دميان
مسعود ميرزاپور
نگاهي به رمان دميان اثر هرمان هسه.هسه به سال ۱۸۷۷ در شهر كالو از شهرهاي جنوبي آلمان در خانواده اي متعصب و پروتستان زاده شد. پدر او كشيش و مبلغ پروتستان، مدتي را در هندوستان سپري كرده بود. انتظار مي رفت هسه جوان راه پدر و پدر بزرگ خود را بپيمايد و سنت خانوادگي اش را به اين طريق حفظ كند. اما او هيچ گاه تن به چنين كاري نداد. زماني كه به عنوان دانش آموز او را در مدرسه علوم ديني نام نوشتند از آنجا گريخت و به انباري نزديك مدرسه پناه برد و دوباره به خانه بازگردانده شد.
سالها بعد هسه كنجكاو و گريزان را به يك رمال سپردند تا روح او را از شياطين پاك كند ،تعليمات اين رمال پير هسه را تا مرز خودكشي پيش برد.
سرانجام در يكي از روزهاي سالهاي نوجواني اش نزد يك تاجر كتاب به شاگردي پرداخت و بعد از آن به يك كتابفروشي نقل مكان كرد و در آنجا مشغول به كار شد.
سال ۱۹۰۱ براي هسه سال شروع فعاليت هاي ادبي اش بود. زماني كه كتاب هرمان لاوشر را نگاشت و بعد از سه سال پيتر كانتر فيلد را به رشته تحرير در آورد اين دو كتاب براي او شهرت و مكنت مالي به ارمغان آورد و او را در رديف نويسندگان قابل بحث قرار داد. در همين سالها بود كه با اولين همسرش ماري برنوئيلي ازدواج كرد. كسي كه ۹ سال از او بزرگتر بود. سرانجام اين ازدواج بستري شدن همسرش در آسايشگاه رواني و جدايي هسه از او بود.
هرمان هسه در سال ۱۹۱۱ به هندوستان مسافرت كرد. ثمره اين اتفاق سيزده سال بعد زماني كه رمان سيذارتا را نگاشت به بار نشست. سالهاي شروع جنگ جهاني سال هاي مشكلات روحي هسه بود، پسرش بيمار شد، پدرش فوت كرد و همسرش نيز به بيماري رواني دچار شد و در تيمارستان بستري شد و خود هسه نيز به مشكلات رواني دچار گشت.
هرمان هسه بار ديگر در سال ۱۹۲۴ با «روت ونگر» ازدواج كرد. اين پيوند بعد از سه سال (۱۹۲۷) مانند اولين پيوندش از هم گسست. اما زماني كه در سال ۱۹۳۱ با «نيتون اوسلاندر دولبين» ازدواج كرد مشخص شد كه زندگي آرامي را پيش روي خواهدداشت چرا كه اين بار برخلاف پيش تا پايان استوار ماند.
هرمان هسه در سال ۱۹۴۶ جايزه ادبي نوبل را كه از معتبرترين جايزه هاي ادبي است ربود و بعد از آن جايزه گوته نصيبش شد. زماني كه هيتلر در آلمان با شور و شوقي فراوان انديشه هاي نژادپرستانه خود را مطرح نمود، نمي دانست نويسنده اي با نام هسه به مخالفت با او برخواهد خاست. همين مخالفت سبب شد كه او مغضوب واقع شود.
سالهاي پاياني عمر هسه در سوئيس به نقاشي، باغباني و از همه مهمتر نوشتن گذشت تا اين كه در شبي از شب هاي ماه اوت ۱۹۶۲ زماني كه سر بر بالين گذاشت ديگر بيدار نشد.
آثار ديگر او عبارتند از: نرگس و زرين دهان، بازي مهره شيشه اي، سفر به شرق و ...
بررسي مفهومي و محتوايي رمان دميان
زماني كه هرمان هسه در سال ۱۹۱۹ رمان دميان را با نام مستعار اميل سينكلر كه در واقع قهرمان اصلي همين رمان بود روانه بازار كرد و جايزه هاي متعددي را ربود همه منتقدان و خوانندگان دريافتند كه هسه جديدي پاي در عرصه ادبي نهاده است؛ هسه اي كه تا پيش از اين رمان هايي نظير: كانتزفيلد، روزالده، كنولپ، هرمان لاوشر... را نگاشته بود با يك تغيير مشي و چرخشي مفهوم گرايانه و معنايي، دست به نگارش آثاري زد كه او را از نويسنده اي صرف كه تنها به بازتاب زندگي معمول و داستان هاي عاشقانه و زندگي هنرمندانه براساس نظام بورژوازي مي پرداخته به نويسنده اي روانكاو و كاوشگر روحهاي انساني بدل و گرايشي معناگرايانه در او نمودار مي شود.
نگارش دميان سبب شد كه همگان دريابند با هسه اي جديد روبه رويند، نويسنده اي كه مرزهاي بورژوازي را كه تا پيش از اين و در آثار گذشته اش به آن تعلق داشت مي شكند و دست به تكاملي ادبي مي زند و زندگي ادبي خود را به دو شق تقسيم مي كند.
هسه در شق اول نويسندگي اش، نويسنده رمان كانتز فيلد است. داستاني كه جز تكرار هاي ملال آور زندگي چيزي در خود ندارد و در واقع لايه اي بيروني از زندگي را عرضه مي كند اما در شق دوم هسه به يك نيرواناي(۱) نوشتاري و حسي مي رسد كه اول در دميان و بعدها در سيذارتا و گرگ بيابان و ... نمودي عيني مي يابد و رويكرد او دروني تر مي شود. جنبه هاي سوبژه و ذهني آثار او رخ مي نمايد و در اصطلاح از «رمان سطح» نقبي به رمان عمق مي زند.
در همين سالهاست كه همسرش به بيماري رواني دچار مي شود و هسه او را در آسايشگاه رواني بستري مي كند. اين نقطه پاياني است بر اولين ازدواج او همچنين مرگ پدرش نيز طغيانهاي روحي هسه را بيش از پيش تشديد مي كند و او ناچار به درمان خود مي پردازد.
تأثير متقابل؛ يونگ و هسه
او نزد دكتر لانگ از شاگردان كارل گوستاويونگ روانشناس شهير مداوا مي شود. از اينجاست كه هسه با دريافت هايي جديد از روح انساني مواجه مي شود و اين دريافت ها او را به نويسنده اي در قالب و شكلي جديد بدل مي كند. در واقع هسه همان گونه كه سالها پيش انقلاب طغياني را كه عليه خانواده متعصب پروتستان خود انجام داده بود اين بار و در شكلي جديدتر و نوتر در عرصه ادبيات آشكار مي كند. اين انقلاب دروني و به تبع آن نوشتاري موجب نگارش دميان مي شود. بديهي است كه مي توان دميان را اولين داستان او بعد از اين تغييرات روحي ناميد.
اما بدون شك همان گونه كه دكتر لانگ هسه را به دنياهاي روحي و حسي و روانكاوي كشاند هسه نيز تأثيراتي بر او نهاد و اين تعامل دوست داشتني به كشف هر چه بيشتر احساسات انساني ختم شد، خواه چه از جانب دكتر لانگ و چه از جانب هرمان هسه. جالب اينجاست كه «پيتسوريوس» كه در رمان دميان در برهه اي همنشين و همراه اميل سينكلر است در واقع خود دكترلانگ است كه در قالب شخصيتي داستاني به خواننده عرضه شده است.
در رمان دميان تأثيرگذاري و مشاوره هاي لانگ و آشنايي هسه با استاد لانگ (كارل گوستاويونگ) نمودي عيني مي يابد. جنبه مردانه اي كه در شخصيت حوا مادر دميان كه در انديشه هاي يونگ با عنوان «مادينه روان»(۲) كه جنبه زنانه شخصيت مرد را بررسي مي كند ديده مي شود و يا رفتارهايي كه از «ضمير ناخودآگاه»(۳) شخصيت هاي داستاني بروز مي كند ...
بين پذيرش دنياي دروني و اندك آگاهي از علم و دانش تفاوت خيلي زيادي وجود دارد يك آدم ديوانه مي تواند ريشه ها يا پندارهايي را مطرح نمايد كه پژواكي از انديشه هاي افلاطون باشد... تا آن هنگام كه ناآگاه باقي مي ماند درخت است يا سنگ يا از آن دو بهتر عين يك حيوان [انسان نيست] ... اما درست هنگامي كه به آن پي مي برد و مي آموزد كه آن را تا حدودي به پاره آگاه خود بدل كند به آن فرد مي توان گفت كه واقعاً از آن برخوردار شده است.» ص ۱۲۷
و همچنين در مبحث ناخودآگاه جمعي (۵) كه همان اسطوره مشترك و افسانه جمعي انسانهاي يك اجتماع را در برمي گيرد در اين كتاب در مباحثي چون هابيل و قابيل، يعقوب و فرشته، بئاتريس و ... بيان شده است كه در انديشه يونگ «نمونه اصلي» ناميده مي شود. اينها همه تأثيراتي است كه روانشناسي يونگ بر هسه نهاده است: ... يكايك ما پاره اي از هستي هستيم و چون پيكر ما مراحلي از تكامل ما را از يك نقطه شروع زماني و حتي خيلي پيش از آن در خود نهان دارد، در نتيجه در روحمان آن چيزهايي را داريم كه از آن زمان تاكنون در فكر و مخيله بشر وجود داشته است. تمامي خدايان و اهريمن ها خواه مربوط به يوناني ها و خواه مربوط به چيني ها يا ... در وجود ما هستند. اگر نژاد انساني از بين برود و فقط يك كودك عقب افتاده آموزش ناديده از آن بر جاي بماند، اين كودك راه تكامل را از نو كشف مي كند، مي تواند خدا را بيافريند و اهريمن و بهشت، فرامين يا فرائض ديني و تمامي كتابهاي عهد عتيق و عهد جديد و هر چيز ديگري را از نو خلق كند.ص ۱۲۶. (۶)
آميزه اي از پليدي و پاكي
دميان ماجراي جواني به نام اميل سينكلر است. كسي كه بعد از خروج از خانه و ورود به عرصه هاي اجتماعي در مي يابد بد با «دو دنيا»ي متفاوت روبه رو است. يك طرف دنيايي كه خانواده، پدر و مادر و خواهران او قرار دارند؛ دنيايي روشن، زيبا، آرام و در تقابل با اين دنيا مدرسه، خيابان و شهر قرار دارند كه تاريك، زشت و هراس انگيز ند، در همين ايام مورد آزار و اذيت همكلاس خود «فرانتس كرومر» قرار مي گيرد اما بعد از اندك زماني ماكس دميان شاگرد متفاوت مدرسه او را از دست كرومر مي رهاند و از اينجاست كه رمان شكل اساسي به خود مي گيرد.
سينكلر تحت تأثير دميان هر چه بيشتر به خويشتن خود آشنا مي شود و بعد پيستوريوس كشيش مرتد او را با آبراكساز آشنا مي كند و سرانجام سينكلر هويت واقعي خود را مي يابد. سينكلر مانند پرنده اي است كه (خود در برهه اي از اين رمان آن را به صورت تابلويي نقاشي كرده است) از تخم بيرون مي آيد و وارد دنياي جديدي مي شود دنيايي كه در آن پليدي و پاكي، خوبي و بدي، سخاوت و شقاوت و ... همه و همه در كنار يكديگر قرار دارند. دو دنياي متفاوتي كه در يك دنيا تجلي يافته اند. سينكلر زماني كه پيستوريوس او را با آبراكساز خداي نيك و بد آشنا مي كند، درمي يابد كه اين ديالكتيك ها از همانجا شروع مي شود كه خدايش اهريمن و اهورايي را با هم دارد با اين دريافت است كه پرنده از تخم درآمده كه خود اميل سينكلر است. در پي يافتن است. يافتن، شناختن، خويشتن شناسي و بعد دستيابي به هويتي ناب و بي گفت وگو، هويتي كه استقلال روحي آدمي را شكل مي دهد و از هر انسان يك ابر انسان يا «ابرمرد» مي سازد.
قدرت ساختن از ضعف
اگر «نيچه» «ابرمرد» طراحي شده خود را در انساني مي بيند كه در ميان تراژدي زندگي و تاريكي هايش پلي با ابزار شناخت خويشتن به سوي تعالي مي زند، اميل سينكلر نيز براي رسيدن به اين مقام و دستيابي به هويتي بكر كه او را به سوي ابرمرد شدن ره مي نمايد پلي محكم كه پايه هايش را خودشناسي پي ريزي مي كند، زده است.
نيچه معتقد بود هر انسان پلي است به سوي ابر انسان يا ابرمرد بنابر اين نقصان و كاستي در انسانها نبايد به مفهوم ضعف تلقي شود بلكه اين ضعف نمادي است براي خويشتن شناسي .
خويشتن شناسي كه هسه از آن حرف مي زند و استقلال روحي كه بيان مي كند به مفهوم يافتن هويتي ناب و رسيدن به تعالي معنا مي يابد در واقع همان گونه كه نيچه ضعف را نفي مي كند و از آن مي گريزد همانقدر هم به اين معتقد است كه نقصان اگر به خويشتن شناسي و تعالي ختم شود قدرت نصيب آدمي مي شود. قدرتي ناب و نيرومند. اين انديشه نيچه را نبايد با شكل گيري فاشيسم آلماني يكي دانست چرا كه نيچه هيچ گاه به جنبه زيست شناختي نپرداخته است بلكه ضعف روحهاي انساني است كه او ر ا مي آزارد. ضعفي كه مانعي براي تعالي انسانها است. در چنين تلفيقي انسان ساختاري است كه هر دم به سوي مفهوم ناب شدن ره مي پيمايد و اين گونه است كه هر انسان مي تواند به تعبيري «خود مددكار خويشتن» باشد.
... ما نمي توانيم به ديگران كمك كنيم. هيچ كس هم نتوانست به من كمك كند. شما بايد به خودتان متكي باشيد و از ندايي پيروي كنيد كه از درون خودتان برمي خيزد. هيچ راه ديگري نيست.
اگر شما راه رسيدن به درون خودتان را نيابيد، اطمينان دارم كه هيچ معنويتي را هم نخواهيد يافت.(۷)
انسان در اين هنگام است كه با اصالت به سوي خويشتن شناسي و سپس تعالي و قدرت قدم برمي دارد.
اين انديشه بعدها توسط اگزيستانسيالست ها و اومانيستها به گونه اي نوتر عرضه شده است:
هر مرد بالغ فقط يك وظيفه دارد و آن اين است كه در جست وجوي خويشتن باشد، به اراده اي استوار و پايدار دست يابد و به راه خود، به هر جا كه منتهي مي شود ادامه بدهد.(۸) ص ۱۵۳
انسان هسه اميل سينكلر است كسي كه از خامي به پختگي مي رسد؛ اول با راهنما و بعد تنها خودش است كه راهنماي خود مي شود تا ابرمرد ايده هاي نيچه باشد.
پرنده بيرون مي آيد
هسه در دوره دوم نويسندگي خود به يك ايستادگي معنايي دست مي يابد و دست به كند و كاو و جست وجو در ميان روحهايي مي زند كه بي قرار به سوي «شدن» گام برمي دارند و اينحاست كه هسه را روشن كننده زواياي روح انسانها مي بينيم چيزي كه قبل از او داستايوفسكي بدان دست زده بود. اگر داستايوفسكي به جنبه روان شناختي شخصيت هايش بيش از جنبه هاي ديگر توجه مي كرده است دليلي ندارد كه هسه اين كار را نكند. او نيز تضادهاي زندگي بشر را و ديالكتيكهاي اساسي زندگي آدميان را به مثابه دو دنيا در نظر مي گيرد و از اين تضادها و ديالكتيكهاي اساسي زندگي آدميان را به مثابه دو دنيا در نظر مي گيرد و از اين تضادها و ديالكتيكها به آبراكساز مي رسد خدايي كه نه تنها خوبي و زيبايي و روشني را داراست بلكه در عين حال بدي و زشتي و خشم را نيز در چنته دارد. سينكلر با پذيرش چنين خدايي (آبراكساز) به اين نتيجه مي رسد كه خوبي ها و بدي ها، زشتي ها و زيبايي ها، مهربانيها و خشم ها دوروي سكه اي هستند كه زندگي نام دارد و انسان متعالي با گذشتن از اين قطب ها (قطب مثبت ومنفي) به نهايت انسان شدن مي رسد.
هسه نيز مانند داستايوفسكي به تحليل زواياي روحي انسانها مي پردازد و تعريف نيچه را از زندگي كه مي گفت: معني زندگي براي ما اين است كه خود و آنچه را به آن برمي خوريم به روشني شعله آتش مبدل سازيم، به روشن كردن روحهاي انساني بدل مي كند و چراغ به دست به روشني زواياي تاريك روح آدمي مي پردازد.
هسه در دميان به نفي ارزش هاي اخلاقي مرسوم جامعه مي پردازد و به نقد شرايط اجتماعي دست مي زند و در واقع به طرح مباحثي مي پردازد كه ارزش هاي اخلاقي جديد را شكل مي دهد، زماني كه سينكلر عاشق ما در دميان مي شود يا كمي عقب تر در مدرسه دست به كارهاي غيرمعمول مي زند همه و همه بيانگر روح بي تابي است كه در جست جوي هويت خود دست و پا مي زند و سرانجام نيز بدان دست مي يابد و در اين هنگام است كه مثل آدمي مثل همان پرنده اي است كه تلاش مي كند از تخم بيرون آيد «پرنده تلاش مي كند از تخم بيرون آيد. تخم دنياست. هر كسي كه مي خواهد زاييده شود نخست بايد دنيا را ويران كند. پرنده به سوي خداوند بال مي گشايد نام خداوند آبراكساز است.»(۹)
به هر حال هرمان هسه در هواي اروپاي غمگين و افسرده تنفس مي كند و براي رهايي از اين هواي مسموم و غم زده دست به نگارش آثاري مي زند تا تنفس را براي خود و خوانندگانش آسانتر كند.
بررسي ساختاري رمان دميان
هسه با استفاده از زباني نمادين به خلق اثري خارق العاده چون دميان دست زده است. در واقع استفاده از اين زبان نمادين به او كمك كرده است تا مفاهيم را آسانتر در اختيار خواننده بگذارد و در عين حال او را به تفكر وادارد. مثلاً عنوان شدن اين موضوع كه اميل سينكلربا خوردن سيب به دنياي بد و وحشتناك فرانتس كرومر وارد مي شود آيا نمي تواند يادآور خوردن سيب ممنوع توسط آدم و حوا و ورود به دنياي تاريك و نزول از بهشت و هبوط از افلاك به خاك باشد؟ همچنين بهره گيري از داستانها و روايات كهن كه در كتاب مقدس نيز آمده و يا داستانهاي افسانه اي، دميان را به اثري قابل تأمل بدل كرده است چرا كه خواننده آگاهي همه جانبه اي به داستانهاي كهن پيدا مي كند مثلاً شباناني كه «مواظب گله هايشان» هستند و خبر تولد مسيح را در مي يابند يا ماجراي كشتي گرفتن يعقوب پسر اسحاق با مردي كه به او مي گويد: «تا مرا بركت ندهي رهايت نمي كنم» و يا ماجراي دو دزدي كه به صليب كشيده مي شوند و در انجيل لوقا باب ۲۴ آمده است به تمامي احاطه هرمان هسه را بر داستانها و تمثيلات كهن و كتاب مقدس آشكار مي كند.
هسه داستان خود را در ۹ بخش مجزا اما مرتبط با يكديگر نگاشته كه عبارتند از: ۱- سرآغاز ۲- دو دنيا ۳- قابيل ۴- دزد ۵- بئاتريس ۶- پرنده تلاش مي كند از تخم بيرون آيد ۷- يعقوب و فرشته ۸- حوا ۹- سرآغاز پايان.
تمامي اين بخشها ساختاري منظم و منسجم را در رمان بوجود آورده است و سبب شده كه خواننده به نظم نوشتاري در داستان پي برد. استفاده از زاويه ديد اول شخص در روايت موجب شده كه تحول و تغيير راوي كه شخصيت اصلي داستان نيز هست بهتر به خواننده القا شود و در واقع به سبب احاطه اي كه هر كسي بر خود و تغييرات خود دارد و بيان اين درونيات توسط اول شخص راحت تر مي شود با شخصيت ارتباطي تنگاتنگ برقرار كرد.
پي نويس:
۱) نيروانا در آيين بودايي همان روشن شدگي است كه سالك با تمرين و ممارست از خامي به پختگي، روشن شدگي و آگاهي مي رسد.
2)Anima
3) un Conseious
۴) ص ۱۲۷ - دميان - هرمان هسه- ترجمه عبدالحسين شريفيان - انتشارات اساطير
5) Collective Uncoseious
۶) ص ۱۲۶ - دميان- هرمان هسه- ترجمه عبدالحسين شريفيان- انتشارات اساطير
۷) همان ص ۱۴۰- ۱۴۱
۸) همان ص ۱۵۳
۹)همان ص ۱۱۰