابر توفنده سخن خورخه آمادو، همچنان برفراز كارستان ادبيات داستاني جهان ما مي چرخد و مي بارد. داستان نويسان امروز آمريكاي لاتين، در اين روزگار هويت گريزي و اليناسيون جهاني، كاري كرده اند به راستي كارستان؛ آنان با شناخت همه سويه ره آوردهاي ساختاري و درون مايه اي ادبيات داستاني مدرن قرن نوزدهم و دوره آغازين قرن، هم هسته دروني هويت فرهنگي خود را پاس داشتند و هم در سازه هاي هنر خويش و هم در پويش آرماني خويش، چنان از خود بيگانه نشدند كه در برابر هنر داوينچي و شكسپير و بالزاك [با همه سترگي شان] هنر و معناي بومي خود را به ريشخند بگيرند [كاري زشت و بيمارگونه كه در برخي قاره هاي استعمارزده، دكان و بازار گرمي پيدا كرد و نيز در دهه هاي آغاز داستان نويسي امروز ايران معركه اش پرمشتري شد و در دهه هزار و سيصد و چهل خورشيدي، جلال آل احمد چراغ هشدارش را پيش روي معركه داران هويت باخته روشن كرد. . . ] چندين سال آموختن و آموختن و آموختن، چندين سال نوشتن و نوشتن و نوشتن، چندين سال تحفه هاي هنر و انديشه نو را در خاك بومي آمريكاي لاتين كاشتن و در پرورش جوانه ها به آفتاب و باد و گردباد خوي گرفتن و كارستان هنري ديگرگونه را درويدن، چشم انداز ادبيات داستاني قرن بيستم ميلادي را به چشم جهانيان نماياند. چه سپاهي فراهم آمد از داستان نويساني كه نه كمتر از همتايان اروپايي خود بودند و نه راه رستگاري معنايي را در پناه بردن به معناگريزي مدرن اروپا و ايالات متحده آمريكا مي انگاشتند. شكست خونين انقلاب هاي دهقاني و دموكراتيك در بسياري از سرزمين هاي آمريكاي لاتين و سركوب مردمي ترين جنبش هاي دادخواهانه قاره بوليوار و زاپاتا و آلنده، توهم بسياري از روشنفكران قاره سرخ پوستان و تيره پوستان را در هر ورقي كه روزگار مي خورد، زدود؛ با چشم خود مي ديدند كه ارتش هاي بازمانده از دوران انقلاب كبير فرانسه و انقلاب آمريكاي شمالي، به نام گسترش دموكراسي و ليبراليسم، از در و ديوار كشورهاي انقلاب خيز مي بارند و رهبران انقلابي و توده هاي آزاديخواه بومي را به توپ و مسلسل مي بندند. داستان نويسان آمريكاي لاتين مي ديدند كه ارتش هاي اروپايي و سربازان تا دندان مسلح ايالات متحده آمريكا، پشتيبان آدمخوارترين ديكتاتوري هاي تاريخ انسان شده اند. زاپاتا و آلنده را مي كشتند و ژنرال پينوشه را ناز و نوازش مي كردند، تا زندان ها را از داستان نويسان، شاعران و مبارزان آزادي و دادخواهي پر كنند. روشنفكران آمريكاي لاتين، به چشم خود مي ديدند كه، دموكراسي و ليبراليسم اروپا و ايالات متحده آمريكا، در سراسر قرن بيستم آمريكاي لاتين، بروباري به جاي ننهاد، مگر چپاول كان هاي نفت و مس و درويدن كشتزارهاي كاكائو يا موز. هر جا، بوي نفت و درخشش معادن مس و يا نيروي كار بسيار مفت و ارزان شامه سرمايه داران و ارتش هاي اروپايي و آمريكايي را برانگيخت، شكنجه گاه ها و كارخانه ها و پادگان ها و قاچاق مواد مخدر و روسپي خانه هاي ساخته و پرداخته دست نشاندگان آنها، سر از خاك هاي بومي برآوردند. در كنار تمدن هاي كهن مايايي ـ اينكايي، فرومايه ترين دولت هاي دست نشانده، به زدودن هويت فرهنگي قاره سرخ پوستان پرداختند و تاراج اقتصادي با فراموشي خويشتن فرهنگي، نفس را بر آگاهان و توده هاي ناآگاه بند آورده بود. در اين ميان، چريك ها از يك سو و داستان نويسان از سوي ديگر به پا خاستند؛ امسال در مكزيك، سال پيش در بوليوي و سالياني ديگر در شيلي و نيكاراگوئه. چريك ها و رزمندگان انقلابي قلم هم زدند و نويسندگان از هرواژه شان بوي انقلاب و بازگشت به خويشتن بر مي خاست. هنگامي كه زنان روسپي قابلمه به دست در خيابان هاي سانتياگو، به راه افتادند و بر دكتر سالوادور آلنده شوريدند و از او كه برگزيده ميليون ها مردم بومي سرزمين شيلي بود، آزادي و رفاه آمريكايي را خواستند، [و تنها، در سومين سال پيروزي انقلاب دموكراتيك مردم شيلي] و سپس در سال ۱۹۶۱ فانتوم هاي آمريكايي و ارتش شيلي با بمباران ساختمان رياست جمهوري و كشتن رئيس جمهور برگزيده مردم شيلي و به روي كار آوردن ژنرال آگوستينو پينوشه كشتار شاعران، مبارزان و زنان را آغاز كردند، سال ها از ريختن پوسته هاي توهم ليبرالي روشنفكران آمريكاي لاتين گذشته بود؛ سال ها بود كه انقلاب زيبا و همه پسند مردم كوبا به رهبري فيدل كاسترو، درست به زير پره هاي بيني هيولاي امپرياليسم آمريكا سر در هواي تازه عدالت خواهي به هر سوي مي گردانيد و آواي رهايي بردگان سرخ پوست و تيره پوست را بلند و بلندتر برمي افراشت؛ سال ها بود كه خوان رولفو در مكزيك و خورخه آمادو در برزيل، هم پاي رزمندگان سازمان ها و جنبش هاي انقلابي براي آرمان هاي انساني آميخته با هنر و هويت بومي آمريكاي لاتيني خود مي رزميدند؛ با سخن مي روييدند، با سخن گل مي دادند و با سخن به خاك پاي ساقه هاي خود بذر مي بخشيدند.

حاشيه ادبيات

• از بخارا تا سمرقند
اولين شماره فصلنامه سمرقند در هفته آينده منتشر خواهد شد. در اولين شماره اين مجله مطالبي به اين عنوان ديده مي شود: بدون ترس از ويرجينيا وولف / مينو مشيري، اگر شكسپير خواهري داشت / ويرجينيا وولف، صفورا نوربخش، يادداشت هاي روزانه ويرجينيا وولف / خجسته كيهان، هنرمند و سياست / ويرجينيا وولف، صفدر تقي زاده، درباره خيزاب ها / شاهرخ مسكوب، ويرجينيا وولف و افكارش / ناهيد طباطبايي، در جست و جوي عشق / مونيك هونيس، مريم موسوي، زنانه انديشي / فرانسواز دفرمون، نازك افشار، آخرين نامه هاي ويرجينيا وولف / افسانه آل محمد، اتاق ژاكوب / دومنيك رولن، قدرت الله مهتدي درباره رمان ساعت ها / مهدي غبرايي، نگاهي به درون وولف / بي پروكس، زندگي ويرجينيا وولف، الهام مقدس و چندين مقاله ديگر درباره ويرجينيا وولف. مدير و سردبير فصلنامه سمرقند طوبي ساطعي است. تازه ترين شماره بخارا نيز اخيراً چاپ شده است. در اين شماره مجله كه به مدير مسئول و سردبيري علي دهباشي منتشر شده مطالبي چون دموكراسي در قربانگاه، محمدعلي موحد، تاريخ وقايع نگاري، عزت الله فولادوند، روزها در راه، شاهرخ مسكوب، هايكوهاي مكزيكي، صفدر تقي زاده، تداعي معاني، عمران صلاحي و مطالب ديگري از نويسندگان مطرح و نام آور به چاپ رسيده است.

• شاعر عراقي برنده جايزه دانماركي
«منعم الفقير» شاعر عراقي مقيم دانمارك جايزه هنرمند سال دانمارك را نصيب خود ساخت. اين جايزه كه از سوي سازمان كمك رساني به پناهندگان در دانمارك اهدا خواهد شد ماه آينده تقديم اين شاعر معاصر عراقي مي شود. كميته اهداي جايزه با اشاره به نقش برجسته منعم الفقير در گسترش چارچوب شناخت متبادل بين دانمارك و عراق، اين شاعر عراقي را از بهترين شاعران دانمارك توصيف كرد. مراسم اهداي جايزه مزبور در شهر «اودينسا» زادگاه نويسنده دانماركي «هانس كريستيان آندرسون» برگزار خواهد شد و در اين مراسم «بيلي آندرسون» شاعر معاصر دانماركي برخي از قصايد خود را براي حاضران قرائت خواهد كرد. اين مراسم با نواختن قطعات موسيقي توسط نوازنده ايراني «زادزمان» به پايان خواهد رسيد. منعم الفقير كه در حال حاضر عضو كميته روابط بين الملل انجمن شعري اتحاديه نويسندگان دانمارك است تاكنون در بسياري از محافل فرهنگي دانمارك حضور يافته است.

•  نت هايي براي بلبل چوبي
چهل و پنجمين نشست هفته كانون ادبيات ايران، با حضور جمعي از شاعران و منتقدان شعر فارسي، در خانه هنرمندان ايران برگزار شد. به گزارش ايسنا در اين نشست كه به نقد و بررسي نت هايي براي بلبل چوبي، سروده شمس لنگرودي اختصاص داشت، ابتدا شمس لنگرودي چند قطعه از شعرهاي اين كتاب و سروده هاي تازه خود را براي علاقه مندان حاضر در جلسه خواند. سپس حافظ موسوي به عنوان اولين منتقد، با اشاره به چاپ و انتشار انبوه مجموعه شعر در ساليان اخير، گفت: «شاعر كسي است كه به نيازهاي درون پاسخ گويد نه آنكه به بيرون پاسخ دهد. شمس، شاعر اصيلي است كه با نگاهي به بيرون، به نياز درون پاسخ مي گويد. شعرهاي دوره اول او گرچه نشاني از شعرهاي شاعران بزرگ دارد؛ اما بايد بدانيم هيچ شاعر بزرگي بي تاثير از شعر شاعران بزرگ نيست. » او همچنين در ارزيابي دگرگونه و از زاويه ديدي متفاوت، ويژگي هاي شعر شمس را چنين برشمرد: «گرايش آشكار به زبان توصيفي، حذف شاعر و نفي زبان استبدادي، عينيت گرايي و اجتناب از ذهنيت هاي كلي، «به اضافه خود» در كنار آنچه از گذشته اندوخته است و وجود مفاهيم انساني در شعر. » احمد پوري ـ مترجم ـ دومين منتقدي بود كه با اشراف بر تمامي آثار شمس لنگرودي، به تحليل و ارزيابي آخرين اثر شعري منتشره شمس پرداخت و شاخصه شعر لنگرودي را چنين برشمرد: «غمگيني ژرف و عميق، تشبيه، استعاره و تركيبات شعر، فخامت زبان، نحو به سامان و حادثه اي كه يك باره در سطرها اتفاق مي افتد. » او همچنين معتقد بود كه شمس لنگرودي در دهه ۶۰ يكي از چند چهره فعال شعر فارسي محسوب مي شد و بر همين مبنا گفت: «شمس لنگرودي در ميان شاعران پس از انقلاب، شاخص ترين شاعر امروز به شمار مي آيد؛ حتي اگر ديگر هيچ شعري نگويد. »

• بزرگ ترها بيشتر كارتون دوست دارند
كتاب هاي بازاري و كارتوني، از اين جهت كه بچه ها را به كتاب خواندن علاقه مند مي كند، خوب است، ولي نبايد شرايطي پديد آورد كه بازار با اين كتاب ها اشباع شود.
جعفر ابراهيمي ـ شاعر كودكان و نوجوانان ـ در گفت وگو با خبرنگار ايسنا با بيان اين مطلب گفت: «يكسري مسائل است كه ما بزرگ ترها آنها را به بچه ها قبولانده ايم و چنين به خورد آنها داده ايم كه چاره اي جز دوست داشتن آنها ندارند. كتاب هاي كارتوني نيز از اين دسته اند؛ يعني بزرگ ترها آنها را بيشتر دوست دارند تا بچه ها. بنابراين، به سراغ اين كتاب ها مي روند و تصور مي كنند بچه ها از آنها خوششان مي آيد. » اين شاعر تاكيد كرد: «واقعيت اين است كه بچه ها نيز از اين كتاب ها خوششان مي آيد؛ منتها نه به اين حد، يعني به گونه اي عاشق اين كتاب ها نيستند كه فارغ از خواندن كتاب هاي ديگر شوند. بچه ها در سني هستند كه ما بايد آنها را هدايت كنيم. پرداختن به توليد انبوه اين كتاب ها، نوعي بي احترامي به دنياي بچه ها است و نوعي سوءاستفاده از سلايق آنان قلمداد مي شود. » ابراهيمي تاكيد كرد: «كتاب هاي كارتوني و بازاري در درازمدت به حس زيبايي شناسي بچه ها صدمه مي زند و كمترين ضرر آن اين است كه سليقه مخاطب را تنزل مي دهد. ضمن آنكه در آينده، به احتمال قوي، اين بچه ها اهل مطالعه نخواهند شد و اگر هم به سمت كتاب بروند، بيشتر بعد سرگرمي آنها مورد نظرشان قرار خواهد گرفت. » او با تصريح بر اين مطلب كه كتاب هاي بازاري و كارتوني در همه جا هست، گفت: «اين كتاب ها به سبب آنكه سودآورند، مورد توجه همه ناشرانند؛ اما برخي از ناشران فارغ از رسالتي كه عهده دار آنند، صرفاً نسبت به توليد اين كتاب ها اهتمام مي ورزند و اين نشان مي دهد كه هدف هاي ديگري غير از خدمت به فرهنگ و توسعه كتاب براي آنها مورد توجه است. » وي گفت: «مشكل از جاي ديگري نشات مي گيرد. اوايل انقلاب با اينكه جمعيت كتابخوان ما كمتر بود، كتاب هاي خوب با نقاشي هاي عالي و در شمارگان سي تا چهل هزار تا منتشر مي شد؛ اما حالا چه اتفاقي افتاده كه كتاب ها فروش نمي روند و ناشران مجبور مي شوند دست به شگردهايي بزنند كه با وسوسه كردن خريدار، آنها را به سمت كتاب و كتابخواني سوق دهند، جاي تامل است. »

نگاهي به ران «چنار دالبتي» نوشته: منصوره شريف زاده
موريانه ها درون چنار دالبتي لانه كرده اند
014385.jpg

علي الله سليمي
چنار دالبتي / منصوره شريف زاده / نشر همراه / چاپ اول ۱۳۸۱ / تيراژ ۵۰۰۰ نسخه/
«چنار دالبتي» عنوان اولين رمان نويسنده معاصر منصوره شريف زاده بعد از مجموعه داستان هاي موفقي همچون «سرمه دان ميناكاري» و «عطر نسكافه» است كه نشر همراه در پاييز ۱۳۸۱ منتشر كرده است. رمان حاضر بر پايه هاي انديشه اي استوار است و در كليت اثر نوعي خاص از انديشه مبارزاتي (مسلحانه) نفي و در مقابل اقدامات پايه اي و فرهنگي به عنوان جايگزين توصيه شده است. بستر انتخابي براي موقعيت زماني رمان، سال هاي پيش از انقلاب خاصه سال هاي ۵۶ و ۵۶ است. شخصيت محوري رمان زني جوان به نام «صوفي معتمدي» است. نظرگاه رمان داناي كل محدود بيشتر معطوف به ذهن «صوفي معتمدي» است. خانواده صوفي جزو افراد مَلّاك رژيم پهلوي محسوب مي شود كه پدر با آدم هاي مختلفي براي حفظ موقعيت پيشين درگير است. صوفي با دكتر بهرام شالچيان نامزد است و بهرام به صف چريك ها پيوسته و مبارزه مسلحانه را برگزيده، در طول رمان بهرام حضور فيزيكي چنداني ندارد (اغلب غايب است) پيغام هاي او توسط زني به نام پروين (همرزم بهرام) به صوفي رسانده مي شود در يك ملاقات كوتاه بين صوفي و بهرام. برخوردهاي سرد بهرام زمينه ساز فاصله گرفتن اين دو مي شود. در اين ميان مهندس سهراب تنكابني كه مخالف نظريه بهرام و معتقد به مبارزات پايه اي و فرهنگي است، جاي خالي بهرام در زندگي صوفي را پر مي كند.
منصوره شريف زاده در رمان «چنار دالبتي» سعي كرده از تمامي عناصر و اشياي موجود به صورت سمبليك و نمادين استفاده كند و در اين ميان عنوان رمان «چنار دالبتي» نقش اساسي و پيونددهنده را ايفا مي كند. «چنار دالبتي» درختي مقدس در باور اهالي روستايي در منطقه شهريار (محل باغ ها و املاك پدر صوفي) است. مردم منطقه براي يافتن حاجت هايشان به آن انواع و اقسام دخيل ها را مي بندند و معتقدند حاجت آنها با اين اقدام برآورده مي شود. مهندس سهراب تنكابني كه در طول رمان بيشتر حرف هاي انديشه اي نويسنده را بر زبان مي آورد درباره اين درخت «چنار دالبتي» معتقد است: «تمام داخلش خالي شده، بعيد نيست بيفتد روي سر مردم. . . بهتر نيست قطعش كنيد؟» (ص ۱۹۱)
از منظر نويسنده چنار دالبتي ديگر ابهت گذشته را ندارد. از درون هم پوسيده است. و از طرفي قطع آن باعث خدشه در ايمان و اعتقادات اهالي بومي منطقه مي شود. پس تنها راه پيش رو، احيا و بازسازي و به نوعي تزريق خوني تازه در رگ هاي آن است. پس براي اين منظور شخصيت ديگري وارد رمان مي شود. سروژ جوان ارمني كه در مبارزات چريكي در كنار بهرام مي جنگد. سروژ در اين مبارزه مسلحانه كشته مي شود و جنازه او را به صورت سمبليك در پاي چنار دالبتي به خاك مي سپارند تا خون تازه او رگ هاي خشكيده چنار دالبتي را سيراب و زنده كند.
تنها شهيد اين مبارزه مسلحانه كه خونش پاي چنار دالبتي و پيكرش در كنار آن به خاك سپرده مي شود سروژ ارمني است. بقيه شخصيت هاي رمان تا پايان رمان جان سالم به در مي برند و در پايان رمان شاهد به ثمرنشستن خون سروژ هستند. (صحنه هاي پاياني رماني همزمان با تظاهرات وسيع خياباني در آستانه انقلاب است) جمع بندي انديشه اي رمان چنان است كه در آن سروژ بيشتر شبيه يك قرباني است تا يك شهيد. سروژ تمام ماجراي در حال وقوع را نمي داند و فقط اندكي از آن را از پس مطالعاتي ناقص به صورت پراكنده مي داند. در اين صورت تفكر سروژ جنبه فردي به خود مي گيرد. و يك قرباني تمام عيار در راهي ناشناخته، چرا كه سروژ از پايان ماجرا بي خبر است وگرنه جان عزيز را در راهي پر غبار و گنگ اهدا نمي كرد. آدم هاي ديگري كه در اين دوره در مبارزات انقلابي گري شركت دارند. در مواقع خاص بنابر مصلحت شخصي خود را كنار مي كشند. و خيلي ها با توسل به اهرم هاي رابطه اي خود را از مخمصه نجات مي دهند. حميد صالحي و عمو حيدرعلي از اين طيف شخصيت هاي نمادين هستند كه در آستانه شروع انقلاب به خانه هاي خود برمي گردند. شخصيت بهرام در پايان رمان كلاً از چرخه حوادث محو مي شود و حلقه نامزدي او با صوفي توسط عمو حيدرعلي كه به تازگي از زندان آزاد شده پس آورده مي شود. به عبارت ديگر، بهرام ديگر قيد زندگي روزمره و عادي را مي زند و از همه چيز خود مي گذرد. گوشه ديگري از انديشه ويژه نويسنده در اين بخش عريان تر مي شود. به عبارتي طيفي از مبارزان كه به مبارزه مسلحانه مي انديشند و بهرام و سروژ و پروين نماينده آنها در اين رمان هستند در اين پروسه بازي را جدي مي گيرند. در حالي كه ديگران به اين حوادث تكراري فقط به چشم يك بازي گذرا مي نگرند. افراد مسن در اين رمان مدام از حوادث ۲۸ مرداد و نحوه برخورد مردم با دولت مصدق ياد مي كنند اينكه يك روزي از او حمايت كرده اند و روز ديگر خواستار سقوط او شده اند. انقلاب در شرف وقوع از منظر جهانديدگان چنين سرنوشتي دارد. اما چريك هاي انقلابي كه تمام هستي و زندگي خود را در اين راه گذاشته اند نمي خواهند اين سرنوشت تاريخي را قبول كنند. از ابزارهاي نمادين ديگر در اين رمان مفهوم «خانواده» است و در اين جا بيشتر خانواده معتمدي مدنظر است. اقتدار و عظمت گذشته اين خانواده در لابه لاي سطرهاي ابتدايي رمان نمايان است و در ادامه گستردگي آن بيشتر براي مخاطب نمايانده مي شود. اما در كنار اين نمايش اقتدار و عظمت گذشته، به صورت موازي تزلزل هاي در حال انجام در مرحله شكل گيري است. همچون چنار دالبتي موريانه ها به جان تيرهاي سقف اتاق هاي اين خانه وسيع و در اندر دشت افتاده اند و هر آنچه را كه باعث استواري اين خانه است از درون مي پكانند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |