علي الله سليمي
«تقديم به كسي كه قاتلم نبود» عنوان مجموعه داستان تازه فرخنده حاجي زاده است كه توسط نشر ويستار اخيراً به بازار كتاب راه يافته است.
حاجي زاده از زنان فعال در عرصه هاي فرهنگ و ادب در سال هاي اخير بوده است كه در كنار نويسندگي به كارهاي اجرايي در اين زمينه نيز دست زده است. مدير مسئول نشريه ادبي «بايا» و مديريت انتشارات «ويستار» از جمله اين فعاليت هاي اجرايي است كه همزمان صورت گرفته. فعاليت هاي نوشتاري حاجي زاده بيشتر در زمينه ادبيات داستاني بوده و تا به حال كتاب هاي متعددي در اين زمينه منتشر كرده است كه از آن جمله مي توان به داستان بلند «خاله سرگردان چشم ها»، مجموعه داستان «خلاف دموكراسي»، رمان «از چشم هاي شما مي ترسم» و گزارش قصه «سينه سهراب» اشاره كرد.
كتاب اخير نويسنده «تقديم به كسي كه قاتلم نبود» نسبت به ساير آثار وي از فضاهاي معاصرتري برخوردار است. حوادث داستان هاي اين مجموعه بيشتر در زمان هاي حال مي گذرد و نوع نگاه حاجي زاده به وقايع مرز بين واقعيت و دنياي داستاني را كم رنگتر كرده است. در بيشتر داستان هاي كتاب شخصيت هاي واقعي از كاراكترهاي انتخابي نويسنده محسوب مي شوند. در هر هفت داستان كتاب چشم انداز داستاني از منظر نگاهي زنانه نگريسته شده و در بيشتر موارد راوي داستان خود نويسنده (فرخنده حاجي زاده) است كه شبه خاطرات خود را در قالب داستان روايت مي كند. در اين شبه خاطرات داستاني وجه مشتركي نهفته است كه همانند نخي نامريي خرده حوادث را به هم مرتبط مي كند. و آن عنصر دلهره و ترس است كه پيرامون زندگي راوي (نويسنده) حضوري ملموس دارد. اين عنصر ويژه در داستان هاي كوتاه «تقديم به كسي كه قاتلم نبود» و «حكومت نام خانوادگي» وجه غالب را تشكيل مي دهد.
اين دو داستان بر كل كتاب سايه انداخته است و بقيه داستان ها از وحدت عناصر مشترك آنچناني برخوردار نيستند.
داستان اول كتاب «ولدالزنا» كلاً بر پايه ديالوگ استوار است. در اين داستان حكايت زني روايت مي شود كه در بيمارستاني در حال به دنيا آوردن نوزادي است كه پدر ندارد. زن دچار پريشان گويي است و از مردي به نام «فلق» اسم مي برد كه گويا پدر نوزاد است اما آنها را رها كرده است. كادر بيمارستان نوزاد را «ولدالزنا» مي نامند و با توجه به شرايط غيرعادي نوزاد خواهان از بين بردن آن هستند. اما زن در دنياي ديگري سير مي كند. نويسنده در اين داستان دنياهاي ذهني متفاوت را در كنار هم قرار مي دهد و به نقد باورهاي اجتماعي مي پردازد كه با عنوان پرطمطراق «عرف» جاي هر گونه نقد و نظر را اشغال كرده است.
«مانع» داستان ديگر كتاب گوشه اي از شبه خاطرات نويسنده را در قالب روايتي فشرده توصيف مي كند. فراز و فرودهاي شكل گيري شخصيت راوي (نويسنده) در اين داستان نشان داده مي شود، بدون هيچ گونه گره افكني هاي لازم كه كشش داستاني را ايجاد كند. داستان سوم «تقديم به كسي كه قاتلم نبود» از نظر مضمون از جنس ديگري است. راوي (نويسنده - ح) از طرف شخصي به نام سرهنگ به مكاني فرا خوانده مي شود. اين فراخوني نويسنده از طرف شخص ناشناس از نظر زماني بعد از وقوع قتل هاي سلسله اي شاعران و نويسندگان است. از طرفي برادر راوي (نويسنده) كه شاعر بوده به همراه فرزند خردسالش در شهر كرمان توسط افراد ناشناس به قتل رسيده اند. اين داستان برخلاف داستان قبلي از طرح و توطئه لازم براي ايجاد كشش در داستان برخوردار است، توصيف هاي نويسنده چنان است كه مخاطب سايه ترس در لابه لاي سطرهاي داستان را حس مي كند. اما اين ترس از جنس توهم زاي آن است و نشانه هايي بر قطعي بودن عنصر ترس وجود ندارد. نويسنده تنها براساس شنيده هاي خود سايه ترس و دلهره و در نهايت توهم را برجسته مي كند. گويي وقتي فضاي پيرامون آغشته به ترس و دلهره است برخورداري از آن عناصر در صورت توهم زاي آن هم امري عادي است. توهم ترس و دلهره در داستان ديگر كتاب «حكومت نام خانوادگي» كاركردي مشابه دارد. نويسنده براي ايراد چند سخنراني در دانشگاه هاي آمريكا به اين كشور سفر كرده است. بعد از برپايي يكي از سخنراني ها زوجي جوان او را به منزل خود دعوت مي كنند. نويسنده به خانه آنها مي رود. مشابه موقعيت داستان قبلي براي نويسنده ايجاد مي شود. ترس و دلهره از حضور در مكاني كه نمي شناسد، قبول دعوت از جانب آدم هايي كه نمي شناسد. در هر دو داستان پايان خوش و مشابهي رقم مي خورد.
|
|
كساني كه از منظر نويسنده قرار بوده نقش قاتلان وي را بازي كنند به دوستان صميمي نويسنده تبديل مي شوند. البته اين اتفاقات و پايان هاي خوش فقط در دنياي داستان هاي نويسنده به وقوع مي پيوندد و آنچه بر ذهن و انديشه نويسنده حاكم است، امكان وقوع فجايعي بزرگ تر از آنچه در دنياهاي داستاني اش خلق كرده است. از منظر نويسنده امكان وقوع فجايع توسط افرادي ناشناس هنوز وجود دارد و اين خطر همواره اين قشر را تهديد مي كند: «روي يكي از مبل ها روبه روي آقاي ب نشست. آقاي ب مشغول توضيح دادن در مورد زندگي آن طرف مرز شد و زن چنان سرش گرم شد كه بي دلهره فنجان چاي را كه آقاي ... بغل دستش گذاشته بود تا ته سر كشيد. فنجان را كه زمين گذاشت يادش آمد كه تصميم گرفته در دفتر كار او چيزي نخورد. از مرگ در بي خبري خوشش نمي آمد. شكنجه را هم در بي خبري نمي پسنديد. اگر به هوش بود باعجز و لابه شكنجه كنندگانش را كه لابد آقاي محمود و ... بودند به رحم مي آورد. شايد هم موفق مي شد تا قرار بعدي سرشان را شيره بمالد...» (ص ۶۴)
قرارهاي بعدي كه نويسنده از آنها ياد مي كند سلسله وار گذاشته مي شود و در تمامي آنها توهم طرح توطئه از جانب افرادي ناشناس از جانب نويسنده و مخاطب حس مي شود. آنچه باعث شده اين توهم، همواره به عنوان يك عنصر ويژه و پررنگ توجه مخاطب را به خود جلب كند، نشانه هاي پراكنده آن است كه در لابه لاي داستان توسط نويسنده تنيده شده است. حوادث داستان به گونه اي است كه مخاطب در يك حالت حسي با راوي (نويسنده) همذات پنداري مي كند. گويي مخاطب با قرائت داستان پيشاپيش وقايع را به شكلي كه نويسنده در توهم خود مجسم كرده، حس مي كند.
نويسنده مدام حوادث مشابهي را كه در ذهن خود براي خود ترسيم كرده، روايت مي كند. آدم هاي با موقعيت راوي همواره در معرض تهديد قرار دارند، قتل هايي كه صورت گرفته از نظر زماني هنوز موضوع تازه اي هستند و از اين بابت همواره ذهن راوي (نويسنده) را به خود مشغول كرده اند. نويسنده با هر اقدام خود را يك قدم به حوزه تهديد خود نزديك تر مي بيند: «قيافه شهريار مندني پور از توي لابي هتل گلاريچ دوبي كه مي گفت: «فراموش نكنين شما بايد برگردين ايران، بنويسين، كار كنين.» نشست توي صورت دختر. مندني پور جعبه را به طرفم دراز كرد: «لطفاً اينم بدين به زهره، زهره آدم خوبيه.» (ص ۹۳)
نويسنده بي محابا از شخصيت هاي واقعي در بافت داستاني خود استفاده مي كند، همچنين مكان هاي مورد استفاده نويسنده در بسترهاي داستاني اغلب واقعي و مستند هستند: «باور كنين كارم خيلي زياد بود. پايان ترم بود، جواد هم جوان و پرانرژيه. تا صبح بشيني حرف مي زنه. ولي شنيدم شما رفتين. خوب كردين خيلي خوشحالشون كردين. گلشيري هم مهمون اونا بود. جاي قشنگي دارن، نه؟» (ص ۱۰۱) آدم هاي داستاني فرخنده حاجي زاده به شدت واقعي و از جنس امروز هستند آدم هايي كه به شخصيت واقعي نويسنده نزديك هستند، نويسنده با آنها زندگي كرده، دردها و دلهره هايشان را مي شناسد و خطرهايي را كه آنها را تهديد مي كند خود نويسنده لمس كرده. در طول داستان هاي كتاب هيچ گونه قتلي صورت نمي گيرد. اما سايه قاتلان با توجه به بستر و زمينه هاي فراهم آمده از جانب نويسنده همواره به رخ مخاطب كشيده مي شود. در جهان داستاني حاجي زاده قاتل هاي خيالي نويسنده سرانجام مهربان مي شوند اما سوال اصلي نويسنده بي پاسخ مي ماند: آيا همه قاتل ها مهربانند؟