دوشنبه ۲ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۸۵ - jun . 23, 2003
انديشه
Front Page

دولت احزاب سياسي و جامعه
000715.jpg
اشاره: هيچ گاه يك حكومت متكثر نمي تواند نماينده يك جامعه پاتريمونيال و پدرسالار باشد، چرا چنين حكمي صادق است؟ پاسخ به اين پرسش، بررسي روابط ساختمند جامعه با دولت و سپس جامعه- حزب- دولت با يكديگر را ضروري مي سازد. مقاله حاضر با چنين رويكردي معتقد است ايجاد يك حكومت شايسته از طريق ايجاد جامعه شايسته ميسر است و به تعبيري دولت، عمق استراتژيك جامعه محسوب مي شود.
گروه انديشه
براي فهم معيارهاي جامعه شناختي تقسيم بندي رژيمهاي سياسي بايد به رابطه ميان دولت و جامعه توجه كرد، چرا كه براساس مدل تحليلي ديويد ايستون هر ستاده اي(output) در يك سيستم سياسي ناشي از داده هاي(input) است كه برخاسته از نيازهاي جامعه است و جامعه يعني تك تك افراد انساني كه در تقابل با يكديگر به وجود آورنده فرهنگ و تمدن و سياست و اقتصاد مي باشند. بر اين اساس، بررسي روابط پيچيده ميان جامعه و دولت و به ويژه اثرگذاري نيروهاي اجتماعي بر عرصه سياست مدنظر مي باشد. آر.اچ. توني، مورخ معروف انگليسي در تعريف قدرت مي گفت: «قدرت عبارت است از توانايي يك فرد يا گروهي از افراد براي تغيير شيوه عمل افراد يا گروه هاي ديگر در جهت دلخواه آن فرد يا گروه» گرچه از اين تعريف به صورت عام فقط در جهت توصيف قدرت استفاده مي گردد اما به صورت خاص مي تواند حاوي نكات مورد نظر در باب اهميت و نقش نيروهاي اجتماعي در ساخت و شكل دهي به قدرت نيز باشد كه نمود بارز اين فعل و انفعالات در جامعه شكل گيري احزاب مختلف با عقايد و خاستگاه هاي متفاوت اجتماعي است. در حقيقت شكافهاي اجتماعي هستند كه باعث ايجاد طيف هاي مختلفي در عرصه چارچوب بندي هاي سياسي مي شوند. هيچ جامعه اي را نمي توان يافت كه فاقد شكاف اجتماعي باشد. براساس همين شكافها است كه احزاب محافظه كار، راديكال، سوسياليست و ليبرال و... شكل مي گيرند و در زندگي سياسي اثر مي گذارند. البته بين نيروهاي اجتماعي و احزاب سياسي انطباق كاملي وجود ندارد و درحقيقت همين امر است كه موجب پيدايش گونه هاي مختلفي از احزاب سياسي در ساخت جامعه مي شود. احزاب سياسي تحت شرايط اجتماعي خاص شكل مي گيرند. مثلاً در جوامع سنتي كه قدرت سياسي در دست اليگارشي كوچكي بود، پيدايش حزب به مفهوم جديد آن امكان نداشت و مفهوم حزب سياسي كه مبتني بر ايدئولوژي، سازماندهي، و برنامه هاي مشخص است پديده اي جديد به شمار مي رود. علاوه بر ارتباط موجود بين جامعه و احزاب سياسي بايد به رابطه متقابل احزاب و گروه هاي سياسي با نظامهاي سياسي نيز توجه نمود. چرا كه هر نظام سياسي نيز به فراخور ساختار و چارچوب خود پديد آورنده دسته خاصي از احزاب است. يعني همان طور كه گروه ها و شكافهاي اجتماعي در به وجود آوردن احزاب نقش دارند دولتها كه مهمترين واحدهاي سياسي در هر كشوري تلقي مي گردند نيز حائز اهميت زيادي هستند و حتي اهميتي بيش از عوامل قبلي را دارا مي باشند. مثلاً انقلاب فرانسه و ميراث آن موج جديدي از محافظه كاري و سنت گرايي را برانگيخت و يا رژيمهاي ليبرال به مفهوم خاص، در نتيجه بحرانهاي محافظه كار پيدا شدند. تحول در ساخت اقتصادي و اجتماعي، افول اشرافيت زميندار و گسترش طبقات تجاري و صنعتي همراه با نوسازي فرهنگي و تجدد، زمينه ظهور رژيمهاي ليبرال را فراهم آورد. علاوه بر اين احزاب ايجاد شده در جامعه در تقابل با يكديگر نيز مي توانند به وجود آورنده حزب و دسته سياسي جديدي باشند. چنانچه به عنوان مثال نخستين واكنشهاي محافظه كارانه در مقابل اصلاح طلبيهاي دولت مطلقه پيدا شد.
در تمامي موارد ذكر شده و همچنين در فرايندهاي سنتز گونه بين نوع رژيمهاي موجود و احزاب تشكيل شده، اين اجتماعات انساني هستند كه دچار تغيير و تحول شده و پذيراي رژيمها و احزاب جديد مي گردند و خود به نوعي در معادلات بين آنها شركت كرده و فرايند تأثيرگذاري و تأثيرپذيري را تكميل مي نمايند.
البته نيروهاي اجتماعي شامل طبقات به مفهوم دقيق آن و گروه ها و شئوني مي شوند كه ذاتاً طبقه به شمار نمي روند وليكن ممكن است به نمايندگي از طبقات اجتماعي عمل كنند يا داراي ايدئولوژي طبقاتي باشند. براي اينكه اين طبقات قدرت تأثيرگذاري پيدا كنند به عواملي مثل سازماندهي و ايدئولوژي مشخص نيازمندند، تا بتوانند در مواجهه با ساير ايدئولوژي ها ايستادگي داشته باشند. شايد بتوان تعبير ابرايدئولوژي را براي آن به كار برد. همانند ايدئولوژي اسلامي در صدر اسلام كه از ساير ايدئولوژي هاي رقيب خود در آن مقطع تاريخي نيرومند تر عمل نمود و مورد بعدي ميزان همبستگي در درون ساختار طبقات اجتماعي و بين طبقات جديد و قديم است. بنابراين مي توان گفت هرچه ميزان مشاوره و برخورد گروه ها در فرايند حكومت بيشتر باشد، استقلال نسبي آن نيز افزايش مي يابد و اين به معناي مشاركت بيشتر اجتماعي در زندگي سياسي است. اين مسئله يعني اثرگذاري نيروهاي اجتماعي در داخل اجتماع به قدري حائز اهميت است كه منتسكيو در كتاب روح القوانين خود به ايجاد رابطه منطقي بين دولت به عنوان يك متغير وابسته و جامعه به عنوان يك متغير مستقل مي پردازد و در اين راستا ذكر مي كند كه حكومتها منعكس كننده واقعيات جامعه خود هستند.
براي ايجاد يك حكومت شايسته بايد از طريق ايجاد جامعه اي شايسته اقدام نمود و يكي از خصوصيات يك حكومت شايسته، مشاركت سياسي مردم مي باشد و در اين راستا كاركرد حزب، كاناليزه نمودن درخواستهاي سياسي و غيرسياسي افراد جامعه است. مسلماً رابطه دوجانبه افراد اجتماع، دولت و احزاب و نحوه كاركرد و تأثيرگذاريشان بر هم در چنين سيستمي آشكار است.
نرگس ظهيري

منابع:
جامعه شناسي سياسي- دكتر حسين بشيريه
تاريخ انديشه هاي سياسي در غرب- دكتر احمد بخشايشي اردستاني
جناح بندي سياسي در ايران- دكتر سعيد برزين

نوشته اي از دكتر محمود عباديان درباره كتاب «عقل مذكر»
عقل؛ از كرسي داوري تا صندلي اتهام
000720.jpg
عقل فلسفي كه تا قرن هجدهم و بويژه در عصر روشنگري فرزانگي و بي طرفي به حساب مي آمد و مصلحت همه چيز در آن بود، خود و موضوعيت خويش را در محضر آن توجيه كند تا منطقا از حق حيات برخوردار باشد، چندي است به اقتضاي رويكرد كلي اش به امور و واقعيت هاي اجتماعي به چالش گرفته شده است. اينك در پرتو توسعه جنبش آزادي زن، باز بيني انتقادي تاريخ انديشه ورزي مردان نسبت به توانايي زنان در پهنه خودمختاري فردي، فعاليت اجتماعي و تفكر منطقي دامنه پذير گرديده است، از جمله برخي قضاوت هاي فيلسوفان(مذكر) درباره كيفيت برخورداري زنان از استعداد عقل را زير سؤال برده، نظريات آنان را شالوده  شكني كرده و نسبت به حقانيت و عينيت آنها تشكيك شده است. به عبارتي، اصطلاحاً نمك كه براي جلوگيري از گندزدگي به كار مي رفت، از قرار معلوم خود اينك گند زده است! با استقصايي كه از اين لحاظ در تاريخ فلسفه صورت گرفته است، چنان مي نمايد كه پرونده عقل فيلسوفانه چندان خدشه نابردار از آب در نيامده است و فيلسوفان از تلقي كه در باب عقل زن داشته  اند، تبري نيافته اند.
كوتاه اين كه فلاسفه تاريخ در كتاب «عقل مذكر»(۱) گور شكافي شده اند، روان هزاران و دست كم صدها ساله آنان از آرام ابدي بر سر بازار قلم به صلابه كشيده شده است. گويي رستاخيز برپا بوده و محكوميت ارباب تفكر مذكر به گوش حاضران و آيندگان جار زده شده است. بايد گفت محكوميتي سخت و كاري عليه مشعل داران تفكر انتزاعي، اعلام گرديده است.
دادخواست حكايت از آن دارد كه آنها به كنايه و استعاره زن را بيشتر به طبيعت نزديك دانسته اند تا به تفكر منطقي.
قطع نظر از بزه بودن نسبت ضعف دادن به زن به عنوان همنوع، كه نشان خام خردي مدعيان اين اتهام است، گمان نمي رود كه اين معضل را بتوان با برخورد عقايد و آراء بر سر عقل ابزاري در راستاي خواسته هاي جنبش رهايي زن حل كرد. عقل حسابگري كه كوره آدم سوزي برپا مي دارد، مبتكر اختراع سلاحي است كه فقط (!) انسان را از بين مي برد، به بناها چندان زيان نمي زند. اين پارادوكس كه چگونه است كه مردان در كودكي در دامن زن بار مي آيند، در پرتو تجربه و خرد او بلوغ مي يابند، سپس حرمت و شخصيت پرورانده خود را به جاي نمي آورند، به اين درنگ فكري ميدان مي دهد كه زمينه و علت را نبايد بيشتر در عقل، كه بايددر آن مؤلفه هاي تاريخي و اجتماعي جست كه برانگيزنده و توجيه گر اين گونه تلقي و رفتار است. بديهي است كه انسان بيشتر تحت شرايط و مقتضيات اجتماع ساختار فكري و رفتاري مي پذيرد تا از تربيت اوليه.
البته اين نيز هست كه سهو فكري فيلسوفان را در قضاوت نسبت به زنان كه تنها گوشه اي از عالم فعاليت فكري آنان را آشكار مي سازد، نمي توان تعميم و كليت داد و بر آن اساس به حكم نهايي برخاست. افلاطون كه در كتاب نام برده به عنوان نخستين فيلسوف به مهميز بد عقلي گرفته شده است، براي آن كه صحت و سقم مدينه خود را بيازمايد، سه سفر به سيرراكوس پيش گرفت و در آن راه به خطر اسارت و بندگي تن داد. همو در بيتي مي سرايد:«هنگامي كه تو به ستارگان مي نگري، كاش من آسمان مي بودم و باهزاران چشم به تو فرو مي نگريستم».
تاريخ حكايت از آن دارد كه برخي فلاسفه، خود قرباني مناسباتي اجتماعي بوده اند، حقوق فردي، خودمختاري و آزادي شان سلب مي شده است؛ حتي سوفسطاييان از اين ستم بر كار نماندند. كدام دانشجوي فلسفه است كه از جام شوكران به حلق سقراط، از محكوميت جوردانو برونو، سهروردي شهيد، و ... نخوانده باشد. به صراحت بايد گفت كه از خط نشان ها، سرزنش هايي كه در اين دهه ها بر فيلسوفان وارد مي شود، بوي كنترل افكار به مشام مي رسد.
در مردم شناسي و انسان شناسي اصل بر اين است كه از مناسبات اجتماعي با صفت «مردسالار»(نظام پدرشاهي) يا «مادرسالار» بحث مي كنند، كه معرف نوعي حكومت سياسي مي باشد. انتظار است كه حكومت متكي به نظام مردسالار، اعمال عقل مردسالارانه كند، يعني اعمال عقلي كند كه از فرهنگ و مناسبات حاكم نتيجه مي شود. به سخني، خصلت عقل به ميزاني تابعي از عقل حاكمان مي باشد، واقعيتي كه ضمناً موضوع نقد مبارزان آزادي زن نيز است.
جنبش آزادي زنان در چند دهه گذشته بي گمان آن اندازه تجربه كرده است كه خود را درگير بگومگوهايي نكند كه جنبش را بيشتر به انزوا مي كشاند تا كمك به اثبات حقانيت آن كند. امروز كه جنبش  جهاني رهايي زنان براي لغو تبعيض و بازداري، رفع ستم و ناروايي فعاليت مي كند و برنامه هاي همچون۱) توسعه  گفتمان سياسي در باب جنسيت زن ۲) تغيير وضع اجتماعي- سياسي زن ۳) تابوزدايي از كوشش براي دگرگون كردن ساختار حاكم بر زندگاني اجتماعي و افشاي تمام بازداري نسبت به زنان، ۴)توسعه خود آگاهي زن و... در پيش دارد، عقل سليم حكم مي كند كه روي مسايلي كه ستيز بين مرد و زن را تقويت مي كند و از عوامل انزواي جنبش بوده است، پافشاري نكند.
پانويس:
۱) عقل مذكر، مردانگي و زنانگي در فلسفه غرب، به قلم ژنويو لويد. ترجمه محبوبه مهاجر. مناسبت دارد اشاره شود كه عنوان اول كتاب، The Man of Reason است كه مي توان آن را به «عقل آدمي» نيز ترجمه كرد.

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |    شهري    |
|   علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |