سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۴۸ - Aug. 26, 2003
معلولين
Front Page

ره يافتگان
010880.jpg
اشاره: گزارش زير چندي پيش از بيمارستان اعصاب و روان سعادت آباد تهيه شده است. مكاني كه محل نگهداري جانبازاني است كه يادگاران دوران دفاع مقدس و ره يافتگان به قله هاي عشق و معنويت اند.
به دنياي ديگري وارد شده اي؛ به دنيايي كه نتيجه جهل انسان است به هم نوع خود. به دنياي فراموش شدگان. به دنياي انسان هايي كه رفتند تا نام ايران و ايراني فراموش نشود؛ سروقامتاني كه تمام هستي خود را در طبق اخلاص گذاشتند تا به ديگران هستي بخشند و از سرور و سالار خود ياد گرفتند كه دستان خود را فدا كنند تا علم هاي حقيقت برافراشته بماند. انسان هايي كه خود را فدا كردند تا اهريمنان بر ديار عشاق نتازند و پليدي نيافرينند. اما همان ها اكنون فراموش شده اند و به حاشيه رانده شده و اين فراموشي را در نگاه هايشان، تقاضايشان و حرف هايي كه مي زنند و درددل هايي كه مي كنند، مي توان فهميد. اينجا هنوز جنگ است؛ جنگ تن است با تن و هر روز هزار بار مردن و زنده شدن ولي در آنجا جنگ تن بود با اهريمن برون.
... و وارد شده ايم به دنياي جانبازان، به بيمارستان اعصاب و روان سعادت آباد و چه تناسب خوشي است بين «سعادت آباد» و دنياي روبه  «سعادت» جانبازان ،و اين شما و اين گوشه اي از دنياي ره يافتگان.
مركزي است در منطقه نسبتاً خوش آب و هوا و محيطي مناسب براي تن هاي خسته، اما مقاوم.
سابقه اين مركز به سال ۷۰ برمي گردد كه در راستاي ارائه خدمات توانبخشي به بيماران اعصاب و روان ايجاد شد. در حال حاضر بيش از صدنفر را تحت پوشش دارد. بيماران اين مركز عمدتاً از دسته بيماران اسكيزوفرني مزمن، اختلات هذياني و... هستند و همه آنها از جانبازان تحت پوشش بنياد جانبازان و مستضعفان هستند، بيماران اين مركز به طور مرتب توسط متخصصان و پزشكان عمومي ويزيت مي شوند.
با توجه به وضعيت روحي- رواني بيماران به آنها مرخصي داده مي شود و معمولاً از صد نفر، شصت نفر در مجموعه حضور دارند.
از جمله واحدهاي اين مجموعه واحد كار درماني (كه در قالب ايجاد كارگاه هاي مختلف فعاليت دارد)، واحد مددكار اجتماعي و تفريح درماني است. فعاليت هاي اداري اين مركز بيشتر توسط خود جانبازان انجام مي شود، از جمله رياست بيمارستان كه جانباز ۷۰ درصد است و قسمت حسابداري كه توسط يك جانباز اداره مي شود و به طور كلي نزديك ده نفر از پرسنل اين مركز از جانبازان هستند.
صبح بيدار شدن از خواب، (هرچند به دليل استفاده از داروها بيدار كردن جانبازان مشكل است)، حدود نيم ساعت ورزش صبحگاهي، صرف صبحانه، مصرف داروها مراجعه به بخش هاي مختلف بيمارستان جهت كارهاي درماني، سر ظهر صرف نهار، مصرف داروها و استراحت غروب و شام و مصرف داروها و استراحت، تصويري از دنياي يك روز اين مركز است.
در اين مراكز ارضاي رواني شده ام و خودم كاملاً ارضا شده هستم و اين امر باعث نشده است كه در نحوه ارائه خدمات تأثير بگذارد و من اعتقاد دارم كه همه جانبازان ما مظلوم هستند و جانبازان اعصاب و روان مظلوم مضاعف؛ اين را كارشناس روانشناسي باليني مشغول در اين مركز مي گويد:
برداشت اول:
جهت مصاحبه با يكي از جانبازان به حياط بيمارستان هدايت مي شوم. ساعت حدود شش عصر را نشان مي دهد و تقريباً تمامي جانبازان در حياط حضور دارند از پله هاي حياط پايين مي روم. نگاه هاي پر از سؤال به سوي ما متمركز مي شود. همراهم يكي از جانبازان را جهت مصاحبه معرفي مي كند، با او همراه مي شوم و در گوشه حياط در روي يكي از صندلي ها مي نشينيم. روبه روي صندلي، يكي از جانبازان در روي چمن در حال نماز خواندن است. بعد از اينكه نمازش تمام مي شود، خنده مي كند و مي رود...
* نامي كه رويت گذاشتند؟
- عبدالله مختاري.
* وضعيتتان؟
- مدت پنج سال است كه اينجا هستم. بسيار راضي هستم. چند ماهي بود كه بيرون بودم (مدتي كه حالم خوب بود) اينجا كه مي آيم، احساس آرامش مي كنم.
* در كدام عمليات جانباز شديد؟
- در عمليات نبود. در هنگ ژاندارمري در منطقه جنگي كرمانشاه راننده آمبولانس بودم كه بر اثر بمباران شديد عراق، بدنم را موج انفجار گرفت و بي هوش شدم و بعد انتقال دادند بيمارستان كرمانشاه و الان هم كه اينجا هستم .
* زندگي شيرين است يا تلخ؟
- زندگي بسيار شيرين است.
* تلخي اش بيشتر است يا شيريني اش؟
- براي من تلخي نداشته و هميشه شيرين بوده است.
* تحصيلاتتان؟
- ده كلاس سواد دارم و ديپلم افتخار از بنياد جانبازان.
* براي چه جانباز شديد؟
- براي دفاع از ناموسمان به منطقه جنگي رفتم و جانباز شدم و پيروز شدم خوشحال هستم.
* با زندگي جانبازي چه مي كنيد؟
- بسيار خوشحال هستم. مردم ما را دوست دارند.
* اينجا مي آيند به ديدنتان؟
- با حالت خوشحالي مي گويد، خيلي خواهران و برادران مي آيند و هميشه با دست پر مي آيند.
* اميد به زندگي؟
- دو حالت دارد يكي براي بيمار است كه اميد دارد بهتر شود و يكي براي سالم است كه آن هم اميد به زندگي دارد و ما از اول اميدمان به خدا بوده و گفته ايم كه حالمان بهتر شود و به آرزويمان برسيم و [خدا] اين اميد را به ما داده است.
* تعريفي از جنگ؟
- با ما مخالف بودند. عراق با ما مخالف بود و [جنگ اتفاق افتاد].
* جنگ خوب است يا بد؟
- اگر اذيت كنند ما را و نگذارند ما در اين جامعه راحت باشيم و هر كشوري كه ما را اذيت كند، ما چيزي نداريم [كه از دست بدهيم] و باكي نداريم.
* اصلاً چرا جنگ اتفاق مي افتد؟
- بالاخره يك خرده حساب هايي مي شود. يك مشكل با هم ديگر پيش مي آيد بالاخره با همديگر كنار نمي آيند و يكي جنگ را شروع مي كند.
* آرزويتان؟
- با حالتي اميدوار مي گويد: آرزوي من اين است كه روزي از اينجا برويم. يك مغازه اي باز كنيم و تشكيل آينده اي بدهيم.
* دلگير هم مي شويد؟
- اينجا جاي بسيار خوبي است، هرگز من دلگير نمي شوم، چون دوستان بسيار خوبي دارم.
* خانواده تان؟
- بسيار از خانواده ام راضي هستم؛ از خواهر، بردار و مادر.
* از مسئولين بگوييد؛ آيا مي آيند به ديدنتان؟
- خيلي راضي هستيم، مي آيند به ديدنمان. البته ما راضي به اين كار نيستيم.
* تازگي ها كي آمده بود؟
- خانمي اسم خوبي دارد [اسمش را به ياد نمي آورد] با چند تا خواهر اينجا آمده بودند.
* چي را دوست داريد؟
- علاقه به طبيعت، با دوستان يكي بودن.
* چي را دوست نداريد؟
- با چهره اي گرفته مي گويد: يك چيزهايي هست كه رفيق ها مي آيند و مي نشينند چيزهايي را به همديگر مي گويند و مسايلي پيش مي آيد كه آن را دوست ندارم. بعد از مكثي مي گويد؛ البته اينجا نه، جاهاي ديگه.
* وضعيت سياسي كشور؟
- در مورد آن نه، زياد اطلاعاتي ندارم.
* وضيعت اجتماعي، فرهنگي؟
- خوب است. به ويژه از نظر عاطفي هيچ كشوري مثل ايران نمي شود و جامعه ما از تمام كشورها بهتر است. از هر نظر بگيريد؛ از نظر كمك، از نظر دوست داشتن و...
* يك خاطره  خوب؟
- در قسمت موتوري بودم. آقا ذبيح الله درجي فرمانده موتوري بود. سرپرست ما بود، خيلي مرد خوبي بود و ما [هميشه] دور هم غذا مي خورديم و...
* و خاطره اي تلخ؟
- خاطره تلخ نداشتم. هيچ تلخي نداشتم. شيريني اش آنقدر زياد بود كه تلخي هايش را احساس نكردم.
* حرفي ناگفته؟
گو اينكه با يك فردي سالم حرف مي زني مي گويد:من فقط سلامتي شما را و دوستان عزيز را مي خواهم.
* و خاطره اي ديگر؟
- خاطره اين كه وقتي دوستان مي آيند به آسايشگاه ما زنده مي شويم و زنده مي كنند ما را.
برداشت دوم:
راهنماي من گفته بود كه همرزم شهيد چمران در اين بيمارستان است. براي همين از همراهم سراغ او را مي گيرم و مي گويد او داخل آسايشگاه است. وارد آسايشگاه مي شوم. اولين تخت در ورودي در، مربوط به همان جانباز است. ولي خواب است. همراهم او را صدا مي كند و بيدار مي شود. همراهم مي گويد او جانباز۷۰ درصد است. بعد از احوال پرسي با اولين سؤال من سخن گفتن آغاز مي كند:
* معرفي خودتان؟
- حسين شايسته فر.
* تحصيلاتتان؟
- خودم ديپلم، خانمم فوق ليسانس و دخترم سال دوم دانشگاه است.
* تعريفي از زندگي؟
- دنيا از ديد من كنسل است.
* زندگي شيرين است يا تلخ؟
- با تأكيد بر روي كلمات مي گويد: از ديد من تلخ است. چون حالم نرمال نيست. من دارم زجر مي كشم.
* تعريفي از جانبازي؟
- در جواب اين سؤال به ياد شهيد چمران مي افتد و مي گويد: زمان چمران كي ديد جبهه را؟ كسي نديده است. چمران...
* چند مدت با دكتر چمران بوديد؟
- از اول جنگ تا آخر جنگ [تا زماني كه به شهادت رسيد].
* موقعي كه ايشان شهيد شد، شما كجا بوديد؟
- من آمدم تهران و او اهواز بود...
* اينجا مي آيند به ديدنتان؟
- اينجا شما تشريف آورديد ديگه و اشاره اي به خودش مي كند و مي گويد: من به اين شكل دارم زندگي مي كنم.
* از خانواده تان؟
- خانواده ام را كنسل كرد ه ام (من انگليسي ام فول است)... و در اين لحظه قسمتي از رازهاي تن خسته خود را مي گشايد مي گويد: يك مسأله خيلي كوچك؛ هفده تا فقط در سرم تركش وجود دارد، دندانم مصنوعي است، يكي از كليه هايم از بين رفته و...
* تعريفي از جنگ؟ چرا اتفاق مي افتد؟
- جنگ اين تو است. و اين جمله را توضيح مي دهد كه: منظورم چيز ديگري است جنگ در اين تو [اشاره مي كند به بدن خودش] با جنگ هاي بيروني فرق مي كند. ما وظيفه مان را آن موقع شناختيم و آن جنگ هاي نامنظم بود. به وضعيت خودش اشاره مي كند و مي گويد: سخت است، به سختي دارم تحمل مي كنم.
* جانبازها در جامعه احترام دارند؟
- احترام ظاهر با باطن فاصله دارد.
* امكانات اينجا؟
- «ظاهر» بله. و باز حرفي خارج از متن مي گويد: من الان خواب بودم ديگه.
يعني حالت... نبودم. افتاده بودم... و باز آن حرف پررمز و راز كه مي گويد: اون تو با بيرون فاصله زيادي دارد.
* آرزويتان؟
- من از ديد خودم، دخترم سال دوم دانشگاه است. پسرم داره درس مي خواند و نمي توانم دستشان را بگيرم.
* اينجا مي آيند به ديدنتان؟
- من خجالت مي كشم، از اينكه اينجا مي آيند.
* يعني خودتان گفتيد كه نيايند؟
- نه. چيزي نگفتم. ولي عمل با گفته فاصله زيادي با هم ندارد و با كمي مكث مي گويد: چمران كند و رفت و براي همين احساس كوچكي مي كنم؛ ما منتظر...
*چي را دوست داريد و چي را دوست نداريد؟
- ما در ظاهر خيلي چيزها را دوست داريم كه مثلاً به خانواده مان بدهند و بعد اشاره مي كند به يكي از جانبازان حاضر در آسايشگاه و مي گويد: مثلاً او پيراهن قشنگي دارد. ظاهراً بهترين ها را تنت مي كنند ولي با باطن فاصله زيادي دارد. اينجا مي شود ظاهر؛ يعني شكم پركن، خالي كن و... اين نرمال نيست. من اين تو، زندان اين تويم، دلم خيلي مي سوزد...
* حرفي ناگفته؟
- عرض مي كنم كه ظاهراً هرچه بگويم قابل قبول است ولي باطن نه.
* باطن چيه؟
- شما بايد تشخيص بدهيد، ديگه. همه را با يك چشم نمي بينند.
*خاطره اي نمي توانيد به ذهنتان بياوريد؟
- چمران كي بود؟ كي ديده؟... وارد سپاه كه مي شود، مسئوليت خيلي بالايي مي گيرد... بعد هم جنگ هاي نامنظم و اين مسئوليت را بر عهده مي گيرد و اين وظيفه مي شود و به حدي مي رسد كه «عين مردن» مي رسد.
* در واقع ما گرفتار ظاهريم؟ درست است؟
- واقعيت ها فرق مي كند. در ظاهر شكم را پر كن، چاق شو، تازه بهت امتياز هم مي دهند كه چاق شوي؛ ولي با باطن فاصله زيادي دارد.
* جانبازي چه عالمي دارد؟
- جانبازي؛ خدا گناهانمان را بگذرد...
*شما نسبت به آنهايي كه رفتند، چه احساسي داريد؟
- آدم احساس كوچكي مي كند. چون او چمران بود كه رفت...
*و حرفي ناگفته؟
- لطف داريد شما. چون مي آييد به ملاقات ما. ما احساس كوچكي نمي كنيم. احساس بزرگي مي كنيم. (در اين لحظه يكي از جانبازان وارد مي شود و مي گويد: تا خدا مصاحبه كنيد) بيرون را نمي بينيم، ولي اين تو يكي [يكسان] است.
... و در حالي از فضاي ره يافتگان خارج مي شوم كه هنوز اين گفته يار چمران در ذهنم تداعي مي شود كه «ظاهر با باطن يكي نيست».
رضا ذاكري

|   اجتماعي    |    ادب و هنر    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |
|   سخنگاه آزاد    |    سياسي    |    شوراها    |    شهري    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |
|   معلولين    |    موسيقي    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |