سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۴۱- Aug, 19, 2003
آزاده خانم و نويسنده اش.
برزخ يك متن
زير ذره بين
رمان «آزاده خانم و نويسنده اش...» يك اثر «ارجاعي» است كه مخاطب به دور از روش هاي خطي، به درون موقعيت هايي سفر مي كند، كه نويسنده به گونه اي دشوار و تو در تو، آن را تدارك ديده، تا مخاطب در فضاهايي كابوس زده و تسخير شده، به انبوهي از زبانها و تفاوتهاي داستاني آشنا گردد.
006625.jpg
محمود معتقدي
بازخواني رمان «آزاده خانم و نويسنده اش» يا... نوشته رضا براهني به بهانه چاپ دوم آن.
رمان «آزاده خانم و نويسنده اش...»* يك متن پر از كابوس هاي سيال و فراواقعي است كه در چشم انداز مشتي عشق و مرگ و در آستانه طنز و آدم فروشي، به ساختاري «چند تو» و روايت هايي چند صدايي، ختم مي شود. زاويه هاي ديد و لحن نويسنده، برآيندي از نگرش هاي «بينامتني» است كه از هزار و يكشب، تا جويس، تا هدايت، تا داستايوفسكي و تا...، هر كدام فضاهايي هستند كه اين «كولاژ» ادبي را، برپا داشته اند. براهني شالوده هاي معمول را مي شكند و مخاطب را به قرائت متفاوتي از «متن» مي كشاند. نويسنده بر بنياد نوعي ساختار شكني، با تكه تكه كردن واقعيت ها، ايستگاههاي متفاوتي را پيش روي ما، مي گذارد و از ميان هزارتوهاي «متن» به گردآوري پاره ها و پيكره هاي منتشر درون «متن» مي پردازد.
مجموعه اين رمان، چند داستان و چند زبان را در خود مطرح مي كند و همچون جهان «بورخسي» بسياري از لحظه هاي درون متني، به نشانه هايي از حجم، عكس و خطوط هندسي پيوند زده مي شود.
آغاز هر بخش، با عبارت «يكي بود، يكي نبود» شروع مي شود و تو گويي لحن هاي فراواني از نويسندگان داخلي و خارجي، صداي خود را به مخاطب مي رسانند. «رؤيا» و «بيداري» بزرگترين دستمايه نويسنده در پردازش اين متن است. براهني با دانستگي هاي فراواني به لايه هاي دروني متن سفر مي كند و اينجا و آنجا، با صداهاي گوناگوني، پاساژهاي فراواني را باز مي كند و به عبارتي همه چيز را ميان بودن و نبودن، بازتاب مي دهد.
«زمان حاضر از بين رفته بود، آدمها همان بودند، ولي در آن زمان نبود كه بودند، در زماني ديگر بودند»(ص ۲۶۶)
رمان «آزاده خانم و نويسنده اش...» يك اثر «ارجاعي» است كه مخاطب به دور از روش هاي خطي، به درون موقعيت هايي سفر مي كند، كه نويسنده به گونه اي دشوار و تو در تو، آن را تدارك ديده، تا مخاطب در فضاهايي كابوس زده و تسخير شده، به انبوهي از زبانها و تفاوتهاي داستاني آشنا گردد. در اين ساختار،  زمان براي هميشه فراموش شده است و وقايع و حوادث داستاني با پرش هاي غيرمتعارفي روبه رو است.
«شهرزاد قصه گو» در همه جا حضور دارد و ميان مرگ و زندگي، كار قصه را طولاني مي كند، تا جريان «مرگ» عقب بيفتد. در ايستگاههاي مختلف متن كه به صورت ۲۲ كتاب فصل بندي شده است، سايه مخمصه هاي فراواني همچون: كابوس جنگ، كابوس مرگ، كابوس زيبايي، كابوس مصيبت، كابوس خشونت و... همواره بر سر متن حضوري جدي دارند. نويسنده در يكي از پاساژها، نقش خود را در قالبي دوگانه، در قصه پردازي اين گونه نشان مي دهد:
«دكتر رضا مي خواست به دكتر اكبر بگويد كه او مجبور است نوشتن را از شخصيت هايش ياد بگيرد. نوشتن قصه راحت است. ولي نوشتن قصه نوشتن اصلاً آسان نيست. قصه را يك نفر مي نويسد و به همين دليل زور مي گويد. اما كسي كه قصه نوشتن را مي نويسد با زورگويي مخالف است... اگر نويسنده قصه را طوري بنويسد كه انگار نوشتن قصه را مي نويسد حتي اگر بميرد باز قصه ادامه خواهد يافت. پس مرگ بر مؤلف! زنده باد نوشتن! پس انتخاب نام «آزاده» بي دليل نيست».(ص ۵۶۳)
شاخصه اصلي اين «متن» گسست و عدم قطعيت در همه چيز و همه كس. از تبريز تا استانبول، از تهران تاروسيه، در همه جا قصه هاي معلقي وجود دارد كه نويسنده قصد دارد، در دل يك قصه، قصه هاي ديگري را بنويسد. آدمها و مكانها، همزادهاي ديگري هم دارند. همچنان «آزاده خانم» همزادش «زهرا سلطان» نام دارد. هر كدام از چهره ها در موقعيت داستاني خود، از فرهنگ و لحن خاصي برخوردارند. بخصوص «آزاده خانم»:
«آزاده خانم، هميشه به همين صورت ماند و مانده است و خواهد ماند. دختري بسيار ظريف و ريزنقش، با پوستي سفيد، چشمهاي خرمايي و ابروهاي كشيده متناسب و موهاي بلوطي بلند و پرپشت كه تقي و پسردايي از همان بچگي عادت كرده بودند، با بهت و حيرت انگيز او را تماشا كنند و وقتي كه راه مي رفت، با نگاه، حركت موها را در پشت سرش ديد بزنند و به رغم ريزنقش بودن او و درشت هيكل بودن پدرشان، شباهت بين اين دو را گاهي بر زبان هم بياورند...».(ص ۵۰)
نويسنده، در اينجا و آنجا، گاه به گونه طنز آميزي تصاوير زناني متفاوت و با پوشش هاي خاصي را در لابه لاي «متن» به نمايش مي گذارد. در بخش ۲۱، از كتاب دوم سفر تخيلي «آزاده خانم» به روسيه و ديدار از «فدور»- كه زيباترين و ساختمند ترين كل «متن» به حساب مي آيد. از شيوه داستان نويسي «داستايوفسكي» مايه گرفته و به لحاظ زبان و توصيفات، بسيار درخشان و دلنشين است. اين بخش، داستان سفر كسي است كه در اواسط قرن بيستم در تبريز به اواسط قرن نوزدهم در پطرزبورگ سفر مي كند، تا شاهد وقوع بخشي از زندگاني خود در آن شهر باشد.
«آزاده خانم در مكان به سوي شمال رفت تا در زمان به عقب رجعت كرده باشد و در نتيجه حوزه جغرافيايي خيالي اي در فضا براي خود آفريد، كه تا آن روز كسي چيزي به عمق آن نيافريده بود. از تبريز تا آستارا با اتوبوس رفت و به سرعت تمام... آزاده خانم مي دانست كه هنگام قدم گذاشتن در صحنه مه آلود اطراف كانال بايد نفس عميقي بكشد و در كنار نرده ها، در وجود «ناستنكا»ي جوان حلول كند... وقتي كه آزاده خانم به ميعادگاه رسيد. هنوز «فدور» نرسيده بود ولي «ناستنكا» آنجا بود. دختري شيرين و خيالاتي و قدري زياده از حد معمول گريان كه نيازمند سوداي بيشتر در خلوت ضميرش بود، تا به كمك آن بتواند «فدور» جوان را ديوانه وار عاشق خود كند...». (ص ۱۲۷-۱۳۲)
در رمان «آزاده خانم...» شيوه هاي روايت با نوع دانستگي هاي نويسنده كه اغلب محصول خواب و بيداري است داراي تناسب هايي است. زاويه ها و شكل ها و لايه هاي آشكار و پنهان، در فرايند نوعي نشانه هاي زباني و بصري، چون برش هايي از هم گيسخته، فضاي يك مجموعه «دايره المعارفي» را بازگو مي كند.
در سراسر متن، انواع نثرها، زبان ها و نشانه ها به شيوه هاي گوناگوني، پا به ميدان مي گذارند. در اين «متن» دوگانگي و دوصدايي بودن آدمها به شكل شخصيت هاي ديروزي و امروزي در لابه لاي قصه خود را به رخ مي كشند.
همچنين رابطه «بينامتني» به گونه اي پنهان در اين «متن» حضور دارند. فرصت هايي از منظر بورخس، تا هدايت، تا چوبك، تا داستايوفسكي، تا جوزيس، تا هزارويكشب و... به قلمرو داستان راه مي يابند.
شكستن زمان و مكان در همه لحظه هاي «متن» حس مي شود. ادبيات، تيپ ها، نامها و نشانه ها در اين فضاي لغزنده و پر از ترديد، پيوسته جاي خود را به ديگر يافته ها و دانسته هاي نويسنده مي دهند.
در رمان «آزاده خانم...» رد پاي اسطوره، شعر، تاريخ، رمانهاي موفق و معروف جهان و ديگر كابوسهاي مسأله برانگيز، از چشم و زبان چهره هاي «متن» به شفافيتي تمام ديده مي شود. همه اين يافته ها، بوي برزخ مي دهند. چرا كه ميان بودن و نبودن، مي آيند و مي روند و ناهمگوني وجه مشترك همه اين لحظه هاست. گاه پرگويي و پاساژهاي نويسنده، مخاطب را به وضعيتي «بن بست» مي كشاند و ارجاعات و تداخل ها، چون مخمصه اي طولاني، جهان باورها را به زودي ناممكن و شكننده مي كند.
براهني، همه آدمها و رمانهاي مورد علاقه خود را به گونه اي به صحنه مي آورد و به كمك نوعي «گرته برداري» قصه هاي آنها را به سود خود، مصادره مي كند. ضمن آنكه به وفاداري «متن» پيوسته علاقه نشان مي دهد. اما عناصري از واقعيت هاي داستاني را از دل متن هاي ديگران به عاريت مي گيرد.
نويسنده در بازنگري زندگي داستايوفسكي، از كابوس مرگ به سمت نوعي دراماتيزه كردن «متن» پيش مي راند. داستان «نامه» به برادر، تلفيقي از لحظه هاي رويا و بيداري است كه بسيار درخشان به بار نشسته است. اينكه ارتباط اين عناصر از كجا شروع و به كجا ختم مي شود، مخاطب چيزي درنمي يابد. نامه اي در سايه زندگي «داستايوفسكي» در نوع خود زيبا و خواندني است!
«برادرم! من از پا درنيامده ام و جرأت خود را از دست نداه ام زندگي همه جا زندگي است، زندگي درماست، نه در جهان خارج، در كنار ما انسانهايي وجود دارند كه با همه ناكامي روبه رو هستند، بي آنكه لب به شكوه بگشايند يا خود را تسليم نااميدي سازند... آنچه براي من باقي مانده خاطرات است و تصاوير، خاطرات و تصاويري كه من خود آنها را آفريده ام و يا نتوانستم آنها را چنان كه بايد مجسم سازم. اينها خوره وار از من مي كاهند. با اين حال من موفق شده ام قلبم را با خود نگاه دارم و همچنين گوشت و خونم را كه هنوز قادرند دوست بدارند، رنج بكشند، رقت بياورند و از خاطر بزند. با اين همه زندگي همين است. هيچ گاه در من ذخايري اين چنين بارور و اين چنين سالم از زندگي به جوشش و غليان درنيامده است...». (ص ۳۳۲)
در همين راستا، چهره هايي همچون: «آزاده خانم»، «بيت اوغلي» و «دكتر رضا» بدل هم دارند كه در اينجا و آنجا گاه به شكل نمادين و گاه به گونه اي واقعي  در متن ظاهر مي شوند. نويسنده براي نوشتن «رمان» از تبريز تا استانبول، از بهشت زهرا تا مرگ در جبهه هاي جنگ، كابوس هاي فراواني را مطرح مي كند كه اغلب برگرفته از حوزه دانستگي هاست. چرا كه در پس همه باورهاي درون متن، نوعي مرگ انديشي، ستيزه جويي و زمانهايي از تاريخ معاصر، به چالش گرفته شده است. اما تا كجا مي توان اين رازها را در قلمرو «رمان» ارزيابي كرد. كار دشواري مي نماياند.
زيان و نگرش داستانهاي درون متن، از قرن نوزدهم شروع و تا متن هاي پسامدرن قرن بيست و يكم ادامه پيدا مي كند. در رمان «آزاده خانم»  ارواحي تسخير شده، در اينجا و آنجا به نوعي در بازگويي گذشته هاي نويسنده به ميدان آمده اند. براهني تقريباً تمام دستمايه هاي اين رمان را از زندگي خود گرفته است و با داستاني كردن برش هايي از آن، دست به تجربه اي چند وجهي و چند صدايي زده و به مخاطب سرانجامي را نشان نمي دهد، فضاهاي تراژيك و مرگ هاي پي درپي، همواره به تلخي «متن» كمك مي كند. تا اندوه انسان صد ساله اخير را در بستر حركت هاي اجتماعي به گونه اي نمادين به نمايش بگذارد. مرگ «آزاده خانم» شايد پايان ماجرايي است كه به زودي از رؤياي نويسنده به سمت گورستان پيش مي راند:
«... تن تكيده زن زيبا، در زير ترمه، همان پرنده تيرخورده بود. ولي بيش از حد دراز مي نمود. آن دو كفر روح در جنب وجوش بودند و آن سوي دنيا را آماده مي كردند... جنازه اي در كار نبود. پرنده اي افقي و مسطح در زير ترمه بود كه به قدر برگي دراز و خشك با سطح تابوت يكي شده بود. دور از چشم جهان در زير ترمه لباس زن خوني بود . مي ريزد. خون مرا مي ريزد...». (ص ۲۶۳)
در فضاي گسيخته «آزاده خانم» بسياري از تصاوير و اعداد بخصوص عدد ۳ داراي جايگاه نمادين ويژه ايست. «متن» پيوسته در فضاهاي تو در تو و سه تايي: آدمها، زندگي ها و مرگ ها در رفت و آمد است...
«... در زندگي [نويسنده] سه زن نقش اساسي داشته اند. قصه اول او سه زن دارد... از ميان پوشه هاي قصه هايش، پوشه سوم را چشم بسته انتخاب مي كند و آن سومي همان قصه «بيت اوغلي» است... «سه» آشويش وجود دارد... «سه» مي تواند سه مرگ زندگي او باشد. مرگ ديسه در استانبول، مرگ آزاده خانم در تبريز، مرگ زهرا سلطان در تهران. «سه» مي تواند سه زن و يا سه مرد قايق رؤياي بين اروپا و آسيا باشد. «سه» مي تواند سه زن بيت اوغلي باشد. «سه» مي تواند «شاداب»، «بيت اوغلي» و «حاجي علي پهلوان» باشد... ولي آيا هدف اين بوده؟ آيا دنبال تفسير اين كلمات هستيم؟ آيا دنبال معني اينها مي گرديم و يا معناي روابط اينها با كلمات ديگر...؟» (ص ۵۶۵-۵۶۴)
رمان «آزاده خانم» كه در واقع «سه  پايان» را به شكل نمادين مطرح مي كند. در درون خود از مخاطبان خود مي پرسد: «پايان شما چگونه است؟» بنابراين اين «متن» پرحجم كه به لحاظ شكل و زبان داراي افت و خيزهايي هم هست درواقع طرح يك «رمان» را در دل داستانهاي ديگر مطرح مي كند. اما از واقعيت خاصي كه به دشواري هم پيش مي برد، چيز دندانگيري را بازگو نمي كند. زبان، تصويرها و زاويه هاي شكلي و محتوايي در اين متن از مدرنيسم شناخته شده، پيوسته در حال عبور است و ساخت تازه آن به چشم انداز حركت هاي «پست مدرن» نزديك و نزديك تر مي گردد.
«يكي بود، يكي نبود، غير از خدا هيشكي نبود. يك دكتري بود به اسم دكتر اكبر كه نويسنده و روانپزشك بود و دكتر مادر دكتر رضا هم بود كه دكتر ادبيات و نويسنده بود. بخصوص نويسنده اين نوع نوشتن كه حالا نوشته مي شود. درست جلوي چشم شما نوشته مي شود و شما هم جلوي چشم نويسنده آن را مي خوانيد...». (ص ۵۹۵)
به نظر مي رسد كه «ارواح» درون متن، به اعتباري واقعي اند. اما نه از منظر مخاطب. صداي براهني ساعدي و تصويرهايش از بازجويان و زندانبانان، در رمان «آزاده خانم...» به گونه اي نمادين حضور دارند. گويي در اين آسياب استخوانهاي فراواني به باد سپرده شد!
* آزاده خانم و نويسنده اش (چاپ دوم) يا آشويتس خصوصي دكتر شريفي/ رضا براهني/ انتشارات كاروان/ چاپ دوم، ۱۳۸۲

چراغي براي ادبيات.
006635.jpg
ياسر نيشابوري
گزارشي از وضعيت ادبيات در روزنامه هاي رسمي كشور . به علت علاقه و حساسيت فراوان اين حقير به شعر و ادبيات و از آنجا كه اين دو مهمترين مؤلفه فرهنگي يك ملت است و به قول گوته: «شعر هر دياري، بارزترين نشانه سطح آگاهي مردم آن است.» بر آن شدم تا با تحقيق و بررسي، گزارشي از وضعيت شعر و ادبيات در روزنامه هاي رسمي كشور به دست دهم. اما قبل از شروع، خوانندگان عزيز بايد بدانند كه اين گزارش با بي طرفي كامل و تنها از روي شواهد و مندرجات تهيه شده است. به همين دليل و در تصديق گفته چارلز ديكنز، اميدوارم درباره من و درباره همه ما از روي حقيقت قضاوت كنند. با نگاهي به سرگروه هاي فرهنگي روزنامه مي توان آنها را بر اساس نوع نوشتار به سه دسته تقسيم كرد، البته ممكن است در برخي موارد اين مرزبندي نسبي باشد. دسته اول روزنامه هايي هستند كه مطالب صفحات فرهنگي شان به شيوه خبري محدود شده است و به گزارش هاي كوتاه خبري بسنده مي كنند كه از آن جمله اند: ياس نو ، آفتاب يزد ، حمايت ، مردمسالاري ، فرهنگ آشتي ، خبر ، ابرار ، توسعه و صداي عدالت. دسته دوم آنهايي اند كه صفحات فرهنگي شان بيشتر به مطالب هنري مانند مصاحبه با هنرمندان و نقد و تحليل آثار هنري اختصاص مي يابد و كمتر به مسائل ادبي مي پردازند و از آن جمله اند: ايران ، جام جم و همبستگي. دسته سوم روزنامه هايي هستند كه صفحات فرهنگي شان در كنار مطالب هنري، جايگاه ويژه اي را نيز به شعر و ادبيات اختصاص مي دهند و به طور مداوم و پويا به مصاحبه، مقاله، نقد و تحليل و كليه فعاليتهاي ادبي مي پردازند. از جمله: انتخاب ، اعتماد و همشهري.
حال به بررسي هر يك از اين سه دسته مي پردازيم، لازم به ذكر است كه روزنامه هايي هم هستند كه در هيچ يك از اين سه گروه جاي نمي گيرند، مانند اطلاعات، كيهان، رسالت و جمهوري اسلامي. اين چهار روزنامه در چهارچوب  مشي و برنامه اي كه دارند نياز چنداني به بحث درباره ادبيات نمي بينند.
بررسي گروه اول
آنهايي كه به منابع خبري گسترده دسترسي دارند با نگاهي به روزنامه هاي گروه اول درمي يابند كه اگر ايسنا، ايرنا، ايلنا و ديگر خبرگزاري هاي سهل الوصول فارسي زبان نبود، برخي از ايشان بايد تعطيل مي كردند و مي رفتند دنبال حرفه ديگري. يك نكته تأسف بار در دو روزنامه اين دسته- ياس نو و آفتاب يزد- به چشم مي خورد؛ اين كه ايشان در بين روزنامه ها بيشترين عناوين سياسي حمايت از نويسندگان را به خود اختصاص مي دهند اما در عمل حتي در روزنامه  خودشان بهاي خاصي به ادبيات، صفحات و ستونهاي ادبي نمي دهند. اين موارد باعث مي شود روزنامه تا حد يك تريبون تبليغاتي نزول كند كه در آن از هر چيزي از جمله فرهنگ و ادبيات به عنوان حربه اي براي رسيدن به منافع فردي يا گروهي استفاده مي شود.
بررسي گروه دوم
علت كم توجهي روزنامه هاي اين دسته به صفحات ادبي را بايد در مديران ارشد آنها جستجو كرد. بسياري از دبيران گروه هاي فرهنگي بر اين باورند كه معمولاً سردبير روزنامه با اعمال فشار بر دبير سرويس فرهنگي، وي را وادار مي كند تا خط مشي صفحات را به سمت هنر هدايت كند و در عين حال از حجم مطالب ادبي بكاهد. شايد هدف اين باشد كه فروش روزنامه را بالا ببرند. اما حقيقت اين است كه كار نتيجه معكوس مي دهد. زيرا افرادي كه به دنبال مطالب هنري تين ايجري و جذاب هستند به سراغ روزنامه نمي آيند و بيشتر مشتري نشريات زرد هستند و تاكنون تجربه نشان داده كه با اين كار تنها از خوانندگان روزنامه كاسته مي شود و مشتريانش محدود به قشر عوام مي شوند.
بررسي گروه سوم
در روزنامه هاي اين دسته مطالب ادبي از همه نوع: شعر، داستان، مصاحبه، ترجمه، نقد ادبي و گزارش تحليلي به چشم مي خورد ، اما باز هم جاي يك چيز مهم خاليست و آن نقد سازنده ادبي است. در اكثر موارد نقد، به جز كارهاي معدود منتقدان حرفه اي، يا براي آفريننده اثر حسابي نوشابه باز كرده اند و يا اينكه حسابي توي سرش كوبيده اند كه البته انتخاب آن با منتقد است. ولي به جز اين يك مورد، صفحات ادبي اين روزنامه ها تقريباً كامل، جامع و حرفه اي هستند. مثلاً اعتماد با اينكه روزنامه اي نوپا است و حدود يك سال از عمر آن مي گذرد صفحات ادبي اش در آغاز خواندني بود و با برنامه  به نظر مي رسيد اما مدت كوتاهي است كه به دليلي نامشخص، صفحات ادبي آن كاهش يافته و از حجم و كيفيت مطالب كاسته شده است. قبل از اين مدت كوتاه، صفحات ادبي اعتماد به طور كامل مقوله شعر و ادبيات را پوشش مي داد. مثلاً يكشنبه ها ويژه نامه فرهنگي با نام «فرهنگ و هنر» و بعدها «هفت»، ضميمه اعتماد منتشر مي شد كه شماره هاي قابل توجهي از اين ويژه نامه به شعر و ادبيات اختصاص داشت، مشكلات ترجمه و گفته هاي مترجمان را مطرح مي كرد، نقدهاي ادبي در حوزه شعر و رمان داشت و همچنين يادداشتهاي پربار ادبي. در صفحات لايي روزنامه مطالبي در مورد شاعران و نويسندگان ايران و جهان چاپ مي شد و نسبت مطالب شعر و ادبيات به مطالب هنري چشمگير بود. در حال حاضر نيز هر روز دو ستون داستان بلند از داستانهاي بست سلرز Best sellers به چاپ مي رسد. روزنامه انتخاب هم هر چند با نظر به حجم مطالب ادبي اش در حد ايده آل نيست ، اما همين قدر كه مطالب از كيفيت مناسبي برخوردارند جاي تقدير دارد. اميد است كه گروه فرهنگي اين روزنامه با برنامه مشخص كارشان را ادامه دهند و به اين حد اكتفا نكنند چون سكون، خود به مثابه مرگ است.
مي رسيم به روزنامه همشهري، روزنامه اي با قدمتي طولاني و يدك كش عنوان پرفروش ترين نشريه كشور، مطمئناً رسالتي سنگين تر از ساير نمونه هاي همتاي خود دارد. پرسنل حرفه اي سرويس فرهنگي اين روزنامه تا چندي پيش با توان بالا فعاليت مي كرد و به علت حجم زياد در كنار صفحات هنري، صفحات ادبي قابل قبولي داشت و معمولاً دو روز در هفته صفحه ادبي داشت كه اين صفحه طرفداران پروپا قرصي هم براي خود دست و پا كرده بود. اما با تعويض مسئول و تعدادي از پرسنل، سرويس فرهنگي براي مدت كوتاهي به تعطيلي درآمد و از چندي پيش دوباره با سبك و سياقي جديد و تازه آغاز به كار كرد. مزيت شيوه جديد اين است كه روزنامه هر روز همراه ضميمه است و با اين كه تازه اول راهي است كه از نو آغاز كرده، گام اول را بلند برداشته و جهش خوبي داشته است. در حال حاضر صفحات ادبي اين روزنامه شامل نقد شعر و رمان، مصاحبه، ترجمه، مقالات ادبي، اخبار كوتاه ادبيات و معرفي نويسندگان ايران و جهان است. فقط جاي داستانهاي كوتاه روزانه خاليست. در حال حاضر در نبود صفحات ادبي اعتماد و حجم اندك صفحات ادبي انتخاب، همشهري فرصت خوبي براي يكه تازي در اين زمينه دارد. منتها نبايد فراموش كرد كه با كمي غفلت ممكن است دچار آفت شده و از گردونه رقابت خارج شود. مهمترين آفتي كه اكنون مي تواند اين روزنامه را تهديد كند ، اين است كه مطالبش حول شخصيت ها و آثار افراد معدودي متمركز و از تنوع خارج شود. در پايان ناگفته نماند كه موضوع اين گزارش فقط روزنامه ها بوده اند و به همين دليل مجال پرداختن به ديگر نشريات ادبي نبود و صد ا لبته كه وارسي و تقدير از نشريات تخصصي ادبي از قبيل نافه، شوكران، كارنامه و... كه زحمت فراوان مي كشند و بخش مهمي از اين رسالت سنگين فرهنگي را به دوش مي كشند فرصت خاص خود را مي طلبد.

نگاه
نقد زائده نيست
عنايت سيمعي
محمد زندي
مقوله نقد ادبي بعد از انقلاب شاهد تغييراتي بوده است. اين دگرگوني در نگاه منتقدين اين عرصه همواره محل طرح پرسش ها و پاسخ هاي گوناگون و متنوعي بوده است و همچنان نيز مي توان از نام آوران اين عرصه پرسش كرد و زواياي ديگر ماجرا را كاويد. با همين انگيزه گفت وگويي باعنايت سميعي داشته ايم كه مي خوانيد.
*  عرصه نقد در بعد از انقلاب شاهد چه تغييراتي بوده است؟
- عرصه نقد بعد از انقلاب فعاليت خودبسنده اي پيدا كرده، تعداد ناقدان ما، در گذشته محدود بوده و غالب ناقدان هم خودشان دستي در ادبيات داشتند. البته چند چهره ماندگار نقد هم از قبل از انقلاب باقي مانده كه در رأس آنها براهني، كدكني، رويايي، حقوقي، دست غيب و تعدادي از شاعران و نويسندگاني كه در حاشيه به كار نقد مي پرداخته اند از جمله آتشي را مي تـوان نام برد. اما بعد از انقلاب وضع تغيير كرده است يعني اولاً تعدادي منتقد پيدا شدند كه خودشان اگر هم در شعر و داستان دستي داشته باشند مدعي ارائه و اشاعه راه و رسم خاص ادبي نيستند بلكه برخوردشان با متن است و خوانش  هاي تازه اي كه قادرند از متن به عمل بياورند به شكلي كه نقد از حالت زايده شعر يا داستان خارج شده و تبديل به متن قابل خوانش شده كه درست به اندازه يك متن ادبي قابل تأويل است. اين ويژگي ها نه اينكه در قبل از انقلاب در متن هاي مربوط به نقد نبوده بلكه نوعي خودآگاهي نسبت به نقد شكل گرفته كه اين خودآگاهي نقد را از حالت زايد ادبيات بيرون آورد. آثار مربوط به نقد يكي از نحله هايش را در كار براهني پيدا كرد. بي گمان براهني از حيث وسعت نظر و دقت خوانش يكي از منتقداني است كه مي توانيم او را در كنار بزرگترين منتقدان غربي قرار دهيم. اگر آن جنبه هاي پرخاشگري براهني را از آثار گذشته اش مثل طلا درمس و قصه نويسي حذف كنيم، به سادگي به اين حقيقت پي مي بريم كه نگاه براهني نسبت به ادبيات چيزي از ساختار گرايان در دهه ۱۹۶۰ ميلادي كم نداشت، نقد براهني بعد از انقلاب وارد عرصه هاي ديگر شده و چون او خود مدعي اشاعه نوعي شعر و داستان در ادبيات ايران بوده نگاه ناقدانه و خلاقيت ادبي او با يكديگر تركيب شده و راه را براي تشخيص وضعيت بحراني يعني تشخيص صحت و سقم قضايا دشوار كرده است. با اين همه و به رغم ارائه نظرياتي كه محل نزاع مي تواند باشد. ناقدان ديگري مثل مشيت علايي كه منحصراً به كار نقد اشتغال دارد و خود به شيوه جامعه شناختي به متن نگاه مي كند از پديده هايي به شمار مي آيند كه ساخته و پرداخته وضعيت بعد از انقلاب است. در اين ميان مي  توان از دست كم بيست منتقد نام برد كه منحصراً به كار نقد اشتغال دارند. مثل رسول زاده، سعيد صديق، مسعود توفان، فتح الله بي نياز، بهمن بازرگاني و اسم ديگراني كه حضور ذهن ندارم. اين منتقدان كه تضاد و اختلاف ديدگاهشان بارز است در تداوم و استمرار از اين وضعيت بي ترديد ادبيات ما به ويژه شعر را از حالت محفلي خارج خواهد كرد. و با اين حساب مي توان روي جريان خلاقيت نقد ادبي در ايران تأكيد كرد. در اين ميان سهم مترجماني كه در معرفي آثار انتقادي نقش ارزنده داشته اند قابل تأكيد است. گروه مترجمان ارغنون، مراد فرهادپور، بابك احمدي، سهمي ارزنده در شناخت نظريات جديد انتقادي ايفا كرده اند.
* آيا متون نقد را مي توان متوني مستقل تلقي كرد؟
- در تمام جهان معمولاً منتقد را يك هنرمند شكست خورده مي دانند ولي اين سخن بخشي از حقيقت است، چرا كه اگر منتقد نتواند در عرصه شعر و داستان و يا ساير هنرهايي كه به آن اشتغال داشته امتياز ويژه اي كسب كند، در عوض اگر در عرصه نقد دست به كار خلاقانه اي زده باشد نه تنها آن شكست جبران شده بلكه عرصه ديگري گشوده مي شود. كه در اين عرصه نه تنها نقد به عنوان زايده ادبيات به حساب نمي آيد بلكه خود متني است كه همچون ساير متون مي تواند در معرض تأويل قرار گيرد.
* نظرتان در مورد كار همزمان نقد و آفرينش هنري چيست؟
- كسي كه هم در ژانر شعر و داستان دست دارد و هم نقد، ممكن است دو حالت پيش آورد، در حال نخست شاعريا نويسنده منتقد مي كوشد كه دريافت هاي شعري و ادبي خود را از طريق نقد اشاعه دهد. نمونه بارز آن رضا براهني و يا علي باباچاهي است، اما شاعر و نويسنده منتقدي هم ممكن است پيدا شود كه نقد را فارغ از الگوهاي شعري و داستاني خود و به عنوان يك ژانر مستقل مطرح كند. در اين صورت با نقدي سرو كار داريم كه خود يك ژانر متفاوت خواهد بود.
سياسنبو بعداز چهارده سال
چاپ دوم مجموعه داستان سياسنبو نوشته محمدرضا صفدري به همت نشر قصه، هفته آينده وارد بازار كتاب مي شود. اين مجموعه كه اولين بار درسال ۱۳۶۸ به چاپ رسيد آغاز درخشان نويسنده اش را نويد داد. اين مجموعه شامل هشت داستان كوتاه به نام هاي سياسنبو، ابوسيا، علو، چتر و باراني، كوچه كرمانشاه، چاقوي دسته قرمز، سنگ و دو رهگذر است.
اين مجموعه شامل داستان هايي است كه به لحاظ فرم و محتوا با كارهاي بعدي صفدري تفاوت هايي دارند كه نوع نگاه دوره اي از نويسندگي صفدري را انعكاس مي دهند. محاق چهارده ساله فراراه چاپ دوم اين اثر خودش حكايت هايي دارد كه به موقع به آن خواهيم پرداخت.
چراغ هفته نامه «نيما» روشن مي شود
هفته نامه فرهنگي، هنري، اجتماعي «نيما» از نيمه دوم شهريور ماه منتشر مي شود. «بهزاد زرين پور» صاحب امتياز، مدير مسئول و سردبير اين هفته نامه در نظر دارد با همكاري گروهي از روزنامه نگاران حرفه اي كه نسل هاي مختلف را دربرمي گيرد نشريه هنري و ادبي متفاوتي، به دست مخاطبان هنر و ادبيات ايران برساند.
زرين پور كه جايزه شعر گردون و نيز بيش از يك دهه تجربه روزنامه نگاري حرفه اي را در كارنامه خود دارد، با اشاره به موقعيت جهاني ادبيات و هنر ايران گفت: ما مي خواهيم با انتشار گسترده ديدگاه هاي صاحب نظران و اهل هنر و ادبيات و نيز اطلاع رساني دقيق و معطوف به جريان هاي فكري روز، رابطه اي دوسويه و خلاق، با خوانندگان و علاقه مندان آثار ادبي و هنري شكل دهيم و همچنين مطمئن هستيم. با طرح تازه اي كه در دست اجرا داريم اين فرايند را تحقق بخشيم.

سايه روشن ادبيات
006630.jpg
نمي خوانم، حتي اگر نوبل برده باشد!
دورماني را كه در ماههاي اخير خوانده ام از حسن اصغري و ايزابل آلنده بود. بابايي با بيان اين مطلب گفت: متأسفانه نام كتابها را فراموش كرده ام. به گمانم رمان ها نسبت به كتاب ها و مجموعه هايي كه تا حال خوانده ام يكسره متفاوت است. اما كلاً سعي دارم كتابهايي براي مطالعه انتخاب كنم كه آسيب به ذهنم نرسانند. يعني به فرض اگر نويسنده كتاب جايزه نوبل را هم برده باشد و كتابش براي مطالعه جالب نباشد آن را مطالعه نكنم.
«عليرضا بابايي» شاعر «وقتي كه مقصدي نيست» با اشاره به آخرين كتاب هايي كه مطالعه كرده اضافه كرد: اتفاق هاي ادبي فراوان اند، اما فكر مي كنم زندگي من آن قدر مهم نيست تا اتفاقي بيفتد و قابل بازگو كردن باشد. شايد شعر گفتن مهمترين اتفاق در زندگي من بوده است.
بابايي كه كار شعر خود را ابتدا با نوشتن داستان آغاز كرد در آخر اشاره كرد: پس از انتشار مجموعه شعرهاي «خوانش چندم عشق» «وقتي كه مقصدي نيست و التيام نشانه زخمها را گم كرده است كه با موفقيت همراه بوده، در حال حاضر كتاب شعر «گاهي غنيمت است زخم» را در زير چاپ دارم.
جواد جزيني: «سمرقند» جالب بود
جواد جزيني، داستان نويس مي گويد:اخيراً كتاب، «سمرقند» را خواندم كه به نظرم جالب آمد. «سمرقند» فصل نامه ادبي، هنري است و در قطع كتاب به چاپ رسيده است. فصلنامه ويژه نامه ويرجينيا ولف است. تمام صفحه هاي كتاب به اين زن برجسته نوگراي ادبيات جهان ربط دارد. مقاله ها وجود تازه ادبي او را برايم روشن كرد.
«ولف» در كنار فعاليت هاي داستاني و اجتماعي به واقع يكي ازپرچم داران نهضت زنان محسوب مي شود. به رغم چاپ شدن آثار چاپ شده از «ولف» مثل «خانم دالوي »، «به سوي فانوس هاي دريايي» و «سال ها» از او ترجمه و منتشر شده است، اما ويژه نامه زواياي پنهان مانده ارزش هاي ادبي و شخصيتي نويسنده را روشن مي كند.
جواد جزيني، خالق ماه روز و كبوترها هم اكنون مشغول پژوهش هايي درباره سانسور در ادبيات كودك و نوجوان است. پژوهش هاي جزيني مراحل نهايي خود را مي گذرانند و به زودي در قالب مقاله هايي گوناگون، منتشر خواهند شد.
«دوشنبه» و «دهلي نو» را انتخاب مي كنم
مجموعه اي از شعرهايم جمع آوري شده است، اما چندان عجله اي براي انتشار كتاب ندارم. ضمناً گزارش هايي از سفرهاي قونيه دارم كه هم اكنون در سايت «لوح» است. كتاب ديگري نيز در دست انتشار دارم. با عنوان «قطار انديمشك». اين دفتر مجموعه اي از شعرهاي سپيد است و الان مشغول ويرايش و بازنگري آنها هستم.
عليرضا قزوه، شاعر معاصر با بيان اين مطلب، در ادامه، پيرامون آخرين كتاب هايي كه مطالعه كرده است. افزود: چندي قبل شعرهاي شاعران انگليسي- از رنسانس تا به امروز- را مطالعه كردم و به واقع از آثار «تي.اس.اليوت» لذت بردم. ضمناً طي ماه هاي گذشته، شروع به آموختن «زبان انگليسي» كرده ام.
وي در اين باره كه اگر قصد مسافرت داشته باشد، چه شهرهايي را انتخاب مي كند، اضافه كرد: در خارج از ايران شهر «دوشنبه» تاجيكستان را انتخاب مي كنم. البته از ميان شهرهايي كه آنها را نديده ام، «دهلي» را برمي گزينم. براي مسافرت داخلي هم، اغلب مشهد و شيراز را دوست دارم.
قزوه در هفته آينده به شهر دلخواه خود، يعني «مشهد» مسافرت خواهد كرد.
آشنايي با خبرنگاران و ارتقاء سطح ادبي
سپيده جديري، شاعر درباره مطالعه ادبي اش گفت: «خاطرات پراكنده» از «گلي ترقي» آخرين كتابي بود كه خيلي توجه من را به خودش جلب كرد چون مجموعه داستان هاي خانم ترقي محتوا و شكل خاصي را اجرا مي كنند و تا حدود زيادي اين خاطره نويسي ها يك نوع واقع گرايي است و در مجموعه هاي ايشان رعايت مي شود:
«هملت از زبان مردم كوچه و بازار» نام كتابي بود كه ۲ سال پيش خواندم و اين در يك كلام جاي نقد و بررسي فراوان دارد. چون در متن، دست برده بودند! و حتي نثر فارسي براساس متن انگليسي برگردان نشده بود و مترجم محترم خيلي مواقع حروف را برداشته و گاه لغات مهم راحذف كرده بودند.
اتفاقي كه شايد خيلي برايم ارزشمند باشد، آشنايي با يكسري از روزنامه نگاران كوشا كه به نظرمن باعث شده تا در كارم به تكامل خاصي دست پيداكنم است.
هميشه سعي داشتم براي خودم مستقل باشم و سبك و سياق جديدي از شعر ارائه دهم. شاعر مجموعه «خواب دختر دوزيست» في الحال مشغول ترجمه كتاب اشعار «ادگار آلن پو» است كه از سوي نشرماه ريز به چاپ خواهد رسيد.
حميد رضا زاهدي و ترجمه رمان پل استر
كتاب «ساعت چهار آن روز» اثر «مهين محتاج» عالي و از نظر محتوا و معني قوي بود. ولي كتاب «بهشت خاكستري» اثر آقاي مهاجراني را به لحاظ ساختار ادبي بسيار ضعيف ديدم و اين كتاب اصلاً بر پايه ادبيات نوشته نشده به همين خاطر «افسانه هاي هندي» از آقاي جعفري را در حال حاضر مطالعه مي كنم تا بتوانم كتاب قبلي را فراموش كنم.
حميد رضا زاهدي عضو شوراي سردبيري روزنامه «اطلاعات» در ادامه گفت: مهمترين اتفاق ادبي براي من روي آوردن به كار ترجمه بود كه با اعتماد به نفس و تشويق دوستان در كار ترجمه پيشرفت كردم. اما به گمانم مهمترين اتفاق زندگي توقيف روزنامه «دوران امروز» بود. كتاب هاي منتشر شده ام« خاطرات آرمسترانگ»، كتاب «به سوي صلح» و خاطرات «ديويد بكهام» بوده. در حال حاضر هم كتاب چرچيل در مرحله نقد و بررسي است. ضمناً در حال حاضرمشغول برگرداندن اثري از «پل استر»- نويسنده آمريكايي- هستم. مترجم كتاب «لانس آرمسترانگ» در ادامه افزود: نام كتاب «تيم باكتو» است و رمان هم «۱۰ نقاش بزرگ» كه درباره نقد آثار ۱۰ نقاش بزرگ معاصر است و از سوي انتشارات «اميركبير» به چاپ خواهد رسيد.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |