سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۴۱- Aug, 19, 2003
نگاه
متولد ۱۹۹۱
عكس از: سعيد صادقي
سيدياسر هشترودي
006565.jpg
روز اول آنچه به چشم مي آمد تنها يك تكه زمين بود. تكه زميني پر از آوار ميان ديوارهاي پابرجاي دو خانه قديمي آجري كه درهاي  آهني زنگ زده اش چشم را مي زد. روز اول همين بود. ما در پي زنداني بوديم كه اهالي هميشه خسته بصره درباره آن زياد حرف مي زدند.
بنابراين راهمان را به سوي زندان پي گرفتيم.
روز سوم گذرمان باز به همان آسفالته راه داغ خورد. آن تكه زمين همانطور چشم را زد. فقط كمي دقت ما بيشتر شد. مبل هاي راحتي و ويترين چوبي گردآلود شكسته كه قسمت زيادي از آن، تلنبار خاك و آ جر را كامل كرده بود. با اين حال در روز سوم با شتاب به سوي موزه هاي جنگ ايران و عراق رفتيم. موزه اي كه صدام در بصره بنا كرده بود و تمام عناصر آن ايراني ها را ضد دين نشان مي داد.
بصره شهر كوچكي نيست. مگر مي شود اين شهر تاريخي كه عقبه پر تب و تاب آن در قصه هاي افسانه اي ريشه دوانده كوچك باشد؟ شهري يله شده در سوي غربي شط العرب- دو يار ديرين تاريخ و اساطير، هم شانه و هم سنگ هم- حالا از هويت تاريخي خود منقطع شده. يك شهر بي روح و فرتوت و تكيده بر جاي مانده است.
شهري كه حتي تنديس هاي ژنرال هاي جنگ آن، چون مدال هاي شكسته اي ترك خورده و فرو ريخته است. با اين حال وقتي تنها مجسمه استوار مانده در كنار شط العرب خودش را به رخ مي كشد حيرت مي كني. مجسمه «عدنان خيرا...» كه قامت خدنگ عصا قورت داده اش و صورت سياهش همچنان به شرق نگاه مي كند.
شخصيتي كه تكيه گاه صدام بود در جنگ ايران و عراق، مجسمه  اي كه چشم هاي سربي اش و انگشت  اشاره اش از آن سوي شط العرب همچنان ايران را نشانه رفته است. حالا ديگر حاشيه شط العرب از ده ها مجسمه سنگي ژنرال هاي جنگ خالي است.
روز ششم بود. ما در جاي ديگري بوديم. زن روبندي روي صورتش انداخته كه حرف زدن با او را سخت مي كند. زن مي گويم و منظورم پيرزني سياه پوش است كه در نور بي رمق اتاق نشسته است. اتاقي كه فضاي آن غبار زده و سربي رنگ ديده مي شود. وقتي حرف مي زند دستش زير چادر مشكي اش بالا مي آيد. چين مواج چادر و تيغه دستي سياه پوش كه هوا را مي شكافد. انگار كن هر حركتي، آلوده با بغض و كينه اي است كه در ملكوت كلمه ها و حرف ها ظهور كرده است.
روز ششمي بود كه پلك هاي همچنان رنگ باخته و خسته مان را در بصره گشوديم. بايد بصره را ترك مي كرديم. بايد به شهرهاي ديگر عراق هم سري مي زديم. اگر بنا بود در بصره بمانيم، كار به نقطه آخر نمي رسيد. در بصره به قدر ابديت موضوع براي گزارش بود.
روز هفدهم هنگام بازگشت از بغداد به ناصريه رفتيم. اتوبان بغداد- ناصريه پر بود از جيپ هاي آمريكايي و نفربرهاي سبز تيره و كانتينر هايي كه به سمت جنوب مي رفتند. مي رفتند تا پس از يك جابجايي نيرو به كشورشان باز گردند. در ميان راننده هاي كانتينر چهار زن آمريكايي خوش چهره بودند. آنها از فرط شعف بازگشت به ميهن، دست تكان دادند و لبخند زدند. بعد دست هاشان را روي لب هاي بي رنگشان گذاشتند و پس از مكث كوتاهي، محبت غريب خود را به سبك آمريكايي ها نشان دادند. هنوز موي بور دست  زن هاي آمريكايي را كه در آن سبقت زودگذر در باد مثل بيرق كشورشان موج مي زد يادم هست. ما دو روز بعد به ايرا ن بازگشتيم.
هفت روز گذشته است. با اين حال هنوز نمي  توانم از آن تكه زمين دور شوم آن تكه آجر و سيمان آوار شده بر سر راحتي ها و اشكاف ها و تابلوها و درها و جام هاي قدي كه زير خاك دست نخورده باقي مانده بود. انگار كن آن جا هنوز روحي سرگردان مي گشت. روحي كه آن جا نفس مي كشيد و زندگي مي كرد. روحي كه نمي شد حضورش را حس نكرد.
حالا نشسته ام و پس از هفت روز مي بينم ديگر دلم طاقت نمي دهد، شايد روزي يك خبرنگار گذرش به آن باريكه آسفالته داغ بيافتد. گذري كه در حاشيه بصره واقع شده است. شايد نه يك خبرنگار، كه يك زائر، زائري كه مجبور شده براي زيارت از شلمچه به تنومه وارد شود و از آنجا به بصره آن خانه آوار شده را ببيند. خانه اي كه هنوز وسايل آن زير تل خاك ها و آجرها و سيمان هاي خرد شده مانده است. حتم او اگر هوشمندي يك خبرنگار را داشته باشد از آن خانه آوار به سادگي عبور نمي كند. شايد در ابتدا تنها يك تكه زمين خاكي و خالي را ببيند شايد روزهاي بعد نگاهش در شكستگي مبل ها و قاب ها و آينه ها خيره بماند. شايد همان روح سرگردان و غريب كه فقط مي توان سنگيني اش را حس كرد، او را مجذوب غربت آن خانه فرو ريخته كند.
هر چه بود، آن خانه حس عجيبي را منتقل مي كرد. يك حس مجهول آشفته. حسي كه مي شد تنها عطر آن را در بهشت زهراي تهران، در قطعه اي حوالي قطعه  هفده يا شانزده به خاطر سپرد. حسي كه مي شود آن را در اولين نگاه خيره وار عاشقي ديد كه نفهميده است يكهو چطور بعد از يك نگاه ساده، روحش سرگردان و به هم ريخته است. آن حس در انتظار يك اتفاق، در عطش يك رخداد و در آرزوي يك حادثه ازلي در خلوت خود تنها مانده است. حتم آنجا چيزي ميان خاك و آجر و سيمان و چوب مانده است. حتم عروسكي با گيسوي پرغبار و كنجله شده با دستي كه چند متر آن طرف تر افتاده و با چشمي كه نگاهش به آسمان آبي يكنواخت، خيره مانده، رها شده، اگر روي لب ها و توي حفره دهانش، غبار چند ساله و كهنه ننشسته بود، فرياد مي زد يا از رهگذري كه به طور اتفاقي از آنجا عبور مي كرد كمك مي خواست.
حتم آن خبرنگار روز چهارم و پنجم هم با همين عطش سيري ناپذير سوار ماشين شده تا براي تهيه سوژه اي مهم تر به جاي ديگري، به شهر ديگري برود. او روزهاي بعد را هم اينطور سپري كرده است. روزهايي كه به كاري و به تلاشي ناگزير سپري شده است در حالي كه آن خانه آوار، آن اشكاف ها و قاب ها و درهاي شكسته از ذهنش خارج نشده اند. از بصره به بغداد.
از بغداد به ناصريه. از ناصريه به زبير. و هم اينطور زمان گذشته تا يك روز قبل از بازگشت. آن روز در بصره اي كه پانزده روز قبل در خيابان هاي ملال آور آ ن قدم مي زده، باز هم به فكر آن خانه  آوار افتاده است. دستش را بالا آورده تا يك ماشين او را براي چندمين بار به همان خيابان، روي همان جاده آسفالفته كه از فرط داغي دچار هذيان و سراب شده برساند. وقتي پياده شده نفهميده است چطور راننده ماشين را دست به سر كرده تا باقي پول را پس نگيرد. عرب ها بدجوري  پيله اند. مثل زميني كه بالاخره بعد از نوزده روز دو پايش را روي آن گذاشت. و گشت و گشت و پرسه زد. اما نه از عروسك بي دست خبري بود و نه از آينه هاي قدي خرد شده. او براي آن كه خودش را از آن حس خلاص كند چاره اي ندارد جز آنكه به خانه كناري، به همسايه خواب آلود رجوع كند. مردي كه حتم دشداشه آبي به تن داشته است. مردي كه مدام خميازه مي كشيد. شايد دهانش پر از بوي مانده ثانيه ها و دقيقه ها و روزهاي تن داده به حضور يك ديكتاتور بوده است. با اين حال او يك منجي خواهد بود. يك منجي براي آنكه چيزي بگويد تا عطش روزنامه نگار غريب سيراب شود. حتم او گفته بود مرد اين خانه آوار مرد تيرباران شده اي است كه در سال ۱۹۹۱ به خاطر يك وعظ به سينه كش يك ديواره ده متري با سرب هاي داغ و سوزنده ميخ شده. شايد او حرفي نزند. شايد بگويد كه صبح به اين زودي سا عت ۵/۶ آمده اي مرا از خواب بيدار كرده اي كه چه؟ اما اگر اين را به زبان آورده باشد مي توان نشاني برادر مرد، نشاني مادر مرد تيرباران شده را پرسيد. حتم پرسيده است. حتم به ذهن او خطور كرده است.
تا زبانش با همه سنگيني بچرخد و نشاني آن كوچه باريك، آن خانه حقير و آن اتاق تاريك را در غبار و اندوه پيدا كند. اتاقي كه در آن پيرزني با روبندي سياه نشسته و دستش در زير چادر مشكي اش مثل يك تيغه عمودي با صداي فريادي كه از گلو با بغض و آه خارج مي شود بالا، پايين برود. مثل تيغه يك گيوتين كه بناست سري را از تني جدا كند. اگر چنين باشد او خواهد شنيد كه نام مرد، سيد جاسم بود ه است. مردي روحاني كه در بيست و هشت سالگي تيرباران شده است و زنش همراه چهار فرزند، به مدت يك سال و نيم در زندان بصره اسير بوده اند. زنداني كه كف سربي و سيماني اش بستر پنجمين فرزند متولد شده است. اگر روزنامه نگار اشك نريزد مي تواند چشم هاي پيرزن را از پشت روبندي كه خيلي نازك است ببيند. چشم هايي كه جز سيدجاسم سه پسر ديگر را تا گورستان بصره همراهي كرده است.
خانه سيدجاسم را با آرپي جي خراب كردند و با بولدوزر بر سر وسايل و اسباب موجود آوار كردند تا عبرت ديگران شود و اين آخرين حرف هاي آن پيرزن چهل و هشت ساله است و روزنامه نگار اگر آدم احمقي نباشد هرگز آن كودك متولد شده در استخبارات بصره را فراموش نمي كند. كودكي كه حالا بايد دوازده ساله باشد. حتم زائر خيالي ما روزي شانه به شانه آن روح سرگردان، روحي كه هميشه در آن خانه آوار پرسه مي زند سراغي از متولد ۱۹۹۱ استخبارات بصره خواهد گرفت. پسري كه حالا ديگر زير سلطه ديكتاتوري صدام نيست.

نگاه امروز
پيوندهاي ايران و عراق
يوسف عزيزي بني طرف
اغراق نيست اگر بگويم در ميان همسايگان ايران، عراق بيش از هر كشور ديگر با ما ويژگي هاي مشترك دارد.
وقتي در پايان دهه سي خورشيدي، سازمان عمران منطقه اي جانشين سازمان نظامي سنتو گرديد، ظريفي پيشنهاد كرد كه اين سازمان به جاي كشورهاي ايران و تركيه و پاكستان، كشورهاي ايران و عراق و افغانستان را دربرگيرد.
استدلال وي اين بود كه مشتركات قومي، فرهنگي، مذهبي و تاريخي ايرانيان با مردم عراق و افغانستان بيش از ساير همسايگان است.
اما در آن هنگام چون آمريكا آن گونه مي خواست، سازمان عمران منطقه اي با آن تركيب به وجود آمد.
و من مي گويم اگر پيوندهاي گوناگون ميان ايران و همسايگانش را باز هم نسبي تر بررسي كنيم مي بينيم كه عراق حتي از افغانستان نيز به ما نزديك تر است.
وجود شيعيان با ۶۰ درصد نسبت جمعيت و عتبات مقدس و مراكز مختلف مذهبي در عراق، شأن اين كشور را در نظر مردم ايران بيشتر كرده است.
بخش عمده اي از ذهنيت كودكي و مذهبي ما - كه شكل اسطوره اي به خود گرفته - مربوط به وقايعي است كه در كرانه هاي فرات و در دشت سوزان كربلا رخ داده. بخشي نيز مربوط به خاطرات و رخدادهاي تاريخي و افسانه اي است كه از يك سو بغداد را به عنوان شهر هزار و يك شب در ذهن هايمان حك كرده و از سوي ديگر به عنوان مركز علم و فرهنگي كه بسياري از شاعران و سياستمداران و دانشمندان ايراني را در دامان خود پرورده است.
اكنون نيز - درواقع - مرزهاي ميان ما و عراق فقط مرزهاي جغرافيايي و سياسي است و مرزهاي فرهنگي، زباني، قومي و مذهبي نيست. در اين سو و آن سوي مرز، هم مردمان عرب و هم شيعه و هم كرد زندگي مي كنند.
اين مرزها وقتي نظام الملك، نظاميه بغداد را تأسيس كرد و سعدي از شيراز به بغداد رفت و ناصرخسرو از خراسان بزرگ به عراق عرب سفر كرد و فضولي در آن شهر به سه زبان عربي و تركي و فارسي شعر گفت، مرزها صرفا جغرافيايي بودند و در دروازه هاشان از كسي گذرنامه نمي خواستند. آيا روزي خواهد رسيد كه اين مرزهاي تصنعي همچون گذشته از ميان برداشته شوند و ايران و عراق و ديگر همسايگان همكيش، همچون اروپا در چارچوب اتحاديه اي فدرال با هم پيوند يابند؟
و البته ما در اوج تمدن اسلامي هم پيوندي را تجربه كرده بوديم و اروپاييان، آن چه را ما قرن ها پيش داشتيم اكنون تجربه مي كنند.

رازِ زار
در باره اهل هوا در ايران تحقيقات متعددي انجام شده است . از جمله انگاره هاي بومي اينان مقوله اي تحت عنوان «زار» است كه يكي از باورهاي شگفت بدوي به شمار مي رود . در نوشتاري كه مي خوانيد فشرده اي از يك تحقيق مردم شناسي در اين باره ارائه شده است.
006705.jpg
دكتر سهيلا عزيزي
بادهاي زار
اهل هوا يا زيران (جمع زار) كساني هستند كه گرفتار يكي از بادها مي شوند. بادها قواي مرموز و جادويي را گويند كه همه جا هستند و بر نوع بشر مسلط اند و هيچ كس را قدرت مقابله آنها نيست و آدميزاد در مقابل آنها راهي جز قرباني دادن و تسليم ندارد.
بادها همچون آدميان مهربان يا بي رحم، كور يا بينا، كارفرما يا مسلمان هستند. وقتي باد سراغ كسي رفت و او را مركب خود كرد دير يا زود، مريض و هوايي اش مي كند. براي رهايي از درد و رنج باد بايد نزد بابا يا ماماي  آن باد رفت. آنها براي پايين آوردن و زير كردن باد، مجالس و مراسم خاصي ترتيب مي دهند كه به آ ن «عزيمه» مي گويند و طي همين مراسم است كه بابا يا ماما، باد را از تن بيمار بيرون مي كند. در مجلس «عزيمه» سفره اي انداخته مي شود كه در آن مقداري خون نيز مهيا مي كنند تا در صورت لزوم آشاميده شود. اينها چيزهايي است كه باد، دوست دارد و به وسيله همين هاست كه باد صاف و بينا مي شود و شخص مبتلا در جرگه اهل هوا درمي آيد. نكته هاي زير در مورد بادها وجود دارد:
۱- بادها از آفريقاي سياه و عربستان آمده اند. البته بادهاي هندي و فارسي هم وجود دارند كه سياه هستند. مراسم رقص و شكل طبل ها و دهل ها همگي آفريقايي است.
۲- اين بادها قبل از رسيدن به سواحل ايران و شايد در همين سواحل رنگ و شكل اسلامي به خود گرفتند. اوراد جادويي آفريقايي با اشعاري در مدح پيامبر اسلام آميخته شدند و به ويژه، مطهرات و محرمات اهل هوا با محرمات و مطهرات اسلامي شباهت پيدا كرد.
۳- برخي اعتقادات عاميانه ايراني (جن، آل و...) به اين آداب آميخته شده و حتي بعضي از داستان ها خاص صوفيه به بزرگان اهل هوا نسبت داده شده است.
۴- هنوز تعريف  بادها و طبيعت آنها كاملاً روشن نيست و با عقايد مربوط به جن، پري، غول، ديو و ام الصبيان آميخته است.
۵- اين بادها به صورت ارواح خبيثه هستند. گاهي نيز بزرگان و مشايخ اهل هوا بعد از مرگ به صورت باد در مي آيند.
۶- معمولاً كساني كه وضع اقتصادي و اجتماعي بدتري دارند بيشتر دچار باد مي شوند همانند فقرا ، سياهان، ماهيگيران، جاشوان و غواصان تيره بخت. اما تجار و ناخداهاي كشتي هاي بزرگ هيچ گاه دچار باد نمي شوند.
۷- بادها از مبتلايان مي خواهند كه به آنها هديه هاي گرانبها بدهند و اين چيزي است كه معمولاً طبقات تنگدست از پس آن برنمي آيند. مثلاً باد مي گويد من انگشتر طلا مي خواهم يا پيراهن ابريشمي مي خواهم يا حنابندان مي خواهم و نظاير آن.
۸- مبتلايان پس از شفا يافتن به جرگه اهل هوا مي پيوندند. اين گروه، سازمان و مقرراتي دارد. همانند مطهرات و محرمات گروه و مقررات حد براي اعضاي گروه.
۹- بابا و ماما فقط شفا دهنده نيستند و تنها نقش واسطه را بازي نمي كنند بلكه بر اهل هوا رياست دارند.
انواع زار
در متون روانپزشكي غرب به حالت هاي تسخيري بسيار جالبي كه در آفريقا و بخشي از آسيا وجود دارد، اشاره صريحي نشده است. اين همان زار است كه به اشكال مختلف در جاهاي مختلف ظاهر مي شود. آن چه در سواحل جنوب ايران وجود دارد انواع زار نظير مشايخ، نوبان، ليوا، بادجن و غيره است. قدمت اين اشباح يا اجنه يا بادها به پيش از اسلام مي رسد.
تغييري كه فرهنگ اسلامي در محتواي اين عناصر غيرمادي داده، قابل مطالعه است. همان دوگانگي خير و شر و خوب و بد مذهبي باعث شده است كه آنها به بادها يا اشباح شرور و آسيب رسان (انواع زار) و بادهاي خير و خوب (انواع مشايخ) تقسيم شوند و در آداب و مناسك سنتي هر يك، تغييرات فراواني رخ دهد.
زار از زبان امهري به زبان عربي وارد شده و عقيده عموم بر وجود جني است كه زار نام دارد و از حبشه به جهان اسلام راه يافته است. در كشورهاي مختلف اسلامي، آسيا و آفريقا درباره جني كه موقتاً در وجود بعضي از افراد انساني حلول مي كند، عقايد مشابهي ديده مي شود كه نام هاي مختلف دارد. در نيجريه «حوري» و در مالايا «آموك» ناميده مي شود.
در حبشه، مسلمانان و مسيحيان عقيده دارند كه زار به طور عمده در رودخانه ها و آب هاي جاري زندگي مي كند و بدين سان درجه و مقام او را پايين آ ورده اند. عقيده بر آن است كه با طلسم و تعويذ و مناسكي كه پيروان هر دو مذهب به آن معتقدند مي توان زار را از بدن بيرون كرد. در اين مراسم از زار خواسته مي شود نامش را فاش كند زيرا با اين كار، زار تمام قدرت خود را از دست مي دهد.
مراسم خروج زار از بدن شخص مبتلا توسط زني به نام شيخه يا عارفه البكا انجام مي گيرد. با روح شرير- بسته به اين كه منشأ آن از كجا باشد- بايد رفتارهاي مختلف در پيش گرفته شود. اجنه اي كه از قاهره و مصر عليا وسودان و غيره آمده اند تا به حال شناخته شده اند. به اين جهت لازم است علاوه بر ورود مناسب، لباس مناسب نيز بر تن شيخه يا عارفه باشد. اين عوامل (ورود و لباس) درباره جن هايي كه منشاء قاهره اي يا سوداني داشته باشند فرق مي كند. خواندن اوراد همراه با كوبيدن دهل و رقص و قرباني ماكيان نيز وسيله اي است كه به روح فديه مي شود كه در بعضي مراسم ممكن است چند شب به طول انجامد.
در حجاز عقيده به زار توسط برده هاي حبشي وارد شد. زار حجازي همان ويژگي هاي زار مصري را دارد و در ميان زنان شايع است. شيخه كه مناسك و مراسم را اجرا مي كند پيش از هر كار مي كوشد مليت زار را بفهمد. براي اين منظور، شيخه به زبان عربي بسيار عاميانه يا به زبان خاص زار كه فقط براي اشخاص مومن به زار آشناست شروع به صحبت مي كند.
زار احتمالاً از سواحل آفريقا و عربستان و توسط سياهان و جاشوان به سواحل جنوبي ايران رسيده و از ميناب و بندرعباس و خمير گرفته تا بندرلنگه و بوشهر و همه آبادي هاي جزاير تنگه هرمز تا جنوب خوزستان شيوع پيدا كرده است. در خوزستان، در آبادان بيشتر و در خرمشهر و اهواز به ندرت يافت مي شود. در  آبادان گروه هاي كوچك آنان، به طور پراكنده در هر محله و كوي و برزن ممكن است پيدا شوند ولي در مناطق قصبه و منيوحي افراد مبتلاي به زار فراوانند.
درمان زار
پزشك قادر به معالجه اين نوع ناراحتي ها نيست. تنها بابا يا ماماي زار كه هميشه سياه است مي تواند مبتلايان را درمان كند. شخص مبتلا را «مركب» يا «فرس»faras مي گويند و بابا يا ماما كسي است كه ابتدا خود مركب چندين زار و چندين باد مختلف بوده. وي بر اثر مرور زمان و ممارست و قدرتي كه به دست آورده توانسته است بر باد مسلط و سوار شود. براي هر زار، مجلس ويژه و فديه و قرباني و مراسم و لوازم خاصي لازم است. اهميت بابا يا ماما در گرو تعداد خيزران هاي اوست. آنان مي توانند تا هفده خيزران داشته باشند. مجالس زير كردن يا پايين آوردن زار، بسته به اهميت زار، ممكن است از چند ساعت تاچند شبانه روز طول بكشد.
خيزران، عصايي است از چوب مخصوص كه از چند بند تشكيل مي  شود.
براي اغلب بيماران جسمي- روحي چنين مجالسي تشكيل مي دهند. زار بيماراني كه در زمينه هيستريك يا حالت هاي نوروتيك قابل علاج هستند با يك ياچند مجلس زير مي شود كه در پي آن بيمار به جرگه اهل هوا مي پيوندد. بدين ترتيب عده اي از افراد نوروتيك يا داراي زمينه پسكوتيك يكديگر را پيدا مي كنند و به صورت جمع و گروه درمي آيند. تظاهرات هيستريك يا نوروتيك قبلي كه وقت و بي وقت بيمار را گرفتار مي كند قابل مهار مي شود و فقط در مجالس رسمي امكان ظهور مي يابد. مناسك و محرماتي كه براي مبتلايان به زار وجود دارد و نيز اعتقاد شديد آنان به مراعات آداب خاص اهل هوا،  اين گروه را به صورت فرقه اي شبه مذهبي درآورده است.
برگزاري مجالس و دعوت به بازي و ايفاي بازي و خواندن سرودها و آوازهاي جمعي، اغلب توسط دختران مبتلا به زار كه دختران هوا ناميده مي شوند، انجام مي گيرد.
گاهي براي بيماري كه به مرز پسيكوز رسيده است مجلس زار تشكيل مي دهند. اين مجالس ممكن است روزها و شب هاي متوالي طول بكشد. اگر بابا و ماما قادر به زير كردن باد يا زار نشود ناچار بيمار را نزد گپ تران يعني بابا و ماماي بزرگ و معروف ولايت ديگر مي فرستند. اگر در آنجا نيز زير كردن باد و آزاد كردن بيمار ممكن نشود، در چنين حالتي بيمار را به حال خود رها مي كنند و با او مثل يك كافر يا مرتد يا جن زده ابدي رفتار مي كنند. در برخي جاها او را نحس مي شمارند و سعي مي كنند از آبادي بيرونش كنند.چنين شخصي را «تهرن»Tehran مي نامند. تهرن ها آواره هايي هستند با انباني از هذيان ها و توهم هاي پسكوتيك  كه آواره بيابان ها و سواحل  و جزايرند. بدين سان حيطه قدرت بابا و ماما و حوزه نفوذ تشريفات و آداب مجالس اهل هوا بيشتر به حالت هاي بيماري نوروتيك و هيستريك محدود مي شود.
مثلاً باد نوبان كه بادي مسلمان به شمار مي رود تابلوي كامل يك افسردگي است كه طي آن بيمار حال و حوصله كار كردن را از دست مي دهد. وي هنگام كار كردن از ديگران عقب مي افتد، ميل به غذا را از دست مي دهد، خواب ندارد، اغلب در گوشه اي به عزلت مي نشيند و كم حرف مي زند و به اصطلاح اهل هوا «جانش بد مي شود». در بازي «ليوا» تعداد شركت كنندگان آن قدر زياد است كه مجبورند مجلس بازي را در ميادين يا در بيابان ها تشكيل دهند و ضرب ساز و دهل  آن چنان است كه همه را به رقص مي آورد. به اين دليل براي برخي از بادها، پديده تسخير صادق نيست. مناسكي از اين قبيل بي شباهت به مناسك دراويش نقشبنديه و حالت هاي رقص و سماع نيست.
ظهور اين نوع پديده هاي گروهي با توجه به اوضاع اجتماعي و اقتصادي تقريباً بسته و فرهنگ بدوي اين مناطق تا حدود زيادي قابل فهم است. به عقيده «گپ تران» يا بزرگان اهل هوا، بادها ناراحتي هايي هستند كه طبابت پزشكان آنها را درمان نمي كند و جز با روش مخصوصي كه قرن هاست ميان ساحل نشينان و سياهان مرسوم است درمان نمي شود.
بابا و ماما و قربانيان
سياهان و تهيدستان جامعه، طعمه و شكار اين بادها هستند. ماهيگيران و جاشوان و زناني كه در بينه ها و نخلستان ها مشغول كارند بيش از همه دچار مي شوند اما كساني كه وسيله معاش و زندگي راحت دارند يعني تاجران و پيله وران و ناخداهاي جهازهاي بزرگ هيچ گاه دچار نمي شوند. كساني كه هميشه در كوه ها و بيابان ها يا روي درياها هستند بيشتر در معرض بادها هستند تا آنهايي كه در خانه راحت و حجره تجارتخانه  نشسته اند. بادهاي ساحلي خيلي زود جاشواني را شكار مي كنند كه هميشه روي دريا هستند. كمتر ملاحي پيدا مي شود كه يك يا دوبار به سواحل آفريقا و هند سفر كرده و بي گزند اين بادها برگشته باشد. بادها هم سراغ بچه اي كه در گهواره است مي روند و هم پيرمرد لب گور. اما جوان ها را بيشتر دوست دارند زيرا آنها رشيد ترند و مي توانند مركب خوبي براي بادها باشند.
براي رهايي از درد و شكنجه باد بايد نزد بابا يا ماماي آن باد رفت. باباو ماما حرفه خود را از پدر به ارث مي برد. همه بدون استثنا سياه هستند. سياه اصيل يا دورگه. هر بابا و ماما براي خود بساط مفصلي دارد. چند دهل با نام هاي جورواجور، بخوردان هاي كوچك و بزرگ گلي، سازهاي مختلف كه در مجالس اهل هوا از آنها استفاده مي كنند. باباها- اغلب- در مجالس اهل هوا خون قرباني را مي خورند و هر بابا يا ماما با تعداد خون هايي كه خورده است اعتبار و اهميت پيدا مي كند. اگر بابا براي خود جانشين تعيين نكند اهل هوا پس از فوت او جمع مي شوند و سياهي را از ميان خود به عنوان بابا انتخاب مي كنند.
بادها به طور كلي دو نوع اند: يكي بادي كه مي بيند، نگاه مي كند و از همه دنيا خير مي دهد. اين بادي است كه سفره داشته، خون خورده، شعر و آواز شنيده و برايش دهل زده اند. باد اغلب باباها و ماماها بيناست. اين باد را در اصطلاح اهل هوا باد صاف مي گويند كه مركبش را هيچ گاه اذيت نمي كند. اما بادهاي كور همه چيز را ويران مي كنند، مركب خود را هميشه اذيت مي كنند و هيچ وقت آرام و صاف نيستند.
اين باد، سفره نديده، خون نخورده و شعر و آواز و دهل نشنيده است. به هر حال هر كس در جرگه اهل هوا درآيد، پيوسته بايد لباس تميز و سفيد بر تن داشته باشد، مرتب خود را بشويد و معطر كند، لب به مي  نزند و هيچ كار خلاف نكند وگرنه باد آزارش مي دهد.
بادها و اهل هوا
براي اهل هوا محرماتي هست، به ترتيب زير:
۱) هيچ يك از اهل هوا حق ندارد به مرده دست بزند؛ چه مرده انسان باشد و چه لاشه حيوان.
۲) اهل هوا نبايد دست به نجاست بزنند يا خود را به آن آلوده كنند.
۳) جارو و لنگه  كفش و قلم و قليان نبايد از بالاي سر مبتلاي باد، رد شود.
۴) لباس كثيف نبايد به تن اهل هوا باشد.
۵) اگر كسي سيگارش را بخواهد با آتش قليان  فردي از اهل هوا روشن كند بايد اول اجازه بگيرد وگرنه باد آن فرد، به آزار مركبش مي پردازد.
۶) اهل هوا نبايد مست كند يا با نامحرم نزديكي نمايد.
بادهاي عمده و مشهور عبارتند از:
۱- باد زار، كه همه كافرند جز عده اي معدود. اين بادها را كلاً بادسرخ مي گويند.
۲- نوبان، بادي است كه شخص را عليل و بي حركت و افسرده مي كند.
۳- مشايخ، بادهايي هستند مسلمان و پاك. عده اي از اينها خطرناكند و عده اي ديگر بي خطر كه در سواحل مسلمان نشين فراوانند.
۴- بادجن، بادهاي زميني يا زيرزميني هستند. همه زنجيري و آسيب رسان و خطرناك.
۵- بادپري، كه دو نوع اند، پري هاي كافر و پري هاي اهل حساب. هر دو، انسان گرفتار را گرفتار مي كنند اما پري هاي كافر خطرناكترند.
۶- باد ديب يا ديو كه بيش از چهل گز بلندي دارد. در بيابان  و جزاير پيدا مي شود. اين باد اگر با انسان برخورد كند در همان لحظه بي جان و خشكش مي كند.
۷- باد غول، كه از دور همچون شتر مستي پيدا مي شود و هر كسي را كه سر راهش باشد بي جان مي كند.
از ميان اين بادها سه باد اول شيوع بيشتري دارند.
زار را از زباني كه دارد مي شناسند و مي فهمند از كدام خاك يا از كدام دريا آمده است. هر زار وقتي خون مي خورد زير مي شود و به زبان درمي آيد و از درون كالبد شخص مبتلا يا حنجره وي با ماما و بابا صحبت مي كند و مي گويد از كدام ديار آمده است. شيوع زار همه جا يكسان نيست. مركز اصلي شان همان سواحل است. وقتي بابا يا ماما احتمال دهد كه شخص گرفتار يكي از زارها شده است او را مدت هفت روز در حجاب و دور از چشم ديگران نگه مي دارد. ابتدا بدن شخص مبتلا را خوب مي شويند و سپس تا مدت هفت روز نمي گذارند زن و سگ و مرغ ببيند. نيز در اين مدت چشم هيچ زن محرم يا نامحرم نبايد به روي بيمار بيفتد. اگر بيمار زن باشد او را از جلوي چشم مردها دور مي كنند. براي اين منظور اغلب، مريض را در يك كپرخالي در كنار و دور از چشم ديگران نگه مي دارند و تنها ماما يا بابا مواظبت وي را به عهده مي گيرند. طي شب هايي كه شخص مبتلا در حجاب نگه داشته مي شود، بابا يا ماما معجون يا دواي مخصوص زار را به تن وي مي مالند. اين دوا «گره كو»Greku نام دارد و از بيست و يك ماده درست شده است كه مواد عمده  اش اينها هستند:
۱- ريحان ۲- زعفران ۳- بوكسش Boxesh (كه از هند مي آورند) ۴- هل ۵- جوز ۶- زبان جوجه (گياهي است كه در كوه مي رويد)۷- گشت Gesht (چوبي است كه از بمبئي مي آورند.)
همه بيست و يك ماده را در گلاب خيس مي كنند و هر شب به بدن بيمار مي مالند و مقداري را نيز به خودش مي دهند.
صبح روز بعد از پايان دوره حجاب، بدن بيمار را خوب تميز مي كنند و خاك هفت راه را با هفت برگ هفت گياه بي خار مخلوط مي كنند و همراه «گره كو» به تنش مي مالند و پيش از آن كه مراسم رسمي زار انجام  شود، جن وارد كننده زار به بدن بيمار را بيرون مي كنند.
براي بيرون كردن جن، شخص مبتلا را مي خوابانند، انگشتان شست پاهايش را با موي بز به هم مي بندند، مقداري سيفه (روغن ماهي) زيربيني بيمار مي كشند و چند رشته موي بز يا موي سگ را آتش مي زنند و جلوي بيني اش مي گيرند. پس از آن بابا، به وسيله خيزران، جن را تهديد مي كند كه از بدن بيمار خارج شوند. بر اثر ضربه هايي كه به تن بيمار مي زند، جن با جيغ و داد و ناراحتي فراوان، مركبش را رها مي كند و مي گريزد. بعد از فرار جن، تنها باد زار در كله بيمار مي ماند كه براي زير كردن زار، سفره و بساط و بازي و آواز و نذر و نياز و خون و قرباني لازم است. براي تشكيل مجلس بازي، روز قبل از برگزاري آن، زني كه خود از اهل هواست خيزران به دست راه مي افتد و تك تك درها را مي زند و اهل هوا را براي بازي دعوت مي كند. اين زن را خيزراني مي گويند. بيشتر دعوت  شدگان، دختران هوا هستند. در تمامي مدت شبانه روز هيچ كس از مجلس بازي دور نمي شود و كساني كه خسته مي شوند روز را در همان جا مي خوابند و قبل از تاريك شدن هوا ساز و دهل مي زنند. ابتدا شخص مبتلا، شروع به لرزيدن مي كند و به تدريج لرزش بيشتر مي شود و از شانه ها به تمام بدن سرايت مي كند. بازي وقتي به اوج خود مي رسد كه كله شخص مبتلا، كاملاً پايين بيايد و ضمن تكان هاي شديدي كه مي خورد از ظرف خوني كه در برابرش قرار داده اند خون بخورد. در چنين مرحله اي علاوه بر شخص مبتلا، زار در درون عده ديگري نيز پديدار مي شود و همه در حال سر جنباندن از خود بي خود مي شوند و عين نقش روي زمين مي افتند. وقتي مبتلا به زار نقش مي شود او را از عقب مي گيرند و روي زمين دراز مي كنند، به طوري كه سر بيمار به زمين نخورد. يك نفر پاهاي او را مي گيرد كه در اين حالت شخص مبتلا بايد رو به قبله باشد. سپس بابا به وي مي گويد با مشت محكم به سينه خود بكوبد. در همين هنگام است كه زار، كالبد مركبش را ترك مي كند. در اين لحظه هيچ يك از حضار صحبت نمي كند. همه بايد ساكت باشند وگرنه احتمال دارد زار وارد تن صحبت كننده بشود. وقتي زار از بدن خارج شد بيمار را روي دو زانو طوري مي نشانند كه نوك انگشتان پايش به زمين نخورد. خارج شدن يا نشدن زار از بدن شخص مبتلا را بابا ياماماي زار تشخيص مي دهد.
زارهاي مشهور هفتاد و دو نوع يا شايد بيشتر هستند كه زارهاي عمده آنها را نام مي بريم:
۱) متوري Maturi
۲) شيخ شنگر Shangar
۳) دينگ مارو Di ngmaro
۴) ام گاره Omgare
۵) بومريومBumaryom
۶) چين ياسه Chinyase
۷) په په Pepe
۸) داي كتو Dayketo
۹) بوجمبه Bujambe
۱۰) بابور Babur
۱۱- نمرود Namrud
۱۲) تقروري Tagruri
۱۳) قصاص Gesas

نگاه ديگر
گاندي و عدم خشونت
006700.jpg
رنجي كه شعار عشيرت  بشري است... شرط ضروري هستي است.
زندگي از مرگ پديد مي آيد. براي آنكه گندم برويدبايد كه دانه بذر نابود شود. هيچگاه كسي بدون عبور از ميان آتش رنج بلند نشده است... هيچ كس نمي تواند از اين قاعده بگريزد... ترقي چيزي جز تزكيه رنج با اجتناب از رنج دادن نيست. هر قدر رنج (شخصي) پاك تر باشد ترقي والاتر است... عدم زور همان رنج خود آگاه است... من به خود اجازه داده ام كه قانون كهن فداكردن خويش يعني قانون رنج را به ملت هند عرضه كنم. ريشيان( ۱) كه قانون عدم زور را در حين تحمل شديدترين زورها كشف كردند بسيار از نيوتن نابغه تر و از ولينگتون جنگجوتر بودند؛ چه، ايشان بيهوده بودن سلاحهائي را كه مي شناختند ثابت نموده اند. مذهب عدم زور تنها براي قديسين نيست بلكه براي مردم عادي نيز هست. اينست قانون مردمي از نوع ما، همچنانكه زور قانون وحشيان است. روح در نزد وحشيان به خواب رفته است. شرافت آ دمي را قانوني والاتر بايد، و آن نيروي روح است... من مي خواهم كه هند به اين قانون عمل كند، مي خواهم كه بر نيروي خود واقف باشد، او روحي دارد كه زوال پذير نيست. اين روح مي تواند تمام نيروهاي مادي عالم را به مبارزه بطلبد.
مهاتما گاندي
منبع: مهاتما گاندي اثر رومن رولان
Richi-1 ريشي - اين نام در اساطير هندو به گروهي اطلاق مي شده است كه جنبه تقدس كامل داشته و يكي از كتب وداها را با الهام خدايي برهما تدوين كرده اند .
(مترجم ۲۱۱ اوت ۱۹۲۰ )
خاتمي و جهاني شدن
مقاله اي  از سيد محمد خاتمي  رئيس  جمهوري  اسلامي  ايران  در مورد ديدگاههاي  ايشان  در زمينه  ضرورت  گفتگوي  تمدنها در دايره المعارف  «جهاني شدن» منتشر شد.
اين  مقاله  با عنوان  «اسلام  در جهان  معاصر» چكيده اي  از چهار مقاله  خاتمي  با عنوانهاي  «گفتگوي  تمدنها و جهان  اسلام  ، گفتگو و هزاره  جديد، عقل  و دين  و آزادي  و توسعه » است.  دايره المعارف  جهاني  شدن  با همكاري  چند موسسه  علمي  روسيه  چون  مركز برنامه هاي  علمي  و تجربي  ديالوگ ، انجمن  فلسفه ، فرهنگستان  محيط زيست ، سازمان  بين المللي  فلسفه  در حمايت  از صلح  و دانشگاه  بوستون  آمريكا بوسيله  انتشارات  «رادوگا» منتشر شده  است .
اين  دايره المعارف  منعكس كننده  مهمترين  دستاوردهاي  نظري  علمي  در زمينه  پديده  جهاني  شدن  است  كه  در قالب  يك  هزار و ۲۵۰ مقاله  عرضه  شده  است .
اين  مقاله ها موضوعاتي چون  مردم شناسي ، بهداشت ، مهندسي ، تروريسم ، محيط زيست ، تاريخ  تحول  فناوري ، اقيانوس  شناسي ، فرهنگ ، آموزش  و پرورش  جنبشهاي  اجتماعي ، سياست  جهاني ، اخلاق ، اديان  و فلسفه  را در برمي گيرد.
اعضاي  هيأت  تحريريه  اين  كتاب  را دانشمندان  علوم  اجتماعي  و سياسي  روسيه،  آمريكا، چين ، هند، ايران ، آلمان  و تركيه  تشكيل  مي دهند كه  حاصل  زحمات ۳۰ ساله  خود را در آن  گرد آورده اند.
مهدي  سنايي  رايزن  فرهنگي  جمهوري  اسلامي  ايران  در روسيه  كه  ماموريتش  اخيراً پايان  يافته  در شوراي  هيأت  تحريريه  اين  دايره المعارف  شركت  داشت .
اين  كتاب  كه  با شمارگان  ۵ هزار نسخه  منتشر شده  تا كنون  با استقبال  گرم خوانندگان  رو به  رو گرديده  و در رسانه هاي  گروهي  بازتاب گسترده اي داشته است . محافل  علمي  روسيه  دايره المعارف «جهاني شدن» را به  عنوان  بهترين  منبع  آموزشي  در مورد پديده  جهاني شدن  معرفي  كرده اند .

تشكل هاي زنان در سيستان و بلوچستان
مشاور استاندار و رييس  كميسيون  امور بانوان  استان  سيستان  و بلوچستان گفت : ۴۴ تشكل  غير دولتي  زنان  در اين  استان  فعال  است .
اقدس  آذركشميري  روز شنبه  در گفت  و گو با ايرنا افزود: شهرستان  زاهدان با ۱۴ تشكل  غيردولتي  زنان  بيشترين  آمار اين  تشكل ها در استان  را دارد.
او اظهارداشت : اغلب  اين  تشكل ها به  علت  نوپايي  در مراحل  اوليه  كار خودقرار دارند و هنوز جايگاه  واقعي  خود را پيدا نكرده اند.
وي  سال  تاسيس  اين  تشكل ها را ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ عنوان  كرد و افزود: هنوزتعدادي  از اين  تشكل ها به  ثبت  نرسيده  و در مراحل  ثبت  قرار دارند.
آذركشميري  گفت  : برنامه هاي  فرهنگي ، آموزشي  و مذهبي  از جمله  زمينه هاي فعاليت  اين  تشكل هاي  غيردولتي  در استان  است  .
رييس  كمسيون  امور بانوان  استان  وجود تشكل هاي  غيردولتي  زنان  را به  علت خودجوش  و مردمي  بودن  در ارتقاي  فرهنگ  و نگرش  آنان  موثر دانست  و گفت :پويايي  و باروري  اين  تشكل ها در گرو تلاش  اعضا و كمك  آحاد جامعه  است .

مدارا
ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |