اشاره:
مهدي سحابي مترجم و نويسنده نام آشنايي است كه در كارنامه ادبي او داستان بلند «ناگهان سيلاب» و ترجمه كتاب هاي «سمبوليسم، اثر: چارلز چدويك»، «ديويد كاپرفيلد، اثر: چارلز ديكنز»، رمان هفت جلدي «در جست وجوي زمان از دست رفته، اثر: مارسل پروست»، «رابينسون كروزو، اثر: دانيل دفو»، «بارون درخت نشين، اثر: ايتالو كالوينو» و... به چشم مي خورد. با او گفت وگويي انجام داده ايم كه درپي مي آيد.
فرزام شيرزادي
* ويژگي هاي داستان نويسي ايتالوكالوينو را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- كالوينو از چند جنبه نويسنده مهمي است و بخوبي اقبالي را كه روز به روز از او بيشتر مي شود، توجيه مي كند. قبل از هرچيز، شايد مهمترين ويژگي او را بتوان قدرت تخيلش دانست، بعد خيالپردازي اش را، بعد دامنه آگاهي و دقت دانش و فرهنگ عمومي اي را كه دستمايه كارش مي كند. اگر اينها ويژگي هاي عمومي و مورد قبول همه باشد من دو ويژگي ديگر را هم كه البته در مورد كالوينو معروف است، اما بنابر سليقه شخصي ام خيلي مهم شان مي دانم به آنها اضافه مي كنم. يكي تجربه گرايي و ديگري «قصه گويي» به مفهومي كه عرض خواهم كرد.
يك نگاه حتي سرسري به چكيده داستان كتاب هاي كالوينو بخوبي نشان مي دهد كه او چه تخيل پرقدرتي دارد و چه راحت مي تواند مرزهاي زمان و مكان جغرافيايي و همين طور مرزهاي دنياهاي ممكن و محتمل و محال را پشت سر بگذارد.
نويسنده اي است كه در يك ظرف محدود زماني، كه مرزهاي ظاهري و باطني اش را يك «من» متمركز و مستبد رواني و معنوي مشخص مي كند، نمي گنجد و همين طور در يك ظرف محدود و بسته اسلوبي. در حالي كه همواره هر كتابي از كالوينو را مي شود فوراً شناخت، از جمله نويسنده هايي نيست كه سرتاسر عمرشان عملاً يك كتاب را بازنويسي مي كنند.
وي نويسنده يك كتاب مكرر نيست بلكه كتاب هاي خيلي زيادي دارد، با دوره هاي ذهني و اسلوبي متفاوت با دنياهاي مختلف كه البته مجموعشان دنياي خاص او را مي سازد.
* خيالپردازي در آثار كالوينو يك ركن اساسي است يا يك مشخصه محوري؟
- در مورد قدرت تخيل كالوينو نكته اي را هم كه اغلب به ذهنم مي آيد و البته چندان مهم نيست، اما شايد به عنوان يك تكه «بامزه» بشود نقل كرد، عرض كنم. توجه كرده ايد كه اين نوع تخيل نيرومند و وسيع را اغلب مي شود در نويسنده هايي سراغ كرد كه تجربه فعاليت سياسي چپي و همسويي دور و نزديك با حزب هاي كمونيست سال هاي اول بعد از جنگ دوم جهاني را پشت سر گذاشته و بعد به هر دليلي از آن جريان جدا شده اند؟ شايد بشود گفت كه اين تأكيد بر تخيل نوعي واكنش در برابر جزم انديشي و همسان سازي اي باشد كه يكي از ويژگي هاي اصلي فكري و هنري جنبش چپ بود.
بگذريم...
اما خيالپردازي كالوينو شايد معروف ترين ويژگي او باشد. او را به عنوان نويسنده، بيشتر از طريق شخصيت هاي خيالي و وضعيت هاي «فانتزي اي» مي شناسيم كه البته با همه آزادي و بي مرزي نيروي تخيل خالق شان، هميشه پاي محكمي هم در واقعيت كمابيش مستند و تاريخ بيش و كم شناخته شده دارند، كه اين عنصر واقع گرايي و حتي شايد نئورئاليستي (به مفهوم دقيق ايتاليايي اش) هم يادگار آغاز كار نويسندگي كالوينو و هم بخش تفكيك ناپذير فرهنگ سياسي و اجتماعي او و نويسندگان شبيه اوست.
خيالپردازي كالوينو يك استعداد ويژه يا موهبت اضافي يا مكمل سبك و ذهنيت او نيست، بلكه يك ركن اساسي است، يك مشخصه محوري اوست.
حول اين محور است كه شخصيت هاي او و وضعيت جهاني كه اين شخصيت ها در آن زندگي مي كنند، نظم مشخصي به خود مي گيرند و معني كامل خودشان را پيدا مي كنند. اينجا هم نكته «بامزه» اي را كه به ذهنم مي رسد عرض كنم: شايد همين خيالپردازي باشد كه سوءتفاهم برخي منتقدان و مفسران كالوينو را بخصوص در دنياي آنگلوساكسون توجيه كند كه از او به عنوان نويسنده سوررئاليست نام بردند، در حالي كه چنين لقبي در حق او هيچ مبناي تحليلي و سبك شناختي ندارد...
يك ويژگي ديگر ايتالو كالوينو وسعت و دقت مبناي علمي ذهنيت او به عنوان نويسنده است كه اين خود شايد بهترين عاملي باشد كه آن عنوان سوررئاليست را درباره او باطل كند.
اين گستره علمي (به معناي عام و همه شمول دانش و فرهنگ عمومي) هم نه فقط يك ويژگي اسلوبي بلكه يكي از محورهاي وجودي دنياي كتاب هاي كالوينوست.
شخصيت ها و وضعيت ها و حتي حس و حال قصه هاي كالوينو از نوعي بعد علمي و معرفتي انسجام و سنگيني مي گيرند. عجبا كه تخيل و خيالپردازي آزادانه چنين پاي محكمي هم در نظام علمي واقعيت ملموس داشته باشد. آيا همين مبنا نيست كه به آدم هاي خيالي كالوينو و حتي «شواليه ناموجود» او موجوديت واقعي و باورپذير مي دهد؟ به اين كه اين «جسميت» علمي ريشه اي هم در فرم و «فرماليسم» خاص سبك كالوينو دارد و در آنجايي مي رسم كه تجربه گرايي او مطرح مي شود.
مي دانيم كه كالوينو در اوج دوره خلاقيت خودش و در يكي از مهمترين دوره هاي فكري و هنري قرن بيستم اروپا، يعني سال هاي دهه شصت با نويسندگان فرانسوي گرد آمده در محفل يك مكتب «اوليپو» و چهره شاخص شان، رمون كنو، آشنا شد. «اوليپو»يا «كارگاه ادبيات بالقوه» تأثير عميقي بر كالوينو گذاشت و از اين مشرب فكري و هنري و اعضايش، به ويژه كنووژرژپرك تأثيري قاطع در آثار كالوينو باقي است. يكي از گرايش هاي اصلي، يكي از دلمشغولي ها و سرگرمي هاي هميشگي نويسندگان «اوليپو» ور رفتن با عناصر علمي و تجربي واقعيت، دستكاري در نظم و ارتباط منطقي آشكار و پنهان آنها و بازي با زبان و مقرراتش به عنوان ما به ازاي بياني و استتيك آن عناصر بود.
اين دستكاري و بازي فقط يك شگرد فرماليستي نبود، مبناي نوشتار و از آن هم بالاتر، گاهي ستون فقرات حتي مضمون بود. در مكتب «اوليپو» بود كه نه فقط بندبازي با كلمات، به عنوان عناصر سازنده بيان واقعيت (رمون كنو)، بلكه با خود واقعيت بيان و ابزارش، يعني زبان و دستور زبان (ژرژپرك) شكل گرفت. كالوينو از راه نرسيده در اين مكتب پذيرفته شد و جا افتاد، چون پايه هاي همتايي و همسويي اش با اعضاي «اوليپو» از پيش در او ندانسته يا ناخواسته حي و حاضر بود، دقيقاً به همان صورتي كه پيش از او يك هموطن ديگرش، جورجو دكيريكو، از راه نرسيده يكي از سردمداران جنبش سوررئاليسم تلقي شد. برپايه چنين نگرش مشتركي همدلي و همكاري پرباري شكل گرفت كه تا پايان عمر كالوينو ادامه يافت. «وررفتن» و «دستكاري» شكل هاي خودماني تر و فروتنانه تر تعبير «تجربه» است، يا شايد هم بيانگر ميزاني از آزادي و بازي و جست وجو كه بدون آنها «تجربه» باري بيش از حد خشك و جدي به خود مي گيرد و مي دانيم كه خشكي و جديت در مشرب «اوليپو» كفر بود و عنوان «كارگاه» آن درست از همين اكراه مي آمد. همين نگرش كارگاهي بود كه افزوده اي از بازيگوشي و طنز و هجو را هم براي هميشه در آثار اعضاي «اوليپو» و پيروان بعدي شان ماندگار كرد.
با اين همه مرزبندي ها و تفاوت هايي هم هست. در حالي كه در اكثر موارد، نزد نويسندگان فرانسوي «اوليپو» تجربه بياني و بندبازي با ساختار زبان همچنان عمده مي ماند و گاهي بدنه اصلي مضمون و محتوا را تشكيل مي دهد، كالوينو با همه دلبستگي اش به اين تجربه و بندبازي هايش به روايتي بيشتر داستاني (و كمتر زباني) از تجربه واقعيت متوسل مي شود، به تعبيري بيشتر به عمق مي رود و بي آنكه مبحث سن و سال شناسنامه اي مطرح باشد، مي شود گفت كه نسل بعدي اوليپويي ها مي شود، نسلي كه با قوام بخشيدن به دستاوردهاي بازي و جست وجوي تجربي اوليپو با يك تير دو نشان مي زند. هم رنگ فرماليسم را كه همواره به «كارگاه ادبيات بالقوه» چسبانده مي شده بي اعتبار مي كند و هم انتظاري را كه هر تجربه اي همواره برمي انگيزد، يعني رسيدن به نتيجه اي كه به افت و خيزها و شكست هاي تجربه بيرزد، برآورده مي كنند.
شايد بي دليل نباشد كه به رغم فاصله زماني گاه بيست سي ساله اي، آثار متأخر كالوينو نسبت به آثار دوستان فرانسوي اش «جاافتاده تر» و «كلاسيك تر» جلوه مي كنند، چرا كه جست وخيزهاي جواني تجربه را پشت سر گذاشته و به متانت و پختگي «اثر كلاسيك» رسيده اند، به معني خوب كلمه «عرفي» شده اند، آنچنان كه هر اثر اصيل نوآوري بعد از گذشت مدت زماني مي شود، بي آنكه هرگز به عرصه «معمولي» و «مبتذل» بيفتد.
و اما ايتالو كالوينو يك قصه گويي كم نظير است و اين خصلت كم چيزي نيست، هر چند كه شايد در نگاه اول به نظر حكم عجيب و حشوآميزي برسد كه مگر مي شود رمان نويس قصه گو نباشد؟ بله، مي شود و نمونه اش بيشمار است! كالوينو يك قصه گوي واقعي است، به مفهوم ارتباط مستمر و كمابيش جاني (ارگانيك) و ناگزيري كه يك قصه گو با مخاطب حس و حفظ مي كند. به معني ضرورت برقراري رابطه دوطرفه اي كه قصه و قصه گويي با آن معني پيدا مي كند و اين است آنچه به آثار كالوينو و همگنان او در آخرين سال هاي دوره «مدرن» و «مدرنيسم» اهميت و وزنه مي دهد و همين است كه به همه ويژگي هايي كه درباره او عرض شد، بخصوص تجربه گرايي اش، اعتبار آخرين حركت همه شمول اصيلي را مي دهد كه در اوج فرديت و جاسنگيني سترون ادبيات مدرنيست، از آن سرزده است. گفتم كه اين ويژگي را بيشتر از ديد كاملاً شخصي و سليقه اي خودم در ايتالو كالوينو عمده مي كنم، به دليل خرده حسابي كه هميشه با رمان مدرن و البته «رمان نو» داشته ام، كه همواره به هزار بهانه اسلوبي و عقيدتي و فلسفه در راه رابطه مستقيم قصه و قصه گو با مخاطبش سنگ گذاشته است، آن هم با چه مدعا و چه فيس و افاده اي! اگر همه ويژگي هاي رمان مدرن را بشود در يكي خلاصه كرد آن ويژگي محوريت «من» نويسنده و آن چيزي است كه با تعبير بسيار گوياي «ناف گرايي» مشخص مي شود، يعني اين باور نويسنده كه خودش مركز جهان است و ناف او، يعني مركز مركز جهان، جالب ترين چشم اندازي كه به تماشا و شرح و تفسير بيرزد! با گذشت زمان و با رسيدن مدرنيسم به آخرين مراحل تحول اش، از آن محوريت نويسنده بسياري عارضه ها سرزد كه امروزه با اغماض يا با اكراه از كنارش مي گذريم اما در زمان خودشان برايشان به به و چه چه هم كرديم (بله، انتقاد از خود!) از آن جمله بود «ميني ماليسم» صاف و صوفي كه بعداً معلوم شد بيشتر فقر مضمون و محتوا و البته فقر ذهنيت است، آراستگي و پيراستگي شيك و پيكي كه در واقع ستروني بود و ايجاز و اقتصاد بياني اي كه همان بي جاني بود و چند ويژگي ديگر در همين مايه كه همه از يك طرف ريشه در اصليت بي چون و چرا و استبدادي «من» نويسنده داشت و از طرف ديگر در موقعيت باز هم بي چون و چرا و استبدادي اي كه نويسنده، به عنوان يك عامل توليد فرهنگي، در نظام سرمايه داري پيشرفته بازار هنر و فرهنگ غرب به خودش مي گرفت و گرفته است، در چنين وضعيتي، مخاطب كتاب يك مصرف كننده و غايب و بي نام يك فرآورده توليد انبوه است و رابطه با او در نهايت رابطه اي يك طرفه مي ماند، براساس خيلي ملاحظات «شرطي»؛ شرطي به معني پاولوفي.
رمان نويس «قصه گو» مدام در حال مين گذاري در اين وضعيت استبدادي است، مدام خواننده را به سربر آوردن از ميان توده گمنام مصرف كننده بي اراده تشويق مي كند، اصراري دارد به اين كه دست او را بگيرد و با خودش به كوچه و پسكوچه هاي روايت و به هزار توي كلام و زبان ببرد. براي «قصه گو» مشاركت مخاطب در چند و چون روايت يك پيش شرط ضروري است، در حالي كه براي مدرنيست «ناف گرا» فضولي و مزاحمت عوامانه است. بدون توافق قبلي نويسنده و مخاطب خيلي از كتاب هاي «اوليپو» نامفهوم مي ماند، بدون چنين توافقي كتاب درخشان كالوينو، «اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري...» عملاً وجود ندارد. همين توافق و مشاركت است كه دنياي كتاب هاي كالوينو را براي خواننده آشنا و شخصيت هاي او را خودماني و در ذهن او ماندگار مي كند، انگار خويشاونداني، انگار خود آدم در خاطرات خودش از دوره ها و دنياهاي گوناگون. اين همان بار عاطفي بي نهايت ارزشمندي است كه در كتاب هاي نويسندگاني از نوع كالوينو موج مي زند در حالي كه در بسياري از آثار «مدرن» و «نو» حكم كيميا را دارد...
* آيا نويسندگاني هستند كه پس از كالوينو تحت تأثير شيوه داستان نويسي او قرار گرفته باشند؟
- جواب اين سؤال مستلزم آشنايي نزديك و همه جانبه اي با آثار اكثر نويسندگان حاضر شناخت تحليلي دست كم چهره هاي شاخص آنهاست، من چنين اشرافي ندارم. اما به طور كلي، تأثير سبك كالوينو را كه خودش هم البته در مجموعه مشخصات جريان هاي «تجربه گرا» و «قصه گو»ي مدرنيسم متأخر مي گنجد مي شود به روشني مي توان ديد. خيلي از نويسندگان موفق امروز به طور مستقيم يا غيرمستقيم از كالوينو و همگنان او تأثير گرفته اند و مي گيرند و از آنجا كه در معيارهاي زماني تأثيرگذاري و تأثيرپذيري كالوينو تازه در گذشته و از نظر سبك شناختي زمان هايي نسبتاً طولاني براي برآورد چنين تأثيرهايي لازم است، مي شود پيش بيني كرد كه كالوينو همچنان بر نويسندگان امروز و آينده تأثير بگذارد.
* به اعتقاد شما چرا هنوز بسياري از آثار كالوينو به فارسي ترجمه نشده است؟
- با اين نظر موافق نيستم. به طور نسبي كه نگاه كنيم، تعداد آثاري كه از كالوينو به فارسي ترجمه شده كم نيست. بعد هم، باز به طور نسبي، كالوينو تازه دارد در ايران به شهرت مي رسد (از قدمت نسبي ترجمه دو كتاب «ويكنت شقه شده» آقاي محصص و بعد «بارون درخت نشين» اينجانب در گذريم). در نتيجه مي شود اميدوار بود كه ديگر آثار او خيلي سريع تر و بيشتر به بازار بيايد.