روزبه حسيني
مقدمه:
همين طور، بي خود و بي جهت كه آدم سراغ يك گروه نمي رود كه با آنها گپي بزند و چند كلامي از سر جديت، فكري، انديشه اي، عاطفه اي، فلسفه اي، چيزي در كار است لابد. جلال تهراني و دو تجربه پيشين: «نفرتي تي» و «مخزن» كه هر دو را چند بار ديدم و حيرتي افزون تر از دومي كه گفتم پس از ديدن تمرينات و اجراي نمايش «تك سلولي ها». حركتي با محوري به افق صفردرجه و ارتفاعي كه سر به بي نهايت خواهد زد كه بي خود و بي جهت نه، كه از سر نياز به حركت و قدم به قدم با تماشاگر كم حوصله، بالا رفتن و سر آخر سقوطي آزاد و گريستن براي آنچه همه محتوم به آنيم لابد.
«نفر تي تي» در اوج مفرحي و «مخزن» پر از هزار توهاي نوشتن و قصه گويي، آن گويي كه ببيني و لذتش را برده باشي و لابد به آن بينديشي هم. حالا، «تك سلولي ها» پر از كلام و زيبايي و نور و سكون و حركت و چه، چه... در تالار مولوي، ساعت ۱۹ بجز شنبه ها!
* چرا گروه شما پس از اجراي سه نمايش در دو سال، هنوز اسمي ندارد؟
- آرش فلاحت پيشه: فكر مي كنم اسم چندان مهم نيست. مهم اين است كه ما در كنار هم كار مي كنيم؛ البته بسياري از گروهها، اسم خود را بر اساس روش، گونه و سيستم نمايشي شان انتخاب مي كنند.
- محمد صادق ملكي: مهم اين است كه دو تا جوان به هم برسند والا مهريه را كه داده كه گرفته؟!
- مجيد آقا كريمي: گمان مي كنم در هر تجربه نمايشي ما نام همان نمايش را براي گروه خود برمي گزينيم.
- وحيدآقا پور: هر چند كه من اولين تجربه را با اين گروه دارم، هنوز زود است كه بگويم ما يك گروهيم.
- كورش سرمدي: داستان سيمرغ است كه از سي مرغ آغاز مي شود تا به سيمرغ برسد.
- پگاه خورطلب: با مجيد موافق هستم.
جلال تهراني: با وحيد موافقم.
* بارها گفته ايد كه اصل در تئاتر براي ما تمرين است. تئاتر با حضور تماشاگر «اتفاق» مي افتد.
- جلال تهراني: ما مي گوييم اجرا مرحله اي از تمرين است. قطعاً تماشاگر در اجرا به تمرين اضافه مي شود. به خاطر زنده بودن هنر تئاتر، هر شب تجربه تازه اي اتفاق مي افتد؛ وچون قراردادي بين ما و تئاتر نگذاشته ايم، به تناسب شرايط، شكل تازه مي شود.
* اگر تمريني روي صحنه نرود، چه اتفاقي مي افتد؟
- جلال تهراني: تجربه در مرحله آخر ناقص مانده است.
- آرش فلاحت پيشه: شايد ايده آل رسيدن به اجرا باشد، اما تكامل و پويايي در تمرينات اهميت بيشتري دارد.
- افشين هاشمي: در تمام گروههاي پوياي تئاتري كه در راستاي متفاوت بودن هر روزه قدم برمي دارند، آدم هاي نمايش، آدم هاي شب قبل نيستند برعكس سينما. البته يقيناً شكل و تفكر كلي و زيربنايي ثابت و از قبل طراحي شده است.
- وحيد آقاپور: البته اين آزادي در تغيير و پويايي در عين يك امتياز، خطر خراب شدن يك اجرا نيز وجود دارد.
* از آنها كه هر سه تجربه حضور داشته اند- بالاخص- مي پرسم كه با توجه به آن كه متداول ترين تئاترها دو يا سه ماه است، شما چگونه دوران شش، هفت، هشت ماهه تمرين را تاب مي آوريد؟
- صادق ملكي: تا وقتي لذت ببريم تمرين مي كنيم؛ وقتي نبريم نمي كنيم.
- افشين هاشمي: حتماً لذت وجود داشته كه شش ماه طول كشيده.
- كورش سرمدي: چون هر روز، روزي و حرفي تازه است، حتي اگر يك سال طول بكشد، خسته كننده نيست.
- مجيد آقا كرمي: تا وقتي متن در ما جريان طبيعي پيدا كند تمرين مي كنيم، وقتي احساس كرديم كار آماده شده اجرا مي رويم.
- جلال تهراني: قرار ما اين است (در هنگام شروع) كه هر وقت نمايش آماده ديدن شد، تمرين در مرحله صرف تمرين بدون تماشاگر متوقف شود؛ قانوني وجود نداشته؛ شايد زماني هم برسد كه در دو ماه كار را ببنديم، اما هنوز كه نتوانسته ايم!
- آرش فلاحت پيشه: فكر مي كنم گروههاي- به خصوص- جوان به لحاظ وحشت از پاشيده شدن، ناچار مي شوند، به تمرين شتاب بيشتري بدهند. ما نقاط اشتراكي داشتيم كه ما را به زندگي در كنار هم عادت داده است.
* تعارف را كنار بگذاريم جلال! فكر مي كني در انتخاب بازيگرانت چقدر درست عمل كرده اي؟
- جلال تهراني: ما از ابتدا با يك تئوري شروع كنيم و آن، اين كه هر بازيگري مي تواند هر نقشي را بازي كند اما به جهت تناسب و قابليت ممكن است زمان رسيدن او به نقش كوتاه يا بلند باشد. تئوري ما درست از آب درآمده اما گاهي درباره يك بازيگر ممكن است اين نكته ۵۰ يا ۵۰۰ سال به طول انجامد. اما در مورد نمايش هاي من اكثراً اولين و آخرين انتخاب بوده اند و به ديگران فكر نمي كنم و برايم امكان مقايسه وجود ندارد.
* زبان سازنده .كاراكترهاي نمايش است. اگر خوانش بازيگران را حذف كنيم، در هر سه نمايش آدم ها نزديكي خاصي با يكديگر از اين جهت دارند. در واقع بيش از آن كه با تفكيك زبان روبه رو باشيم، با جغرافياي زباني مواجهيم؛ جغرافيايي خارج از جهان متداول اطرافمان.
- محمد صادق ملكي: يك عده به قصه و داستان اهميت مي دهند، جلال ابزاري در دست دارد به نام زبان كه در هر فضا و موقعيتي از آن به راحتي استفاده مي كند. اين زبان خاص اوست، ارتباط برقرار مي كند و عميق و جذاب هم هست.
- وحيد آقاپور: در اين نمايش به خصوص- تك سلولي ها- به جز جنبه ديداري در تئاتر، جنبه شنيداري به طور همزمان لحاظ گشته است.
* مجيد آقاكرمي: ببينيد من اگر به خصوص هنگام بازي درگير مفاهيم شوم، بازي ام خراب مي شود. البته در تنهايي به همه اينها فكر مي كنم، هر چند به وضوح هم نمي شناسمشان؛ اما از عمق فلسفي آن لذت مي برم.
* چه قدر به خنده تماشاگر بها مي دهي؟
- مجيد آقاكرمي: گاهي برعكس حتي از آن دوري مي كنم تا ديالوگ نفر بعدي- بازيگر مقابلم -از دست نرود.
* در يك نگاه به نمايش بسياري احساس مي كنند اين يك نمايش ابزورد است. شما چه مي گوييد؟
- محمد صادق ملكي: حيف است با يك نگاه، به يك دسته بندي كلي حكم دهيم و مهر تك گونه اي بزنيم.
- افشين هاشمي: به عنوان گروه اجرايي يك نمايش شايد بهتر باشد ما در اين باره حرفي نزنيم، اما گمان مي كنم ، بازي هاي زباني و نوع طنز كلامي كه وجود دارد و موقعيت آدم هاي نمايش ما به ابزورد نزديك مي شود. اما معتقدم هر چه هست متعلق به ما و فضاي خودمان است و از جاي ديگري نيامده.
* شعر و داستان امروز و يك صد سال اخير جهان پر است از بازيهاي زباني از اين دست و ربطي هم به ابزورد ندارد. اصلاً جويس كه استاد بكت هم بوده، ربطي به ابزورد ندارد ولي در زبانش آن بازي كه گفتيم وجود دارد. در ادبيات خود ما كه سابقه چند صد ساله دارد.
- افشين هاشمي: به اعتقاد من در سياه بازي- روش هاي اجرايي ما- جداي از ادبياتمان هم اين نوع شوخي ها وجود دارد.
- وحيد آقاپور: البته نگاه تلخ و شرايط زندگي و سرنوشت آدم ها را در جهت اشتراك با ابزورد نبايد از ياد برد.
* سرآمد شوخي امروز «كوندرا» است، «ونه گات» است. من گمان نمي كنم آنچه در سياه بازي به عنوان شوخي شكل مي گيرد خيلي به تئاتر شدن نزديك باشد. شوخي با مفاهيم بزرگ است كه اتفاق اصلي را شكل مي دهد. گمان مي كنم بخشي از آنچه تماشاگر حرفه اي و غير آن يك مهر ابزورد مي زند و مي رود، تلقي نادرست او از تئاتر ابزورد و ديگر نفهميدن ماجراي تك سلولي هاست. مشتاقان تصور مي كنند ابزورد پرت و پلا گفتن و بي ربط حرف زدن است و اينجا هم همين اتفاق دارد مي افتد، پس خودش را راحت مي كند و در فني ترين شكل ممكن تنها يك كلمه مي گويد: ابزورد.
- جلال تهراني: با تو موافقم. اساساً تنها يكي از انواع ابزورد كه كلام به ارتباط ظاهري نمي رسد بكت است كه هر چه تلاش كني يا خودش تلاش مي كرد نمي توانست از آنچه ديگران فكر مي كنند پرت و پلاست را دور بريزد يا به آن بيفزايد. ما اينجا هميشه درگير شكل و اسم مانده ايم و اين گونه فرمايشات! حرفي كه درباره روحوضي زدي.
اين نكته را به ياد من انداخت كه بگويم يك نكته مشترك در اختلاف ميان تئاتر مدرن و روحوضي ما وجود دارد و آن، اين كه روحوضي متأثر از خلأ است و تئاتر مدرن حاصل اشباع است و اين تضاد، عوارض مشتركي دارد. اما البته و اصولاً عادت داريم به اين كه بگوييم تعزيه را برشت از ما برده، به ما رو بدهند مي گوييم پست مدرن را هم از ما برده اند.
* ابتدا درباره سكون و حركت از منظر شكل شناسي مي پرسم...
- جلال تهراني: سكون كه به خودي خود بد نيست هر دو در كنار هم لازمند. ما در تمرينات اصل را به اين گذاشته ايم كه روي صحنه حركتي نداشته باشيم مگر آن كه منطق و دليل حركت وجود داشته باشد.
* سكون در اپيزود «سوپ خوري» چه نگاه فلسفي خاصي را اغراق مي كند؟
- جلال تهراني: بلا هست و انفعال اين آدم ها. اين كه اينها نشسته اند و شاهد و كاوشگر آن چيزي هستند كه ما مي بينيم.
* اين دو نفر براي آزادي در معناي عام فلسفي خود براي سالم و سالار و پيري و لاري تصميم گيرنده هستند.
- جلال تهراني: ما زير بلاهت زياد اين دو يك هوشمندي عزيزي را مي بينيم و ايشان ما را به تدريج با بلاهت آموخته مي كنند و اگر جايي بلاهت نشان ندهند ما تعجب مي كنيم. اين كه اينها بالا هستند به معناي داوري ايشان نيست، بلكه ما دريافت و فهم ايشان را از دنياهاي پايين مي بينيم. ما در نمايش سه دنياي اصلي- قصه- داريم كه سه نگاه به وجود مي آورد. به اين سه، دنياي تماشاگر و نويسنده اي كه كيفش را گم كرده است را بيفزاييد مي شود پنج دنيا. ما تلاش كرده ايم به هر دنيا از منظر دنياي ديگر نگاه كنيم. البته من مانيفست خاصي نمي دهم من روي صحنه خود پرسشگرم.
* اين دنيا ابتدا جدا از هم و به تدريج در هم تداخل و تقاطع پيدا مي كنند، در حركت ها، نورها، داستان و...
- جلال تهراني: اين تداخل به تدريج در اين دنياها به وجود مي آيد. ما سه زمان داريم يكي يك ساعت:سوپ خوري، يكي هشت روز: دور دنيا، و ديگري تك سلولي ها: سي سال. عمر اين موجودات هم با يكديگر متفاوت است. ابن سينا نيزاز سر ظرافت كه خيلي فيلسوفانه مي گويد: عرض زندگي من از طول آن بيشتر است.
در اين دنياها هر آدمي انتخاب مي كند كه چگونه و با چه سرعتي از دنياي خود عبور كند و در اين انتخاب است خود و روابط خود را شكل مي دهد و زندگي خود را تعريف مي كند.
* در ريخت و شمايل آدم هاي هر دنيا، خرده روايت ها و فلسفه ها مدام به دنبال نقيضه ها هستي.
- جلال تهراني: بله، هر كدام از دنيا مدام مؤلفه هاي خود و دنياي ديگر را هجو مي كنند.
* در برهوت كامل چهار آدم داريم با يك «بالا» در بالاتر از ايشان كه يك جفت ديگر نشسته اند. همه مفاهيم را از آزادي و اسارت گرفته تا... در كنار هم، توي سلول، به دور جهان، توي ميكروسكوپ و... مي بينيم.
- جلال تهراني: ساده نيست؛ هر كس يك جور مي بيند؛ من سعي مي كنم چيزي را كه مي بينم صادقانه بيان كنم والا يه جور خاصي فكر نمي كنم. اسارت و همه آن پرسش ها را در تمام لحظات مي بينم. انسان را اسير پرسش هايي مي بينم كه هر لحظه در خودآگاه و ناخودآگاه براي حل آن تلاش مي كند و اين انسان بسته به نوع مسيري كه براي يافتن پاسخ پرسش هايش انتخاب مي كند، متفاوت خواهد بود. اين جريان خيلي هم فانتزي نيست؛ مي توان كاملاً حقيقي و واقع بينانه به آن نگاه كرد.