محافظه كاران جديد در راستاي اهداف سه گانه خود يعني نهادينه ساختن حضور آمريكا در خاورميانه خارج ساختن كنترل بازار نفت از دست اوپك و انجام اصلاحات مورد نظر اين كشور در خاورميانه برپايه ارزيابي هاي استراتژيك به اين نتيجه رسيدند كه عراق مطلوب ترين كشور براي ايجاد پايگاه سياسي و نظامي ضروري براي تحقق اهداف بالا است
گروه بين الملل، دكتر حسين دهشيار: توانايي بازيگران بين المللي در تحقق اهداف مطرح شده به وسيله تصميم گيرندگان، در پهنه سياست خارجي، معيار تعيين كننده اي در جهت تمايز بين قدرت و ضعف يا پيروزي و شكست است. مولفه هاي شكل دهنده توانايي هاي بازيگران، بستگي فراوان به ماهيت اهداف تعيين شده و موقعيت داخلي و جهاني بازيگراني دارد كه در فرآيند تحقق اهداف ايفاي نقش مي نمايند. اين نگرش به آن مفهوم است كه ماهيت اهداف و ظرفيت هاي ضروري در دسترس براي دستيابي به آن اهداف است كه مشخص كننده قدرت يك كشور است. رابطه اهداف با توانمندي ها در بستر توجه به شرايط حاكم بر روابط بين الملل ميزان قدرت را ضرورتاً تعيين مي كند. در صورتي كه دستيابي به اهداف معين شده با توجه به توانمندي هاي در دسترس امكان پذير نباشد كشور قدرتمند نيست. اما در صورتي كه تحقق اهداف با توجه به ميزان توانمندي ها قابل حصول گردد به اين مفهوم است كه آن ميزان قدرت در بطن شرايط حاكم كافي است كه خود دلالت بر قدرتمند بودن بازيگر داشته باشد. بدين روي بايد آگاه بود كه قدرت كاملاً نسبي است. با توجه به ماهيت اهداف، شرايط و قواعد قوام دهنده روابط بين الملل و هزينه هاي مطرح در جهت حصول اهداف، و نيز در رابطه با مولفه هاي شكل دهنده توانمندي هاي يك كشور، به اين نتيجه مي رسيم كه بازيگري در صحنه بين المللي قدرتمند ـ تأثيرگذار ـ و يا ضعيف ـ غيرموثر ـ است.
دوران بعد از صدام حسين، سريع تر از آنچه به نظر مي آمد در خاورميانه چشم انداز سياسي را متحول و دگرگون ساخته است. اين دگرگوني ناشي از تغيير ماهيت الگوي قدرت در منطقه و تحول در ارزيابي هاي هنجاري و ارزشي تصميم گيرندگان در منطقه است. محور سياست هاي آمريكا در منطقه خاورميانه در دوران قبل از به قدرت رسيدن جورج دبليو بوش با توجه به رقابت تنگاتنگ با نظام ارزشي ـ متعارض با آمريكا بر اين اساس بود كه از ايجاد فضاي بحراني و متشنج جلوگيري گردد تا فرصتي براي رقيب ايجاد نگردد.
بعد از پايان دوران رقابت ارزشي در صحنه جهاني، دوران كلينتون تماماً در اين جهت سپري گرديد كه ساختارهاي تصميم گيري و نگاه ارزشي حاكم بر آمريكا خود را با شرايط جديد ژئواستراتژيك تطبيق دهد. اهداف مي بايستي بازبيني گردند، خطمشي ها ضرورت ارزيابي مجدد را در سايه تحولات تاريخي طلب مي كردند، معيارهاي شكل دهنده ماهيت ها و روش ها ضرورتاً نيازمند بازنگري گرديدند و از همه مهم تر اينكه فضاهاي داخلي نيازمند الگوهاي توجيهي و تلقيات ارزشي متناسب بودند. نيمه دوم حكومت جورج بوش همراه با دوران بيل كلينتون كه يك دهه را در بر گرفت بايد دوران انتقالي در سياست خارجي آمريكا محسوب كرد. به قدرت رسيدن بوش به دنبال انتخابات سال ۲۰۰۰ حكايت از پايان دوران عدم شفافيت و ابهام ارزشي در پهنه سياست خارجي آمريكا بود. از بين رفتن اجماع ليبرال حاكم بر ساختار تصميم گيري خارجي و رسانه هاي فعال در سياست خارجي با سلطه محافظه كاران جديد بر اهرم هاي اجرايي، نگاه متفاوتي را در كشور حاكم مي گرداند. محافظه كاران جديد در عرصه قدرت كه بر بستر تفكرات و نگرش هاي شكل گرفته در بنيادهاي فرهنگي و تحقيقاتي طيف محافظه كاري و تئوري هاي قوام يافته در اين نهادهاي توليد فكر در سي سال گذشته حيات روشنفكرانه خود را كسب كرده بودند، جغرافياي فكري خود را منطبق با جغرافياي سياسي خاورميانه يافتند.
بين الملل گرايان ليبرال به دنبال پايان جنگ دوم، اروپاي غربي را منطقه حياتي در سياست خارجي آمريكا محسوب كردند. دوايت آيزنهاور در تداوم سياست هاي هري ترومن همچنان اروپاي غربي را نقش كليدي اعطا كرد وليكن در عين حال حوزه امنيتي را به شبه جزيره كره نيز گسترش داد. ريچارد نيكسون به عنوان يك محافظه كار عمل گرا، اجماع حاكم ليبرال را در سياست خارجي دنبال كرد و با ايجاد خلاء قدرت در منطقه خليج فارس در راستاي اشاعه حيطه نفوذ و قدرت آمريكا توفيق به گسترش منطقه نفوذ و حوزه امنيتي به منطقه خليج فارس گرديد. تمامي اين جريانات اشاعه نفوذ در اين چارچوب انجام گرفت كه ثبات كاملاً حفظ گردد. اين گسترش حوزه امنيتي زماني انجام گرفت كه خلاء قدرت وجود داشت و آمريكا به جهت ماهيت قدرت خود در موقعيتي بود كه اين خلأ را پر كند بدون اينكه منافع كشورهاي برتر نظام بين الملل به طور بنيادي با چالش مواجه گردد. در بطن فرآيند اشاعه و گسترش حوزه امنيتي اتحاد جماهير شوروي مبادرت به مقابله جدي نكرد چرا كه اين كشور فاقد ابزارهاي سياسي، اقتصادي و نظامي متناسب براي پر كردن خلاء موجود بود. بنابراين با توجه به ضرورت محو اين خلاء بود كه اتحاد شوروي به سوي پذيرش توانايي آمريكا در جهت ايجاد موازنه سوق يافت. آنچه امروزه به وضوح متمايز از دوران تاريخي گذشته است اين واقعيت است كه آمريكا در بطن ايجاد بي ثباتي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي در منطقه سياست اشاعه و گسترش نفوذ خود را دنبال مي كند. محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا با توجه به فقدان وجود يك قدرت متوازن كننده و رقيب ايدئولوژيك آگاه هستند كه اگر هم بي ثباتي به جهت سياست هاي آمريكا به وجود آيد هيچ كشوري در جهان در موقعيتي نيست كه بتواند از اين بي ثباتي و تنش به نفع خود و ايجاد منطقه نفوذ استفاده كند. در اين رابطه است كه آمريكا حمله به عراق را در دستور كار خود قرار مي دهد در حالي كه اين مسئله كاملاً مبرهن بود كه جهان عرب چه در سطح رهبري و چه در كوچه و خيابان ها، حركت در جهت سرنگوني صدام حسين را بازتاب حقارت سياسي، ضعف نظامي، اقتصاد ذاتاً فئوداليته و برهوت فرهنگي ممالك عربي قلمداد مي كرد. اين واقعيت شرايطي را شكل داده بود كه ماهيت فوق العاده ثبات زدايي را وارد معادلات سياسي منطقه كرده بود. با وجود اين آگاهي ها و نظرات بسياري از كارشناسان مسائل اعراب در وزارت خارجه تيم حاكم به رهبري جورج دبليو بوش گسترش حوزه امنيتي آمريكا را به منطقه خاورميانه در صدر برنامه هاي خود قرار داد. حضور در اروپاي غربي به سهولت انجام شد چرا كه ساختارهاي سياسي، ارزش هاي فرهنگي و زيربناي اقتصادي اين ممالك كاملاً با معادل آمريكايي خود منطبق بودند. حضور در شبه جزيره كره در بطن عملكرد تجاوزكارانه كره شمالي انجام گرفت و بدين روي مشروعيت اخلاقي و قانوني را يدك مي كشيد. نمايش قدرت در خليج فارس بدين روي امكان پذير گشت كه دو ستون قدرتمند سلطنت در دو بخش خليج فارس در زمره دوستان و متحدان نزديك آمريكا بودند. در تمامي اين موارد آنچه شاهد هستيم حركت در جهت اشاعه قدرت و نفوذ آمريكا بر بستر دكترين ليبرال بين الملل گرا در عين حفظ ثبات بود. اما تيم جورج دبليو بوش با آگاهي به دگرگوني شديد در توزيع قدرت در سطح جهان و بالاخص منطقه، در بطن فروريزي اجماع ليبرال و جايگزيني آن با آموزه هاي محافظه كاري جديد، اشاعه قدرت آمريكا به خاورميانه را ضرورت حياتي براي اين كشور به تصوير كشيد.
آنچه محافظه كاران جديد را از محافظه كاران سنتي متمايز كرد اين است كه اينان از يك سو بين الملل گرا و از سويي ديگر مخالف محوريت اروپا در سياست خارجي آمريكا هستند. بدين روي است كه چالش فرانسه و آلمان به استحكام قدرت آمريكا در خاورميانه به شدت به مقابله گرفته شد و در بطن مخالفت شديد اين دو كشور آمريكا به اولين جنگ تمام عيار در هزاره سوم اقدام كرد. برخلاف استدلال فرانسه و آلمان كه نگران بي ثباتي به جهت تهاجم آمريكا به عراق بودند، دولتمردان محافظه كار جديد بر اين اعتقاد هستند كه بي ثباتي در شرايطي كه قدرت ايدئولوژيك معارض توان و قدرت رقيب و يا دشمن با توانمندي هاي جهاني وجود ندارد، في نفسه منجر به از دست رفتن كنترل و از دست دادن فرصت هاي استراتژيك نمي گردد. اين كاملاً نمايانگر جدايي كامل ارزشي و توجيهي از آموزه هاي حاكم بر سياست خارجي آمريكا در نيم قرن بعد از اتمام جنگ دوم جهاني است. اين گسل حادث گشت چرا كه قدرت آمريكا، توانمندي هاي رقباي اين كشور، ارزش هاي حاكم بر جهان، ماهيت حيات سياسي در خاورميانه و از همه مهم تر ماهيت توزيع در سطح جهان آن را اجتناب ناپذير ساخت.
|
|
بين الملل گرايان محافظه كار جديد، عراق را شروعي مناسب براي پياده سازي دكترين خود ارزيابي كردند و حذف حكومت صدام حسين در نتيجه الزامي گشت. با توجه به اين واقعيت است كه حضور ميليون ها نفر تظاهركننده در پايتخت هاي عمومي اروپايي و در بسياري از بخش هاي جهان عرب در تحليلي نهايي، اصولاً كمترين تغييري در سياست آمريكا به وجود نياورد. ملاحظات سياسي، استدلال هاي اقتصادي، تلقيات فرهنگي و ارزيابي هاي استراتژيك آمريكا را به سوي اين سياست سوق داد كه سرنگوني رژيم بعثي حاكم بر عراق را مطلوب ترين گزينه بيابد. عراق عرفي ترين كشور جهان عرب است. عراق از معدود كشورهاي جهان عرب است كه از نقطه نظر تاريخي خارج از حيطه نفوذ آمريكا قرار داشته است. به لحاظ الگوبرداري رژيم از تجارب اتحاد جماهير شوروي از تشكيلاتي ترين كشورهاي خاورميانه است. از ديوان سالاري ضروري براي تبديل شدن به آسمان خاورميانه برخوردار است. از جمعيت جوان و تحصيل كرده تشكيل شده است. از ظرفيت مالي مناسب براي تبديل شدن به الگوي مورد نظر آمريكا در خاورميانه برخوردار است. كشوري كه توانايي توليد هفت ميليون بشكه در روز را با كمتر از ۲۵ ميليون جمعيت دارد و بر روي دومين ذخاير تأييد شده جهاني قرار دارد. از اين موقعيت استراتژيك اقتصادي برخوردار است كه آمريكا را در خاورميانه به منزلتي برساند كه اين كشور امروزه در اروپا از آن برخوردار است. حضور آمريكا در عراق اين فرصت را در اختيار اين كشور قرار مي دهد كه از يك پايگاه درون منطقه اي، كشورهاي دوست آمريكا در منطقه را به سوي دگرگوني در ساختارهاي سياسي و اقتصادي مورد نظر رهبران آمريكا سوق دهد. فروپاشي رژيم صدام حسين كه از سازمان يافته ترين رژيم ها در خاورميانه بود و نمايش قدرت بي نظير نظامي آمريكا در شكل دادن اين فروپاشي، اين امكان را براي تصميم گيرندگان آمريكايي فراهم مي كند كه به رهبران كشورهاي دوست در جهان عرب يادآور شوند كه تداوم بقاي آنان ايجاب مي كند كه در راستاي اهداف آمريكا حركت كنند. با توجه به حضور نزديك آمريكا در خاورميانه بسياري از اين دولت ها به اين نتيجه خواهند رسيد كه در متن حمايت آمريكا حركت به سوي دگرگوني هاي تصميم گيرندگان مقيم واشنگتن ضرورتاً نمي تواند بد باشد و اين امكان هست كه اصلاحات تحميل شده منجر به تقويت قدرت آنان گردد. حضور آمريكا در عراق در عين حال اين فرصت را براي آمريكا ايجاد مي كند كه در ميزان وابستگي نظامي و اقتصادي خود به ديگر كشورهاي خاورميانه بكاهد و بدين روي از قدرت مانور وسيع تري براي حركت دادن آنان به سوي اصلاحات مورد نظر خود برخوردار گردد. دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا به دنبال بازديد از قطر و عراق و تمجيد از نظاميان آمريكايي در ملاقات با رهبران عربستان سعودي اعلام كرد كه اين كشور بخشي از سرمايه نظامي خود را از عربستان خارج مي سازد. هرچند كه در اينجا فقط شاهد جابه جايي هواپيماهاي آمريكايي از يك قلمرو جغرافيايي در منطقه به قلمرو ديگر هستيم اما اين حركت قدرت چانه زني عربستان را براي تحت فشار قرار دادن آمريكا به شدت كاهش مي دهد و آمريكا را در موقعيتي قرار مي دهد كه از موضع قدرت فزون تري رهبران عربستان را به سوي اصلاحات بنيادي حركت دهد. دوستان آمريكا در خاورميانه بايد به اين آگاهي برسند كه محافظه كاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه تنها بر بستر وجود اقتصادهاي سرمايه داري در كشورهاي منطقه و ساختارهاي سياسي غيراقتدارگرا است كه دولت آمريكا قادر به تداوم، اشاعه، گسترش و نهادينه كردن قدرت خود در خاورميانه خواهد بود. تجربه اروپا اين نگاه را توجيه روشنفكرانه و استحكام ارزشي مي دهد. سقوط رژيم صدام حسين سبب گرديده است كه آمريكا از اين فرصت تاريخي برخوردار گردد كه همان گونه كه بر بستر اجماع ليبرال، كمونيسم را منسوخ ساخت، بر بستر تفكرات محافظه كاري جديد، اوپك را به عنوان يك ساختار اقتصادي مطرح متلاشي سازد. جدا از اينكه رهبران آتي عراق چه نگرش سياسي و يا حوزه جغرافيايي را برجستگي دهند، آنان منافع خود را با منافع آمريكا منطبق خواهند يافت و بدين روي تأمين منافع آمريكا را در راستاي تأمين منافع عراق قلمداد خواهند كرد. اوپك با توليد روزانه بيش از ۲۳ ميليون بشكه نفت از قدرت چانه زني بالا در برابر آمريكا كه نزديك به يك سوم نفت مورد نياز خود را از منطقه وارد مي كند برخوردار است. آمريكا با وجود اينكه نزديك به هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد مي كند اما به جهت پويايي اقتصادي عطش سيري ناپذير براي نفت خاورميانه دارد. عراق كه بر بيش از ۱۲۰ ميليارد بشكه نفت قرار دارد و توانايي و ظرفيت اين را دارد كه تا حدود هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد كند، اين امكان را در اختيار آمريكا قرار مي دهد كه اوپك را با بحران مواجه سازد. هرچند كه امروزه عراق توانايي توليد سه ميليون بشكه نفت را بيشتر ندارد اما اين كشور به جهت توانايي بالقوه از اين امكان برخوردار است كه فراتر از ميزان مقرر شده به وسيله اوپك به توليد دست بزند و سازمان كشورهاي توليدكننده نفت را عملاً در بازار جهاني نفت به عنوان يك كارتل بيرون بيندازد. اين معادله جديد قدرت در خاورميانه باعث مي شود كه اولاً آمريكا قيمت هر بشكه نفت را در حدي نگه دارد كه خللي در روند رشد اقتصادي اين كشور به وجود نياورد و ثانياً اين فرصت را براي دولتمردان آمريكايي فراهم مي كند كه با استفاده از اهرم اقتصادي كشورهاي دوست خاورميانه اي را از مصر تا عربستان در جهت اصلاحات مورد نظر، سرعت انجام اصلاحات و چگونگي پياده سازي اين اصلاحات سامان دهد.
|
|
جورج بوش و احمد ماهر در اجلاس شرم الشيخ براي تصويب نقشه راه
|
|
|
همان گونه كه حضور دونالد رامسفلد در خاورميانه به دنبال سقوط صدام حسين، فرصت ارائه نظرات آمريكا را به دوستان اين كشور فراهم كرد، حضور كالين پاول وزير خارجه در سوريه و لبنان به مفهوم اين است كه آمريكا دشمنان خود در خاورميانه را نيز از نظر دور نداشته است. كالين پاول با اين پيغام وارد سوريه شد كه «وضعيت استراتژيك» در خاورميانه عوض شده است. او در كنفرانس مطبوعاتي در دمشق اعلان كرد كه او اين پيغام را به بشاراسد اعلام كرده است و او آن را «درك مي كند». تغيير وضعيت استراتژيك مورد نظر كالين پاول اين است كه آمريكا از ظرفيت هاي ضروري نظامي و سياسي، فرهنگي و اقتصادي برخوردار است كه در صورتي كه كشورهاي دشمن آمريكا منافع اين كشور را به خطر بيندازند و از حركت به سوي بازسازي ساختارهاي حاكم سياسي، زيربناهاي اقتصادي و معيارهاي فرهنگي در جهتي كه از نظر آمريكا مطلوب است امتناع كنند سياست هاي تنبيهي را پياده سازد. منطق كالين پاول هنگامي بيشتر براي كشورهاي دشمن آمريكا، نافذ مي گردد كه به ياد آورده شود كه وزير خارجه آمريكا بعد از پيروزي آمريكا در عراق اعلام كرد كه فرانسه به جهت سياست هاي خود در رابطه با عراق محققاً تنبيه خواهد گرديد. اگر شرايط جهاني به گونه اي است كه آمريكاييان از اين امكان برخوردار هستند كه سومين قدرت نظامي دنيا و پنجمين قدرت اقتصادي جهان را تهديد به تنبيه كنند پس بايد تهديد آمريكا را جدي گرفت. بشاراسد در هنگام حضور وزير خارجه آمريكا اعلان كرد كه دفاتر تعدادي از سازمان هاي مخالف منافع و ارزش هاي آمريكايي را در دمشق تعطيل كرده است و تأييد گرديد كه سوريه همكاري هاي وسيع براي شناسايي افراد القاعده را با آمريكا دنبال مي كند و محافظه كاران جديد در راستاي اهداف سه گانه خود يعني ۱ ـ نهادينه ساختن حضور آمريكا در خاورميانه، ۲ ـ خارج ساختن كنترل بازار نفت از دست اوپك و ۳ ـ انجام اصلاحات مورد نظر اين كشور در خاورميانه برپايه ارزيابي هاي استراتژيك به اين نتيجه رسيدند كه عراق مطلوب ترين كشور براي ايجاد پايگاه سياسي و نظامي ضروري براي تحقق اهداف بالا است. چرا كه هزينه اي كه بايد براي تبديل عراق به تخته پرش آمريكا در خاورميانه كرد از نظر سياستمداران آمريكايي قابل اغماض است. آن چه را كه كالين پاول و دونالد رامسفلد با حضور خود در خاورميانه براي دوستان و دشمنان آمريكا محقق و محرز كردند اين واقعيت است كه الگوهاي قدرت در صحنه جهاني امروزه بسيار متفاوت از گذشته نه چندان دور هستند و در چارچوب اين الگوها، آمريكا در شرايطي است كه از ظرفيت بالا براي تحقق سياست ها و اهداف خود برخوردار است. عملكرد مأيوسانه رهبران فرانسه، آلمان در برابر تهاجم آمريكا به عراق بيش از هر چيز ديگري بيانگر اين واقعيت است كه به جهت ماهيت حيات اقتصادي، جهاني نوآوري هاي تكنولوژيك در گستره جهاني و كيفيت قدرت نظامي قدرت هاي برتر نظام بين الملل، آمريكا در موقعيتي متمايز قرار دارد. جايگاه هدايتي آمريكا در آغازين هزاره سوم اين فرصت را نصيب محافظه كاران جديد ساخته است كه حوزه نفوذ آمريكا را در منطقه خاورميانه، نهادينه سازند. همان گونه كه اروپاي قديم و جديد يك واقعيت غيرقابل انكار است همان گونه هم آمريكايي شدن خاورميانه فرآيندي غيرقابل ناديده انگاشتن است. عراق دروازه اشاعه ارزش هاي فرهنگي، تفكرات اقتصادي و ساختارهاي سياسي آمريكايي بر خاورميانه است. براي اولين بار در تاريخ ۲۲۶ ساله آمريكا است كه اين كشور داراي مجموعه اي از مولفه هاي قدرت است كه اين امكان را به وجود آورده است كه دوستان و دشمنان را به طور همزمان با تهديد به استفاده از قدرت برتر خود به سوي خواست هاي استراتژيك خود سوق دهد. قدرت هژموني آمريكا، رخوت سياسي در خاورميانه و افول قدرت تاريخي آلمان و فرانسه در كنار قاره اي شدن قدرت روسيه، فرصت تاريخي را براي محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا فراهم آورده است كه حوزه امنيتي آمريكا را به منطقه اي گسترش دهند كه در صورت موفقيت به لحاظ اقتصادي و فرهنگي، آمريكا را براي زماني طولاني از لحاظ جهاني در موقعيتي متمايز قرار خواهد داد. ويژگي هاي عراق و ضروريات استراتژيك آمريكا، محافظه كاران جديد را متقاعد ساخت كه حمله به عراق از نظر سياسي و نظامي و اقتصادي از چنان ارزشي برخوردار است كه هزينه هاي مترتب به آن معقول به نظر آمد. آمريكا در خاورميانه به جهت حضور در عراق از نقش بسيار محوري در شكل دادن به تعاملات برخوردار خواهد بود. مگر اينكه كشورهاي دوست و دشمن آمريكا از اين توانايي برخوردار باشند كه هزينه هاي حضور در خاورميانه را براي آمريكا آنچنان فزاينده سازند كه پيروزي در عراق جلوه گر شكست منطق محافظه كاران جديد گردد.