هوشنگ ساماني:گفتگو با شهداد روحاني هم سهل است و هم سخت. سهل از آن جهت كه وي بسيار گشاده روست و سخت از بابت مشغله اي است كه به خاطر شهرت و محبوبيت دامنگيرش شده است. به همين دليل گفتگوي ذيل در دو زمان مجزا صورت گرفت. نخست دو هفته پيش از اجراي اركستر سمفونيك تهران و موقع تمرينات اركستر در سالن رودكي و بار دوم درست شش ساعت پيش از ترك تهران در منزل مادرش.
*آقاي روحاني؛ ابتدا درباره آهنگسازي مشترك كه ملودي و تم از يك شخص و تنظيم و سازبندي از شخص ديگر باشد صحبت كنيد و بفرماييد آيا اين روند پيشينه اي هم دارد؟
- متأسفانه اين مسئله به اين صورت در آمريكا خيلي مرسوم است. البته شما اگر تاريخ موسيقي را بخوانيد، اين كار از زمان قديم انجام مي شده است، يعني از حدود دويست سال پيش به اين طرف. حتي كارهاي موتزارت را هم اگر آناليز بكنيم، مي بينيم از تم هاي محلي استفاده كرده است. حتي ممكن است خودش اين ملودي ها را نساخته باشد. اما درباره آهنگسازي، ببينيد آهنگساز كسي است كه هم بتواند ملودي بنويسد و هم بتواند براي سازهاي ديگر تنظيم كند، اركستراسيون بكند. به اين شخص مي گويند يك آهنگساز. ولي الان مرسوم شده، بخصوص در آ مريكا و در غرب و اخيراً در اروپا هم همينطور كه يك شخص يك ملودي يك صدايي مي نويسد و بعد يكي ديگر آن را براي اركستر تنظيم مي كند.
خيلي وقتها كاري كه يك تنظيم كننده مي كند واقعاً هم با ارزشتر، هم مهمتر و هم سخت تر از كاري است كه يك نفر فقط ملودي مي نويسد. براي مثال در همين كنسرت اخير كه ما قطعه اي از الكساندر بورودين را اجرا كرديم، تنظيم و اركستراسيون آن از ريمسكي كورساكف بود. البته شما مي دانيد بورودين خودش يك آهنگساز كاملي بوده است ولي به خاطر اينكه زود فوت مي كند، اين قطعه را ريمسكي كورساكف برمي دارد و آن را سازبندي مي كند. منتها نسخه دردست كورساكف هم نسخه كاملي بوده است و بورودين آنقدر كامل نوشته كه مطلب را برساند، ولي صرفاً براي پيانو نوشته بود. از طرفي وقتي چنين قطعه اي را دست يك آهنگساز بدهند او مي داند كه چه سازهايي، كدام نت ها را بزنند. كدام بخش را بزنند. بنابراين پس از فوت بورودين، دوستش ريمسكي كورساكف قادر بود كه اين قطعه را بردارد و اركستراسيون بكند. در واقع اجراي اخير ما هم حاصل كار كورساكف بود، به عنوان يك تنظيم كننده.
*شما در ابتداي بحث گفتيد «متأسفانه» ، يعني با اين شيوه مخالفيد؟
- من كاملاً مخالفم. براي اينكه شما من باب مثال به موتزارت مي گوييد آهنگساز، به يكي مثل بتهوون مي گوييد آهنگساز...
* به ياني هم مي گوييم آهنگساز!
- بله به ياني هم مي گوييد آهنگساز. من ترجيح مي دهم به امثال ايشان بگويم ملودي ساز. متأسفانه بازي با اينگونه كلمات گاهي جنجال برانگيز است. حتي در خارج هم اين مسئله مشكل آفرين است. به كسي كه فقط ملودي مي نويسد نمي شود گفت آهنگساز. دختر من هم وقتي شش سالش بود ملودي مي نوشت. من هم اينها را برمي داشتم و تنظيم مي كردم ولي به ايشان نمي توان گفت يك آهنگساز. ببينيد اينجور جاها آدم يك مقدار كم مي آورد. اگر به آن مي گوييد آهنگساز پس به موتزارت چه بايد بگوييم؟ ملاحظه مي كنيد چنين مشكلي هست. البته ملودي زيبا نوشتن كار كمي نيست. خيلي كار باارزشي است. بسياري از آهنگسازها علي رغم داشتن دانش نظري شايد ذوق نوشتن ملودي هاي زيبا را نداشته باشند، ولي خيلي از آنها نيز هستند مثل چايكوفسكي كه هم ملودي هاي زيبا مي نوشت و هم اركستراسيون زيبايي مي كرد. مثل شوپن و خيلي از آهنگسازهاي ديگر.
*حال من يك سبك ديگري را با مثال بيان مي كنم. فرض كنيد يك موسيقيدان تحصيلكرده به سبك غرب وارد روستايي مي شود و از يك نوازنده محلي مي خواهد يكي از ترانه هاي منطقه اش را بنوازد. بعد از اين آهنگ نت برداري مي كند، اگر فواصل آن با يكي از گامهاي ماژور و مينور غربي تطبيق دارد كه هيچ، در غير اين صورت دستكاري لازم را انجام مي دهد تا تطبيق كند. سپس چند تاآكورد هم ضميمه اش مي كند و بعد مي گويد من آهنگ ساختم. شما اين روند را به عنوان آهنگسازي و يك كار خلاقه قبول داريد؟
- خيلي زياد، به شرطي كه ببينيم چه چيزي از آب درآمده است. شما اگر تاريخ موسيقي غرب را مطالعه كنيد، مي بينيد خيلي از آهنگسازان، حتي موتزارت، خيلي از ملودي هايش، ملودي هاي محلي زمان خودش است. در قرن بيستم هم بارتوك همين كار را بسيار انجام داده است و همين طور كوداي. روسان كوداي يك آهنگسازي بود كه به دهات مي رفته و آهنگهاي محلي را گردآوري مي كرده است.
در اين خصوص البته آهنگسازان بعضي وقتها مجبورند يك مقداري دستكاري هم بكنند.
به هر حال عده اي علاقه مندند كه آثار محلي را جمع آوري كنند. در ايران هم خيلي ها اين كار را كردند، مثل آقاي مسعوديه، ايشان عشق اين كار را داشتند. در غرب هم اين مسئله بدين شكل مرسوم بوده است. حتي آثار بتهوون را هم اگر گوش بكنيد، ملاحظه خواهيد كرد خيلي از آثارش در زمان خودش موسيقي محلي بوده اند كه او شنيده و از تم آنها استفاده كرده است. به نظر من كسي كه مي تواند با يك تم ساده، اثري بزرگ و قابل توجه بنويسد، كارش خيلي باارزشتر است اينكه كسي بيايد فقط تم اش را بنويسد. در مجموع بايد ديد چه از آب در مي آيد.
* تجربه كشور ما ثابت كرده كه يك آهنگ محلي را با يك نگاه ابتدايي، دستكاري كردن چيز خوبي از آب در نيامده است.
- درست است.
*مي خواستم بدانم ما چه كاري بايد انجام بدهيم كه نتيجه ارزشمندي حاصل شود و از حالت اصلي خودش بهتر باشد؟ اينكه گامش را دستكاري كنيم و چهار تا آكورد هم به خوردش بدهيم، آيا كفايت مي كند؟
- خير، اين درست نيست. حتماً درست نيست. يعني خيلي ساده نبايد به آن نگاه كرد چون يك كار حساسي است. من ترجيح مي دهم خيلي وقتها حتي دست هم به آن نخورد و به اصطلاح حالت اوليه اش محفوظ بماند. دقت كنيد اگر همان فرمول غرب را برداريم و با اينها قاطي كنيم، خيلي وقتها خوب از آب در نمي آيد. اما اينها بستگي دارد به اينكه چه جوري استفاده بكنيم. همين مثال كه زدم، موسيقي بارتوك را در نظر بگيريد. بلابارتوك يك آهنگساز بزرگ قرن بيستم است. شما اگر آثارش را مطالعه كنيد، مي بينيد از تم هاي محلي استفاده كرده ولي به قدري زيبا اينها را به هم بافته، اينقدر به آن اضافه كرده كه آهنگي بديع و زيبايي به وجود آمده است. فقط اين نبوده كه تم ها را بردارد و به قول شما چهار تا آكورد هم به آن اضافه كند و بگويد تمام شد و رفت! بلكه آن را بسط و گسترش داده است. بنابراين اگر كسي بتواند با دو تا اصطلاح ميزان يا موتيف اثري خلق كند كه تمام آن اثر از همان موتيف گرفته شده است، اين كار بسيار باارزشي است.
* يك شنونده غربي در برخورد با موسيقي غربي كدام حالت را مي پسندد؟ آن حالت اصلي و اوليه آهنگ يا صورت تنظيم شده اش را؟
- بستگي دارد. يك عده اي هستند كه سرشان براي نمونه هاي اصلي و اوليه درد مي كند كه به هر حال سليقه آنهاست. به طوري كه اگر همان اثر را تنظيم كرده و با بهترين اركسترها اجرا نمايند و كار درستي هم از آب در بيايد، شايد لذتي برايشان نداشته باشد. به نظر من هر كدامشان جاي خود را دارند تنها نكته مهم اين است كه آدم با آن مواد يا آن موتيف چه كار مي تواند بكند كه كار با ارزشي بشود؟ بعضي وقتها- همانطور كه گفتم- بهتر است كه اصلا دست به آن نزنيم.
*اگر ممكن است درباره بيان موسيقي غير غربي با ابزار و مواد و روشهاي موسيقي غربي، توضيح بفرماييد. آيا امكان پذير و پسنديده است؟
- يعني اينكه يك قطعه موسيقي كلاسيك را با تار بزنند؟ منظورتان اين است؟
*نه فرض كنيد براي مثال موسيقي هندي را از طريق اركستر سمفونيك در جهان مطرح بكنيم. با اين ابزار و مواد بخواهيم موسيقي ايراني را مطرح كنيم يا موسيقي عربي را.
- ببينيد شما وقتي مي گوييد موسيقي ايراني، آدم ياد سازهاي سنتي مي افتد يا قطعاتي كه براي اين سازها نوشته شده است. ولي يك آهنگساز مي تواند ايراني باشد و قطعه اي براي اركستر سمفونيك بنويسد كه تمام سازهايش غربي است. اين به عنوان يك آهنگساز ايراني مي تواند مطرح باشد. براي مثال شما وقتي به قطعات موتزارت گوش مي دهيد، با اينكه وي از تم هاي محلي شان استفاده كرده ولي نمي توانيم بگوييم كه او موسيقي اتريشي را به دنيا شناسانده است. مي توانيم بگوييم موتزارت يك آهنگسازي بود كه تمام دنيا كارش را شنيدند و لذت بردند ولي متولد اتريش بوده است. اين به عنوان يك آهنگساز اتريشي و كسي كه در آن كشور رشد كرده، مي تواند زادگاهش را مطرح كند ولي دقيقاً نمي شود گفت آن موسيقي اتريشي است. همين طور اگر يك آهنگسازي پيدا بشود كه تحصيلات موسيقي غربي داشته و در اين خاك هم به دنيا آمده باشد، طبيعتاً يك خصوصيات مخصوصي دارد. ملودي هاي مخصوصي مي نويسد. اين شخص مي تواند كار باارزشي بنويسد. مي تواند به عنوان يك فرد ايراني، يك آهنگساز ايراني، آثارش را در خارج از ايران اجرا كند. در نتيجه اسم ايران و موسيقي ايران همه با هم مطرح مي شود. اينكه صرفاً موسيقي ملي يا موسيقي ايراني را مطرح كند به نظرم مسئله خيلي پيچيده اي است.معتقدم موسيقي به صورتي معرفي بشود كه آهنگسازش در اينجا تولد يابد، آهنگي بنويسد و اجرا بشود. حالا اگر با سازهاي غربي ادغام شود باز هم خوب است يا نه فقط براي سازهاي غربي نوشته شود يا اينكه فقط براي سازهاي ملي (ايراني) نوشته شود. در هر صورت به عنوان يك فرد ايراني معرفي مي شود. براي مثال شما وقتي به موسيقي چايكوفسكي گوش مي دهيد، ملاحظه مي كنيد يك رنگي از موسيقي روس در آن هست ولي واقعاً موسيقي روس نيست. همزمان با چايكوفسكي پنج آهنگساز ديگر روس بودند كه او را كنار گذاشتند و گفتند موسيقي تو روسي نيست ولي وقتي ما گوش مي دهيم يا همه دنيا گوش مي دهند، چايكوفسكي را به عنوان يك آهنگساز روسي مي شناسيم. در نتيجه موسيقي روس هم مطرح مي شود. كشور روس هم مطرح مي شود. قضيه اين است.
* حالا به همين شيوه اي كه مد نظر شماست آيا لازم است براي بيان يك موسيقي غيرغربي در عرصه هاي جهاني حتماً فواصل هم دگرگون بشود؟ به عنوان مثال بيات اصفهان را در گام مينور هارمونيك اجرا كنيم؟
- نه، نه، اتفاقاً نه، اين خوبيش همين است. ببينيددر هر چيزي يك نقاط مشترك هست و يك نقاط غير مشترك. اتفاقاً خيلي خوب است كه آدم تمركزش را روي نقاط مشترك بگذارد ولي نقاط غيرمشترك را هم حفظ كند. يعني اين خيلي زيباست كه ما يك موسيقي اي داريم كه داراي ربع پرده است مثل همين بيات اصفهان كه اگر بخواهيم درست اجرا كنيم بايد ربع پرده بگيريم ولي اگر قطعه اي در بيات اصفهان بنويسيم و فواصل آن را دقيقاً رعايت كنيم، آنگاه با يك اركستر غير ايراني قابل اجرا نيست.
*پس قابل اجرا نيست؟
- به هيچ وجه.
*يعني مشكل نوازنده است؟
- بله براي اينكه گوش موزيسين غيرايراني به آن نوع فواصل هرگز عادت نكرده است. هم آنها و هم شنونده اي كه مي شنود به نظرش يك چيز اشتباه مي آيد. در نتيجه موسيقي ايراني با اينكه خيلي كامل است و روي آن خيلي كار شده، ولي از اين لحاظ هم محدود است. بنابراين بايد يك ساز ايراني باشد تا بتوان با آن ربع پرده ها را نواخت.
البته با ويولون كه يك ساز غربي اين كار امكان پذير است منتها نوازنده اش بايد قادر باشد فواصل ايراني را روي ساز پياده كند.
*همانطور كه مي دانيد آقاي راوي شانكار موسيقيدان هندي، كنسرتوهايي براي سيتار نوشته كه اركستر سمفونيك لندن هم آنها را اجرا كرده است. آيا فكر نمي كنيد ايشان به تلفيق قابل قبولي از موسيقي هندي و غربي دست يافته اند؟
- موسيقي هندي چون اين خاصيت را دارد كه مي شود با سازهاي غربي هم اجرا كرد، اين مشكل را ندارد. براي اينكه آنها يك گامهايي دارند كه ربع پرده ندارد و كاملاً مي شود با سازهاي غربي اجرا كرد. خود من هم يك بار يكي از قطعات آقاي راوي شانكار را با اركستر سمفونيك در خارج اجرا كردم و كاملاً متوجه شدم با سازهاي غربي قابل اجراست. اما اگر شما همين قطعه كنسرتو براي سيتار آقاي راوي شانكار را جلوي يك موسيقيدان هندي بگذاريد، آن را به عنوان موسيقي هندي نمي شناسد ولي چون صرفاً ساز هندي است و چون راوي شانكار در آن قطعه سيتار زده است لذا همين باعث مي شود كه موسيقي هند مطرح شود.
*به عبارتي يك موسيقي دورگه به حساب مي آيد.
- بله چاره اي نيست. شما بايد بالاخره يك جوري اينها را به هم ربط بدهيد.
*شما گفتيد كه فواصل خاص موسيقي ايراني يا همان به اصطلاح ربع پرده ها براي موزيسين غربي بيگانه است به طوري كه او تصور مي كند اينها اشتباهند. حال با توجه به اين كه يك موسيقيدان ايراني هم موسيقي غربي را درك مي كند و هم موسيقي خودش را، آيا مي توان گفت در حالت كلي گوش يك موسيقيدان ايراني خيلي ورزيده تر از گوش يك موسيقيدان غربي است؟
- كاملاً، كاملا، من اين را به جرأت مي گويم. خود من به خاطر اينكه تحصيلاتم را در هنرستان موسيقي ملي كه مختص آموزش موسيقي ايراني است، گذراندم اين قابليت را در خود احساس مي كنم. البته من بعد از هنرستان موسيقي ملي، در هنرستان عالي موسيقي هم تحصيل كردم ولي همان چند سالي كه در هنرستان موسيقي ملي بودم، باعث شد با موسيقي كلاسيك ايراني آشنا شوم و اين آشنايي تأثير خوبي روي پيشرفت من در آموزش موسيقي كلاسيك غربي داشت. خوب است در اينجا اشاره كنم، موقعيت من در هنرستان با ديگران يك مقداري فرق داشت به خاطر اينكه من وقتي با ويولون، موسيقي غربي را مي آموختم، مسئولان هنرستان با توجه به پيشرفت من در اين زمينه، ترجيح دادند كه من آن را ادامه بدهم و مجبورم نكردند كه همزمان ويولون ايراني بزنم ولي گفتند كه بايد در كنار اين موسيقي ايراني را هم با يك سازي شروع كنم. خوشبختانه حق انتخاب من زياد بود به طوري كه من يك سال سنتور زدم، يك سال نزد آقاي ناهيد ني زدم، كمانچه و قيچك را پيش آقاي بديعي كار كردم. من قيچك را براي اين مي زدم كه ويولون غربي ام را ادامه بدهم ولي در كنار آن يادم هست هر تابستان پيش پدرم ويولون ايراني كار مي كردم. ايشان به من مي گفتند تو كه تكنيك كلاسيك غرب را داري چرا ويولون ايراني نمي زني و به همين دليل تابستانها به من ويولون ايراني ياد مي دادند از جمله دستگاه سه گاه و... اين را هم بگويم من بارها به نوازندگان اركستر سمفونيك تهران بويژه سازهاي زهي گفتم كه شما اگر موسيقي ايراني كار مي كرديد دستتان خيلي روانتر از اين بود، خيلي زياد.
* پس شما به طور كلي به كسي كه در حوزه موسيقي كلاسيك فعاليت مي كند، توصيه مي كنيد، آموزش موسيقي ايراني را در كنار كار اصلي اش ياد بگيرد؟
- بله، خيلي خوبه كه با اين موسيقي آشنا باشد. حتماً به او كمك خواهد كرد. يك بعد ديگري به كارش خواهد داد و من به جرأت مي توانم بگويم يكي از دلايلي كه هميشه من از حفظ رهبري مي كنم- اگر دقت كرده باشيد در اين سه برنامه اي كه در تهران داشته ام، هيچ گاه پارتيتور به همراهم نيست، هميشه حفظ رهبري مي كنم- دليلش هم اين است كه يك مقداري موسيقي ايراني كار كردم و موسيقي ايراني بيشتر روي بداهه نوازي تأكيد مي كند.
* و حفظ ملودي.
- بله و همان ملودي زدن و حفظ كردن باعث شده كه من راحت تر بتوانم قطعات را حفظ كنم، حتي قطعات مشكلي مثل آثار آهنگسازان معاصر.
*شما همين نسخه را براي يك موسيقيدان خارجي هم تجويز مي كنيد؟ يعني او بيايد موسيقي ايراني را يادبگيرد فقط به خاطر اينكه گوشش قوي تر باشد؟
- خير، براي اينكه اين آدم از اول تربيت مي شود كه آن كار را انجام بدهد. اگر موسيقي شرقي ياد بگيرد كمكي به آن كارش نمي كند ولي يك بعدي به شخصيت هنري اش اضافه مي شود ولي در مورد من كه يك ايراني هستم و در اينجا بدنيا آمده ام قضيه فرق مي كند. من با اين موسيقي (ايراني) آشنا شدم و رشد كردم و همين طور كه گفتم ناخودآگاه، بخواهي و نخواهي يك بعد تازه اي به من اضافه شده است. در كنار آن هم البته موسيقي كلاسيك غرب كار كردم.
* شما در مدتي كه خارج از ايران زندگي مي كنيد، آيا موسيقي ايراني هم گوش مي دهيد؟
- نه، متأسفانه!
*با توجه به دوري بيست ساله شما از محيط ايران، آيا گوشهايتان با موسيقي ايراني بيگانه نشده است؟
- خير، اصلاً.
*يعني با اينكه گوش نداديد و همين الان هم در خارج از كشور گوش نمي دهيد، آيا همچنان با سه گاه و افشاري مأنوسيد؟
- بله، براي اينكه من اينجا رشد كردم، ريشه ام در اينجا بوده و آن موسيقي جاي خودش را در وجودم باز كرده است. من در جايي مثالي زدم، گفتم خون ايراني در بدن من جريان دارد و آن را ديگر نمي شود كاري كرد مگر اينكه همه اش را عوض كنيم.
*اين موضوع در مورد بچه هايتان هم صدق مي كند؟
- بله يك مقداري، البته كمتر از من، اينها متأسفانه خارج از ايران به دنيا آمده اند.
* براي مثال اگر شور و شهناز بشنوند، احساس نمي كنند چيز عجيب و غريبي است؟
- بله، اينها هنوز گوششان عادت ندارد. طبيعي است آن حالات را درست احساس نمي كنند، براي اينكه آنها اولين بار است به ايران آمده اند.در نتيجه خيلي هم نمي شود انتظار داشت. علت اينكه من اينقدر آشنا هستم و برايم طبيعي است، همانطور كه گفتم، اينجا ريشه گرفته ام.
اجازه بدهيد به يك موضوع ديگر بپردازيم كه طي دو دهه آخر قرن بيستم رواج يافته و عنوانش را موسيقي تلفيقي گذاشته اند. چهره هاي مشهوري چون ژان ميشل ژار، پيتر گابريل و همينطوري آقاي ياني كه شما با ايشان همكاري داشته ايد، آثاري را در اين سبك عرضه كرده اند
عرضه كرده اند. به عبارتي تم هايي از موسيقي هاي غير غربي و حتي سازهايشان را با دانش و ابزار موسيقي غربي تركيب مي كنند كه البته مشتريان خاص خود را هم دارد. در كشور ما هم چند سالي است ملاحظه مي كنيم بازارشان داغ شده است. اينك ما از دو منظر مي توانيم به اين پديده نگاه كنيم. يكي اينكه هدف از قاطي كردن موسيقي هاي مختلف گفت وگوي فرهنگي است، گفت وگوي تمدنهاست و نگاه ديگر به بن بست رسيدن و اشباع شدن سيستم موسيقيايي قبلي كه موسيقيدان معاصر را وادار به واكنش ساخته كه چه كار بكند و مي رود به سمت تركيب و تلفيق موسيقي هاي مختلف تا از آنها چيز تازه اي بيافريند. حال شما بفرماييد اين بحث در جهان غرب الان مطرح است؟ آيا به ديده مثبت نگريسته مي شود؟
- بله خيلي مثبت است. شايد هر دو حالتي كه شما هم به آن اشاره كرديد درست باشد؛ يكي به بن بست رسيدن است، يكي هم به خاطر گفت وگوهاست. هر دوتاي آن صدق مي كند.
* پس يك پديده كاملاً جا افتاده اي است؟
- بله، غربي ها هم خيلي به اين موضوع توجه دارند و اينكه شما مي بينيد در شرق هم به آن توجه مي شود يك چيز طبيعي است. به نظر مي رسد يك روندي هست كه الان متوجه و مخصوص اين كار است.
* در ارتباط با همين پرسش، ريتم لنگ، تا پيش از سي سال اخير در موسيقي ايراني تقريباً كاربردي نداشته اند.
- بله متأسفانه اينطور بوده است.
* ولي از سي سال قبل به اين طرف به شدت كاربرد پيدا كرده اند. در موسيقي معاصر غرب هم گهگاه چنين ريتم هايي را ملاحظه مي كنيم از جمله در همان كنسرت آكروپوليس كه شما با ياني همكاري داشتيد، ريتم هفت ضربي به گوش مي رسد. حالا بفرماييد داستان اين قضيه چيست كه يكباره فراگير شده است؟
- توجه كنيد، موسيقي ما يا اصلاً موسيقي هر ملتي، احتياج به رشد دارد و بايد پيشرفت كند. همين موسيقي كلاسيك ايراني را در نظر بگيريد. اين كه يك دفعه از آسمان نيامده، بلكه طي صدها سال، يواش يواش به آن اضافه شده است. شما اگر تاريخ موسيقي كلاسيك غرب را هم ملاحظه كنيد، مي بينيد از پانصد سال پيش اينجوري نبود. آ نها هم يك صدايي شروع كردند. دو صدايي شروع كردند، دوره پالتسر موسيقي ها دو صدايي بود- بعد سه صدايي شدند و يواش يواش پيچيده تر و كاملتر شدند. يعني همه اين كارها باعث مي شود كه موسيقي كلاسيك غرب پيشرفت كند. موسيقي ايراني هم بايد با خلق قطعات تازه در مسير خود پيشرفت كند. اينكه مي گوييم سي سال قبل ريتم هاي لنگ در موسيقي ما نبوده است به همين سياق پنجاه سال بعد آيندگان خواهند گفت كه اين گونه ريتم ها هشتاد سال قبل نبوده است. بنابراين بايد از يك جايي شروع كرد و چقدر خوب است كه ما اين راه را ادامه بدهيم. ما كه نمي خواهيم موسيقي كلاسيك ايراني در جا بزند و رشد نكند.
* البته ما در موسيقي نواحي ايران بويژه منطقه خراسان، ريتم هاي لنگ پنج ضربي و هفت ضربي فراوان داريم و چه بسا از هزار سال پيش هم بوده باشند؟
- بله، ولي استفاده اي از آنها نشده است و حيف است كه نشود. اتفاقاً بايد روي اينها كار كرد. بايد تأكيد بيشتري روي آنها بكنيم تا موسيقي پيشرفت بكند.
* پرسش پاياني را حول موضوع ديگري طرح مي كنم. متأسفانه چندي است در كشور ما بر اساس مثل معروف «مرغ همسايه غاز است»، صحبتهايي، حالا يا شايعه يا حتي از دهان مسئولان مي شنويم كه فردا مي خواهيم پاواروتي را به ايران دعوت كنيم، پس فردا ياني را دعوت كنيم بيايد در تخت جمشيد كنسرت بدهد و الي آخر. تصورشان هم اين است كه با حضور چنين افرادي اتفاق مهمي در موسيقي كشور خواهد افتاد. حال با توجه به اين صحبت ها و غفلت ها، آيا شما حاضر هستيد يك كنسرت با آن عظمت آكروپوليس يونان، در تخت جمشيد برگزار كنيد؟ با مشاركت موسيقي دانهاي ايراني و نه صرفاً خارجي ها را برداريم بياوريم اينجا.
-اين سوال بارها از من شده و جواب من هم همين بوده است كه خير. ولي اگر يك موقعي احساس كنم شرايط درست است و لازم هست، مطمئناً علاقه مندم اين كار را بكنم اما با نوازنده هاي ايراني، بانوازنده هاي اركستر سمفونيك تهران.
* نيازي نداريد انبوهي نوازنده از خارج بياوريد؟
- اصلاً، البته كار خيلي مشكل تر مي شود. ممكن است كيفيت كار حتي يك مقدار پايين بيايد ولي در عوض شما افرادي را داريد كه توانايي ايراني ها را نشان مي دهد.
* ولو اينكه به جاي يك ماه، سه ماه وقت بگذاريد؟
- حاضرم، من همين كاري كه الان در ايران مي كنم، در هيچ جاي دنيا نمي روم يك ماه بمانم. شما اگر برنامه هاي من را نگاه كنيد همه آنها بين يك هفته تا ده روز است.
* از تمرين تا اجرا؟
- بله من سه يا چهار تمرين با اركستر دارم و تعداد اجرا نيز يك يا دو و بعضي وقتها به سه مورد مي رسد. هيچ جايي نبوده كه من دوازده تا تمرين داشته باشم. ولي اين كار را با عشق در ايران مي كنم- تمرينهاي من خيلي زياده از حد است شما در جريان كار من هستيد- من اين كار را با علاقه مي كنم براي اينكه لازم است والا آن نتيجه اي كه مي خواهم گرفته نمي شود. با اين وجود من حاضرم وقتم را بگذارم خيلي بيشتر از آني كه در جاي ديگر مي گذارم. با علاقه هم اين كار را انجام مي دهم، صرفاً براي اينكه به همان نتيجه برسم. در نتيجه كار عملي است. حالا ممكن است براي برگزاري چنين برنامه عظيمي، بسياري تكنسين هاي خارجي را هم داشته باشيم. همين استفاده را ما در آكروپوليس يونان كرديم.
آنجا تنها پنج نفر از كل چهارده فيلمبردار ما از تلويزيون يونان بودند و بقيه همگي خارجي بودند، ديگر كشورهاي اروپايي و آمريكا. حتي اركستر هم اركستر فلارمونيك لندن بود. در برنامه آكروپوليس دولت يونان يك اركستر يوناني در اختيار من گذاشت. البته اركستر معمولي بود و درجه يك نبود. من در تمرين اول بعد از بيست دقيقه به هتل محل اقامتم برگشتم زيرا متوجه شدم اينها توانايي آن را ندارند و من هم حوصله اين كه دو يا سه ماه با اينها كار كنم را نداشتم. البته وقت هم نداشتيم. تمام برنامه ريزي از قبل شده بود و همه در راه بودند. در ضمن من احساس كردم اينها توانش را ندارند. در نتيجه بلافاصله اركستر را تعطيل كرديم و با اركستر فيلارمونيك لندن تماس گرفتيم تا بيايند.
* و كار به سرعت پيش رفت؟
- به سرعت و شدت خيلي بالاتر، اين خيلي ساده است. اين كار را مي شود همه جا انجام داد، ولي اگر قرار است يك كاري در اينجا انجام بشود، خود من- البته اگر مسئول اين كار باشم- ترجيح مي دهم تمام نوازندگان حتماً ايراني باشند. حتي اگر لازم باشد چند برابر كار كنم ترجيح مي دهم با اينها كار كنم تا اينكه سه تا تمرين راحت ويك اركستر از لندن به تهران بياوريم.
* يعني كاري كه در يونان حاضر به انجامش نبوديد، در ايران انجام مي دهيد؟
- صد درصد، اصلاً هدف بايد اين باشد. ما نبايد فقط ساختمان را نشان بدهيم. توانايي آدمهايش را هم بايد نشان بدهيم كه ما قابليت داريم. آيا ارزش اين بيشتر است يا اينكه آدم برود يكي را از جاي ديگر بياورد؟