مسئله زبان
زير ذره بين
بارت در آثار نقدي خود، مبناي كارش را نه كشف معنا و حقيقت پنهان، كه شناخت زبان قرار داده است، درواقع او مي خواهد نشان دهد كه ناقد معاصر به جاي كشف معاني بايد به جستجو و كشف قاعده هاي معنايي بپردازد. يعني پرداختن به امكاناتي كه زبان براي معنا فراهم مي آورد. موضوع «نقد» كشف زبان است و نكته اصلي براي ناقد نه پيام كه رمزگان بايد باشد.
|
|
رولان بارت
علي سعادتمندي
رولان بارت (۱۹۸۰-۱۹۱۵)، Roland, Barthesبراي آنها كه دل و دستي در نقد و نظريه ادبي معاصر دارند، نامي آشناست. وي يك «نظريه پرداز» در كمال معناي آن و نيز «نقاد» به معناي اخص كلمه است. بارت از جمله ناقداني است كه در دهه هاي اخير «نقد» را به نقد نشسته و با شكستن مدلول، فرهنگ و تاريخچه اين واژه در عرصه ادبيات و زبانشناسي، «نقد نو» را بنيان نهاده است.
از او مقالات مهمي در نشريات ادبي - هنري و نيز كتاب هايي چند به فارسي ترجمه شده است كه از آن جمله مي توان به درجه صفر نوشتار، نقد و حقيقت، اسطوره - امروز عناصر نشانه شناسي و نقد تفسيري اشاره كرد.
حوزه هايي كه بارت در آنها كار كرده، متعدد و بسيار گسترده است. وي علاوه بر اين كه در حوزه نظري خود به مؤلفه هايي چون اسطوره، نقد، نشانه شناسي و ادبيات و زبان توجه داشته است، در هريك از آنها نيز تأويل هايي تازه ارائه داده و ذهنيت مخاطب را با بنيان هاي تازه اي درگير و آشنا مي نمايد.
بابك احمدي در جلد اول ساختار و تأويل متن در پايان فصلي به نام «لذت متن» چنين مي نويسد: «رولان بارت چونان كودكي زيست و راستي كه كمتر از هر كسي «بحران نيك بودن ما نسبت به جهان» را احساس كرد. همچون كودكي پس از مرگ مادرش، و نيايش به پايان رسيد، نوشت كه «ديگر اشتياقي به زندگي ندارد» و به فاصله اي كوتاه درگذشت. مرگ او، خود مرگ يك كودك بود: بيست و پنجم فوريه ۱۹۸۰ كاميوني رولان بارت را كه از خيابان مي گذشت زير گرفت...»
*
در آثار بارت با موضوعات متعددي روبه رو مي شويم: عكاسي، موسيقي، سينما، تئاتر، نقاشي، ادبيات و ... اما «نقد» را مي توان مركز و محور ساختار مباحث و نظريه هاي او دانست. درواقع شهرت جهاني وي بيشتر به عنوان يك نقاد و نظريه پرداز عرصه نقادي است. امروزه كمتر پيش مي آيد كه آثار تئوريك زبانشناسي و نقد معاصر از نام بارت خالي بوده و اغلب هرجا كه سخن از مقوله هاي ساختارگرايي، نشانه شناسي، زبانشناسي، اسطوره و ادبيات در ميان است، اين نام را مي توان رديابي كرد. اگرچه گاهي نام رولان بارت را در كنار نام هايي همچون ژاك لاكان، ژوليا كريستوا، آ.ژ.گره ماس، ژرار ژنت، استراوس و ديگراني از اين دست - كه موضوع و اهميت كارشان در تكامل و به سامان رساندن «ساختارگرايي» و بوطيقاي آن پي گيري مي شود - قرار مي دهند، با اين همه نگرش او، نگرشي التقاطي است. به گونه اي كه تأثير سارتر، فرويد، فرماليست هاي روس، رمانتيك هاي آلماني، هوسرل، ماركسيسم، باشلار، سوسور، برشت و ديگران را مي توان در آثار او مشاهده كرد.
باتوجه به تعدد و وسعت حوزه هايي كه بارت در آنها كار كرده است، پرداختن به او و نظريه هايش در يك مقال و به صورت كلي امري ناممكن به نظر مي رسد. شايد تنها بتوان با اشاره هايي مختصر به چندمحوري كه شاكله مباحث بر روي آنها معماري شده است، اندكي با ذهنيت و بيش از آن، با شكل و نوع برخورد او با موضوعات مختلف آشنا شد. يكي از مباحث گسترده اي كه مي توان آن را از محوري و بنيادي ترين مؤلفه هاي آثار اين متفكر تلقي كرد، «زبان» است. بي ترديد، بدون درك و وقوف بر نوع نگرش او بر زبان، خوانش و تأويل متون و آثارش امكان ناپذير بوده و براي ورود به پروژه اي به نام «رولان بارت» بايد كارت عبوري به نام «زبان» را هميشه به همراه داشت. در «نقد و حقيقت» مي خوانيم؛ نويسنده كسي است كه مسئله اش زبان باشد. يعني به نظرش زبان آفريننده ژرفنا باشد و نه ابزار يا زيبايي.
توجه و تمركز بر زبان، و شكل گيري «زبانشناسي نوين» و نيز تغيير ديدگاه ها و تحول در نگرش نسبت به واژه به عنوان يكي از اجزاي سازنده زبان نوشتار، از فردينان دوسوسور و گسترش نظريه هاي او توسط شاگردانش آغاز مي شود. در زبانشناسي ماقبل سوسوري زبان در حاشيه است و كلمات به ابزارهايي تقليل مي يابند كه معاني و مفاهيم از پيش تعيين شده و ازلي در آنها تجسم مي يابد. در بعد از سوسور، چنين نگرشي متحول شده و زبانشناسي ديگر به معني جمله كاري نداشته، بل مي خواهد ساختار آن را بشناسد. در اين موقعيت معنا چيزي از پيش موجود و متعين نيست، بلكه اين ساختار صوري است كه به معنا امكان وجود مي دهد.
بارت از جمله متفكران و زبانشناساني است كه در بسط و گسترش زبانشناسي مابعد سوسوري و نيز تبيين و ارائه تأويل هاي تازه اي از آن در وجوه متعدد، نقش بسزايي را به عهده داشته است.
«درجه صفر نوشتار» اولين كتابي است كه بارت با انتشار آن در سال ۱۹۵۳ به صف مطرح ترين متفكران قرن بيستم پيوست، اين كتاب خيلي سريع، تأثيري قاطع بر ديدگاه نوين نظريه ادبي گذاشت. يكي از نقادان معاصر، «درجه صفر نوشتار» را در كنار «ادبيات چيست» نوشته سارتر، از مهم ترين كتاب هايي مي داند كه در قرن بيستم درباره ادبيات نوشته شده است. البته اين دو كتاب پيوندهايي با يكديگر دارند. هرچند بارت خود به طور مستقيم چيزي در اين باره نگفته است، اما با بررسي تطبيقي اين دو كتاب، آشكار مي شود كه «درجه صفر نوشتار» گونه اي پاسخ به نظريه ادبيات متعهد سارتر است.
درونمايه «كشف دلالت معنايي زبان» و «دانستن شيوه معنا بخشيدن به نشانه ها» موضوع اولين كتاب بارت است، كه در جريان پردازش اين درونمايه ها، در فصل «نوشتار و گفتار» اعتقاد سارتر مبني بر تعهد ادبيات اينچنين نقد مي شود:
«نويسنده تنها درصورتي مي تواند خود را يكسره متعهد بداند كه آزادي ادبي اش در شرايط زباني جاي بگيرد كه حدود آن همان مرزهاي اجتماع و نه مرزهاي قرارداد يا افكار عمومي باشد. در غير اينصورت، تعهد همواره در سطح اسم باقي مي ماند. تعهد مي تواند پديد آورنده يك خودآگاهي باشد، ولي مبنايي براي كنش فراهم نمي كند. ازاين رو كه بدون زبان انديشه اي وجود ندارد، فرم اولين و آخرين لحظه رسالت ادبي است و ازاين رو كه جامعه كنوني جز با زبان ضروري و جهت يافته به حكم ضرورت سازشي ندارد، فرم براي نويسنده وضعيتي متناقض پديد مي آورد.»
درواقع بارت، برخلاف سارتر بر آن است كه تعهد نويسنده، اگر وجود داشته باشد، تنها مي تواند پديدآورنده يك خودآگاهي باشد و نه پي ريزي يك كنش.
يكي از مهم ترين نكاتي كه بارت در موضوعات مختلف به آن پرداخته و آن را مبنا و زيرساخت كارهايش قرار مي دهد، حركت از كشف حقيقت پنهان آثار، به سمت شناخت زبان آنهاست. با بررسي تقويمي آثار او، مي توان به پررنگ تر شدن نقش زبان در تفكر و بن مايه آثارش پي برد. البته در اين ميان نبايد نقش ساختارگرايي را در تربيت ذهني بارت فراموش كرد. تقليل متن به معاني خاص كه از زمينه اي يكسر جداي از متن به دست آمده اند، تا پيش از به كارگيري روش بررسي ساختار متن، جريان مسلط در امر خواندن است، كه بارت با درك چنين روشي است كه پايه هاي تئوريك نقد خود را پي ريزي كرده و وجود معنايي خارج از متن را انكار مي كند. او به گفته خود، با نگارش «اسطوره شناسي»، بر اين امر وقوف بيشتري مي يابد كه زبانشناسي روش اساسي را در اختيار پژوهشگر قرار مي دهد. وي با بررسي نظام پوشاك - به عنوان يك تمرين - به اين نتيجه مي رسد كه زبان بيان لباس ها و نظام حاكم بر پوشاك در نشريه ها كارآيي بيشتري از بررسي اين نظام در واقعيت و مصاديق خارجي دارد. او ديگر مطمئن مي شود كه به هيچ موضوع فرهنگي، بيرون از زبان نمي توان انديشيد.
براي بررسي و آشنايي با ديدگاه بارت در حوزه زبان، بايد به سراغ نوع نگرش وي به «ادبيات» رفت. او مي گويد: موضوع هاي آثار من سخت گوناگونند... اما همواره در يك پيكره اصلي جاي مي گيرند: دلالت موضوع هاي فرهنگي. وي تأكيد مي كند كه موضوع ادبيات در اين ميان مهم تر است، چراكه با «زبان» سروكار دارد.
موضوع و كار ادبيات در دوران كلاسيك، بيان معاني و وظيفه ناقد كشف آن معاني است، در اين نوع از نگاه و آفرينش، متن همواره در جريان نوع تقليل گرايي است، يعني خواندن متن، درواقع براي كشف معنا و مفاهيم خارج از اثر بوده و در پايان اين جريان، متن كاملا در حاشيه قرار مي گيرد. اثر ادبي در چنين موقعيتي، مناسبتي است ميان نويسنده و متن، نيز رابطه اي ميان نويسنده و خواننده. ادبيات را هم مي توان نهادي تلقي كرد كه براي آشنايي با آن بايد روش هاي تاريخي، روانشناختي و جامعه شناختي را به كار بست. رولان بارت با حاكميت فضايي اينچنين بر ادبيات سخت مخالف بوده و آن را به نقد مي كشد. او در درجه اول با محور قرار دادن دلالت معنايي زبان و نشانه ها، اثر ادبي را مناسبتي ميان كنش دلالت و جهان مي داند. از سوي ديگر ادبيات نه به عنوان يك نهاد كه گونه اي كنش خلاقانه بوده و براي نقد و تأويل آن بايد به سلاح زبانشناسي و مؤلفه هاي آن مسلح بود.
از آنجا كه به نظر بارت، زبان انساني صرفا الگوي معنا نبوده، بلكه بنيان معناست، مي توان نتيجه گرفت كه تنها به ياري روش هاي زبانشناسيك مي توان ساختارهاي اصلي و مناسبات دروني پديده هاي فرهنگي و هنري را درك كرد.
با چنين تفاسير و تأويلي از زبان، ادبيات را ديگر نمي توان ابزاري براي ايجاد ارتباط تصور كرد. بارت در سخنراني اش در كلژدوفرانس - در سال ۱۹۷۷ - ادبيات را به معناي «گريز از اقتدار زبان» و «انقلاب مداوم زبان» خوانده و مي گويد: «مقصودم از ادبيات، نه يك اثر، نه يك مجموعه اي از آثار، و نه حتي تجارت يا آموزش، بل نگارش پيچيده علامت ها و گونه اي پراتيك است، پراتيك نوشتن.»
در اين پراتيك، هرچه كه گرايش نويسنده اي به كشف زبان بيشتر باشد، اثرش ماندگارتر خواهد بود. نويسنده ادبيات را همچون هدف مي شناسد و جهان آن را به او همچون ابزار بازمي گرداند. ستيز نويسنده درجريان آفرينش و خلاقيت ادبي، ستيز و جنگ با زبان است و در بحبوحه چنين جنگي است كه چيزي گفته مي شود. چيزي فراتر از «نيت نويسنده». (از آنجا كه عمده نيروي آفرينش از منبعي به نام ضمير ناخودآگاه مولف تأمين مي شود و اين منبع خود به قول لاكان، ساختاري زباني دارد، بازي با زبان و كشف و شهود در آن مي تواند در مراحلي منجر به پديد آمدن اثري شود كه خودآگاه مولف به عنوان فاعل آفرينش، از آن غافل بوده است. يعني در جريان خلاقيت ادبي، اثر آفريده شده همواره مبتني بر نيت نويسنده و خواسته هاي او نبوده و مي تواند از آن فراتر رود.)
فراروي از نيت نويسنده، مي تواند ما را به يكي از مباحث ديگر بارت رهنمون شود. مبحثي كه او را در كنار گزارشگران پايان هاي پسامدرنيته، از جمله پايان ايدئولوژي (ليوتار)، پايان جامعه صنعتي (دانيل بل)، پايان تاريخ (فوكوياما) پايان انسان (ميشل فوكو) و... قرار مي دهد: پايان مؤلف.
***
از ديگر مباحث مهمي كه مي توان آن را در كنار «زبان»، يكي از بنيادي ترين مؤلفه هاي كاربردي در حوزه نظريه ادبي دانست، «نقد» و چگونگي عملكرد «ناقد» در رويارويي با اثر ادبي و متون است.
اگرچه بارت در اغلب آثار و مقالات خود به وجهي نقد را مورد توجه قرار مي دهد، اما كتاب «نقد و حقيقت» يكي از مهم ترين منابع شناخت نظريه هاي وي در اين مقوله است.
در سال ۱۹۶۶، يعني كمي پيش از آن كه بارت نقد و حقيقت را بنويسد، ريمون پيكارد (Raymond Picard) در شماره ژانويه مجله (Europe Action) جوابيه اي به رولان بارت نوشته و ديدگاه و سبك نوشتار او را گنگ ارزيابي كرد، او در آن مقاله نوشت كه بارت خيال مي كند مي توان هذيان هايي شبيه پيش گويي هاي نوستروداموس و يا جمله هايي شبيه امرهاي فرقه هاي سري را جايگزين نقد كلاسيك و سنتي كرد. «نقد و حقيقت» در پاسخ به ديدگاه پيكار نوشته شده است.
معناي واژه «نقد» در ذهنيت كلاسيك معنايي محدود و بسته است. با محدود بودن دامنه نقد، حوزه عمل ناقد نيز محدود مي شود. در گذشته، ناقد خواننده اي برتر و مسلط بر همه چيز قلمداد مي شد كه گويي برگزيده شده بود تا معناي نهايي اثر را بيرون كشيده و رازهاي آن را برملا كند. چنين عملكردي از سوي ناقد، معطوف به وجهي از تعريف واژه نقد است. كه براي نمونه در زبان فارسي معادل جدا كردن سره از ناسره و درست از نادرست آمده است. نقد كلاسيك را كه تلقي از آن هنوز هم در ذهنيت جامعه ادبي - فرهنگي، زنده بوده و متأسفانه كارآيي دارد، مي توان مترادف با قضاوت، ايرادگيري، مچ گيري، تمسخر يا تمجيد مطلق دانست.
بارت، چنين تعاريف و تعابيري از نقد و ناقد را برهم زده و «نقد نو» را بنيان مي نهد.
به نظر بارت ناقد - به عنوان يكي از خوانندگان اثر ادبي - نمي تواند ادعا كند كه اثر را براي ديگران معنا مي كند و يا آن را روشن تر مي سازد. زيرا درحقيقت چيزي روشن تر از خود اثر وجود ندارد. ناقد درواقع سخن خود را درباره اثر - تنها - ارائه مي دهد.
«نقد نو» اصطلاحي است كه نويسنده «نقد و حقيقت» آن را در برابر نقد قديمي به كار مي برد. نقدي كه او آن را «نقد فرهنگستاني» يا وابسته به محافل كهنه انديش دانشگاهي مي نامد و از نقد نو نيز با عنوان «نقد تأويلي» ياد مي كند.
بارت براي ورود به مقوله «نقد» در درجه اول نقد فرهنگستاني را نقد و آسيب شناسي كرده، سپس با تبيين نقاط ضعف آن، مباني نقد تأويلي را مورد توجه قرار داده است. نقد فرهنگستاني به نظر وي برگرفته از اسلوب پوزيتيويسم است و چنين اسلوب و گرايشي اين نوع از نقد را نقدي تقليل گرا بارآورده است. نقدي كه تنها در پي كشف چيزي پنهان در درونمايه نوشته يا زندگي و روان نويسنده بوده و با اتخاذ چنين روش و ديدگاهي ضمن تحديد دنياي اثر، دريچه هاي هرگونه تأويلي را بر روي مخاطب مي بندد. بارت هدف نقد را يكسره در قلمرو صورت و يكي از اساسي ترين وظايف آن را گسترش دامنه تأويل مخاطبان مي داند.
بارت در آثار نقدي خود، مبناي كارش را نه كشف معنا و حقيقت پنهان، كه شناخت زبان قرار داده است، درواقع او مي خواهد نشان دهد كه ناقد معاصر به جاي كشف معاني بايد به جستجو و كشف قاعده هاي معنايي بپردازد. يعني پرداختن به امكاناتي كه زبان براي معنا فراهم مي آورد. موضوع «نقد» كشف زبان است و نكته اصلي براي ناقد نه پيام كه رمزگان بايد باشد.
رولان بارت از همان آغاز دوران حرفه اي كار خود با انتشار «درجه صفر نوشتار»، به نقد فرهنگستاني - به طور اخص - و به فرهنگ مسلط بر جامعه ادبي - به طور اعم - اعلام جنگ داد. انتقاد بارت به نقد فرهنگستاني جنبه هاي متعددي دارد كه مي توان آن ها را به موارد ديگري تعميم داد. اين نقد كار اصلي خود را به جاي آغاز از «زندگي متن»، از زندگي مؤلف آغاز مي كند. (تمركز بر اين جنبه از نقد فرهنگستاني، راهگشاي پروژه اي مي شود كه بارت از آن با اصطلاح «مرگ مؤلف» ياد مي كند. بسط و گسترش اين مؤلفه، در كنار كارهاي ديگر از جمله مقاله «از اثر به متن» او را از جرگه ساختارگرايان خارج كرده و وارد حوزه پساساختارگرايان مي كند. اين دو جستار در كنار يكديگر نماينده اوج رويكرد پساساختارگرايانه و گوياي نزديكي شديد آراي بارت با آراي دريدا و ژولياكريستوا است، كه در اين مقال به همين اشاره كوتاه بسنده مي شود.)
يكي از وجوه ديگر نقد فرهنگستاني، باور به حضور يك معناي مسلط - آن هم معنايي قالبي - در متن است. بارت، چنين باوري از سوي نقد را به چالش كشيده و آن را در معرض نقد قرار مي دهد.
همانگونه كه در آغاز مقال آمد، پرداختن به نظريه هاي رولان بارت به سبب پيچيدگي آنها از سويي و تعدد و تنوع موضوعات مورد نظر از سوي ديگر، ميسر نيست. در اين مقال سعي بر اين بود كه مخاطب در فضاي ذهني اين متفكر در ارتباط با مقوله «زبان - و اندكي نيز «نقد» - قرار گرفته و گام هاي ديگر را در جهت شناسايي او و حوزه تفكرش از طريق مراجعه به منابع، بردارد.
با اميد بر چنين حركتي، مقال را با گفته اي از اين انديشمند و نقاد معاصر به سرانجام مي رسانيم:
«خواستن ما را مي سوزاند و توانستن ما را خراب مي كند، ولي دانستن وجود كم توان ما را به آرامشي پايدار مي رساند.»
منابع:
- درجه نوشتار - رولان بارت - شيرين دخت دقيقيان - نشر هرمس
- نقد و حقيقت - رولان بارت - شيرين دخت دقيقيان - نشر مركز
- ساختار و تأويل متن (۱) - بابك احمدي - نشر مركز
به سوي پسامدرن - پيام يزدانجو - نشر مركز
|