شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۱۳۱- Aug, 9, 2003
ادبيات
Front Page

رودررو با «من ببر نيستم پيچيده به بالاي خود تاكم»
اين ببر پر دردسر
زير ذره بين
جمشيد خانيان: وقتي مي گوييم صميميت كارهاي او رو به افول است همين نكته است كه پيچيده گويي و پيچاندن يك موضوع انديشه صفدري را از انديشه گذشته دور كرده است. من هنوز نمي دانم چرا اين نويسنده از دنياي واقعي اش دور شده است.
شاپور جوركش:كلمه فارسي به نحو بسيار متعالي در اين اثر به كار گرفته شده و نويسنده اي كه رمان ببر را نوشته نويسنده اي بسيار عميق است.
نوشته محمدرضا صفدري
004795.jpg

زماني كه محمدرضا صفدري مجموعه «سياسنبو» را منتشر كرد و موفق شد نظرهايي را به سمت خود جلب كند ، خيلي ها اين موفقيت را حاصل فضاي خالي حوزه ادبيات داستاني در آن سال  ها دانستند. هنوز هم بسياري از دوستان بر اين باورند كه اگر اين مجموعه داستان در كنار حجم متراكم آثار منتشر شده در اين سال ها چاپ مي شد هرگز اين شهرت را براي نويسنده اش به ارمغان نمي آورد. اما در مقابل نظرهايي هم وجود دارد كه صفدري را نويسنده اي ذاتي مي دانند و مجموعه سياسنبو را پرچمدار حركت نو داستان نويسي قلمداد مي كنند. گرچه نظريات مثبت و منفي جزء ذات ادبيات است و شيريني و حلاوتي دوچندان به اثر مي بخشد اما مجموعه دوم صفدري يعني «تيله آبي» فقط نظريات مثبت را در پي داشت كه البته جاي بحث دارد. به هر حال با تمام كش و قوس هاي طبيعي فرا راه ، اين نويسنده توانسته است كه جايگاه خود را در بدنه ادبيات داستاني كشور به ثبت برساند ، يعني موفقيتي كه كمتر نويسنده اي به اقبال آن نائل مي آيد...
كجاش سخت است؟
و اما اثر آخر صفدري هم مثل ديگر آثار او تاكنون حرف و حديث هاي زيادي را به دنبال داشته كه گفتني و شنيدني اند. رمان «من ببر نيستم ، پيچيده به بالاي خود تاكم» با وجود زمان كمي كه از انتشارش مي گذرد ، دست به دست و زبان به زبان نقل محافل ادبي شده و آنگونه كه ناشرش مي گويد به زودي چاپ دوم آن را شاهد خواهيم بود.
بسياري از دوستداران رمان فارسي مي گويند كه اين اثر را به راحتي خوانده و از آن لذت لازم را برده اند و تعدادي ديگر معتقدند كه كنار آمدن با اين كار از محالات است. گروهي اين رمان را در زمره آثار بومي و ادبيات اقليمي قرار مي دهند و تعداد ديگري آن را پيشنهادي نو به حوزه رمان نويسي مي دانند. گرچه خود صفدري ادعاي زيادي در اين باره ندارد و يا حداقل اين گونه وانمود مي كند ، اما به شدت بر اين نكته پافشاري مي كند كه رمان ببر هيچ نكته تاريك و پيچيده اي ندارد و تمام اجزاي آن به گونه اي جوابگوي يكديگر هستند. صفدري با شنيدن اين جمله كه بسياري از علاقه مندان آثارش اين رمان را رماني سخت مي دانند در هاله اي از تعجب فرو مي رود و ناباورانه مي پرسد: «كجايش سخت است؟»...
ادبيات امروز محل تفنن نيست
آيا نويسنده رمان در زمان نگارش اثر به مخاطب اش فكر مي كرده؟ آيا به نظريات مختلف بعد از چاپ اثرش مي انديشيده؟ آيا... اين سؤال ها و چند سؤال ديگر را از ابوتراب خسروي مي پرسم. خسروي كه خودش به نوعي در جرگه نويسندگان مشكل نويس قرار دارد و بعد از چاپ آخرين اثرش همين حال و روز صفدري را داشت با قاطعيت و بدون هيچ شكي معتقد است كه بسياري از دوستان متوجه تجربه بزرگ صفدري نشده اند ، حتي كساني كه كار ادبيات مي كنند. ظاهراً جرم صفدري اين است كه در تجربه اش سعي كرده عنصر قصه گويي را حذف كند و به جاي آن به ساخت زباني با بازي هاي منحصر به فردش روي بياورد. من به عنوان داستان نويس اين كار را تجربه بزرگي مي دانم. متأسفانه شنيده ام كه كساني در باره اين اثر صحبت كرده اند كه مخاطب جدي ادبيات نيستند. حوزه ادبيات امروز حوزه اي تفنني نيست كه ما بخواهيم با اين ديد به آن بنگريم. بايد بگويم كه ما متأسفانه مخاطب ادبيات نداريم و اگر هم داشته باشيم از دو ، سه هزار نفر فراتر نمي رود...
گر چه نظر خسروي در باره اثر آخر صفدري نگرشي مثبت است اما بايد پرسيد كه آيا صفدري رمانش را براي طيف همطراز خودش نوشته يا براي مخاطب عام؟ آيا صفدري دغدغه پرورش خواننده را به رسميت مي شناسد يا همچون بسياري از نويسندگان ديگر به مخاطب اندك معتقد است. اگر نظر او به مخاطب اندك متمركز است پس چرا نتوانسته خواننده اي حرفه اي و داستان نويسي قديمي چون محمد ايوبي را جذب كند؟
مثل قدم زدن درجا...
004800.jpg

ايوبي بر اين نكته باور دارد كه رمان ببر يك چيزش كم است ، او به خلأ موجود در كار فكر مي كند و معتقد است كه نويسنده بايد بگردد و اين خلأ را پيدا كند. ايوبي خودش مي گويد كه چندين بار با دقت تمام رمان را خوانده اما به عنوان كسي كه پنجاه سال است رمان مي خواند و مي نويسد نتوانسته موفق به هضم كار بشود. ايوبي اعتقاد دارد كه اين حسن يك اثر نيست كه پيچيده بنمايد بلكه عيب كار نويسنده به شمار مي آيد. او مي گويد كه اين كار در چارچوب ادبيات كاري مشكل است و به گمان من اين امر را نبايد به حساب تجربه اندوزي يك نويسنده گذاشت ، اين اثر مثل اين است كه من مشتم را ببندم و از فرد مقابلم بپرسم كه چه چيزي را در دستم پنهان كرده ام. به هر حال ايوبي فكر مي كند كه اقناع نشده چون وقتي كه نويسنده اي فكر كند كاري كرده كه هيچ كس ديگر نكرده ابهامي به تصور ايهام ايجاد مي كند. در كتاب صفدري اين اتفاق افتاده و ابهاماتي وجود دارد كه يا كشف نمي شوند يا اگر مي شوند چيزي به دانش خواننده نمي افزايند. من بعد از دقت فراوان وقتي كه به كشف مي رسيدم با خودم فكر مي كردم كه اين ابهام و گره چه لزومي داشت؟ اصلاً به گمان من خواندن چنين كارهايي به هدر دادن وقت مخاطب است. اين گونه كارها خواننده فرهيخته را از ادبيات فراري مي دهد. هياهويي كه امروزه در مطبوعات هست خواننده را فريب مي دهد. به گمان من موفقيت كار صفدري در همان كارهاي رئاليستي گذشته است و اين كار هيچ چيزي به پرونده صفدري اضافه نكرده است. البته گوشه هاي درخشاني در كار هست ، اما وقتي نويسنده خواسته ادا در بياورد در جلب مخاطب ناموفق بوده است. ما وقتي يك اثر را مي خوانيم انتظار داريم كه هر لحظه با كنار رفتن لايه هاي مختلف ، نوري بيايد و چشمان ما را نوازش كند. اما در اين كار از اين خبرها نيست. من فكر مي كنم مخاطب گريزان از متن را نبايد بيشتر از اين از ادبيات رماند. من خودم وسوسه  نوگرايي دارم ، اما اين نوگرايي نبايد در دنياي خودم خلاصه شود و نتوانم يك مخاطب براي خودم دست و پا كنم. فكر مي كنم اين اثر قدم زدن درجاست...
گرچه نمي توان از نظريات يك خواننده و نويسنده حرفه اي به راحتي عبور كرد اما تقابل دو نظريه خسروي و ايوبي چالشي را مي طلبد كه بايد جهت روشن شدن از كساني ديگر هم مدد جست.
آنها به قله ها نظر دارند
مي توان گفت كه نظر شاپور جوركش دست كمي از خسروي ندارد ، چون او هم مخاطب جدي ادبيات را براي كار صفدري به ميدان مي خواند و با اعتماد فراوان به زيبايي كار معتقد است. جوركش اعتقاد دارد كه كلمه فارسي به نحو بسيار متعالي در اين اثر به كار گرفته شده و نويسنده اي كه رمان ببر را نوشته نويسنده اي بسيار عميق است. جوركش ادامه مي دهد كه اين كار يك بررسي اساسي مي طلبد. كسي كه سياسنبو را نوشت همان ابتدا ثابت كرد كه بايد خواننده خاص داشته باشد... به گمان جوركش بايد حق اين كار ادا شود چون تفكر پيچ درپيچ و هزار توي صفدري حقي بيشتر از اين را برگردن ما مي گذارد. او مي گويد كه اين اثر اثري خاص است و بايد يك تيم بنشينند و اين كار را مانند يك پروژه بررسي كنند. ما بايد به خواننده اين كار بگوييم كه اين اثر لذات پنهان و ديرياب دارد و اين لحظات بايد كشف شوند ، خواننده اي كه به قله ها نظر ندارد هرگز نمي تواند با اين اثر كنار بيايد...
آغاز اعجاب آور رمان و بعد...
004805.jpg

بعد از شنيدن نظريات جوركش به سراغ جمشيد خانيان مي رويم كه خودش بارها داستان هاي سياسنبو صفدري را نقد كرده و اغلب داستانهاي صفدري را به عنوان آثاري مانا ستوده است. از همان جملات اول مشخص مي شود كه خانيان هم آنگونه كه بايد و شايد نتوانسته با كار كنار بيايد.
اين نويسنده هم مانند ايوبي نگران از دست رفتن دنياي صميمي صفدري است. آنگونه كه پيداست او در دنياي نويسندگي صفدري فقط سياسنبو را به رسميت مي شناسد و حتي فاصله اش از تيله آبي را هم نمي تواند پنهان كند. او به ورطه بازي هاي زباني صفدري اشاره مي كند و ادامه مي دهد كه بعد از سياسنبو كه مي توان به گونه اي صفدري و نسل او را در آن ديد اين نويسنده به ورطه كارهايي مثل تيله آبي مي افتد. بعد از آن دوران دغدغه  زباني در داستانهاي صفدري مشهودتر مي شود كه البته هنوز هم گريبانگير نويسندگان جنوب هست. به هر حال محمدرضا درگير مسئله زباني صرف شد... باور كنيد من بارها تلاش كردم كه مجدداً اين كار را بخوانم اما به نظرم بسيار دشوار و ديرياب آمد. به گمان من صفدري بايد به بن مايه هاي كارهايش توجه بيشتري نشان دهد. چون مسئله پيچيدگي زباني هيچ مشكلي از صفدري حل نمي كند. من زماني يك نقد روي داستان دو رهگذر اين نويسنده نوشتم و در آنجا از صميميت و سيالي كار او تعريف كردم. اما در تيله آبي و رمان او متأسفانه اين قضيه رنگ باخته است... به عقيده خانيان ، صفدري ظرفيت هاي فراواني دارد كه به دليل نامعلومي آنها را پنهان مي كند. او مي گويد اگر ما شناخت ديگري از صفدري نداشتيم مي توانستيم بگوييم كه آمده تا تجربه كند ، اما صفدري امتحان خودش را پس داده و خوانندگانش او را در يك سبك خاص مي شناسند. وقتي ما مي گوييم كه صفدري با يك زبان ساده به عمق مي نگرد نگاهي جدي تر به او خواهيم داشت. اگر ما آن شناسنامه را از صفدري نداشتيم مي توانستيم ببر را بپذيريم البته يكي از محاسن كارهاي صفدري اين است كه در اغلب كارهايش نگاهي اقليمي به فضاي داستان دارد. او بعدهاي كوچك يك جامعه را با نگاهي عميق و گسترده نگاه مي كند. وقتي مي گوييم صميميت كارهاي او رو به افول است همين نكته است كه پيچيده گويي و پيچاندن يك موضوع انديشه صفدري را از انديشه گذشته دور كرده است. من هنوز نمي دانم چرا اين نويسنده از دنياي واقعي اش دور شده است. وقتي نويسنده اي مثل صفدري به اين سمت وسو كشيده مي شود ، ديگر از محدوده شخص او فراتر مي رود و به دليل نفوذش در عالم ادبيات به ديگران هم كشيده مي شود و مي توان از آن به عنوان يك تهديد براي ادبيات نام برد. كافكا در جايي گفته كه ما مي نويسيم تا خوانده شويم و بعد از خوانده شدن زنده شويم. وقتي ما تصور مي كنيم كه ممكن است كار صفدري خوانده نشود متأثر مي شويم. اجازه بدهيد اين نكته مهم را هم اضافه كنم كه آغاز رمان بسيار اعجاب آور است. اما بعدها خواننده به تأخير مي افتد و وقتي خواننده به تأخير يا تعليق دچار مي شود اثر هم به تعليق يا تأخير گرفتار مي شود. اين تعليق هايي كه به آنها اشاره شد متأسفانه در درون ساختار رمان نيست و نويسنده سعي مي كند زبان كارش را به رخ بكشد. در اينجاست كه بايد گفت در دهه هاي اخير بازي هاي زباني در ديگر جاها از بين رفته و داستان ها آرام آرام به سوي سادگي مجدد بر مي گردند...
گمان مي رود كه اظهار نظرهاي مثبت و منفي حول محور ببر صفدري نشان از كاري داشته باشد كه به قول جوركش بايد به مثابه يك پروژه با آن برخورد شود. از روز انتشار اين رمان گفته ها و شنيده هايي از اين دست مدام به گوش مي رسد و اين ببر پر دردسر ظاهراً قرار است كه كوير ادبيات ايران را در نوردد. پس اين شما و اين هم ببر صفدري...

اروپاييان همچنان با مولوي

چندي پيش، دكتر عيسي عاكوب، مولوي شناس سوري، گفت وگويي كوتاه با مجله «نشر بين» انجام داد كه در روزنامه همشهري ترجمه اي از آن را خوانديم. عاكوب گفته بود: «آثار مولوي در دنياي عرب مهجور است و براي معرفي مولانا به عرب زبان ها بايد بيشتر تلاش كنيم.»
اما درست برخلاف جهان عرب، مولانا جلال الدين بلخي جايگاه ويژه اي، ميان ادب دوستان اروپايي و آمريكايي به خصوص ايتاليايي ها يافته است.
الساندرو بوزاني از جمله ايرانشناساني است كه بخشي از ترجمه هاي خود را به آثار مولانا اختصاص داده. انتشارات ريستولي گزيده اي از ترجمه هاي او را با عنوان «رومي، اشعار عرفاني» در سال ۱۹۸۰ به چاپ رساند. با ديدي كلي مي شود گفت كه بوزاني در اين ترجمه ها به تجربه اي تازه دست يافت كه پيش از آن «ادوار فيتز جرالد» انگليسي در ترجمه  هاي اشعار خيام آنها را پشت سر گذاشته بود. يعني او مفهوم آثار مولانا را استخراج كرد و با شناخت عميقي كه از ادبيات و تاريخ و فرهنگ ايران داشت، آن را به اوزان شعر ايتاليايي برگردانده بود.
به اعتقاد بسياري از استادان زبان و ادبيات فارسي كه به زبان ايتاليايي نيز تسلط دارند، بوزاني با حفظ امانت در ترجمه شعرهاي مولوي توانست ارتباطي قوي ميان آثار او و مخاطبان ايتاليايي زبان برقرار كند.
الساندرو بوزاني درباره اين شاعر بزرگ ايراني مي گويد: شعرهاي مولوي در قياس با شعرهاي عرفاني شاعران ايتاليا، مانند «ياكوپه نه داتودي»، «جوواني دلا كروچه» و «قديس ترزا» در سطح بالاتري قرار دارد.
ضمنا غير از اين ترجمه ها، برگردان هاي ديگري هم از آثار شاعر كلاسيك ايراني به زبان ايتاليايي ترجمه مي شود كه در اين ميان مي توان به برگردان هاي «آرزو اقتداري» اشاره كرد. اقتداري كه تحصيلات خود را در رشته ادبيات و زبان ايتاليايي - آن هم در دانشگاه ونيز - به پايان رسانده، نود و هفت غزل ديوان شمس تبريزي را شامل هزار و صد و نود و يك بيت، به زبان ايتاليايي برگردانده است.
همچنين «بيانكا ماريا اسكارچيا امورتي» از ايرانشناسان ايتاليايي است كه تحقيقات گسترده اي پيرامون آثار شاعران و نويسندگان ايراني به ويژه مولانا انجام داده است.
لازم است بدانيم كه نسخه هاي خطي آثار فارسي در سي كتابخانه ايتاليا نگهداري مي شود كه چهارده نسخه از مثنوي مولوي در شمار نسخه هاي قديمي اين مجموعه محسوب مي شود.

زبان ديگر
نيش تان را ببنديد، لطفاً!

در كشور ما ترجمه هاي «درخشاني» از ادبيات جهان مي شود و برخي از نشرهايي كه در مقام ادعا كم نمي آورند و تحريريه هم دارند به مصداق آشپز كه دو تا شد آش چه و چه ها مي شود و وقتي از دو تا بيشتر شد بايد آمبولانس خبر كرد، هرچه بگوييم بازهم جا دارد.بخوانيد:
* «اگه براي رفتن شكار زنگ زده ي، يك چيزي بهت بگم. مرغ آبي ها علي رغم همه ي اين ها پايين پرواز مي كنند... سر پنج ونيم اين جا باش، بريم. صدف زياد بيار. يك تيراندازي دل سير مي كنيم، صبح مي بينم ت.»
آخ چه شكاري مي شود. به اين مي گويند شكار «مرغ آبي» ها پايين پرواز مي كنند علي رغم چي معلوم نيست. صدف به چه دردي مي خورد؟ لابد براي سوت زدن و كلك زدن به مرغابي ها. «راستي يك چيزي» دستت درد مي كرد يك كم بيشتر به آن ديكشنري وامانده نگاه كني، آخر نمي پرسي صدف به چه درد شكار مي خورد. يك معني ديگر آن وامانده فشنگ است. مي فهمي!
* «دختر تماشاش مي كرد. كت شكار، كيسه صدف، پوتين، جوراب، كلاه شكار، زير پيرهن پشمي، تفنگ بادي.»
آقا شلوغ نكن هيس! وقتي با تفنگ بادي مي روي شكار به جاي فشنگ و گلوله بايد صدف ببري. اي بدبخت كارور اينجا را ببين چه خبر است راوي مردي است كه در باره همسرش حرف مي زند.
* «مزان به جرعه  آبي بلند و بزرگ مي ماند. گيسوان طلايي دارد تا پشت اش مي رسد...»
تا چشم حسود بتركه. جرعه آب بلند نديدي. خوب ببين. فكر كردي براي چي ادبيات ما جهاني نمي شود. براي اين كه نويسنده هاي ما به جاي اين تعبير شاعرانه كاروري مي نويسند. گيسوان آب بلند و بزرگي در دست داشت.» يك جور نوآوري!
* «درست همان هنگام اولا با قوطي آجيل و يك بطر ماءالشعير برگشت... باد در يك سيني چوبي كوچك گيلاس- و آب مزان بطري آب جوي مرا آورد.»
ما را باش كه خيال مي كرديم ماءالشعير اختراع خودمان است. نگو اول صادر كرده ايم بعد به بازار خودمان آورديم. ايل نوشابه اي غيرالكلي است كه هم خوشمزه است و هم مقوي حالا مترجم از كجا ماءالشعير را به آن چسبانده لابد به او الهام شده. «بطري آب جوي» هم همان است فقط احتمالاً توي اين ترجمه بوي آب حوض مي دهد. بيچاره زبان فارسي. تازه رسم الخط هم براي آن گذاشته اند. «چي ئه!» رسم الخط نديدي عقب مانده!
* «بچه... چشمان اش بدجوري ورقلنبيده بود، انگار دوشاخه اش را در پريزي چيزي فرو كرده بودند.»
حالا دوشاخه اين بچه كجا بوده يا مترجم محترم چه فكري كرده كه جرئت نداريم ان قلت بياوريم. آخر انصاف هم خوب «چيزي ئه» بيا به اين ور بازار:
* «در را روي هم گذاشتم، بستم، قفل كردم.»
با همين ترتيب بايد پيش بروي تا فرق كار را با كار بفهمي. نكنه نبسته قفل كني.
مخلص شما

سايه روشن ادبيات

مفتون اميني: شعر بي منطق نيست
كتاب هاي شعر را يا ناشرين محترم و يا خود شاعران عزيز برايم مي فرستند. تازه ترين كتابي كه خوانده ام «من حذف به قرينه لفظي شده است» از آذر كياني است كه به  نظرم كتاب اول ايشان را بيشتر پسنديدم. در آن كتاب ايشان كار خودش را كرده بود. اما در كتاب جديد چون خواسته اند وارد جريان پست مدرن شوند در واقع به هوس افتاده اند كه مثل آن ها شعر بگويند كه زودتر معروف شوند (البته مشهور مي شوند ولي در يك زمان كوتاه و زودگذر) كتاب دوم ايشان به چنين سرنوشتي دچار شده است. معناگريزي و نحوستيزي اگر علتي نداشته باشد هم مخالف استتيك و هم مخالف منطق است. شعر بي منطق نيست؛ بلكه منطق خودش را دارد. بي نظمي هم بايد نظمي داشته باشد.
من فكر نمي كنم كه در ماههاي اخير اتفاقي افتاده باشد. فقط مي شود گفت آن طور كه مي بينيم بعضي از شاعران از پست مدرن دارند برمي گردند. اين شاعران همديگر را خنثي مي كنند و بعد از اينكه آتشي به تهران آمد، شاعران هم شانه او يكه تازي هاي خود را از دست دادند. چون شاعران جديد همديگر را خنثي مي كنند، اين اتفاق به نفع شاعران دهه چهل تمام مي شود و شاعران قديمي جاپايشان محكم تر مي شود.
كتاب شعر تازه ام به نام «عصرانه در باغ رصد خانه» را به دوستي سپرده ام تا به ناشري كه خود صلاح مي داند بسپارد كه قرار است در نيمه دوم سال ۸۲ منتشر شود.

احمد پوري: نام بيشتر مطرح بوده تا كيفيت
آخرين كتابي كه با دقت خوانده و ترجمه اش كرده ام شعرهاي «اورهان ولي»است كه اين كتاب را براي چاپ آماده كرده ام و به نظرم شعرهاي بسيار موفق و خوبي هستند. از رسول يونان كتاب شعري خواندم كه خيلي خوب بود. در واقع، به طور منسجم كتاب زيادي نخوانده ام اما به صورت پراكنده كتاب هاي زيادي خوانده ام. اخيراً كتاب هاي ترجمه شعر از دوستان مترجم خوانده ام كه متأسفانه در بيشتر كتاب ها صرفاً با عجله ترجمه صورت گرفته و نام شاعر بيشتر مطرح بوده است، تا مورد ترجمه و كيفيت آن. در نتيجه، از شاعران بزرگي آثار بسيار ضعيف از طريق ترجمه به دست ما رسيده است. اما اخيراً شعرهاي سيلويا پلات كه انتشارات مرواريد منتشر كرده به دستم رسيده است كه بعد از خواندن آن نظرم را خواهم گفت.
كتاب هاي موفقي هم منتشر شده است. اخيراً كتاب  شعرهاي نرودا را با ترجمه نازنين ميرصادقي ديدم كه ترجمه خوبي بود. همچنين ترجمه صد غزل عاشقانه كه باز هم از نرودا را از فؤاد نظيري خواندم كه آن هم خوب و محكم بود، اگرچه در مواردي با سليقه ترجمه من جور نبود. در ماههاي اخير انتشار هري پاتر جداي از جنبه هاي عيني مسئله اتفاق مهم ادبي بود و اگر زمان را بيشتر در نظر بگيرم انتشار كتاب همنوايي و اركستر چوب ها از زمان هاي موفق اين سال ها بوده است.
سه جلد كتاب در دست چاپ دارم كه دو جلد آن گزينه اشعار كوتاه شعر معاصر ايران است و جلد ديگر گزينه اشعار كوتاه جهان كه نشر خورشيد در حال انتشار آنها است. اميدوارم تا ماه آينده به بازار بيايد و كتاب شعر «اورهان ولي» هم به همت نشر آهنگ ديگر به زودي چاپ خواهد شد. با ذكر اين نكته كه «اورهان ولي» از شاعران كشور تركيه است و در سال ۱۹۵۰ درگذشته است.

فنچ هايي كه اژدها شدند
غزل تاجبخش، هم اكنون مشغول نوشتن رماني است كه به گونه اي مي شود گفت، روايتي زندگي نامه وار دارد. نام رمان با احتمال قريب به يقين «مأمون» است.
«مأمون» نام روستايي نزديك ايستگاه «ازنا»، حوالي شهر «دورود» است.
تاجبخش مي گويد: هنگامي كه مي خواهي با قطار از تهران به اهواز بروي، ايستگاه «ازنا» را مي بيني. من در روستاي «مأمون» كه فاصله چنداني با «ازنا» ندارد، خاطره هاي شيرين و جذاب دوران كودكي خودم را مي بينم.
تاجبخش همچنين در ادامه گفت: قبلا هم مجموعه شعري با عنوان «مأمون» به چاپ رساندم. اما مرا راضي نكرد و تصميم گرفتم تا رماني پيرامون زندگي كودكي ام بنويسم. هيچ گاه خاطرات تابستان خنك آن روستا را فراموش نمي كنم و شايد با نگارش كتاب، بتوانم بخشي از وقايع طفوليتم را ثبت و ضبط كنم تا هركس كه دوست داشت بخواند و لذت ببرد.
تاجبخش در چند روز قبل، كتاب «چراغ ها را من خاموش مي كنم» نوشته زويا پيرزاد را خوانده و براي مرتبه چندم «بار هستي» اثر ميلان كوندرا را مطالعه كرده است. وي همچنين اضافه مي كند: بسياري مجموعه اشعار را روي ميز كارم مي گذارم و تعداد دفترهايي كه بر آنها مرور دارم، زياد است.
نويسنده كتاب «آدمك ها» در اين باره كه براي سفر كردن در داخل و خارج مرز كشورمان، كدام نقاط جهان را برمي گزيند، گفت: در ايران دوست دارم به كندوان بروم. جايي كه كوه هاي گنبدي و چشمه هاي آب معدني دارد. در خارج از ايران هم شهر ونيز ايتاليا را انتخاب مي كنم كه در آنجا مردم بر خيابان هاشان با قايق حركت مي كنند. البته كشور هندوستان را نيز با آن مردم صبورش دوست دارم. ضمنا فكر مي كنم يك بار ديدن «تاج محل» برايم كافي نباشد. براي مسافرت خارج از كشور هرگز آمريكا را در نظر نخواهم گرفت.
خالق «بر بال هاي پرواز» در آخر افزود: هفته گذشته به طور اتفاقي برنامه هاي شبكه دو سيما را نگاه مي كردم كه متوجه شدم در سريال «بانكي ها» مجموعه شعر «آزادي در قلمرو سبز فنچ هاي سپيد» مرا برداشته اند و باند مشكي رنگي بر روي آن قرار داده اند و نهايت نام «ديوان اژدها» بر آن نهادند.
اول از هر چيز بايد بگويم كه نه از من اجازه گرفتند و نه مرا مطلع كردند. ضمنا به كسي كه نقش شاعر كتاب را بازي مي كرد، عنوان «اژدها» دادند و او را با همين نام صدا مي كردند.
004810.jpg


هنرمندي با تشخص شاعري
«از اينجا غروب جهان نمايان است» دفتر شعر علي اكبر گودرزي، با طرح روي جلد زيبايي از عليرضا اسپهبد، توسط نشر كتاب ايران و با قيمت ۹۵۰ تومان به چاپ رسيد.
گودرزي در اين كتاب، براي سروده هايش عنواني در نظر نگرفته است و صرفا با اعداد و ارقام شعرهايش را از يكديگر تفكيك كرده است.
سي وهشتمين نوشته كتاب او همين است كه مي خوانيم: به ديدارم كه آمدي / ستاره اي در جانت نبود / و عشق در خوابت، مهتابي كه در سياهي ابري مانده بود. / و صبح در هيچ لحظه اي نبودي / به ديدارت كه آمدم / از رودخانه، تنها نامي مانده بود / و از دريا، ساحلي فراموش / به ديدارت كه آمدم / چشم جهان بسته بود.
پس با اندك تأملي به جرأت مي گوييم كه گودرزي هنرمندي است با تشخص شاعري قدرتمند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |