ترجمه از: رضا مصطفي زادگان
رابطه اي كه جهاني شدن بين فرهنگها برقرار ساخته جدا از استعمار فكر و انديشه، نتيجه اي جز بي ثبات ساختن فرهنگهاي ضعيف و وابسته ساختن نخبه هاي آنان نداشته است
اشاره:
تاكنون شاهد دو تصوير متضاد از جهاني شدن بوده ايم: ۱- ايجاد ارتباطات تنگاتنگ فرهنگي ميان ملتهاي گوناگون كه به نظر برخي از پژوهشگران به ذهنيت واحد جهاني انجاميده و مسائل و مشكلات بشر كنوني را از حوزه هاي بومي خارج ساخته است. ۲- فرهنگ جهان حاضر حاصل فرهنگ معيني است كه عمدتاً همان فرهنگ غربي بوده و نهايتاً در شكل آمريكاسازي و مكدوناليزاسيون جهان نمودار شده است. اين دو تصوير هم اكنون از جهاني شدن وجود دارد و در هر دو طرف طيف نظريه پردازان را هم جذب خود كرده است. مطلب حاضر به بررسي تصوير دوم از جهاني شدن مي پردازد كه با هم مي خوانيم:
امروزه مطالعاتي كه در زمينه تأثير جهاني شدن و ظهور جامعه اطلاعاتي بر تحول فرهنگهاي دنيا صورت مي گيرد در نقطه آغاز قرار دارد. با اين همه در ميان گرايش هاي مختلفي كه براي بررسي اين موضوع در حال شكل گيري هستند، مي توان ظهور ۵ گرايش بزرگ را شناسايي كرد كه كره زمين را با خطر دگرگون ساختن تركيب جغرافيايي- فرهنگي روبه رو ساخته اند:
نخستين گرايش به رابطه ميان فرهنگ و اقتصاد مربوط مي شود. اين گرايش ماهيت ارزش هاي جديدي را كه در مرحله بعدي توسعه سرمايه داري و مصرف گرايي تسلط خواهند يافت، معرفي مي كند. گرايش دوم شامل رابطه جديدي است كه به نظر مي رسد بين فرهنگ و ژئوپوليتيك در حال شكل گيري است. از مدتها قبل، بسياري از مردم دنيا بي هيچ ترديدي از جنگ بين فرهنگها سخن مي گويند كه به عنوان عاملي تعيين كننده در روابط بين المللي مطرح شده است. گرايش سوم، به رابطه بين فرهنگ و سياست مربوط مي شود. ظهور فرهنگ جهاني كه مرزهاي سنتي را درهم شكسته، با تئوري دولت- شهروند در تعارض قرار مي گيرد و به طور محسوسي كنترل و نظارت دولت را بر آموزش شهروندان كاهش مي دهد.
گرايش چهارم به رابطه بين فرهنگها مي پردازد. براساس اين گرايش، گسست كلاسيك بين فرهنگهاي غالب با مغلوب، مولد با فرسوده، مهاجم با بي بار، خلاق با منفعل همچنان برقرار است اما ظهور پديده هاي جديد ناهمگون با شرايط تازه كه فرهنگهاي حاشيه اي را تخريب مي كند، روند اين گسست را دوچندان كرده است. گرايش پنجم شامل بررسي رابطه بين فرهنگ و جامعه است. همگرايي پيش رونده بسياري از نخبگان جهان با فرهنگ جهاني كه در آن مشكلات و ارزش هاي جوامع پيشرفته حاكم است، منجر به متلاشي شدن فرهنگهاي ملي مي شود و بخشهايي از جوامع انساني را با خلأمعنايي روبه رو مي سازد. همين مسئله شرايط مناسبي براي فرهنگ زدايي در سطحي گسترده فراهم مي آورد كه نتيجه آن ظهور اشكالي نوين از وحشي گري در بطن مراكز مهم تمدن دنياست.
اقتصاد و فرهنگ
از سال ۱۹۹۳ و به هنگام آغاز مذاكرات GATT در اروگوئه، تعارض و تضاد بين منطق سودجويانه شركت هاي چند مليتي و منطق فرهنگي توليد كنندگان و خالقان آثار فرهنگي پديدار شد. در اين مذاكرات روشنفكران رودرروي مديران اقتصاد بازار جهاني بالاخص دولت آمريكا قرار گرفته بودند. اوكتاويوپاز كه از مديريت مستقل فرهنگي در برابر مديريت اقتصادي دفاع مي كند، معتقد است كه استثناء بودن فرهنگ يعني رد پذيرش قدرت مطلق بازار و در نتيجه قرباني نكردن وجدان بشري و روح انسان دوستي. در آن دوره، اروپا و در رأس آن فرانسه سعي كرد كه براي حفظ جايگاه و موقعيت خود در بازار، اصل استثناء بودن فرهنگ را الزامي كند. اما مذاكره كنندگان اروپايي تنها توانستند موفقيت هاي نسبي به دست آوردند. آنها توانستند اصلي را تحت عنوان «برخورد خاص و محدود» با توليد محصولات سمعي و بصري در بيانيه پاياني بگنجانند. اما آمريكاييان در پشت چهره شركت هاي چند مليتي همچنان به مخالفت خود با اين روش ادامه مي دادند و سعي داشتند كه با ايجاد مشكلات مختلف، اروپاييان را در پيگري مطالبات و تجديد اعتبار اين رويكرد استثنايي به مقوله فرهنگ و در دور آتي مذاكرات در «سازمان تجارت جهاني» ناكام بگذارند.
با اين همه، تابع ساختن فرهنگ به منطق اقتصادي تنها دسته بندي بازار فرهنگي را شامل نمي شود. اين مسئله مستقيماً بر ماده اوليه فرهنگها نيز تأثير گذاشته است. تعميم و مردمي ساختن ارزش هاي جامعه مصرفي در سطح دنيا كه از دهها سال پيش آغاز شده است، تحولات عميقي را در نگرش، اخلاق، آداب و رسوم مردم، نخبگان و طبقات محروم جامعه ايجاد كرده است. اگرچه مصرف، محور اصلي توليد مفهوم و ارزش در بين مردم به شمار مي رود، اما آنچه كه فرهنگ جهاني به عنوان ارزش با خود به همراه دارد عبارتنداز تعهدزدايي اجتماعي، سياسي و اخلاقي از نخبه ها كه در جستجوي منافع شخصي هستند. از اين پس رسيدن به موفقيت ها، اثبات توانايي هاي فردي، مؤثر و پويا بودن، هسته اصلي اخلاق بورژوازي را تشكيل مي دهند و مفاهيمي نظير ارزش ها، سنت ها و شناخت كه به نظر مي رسد با موفقيت همخواني ندارند، پوچ و بي معني و فاقد جذابيت معرفي شده و به دور انداخته مي شوند.
فرهنگ و هژموني بين المللي، كنترل صنايع فرهنگي كليد موفقيت براي سلطه جهاني است.
امروزه صنايع فرهنگي يا به عبارتي حوزه هاي اطلاع رساني و ارتباطات اولين بخشي است كه درآن تفاوت ميان ملت ها و اشكال جديد سلطه پديدار مي شود. در اين بخش، تمركز سرمايه و سرمايه گذاري به نسبت ساير بخشها بسيار بالاست. همين مسئله موجب شده است كه سرنوشت زيرساختهاي فرهنگ در جهان امروزي دراختيار ۲۰۰ شركت بزرگ چند مليتي قرار بگيرد كه در رأس آنها ۵ غول بزرگ رسانه اي تايم وارنر، ترنر، ديسني، ABC و وستينگهاوس قرار دارند. اين شركت ها در زمينه آزادسازي سريع جريان ارتباطات و اطلاعات و نيز انتشار آن فعاليت مي كنند.
تقريباً غالب اين شركت ها به ۳ قدرت بزرگ اقتصادي دنيا يعني آمريكا، اروپا و ژاپن وابسته هستند. برخلاف تصوري كه از نئوليبراليسم وجود دارد، اين شركت ها به صورت انفرادي و بدون راهبرد سياسي مشخص فعاليت نمي كنند. دولت هاي قدرتمند آمريكا، اروپا و ژاپن به شكل غيرمستقيم از آنها حمايت هاي سياسي و مالي به عمل مي آورند. آنچه كه اين دولت ها تحت عنوان حق دفاع از منافع حياتي همه روز از طريق نهادها و دستگاههاي ديپلماسي اظهار و ادعا مي كنند و نيز سرمايه گذاري هاي گسترده آنان درحوزه هاي نظامي و علمي شاهدي بر اين حمايت ها است. براي درك بهتر موضوع كافي است كه نگاهي به بودجه بخش تحقيقات و توسعه در سطح دنيا بيندازيم. در سال ۱۹۹۲ بودجه اختصاص يافته به اين بخش رقمي بالغ بر ۲۵ ميليارد دلار بود كه سهم سه قدرت اقتصادي دنيا از اين بودجه، ۸۳ درصد بود يعني آمريكا ۵/۳۸% اروپا ۳/۲۸% و ژاپن ۸/۱۵% درصد. جالب توجه خواهد بود كه اگر بدانيم سهم كشورهاي آمريكاي لاتين و آفريقا به ترتيب ۱% و ۵/% درصد از اين رقم را شامل مي شد.
بروز چنين شرايطي زيان بسياري را متوجه كشورهاي كوچك و ضعيفي خواهد كرد كه عملاً از دايره رقابت جديد بيرون مانده اند و براي تقسيم بازارهاي كوچك با سطح توليد و تكنولوژي پايين به شدت با يكديگر به مجادله مي پردازند.
به اين ترتيب اين سه قدرت اقتصادي در سال ۱۹۹۳، ۹۰ درصد امتياز انحصاري اختراعات ثبت در آمريكا و ۹۳ درصد اختراعات ثبت شده در اروپا را به خود اختصاص داده اند درحالي كه در كشورهاي آمريكاي لاتين و آفريقا اين رقم ۲ درصد است.
در ساير بخشهاي شبكه هاي اطلاع رساني نظير اينترنت، بانكهاي اطلاعاتي و شبكه هاي ماهواره اي نيز شرايط مشابهي حاكم است. سلطه اين سه قدرت در تمامي زمينه ها به چشم مي خورد و در تمامي سطوح گسترش مي يابد. يعني مالكيت، مديريت، برنامه ريزي و توليدات فني. همچنين در بين اين سه قدرت شركتهاي بين المللي سهم بيشتري را به خود اختصاص داده اند و بيشتر از بقيه پيشرفت كرده اند.
سهم فيلم هاي آمريكايي كه بر روي شبكه هاي اروپايي پخش مي شود از ۵۶ درصد در سال ۱۹۸۵ به ۷۶ درصد در سال ۱۹۹۴ رسيده است. زياني كه كشورهاي اروپايي در اين بخش از مبادلات با آمريكا ديده اند، از ۱/۲ ميليارد دلار در سال ۱۹۸۹ به ۳/۶ ميليارد دلار در سال ۱۹۹۵ رسيده است. ۵ شركت بزرگ آمريكايي، سرنوشت ۱۴۰ شركت ملي در سطح دنيا را به ورطه نابودي كشانده است. همچنين در بخش كنترل شبكه هاي كامپيوتري و اينترنت و يا حتي بازارهاي تبليغاتي، سلطه رسانه هاي آمريكايي بيش از پيش به چشم مي خورد.
به همان اندازه كه جهاني شدن رابطه ساختاري حاشيه نشيني و توسعه نيافتگي را به عنوان مشخصه هاي روابط بين الملل در سطح اقتصادي- اجتماعي تحكيم مي كند، به همان صورت نيز شكاف بين ملت ها در روابط هژموني را تشديد مي كند. جهاني شدن زمينه را براي كنترل مخاطبان با نيرويي برتر و از فاصله اي دور نيز ممكن مي سازد.
به واقع با ادامه روند كنوني جهان هيچ ملتي قادر نخواهد بود راهبرد مؤثري براي بقا و امنيت خود تدوين كند مگر اينكه بتواند بر تحولات عرصه اطلاع رساني و ابزار ارتباطي چيره شود. در حالي كه در سطح دنيا فقط چند ملت و دولت وجود دارند كه مي توانند در مناسبات بين المللي نقش فعالي ايفا كنند، اما به نظر مي رسد ايالات متحده آمريكا قدرتي است كه مي تواند رهبري جهان را به عهده بگيرد زيرا اين قدرت از توانايي تدوين راهبردي براي كل كشورهاي دنيا برخوردار است.
اين مسئله در مورد رابطه فرهنگهاي اروپايي و آمريكايي هژمونيك امكان دارد، ولي براي ساير فرهنگهايي كه از مسير انقلاب، ارتباطات و اطلاع رساني به دور مانده اند، چنين حالتي وجود ندارد.
در اين شرايط تأثير فرهنگهاي حاكم يكسان يا همگون نيست. اين تأثير به صورت فرآيند تجزيه- بازيافت گزينشي عناصر متضاد نمايان مي شود. فرآيندي كه گروههاي مختلف اجتماعي را با توجه به جايگاه موقعيت و خواسته هاي آنها به كار مي گيرد. گروههاي حاكم يا غربي كه خود را حاكم بلامنازع مي دانند بيشتر عناصري را ترجيح مي دهند كه آنها را در ساخت فرهنگي شكل يافته از تمايز و تبعيض نژادي كمك مي كنند در مقابل گروههاي مخالف و يا تابع بيشتر عناصري را برمي گزينند كه به اشتهاي سيري ناپذير مصرف آنها، فردگرايي رو به رشد و رؤياهاي توهم آميز آنان پاسخ مناسبي مي دهد.
به اين ترتيب در شرايطي كه فرهنگ محلي زنده وجود ندارد، يعني فرهنگي كه قادر باشد عناصر خلاقيت و آفرينش را جذب و مديريت كند، جوامع آسيب يافته نخواهند توانست با ارزش ها و محصولات ظريف خود در عرصه فرهنگ جهاني حضور داشته باشند. عليرغم اين امر، اين جوامع بيشتر براي به دست آوردن محصولات بي كيفيت و ضايعات توليدي كشورهاي صنعتي كه به راحتي نيز به دست مي آيند و حتي بعضاً به صورت رايگان به آنها ارائه مي شود، مثل فيلم ها و ادبيات خشن و سكس با يكديگر به رقابت مي پردازند.
به طور خلاصه مي توان چنين گفت كه برخلاف فرآيند نوزايي كشورهاي جنوب كه از قرن ۱۹ با گسترش و بسط ارزش هاي غربي و تعميم آن در نزد مردم و نخبه ها نظير اخلاق جهاني، ارزش هاي روشنفكري آغاز شده است، رابطه اي كه جهاني شدن بين فرهنگها برقرار ساخته ، جدا از استعمار فكر و انديشه، نتيجه اي جز بي ثبات ساختن فرهنگهاي ضعيف و وابسته ساختن نخبه هاي آنان نداشته است.
آنچه كه در جريان جهاني شدن كشورهاي جنوب دريافت كرده اند، پيشرفت، علم، منطق و انسان دوستي نبوده است بلكه اين عناصر خلاق، نيروهاي فكري، ميراث فرهنگي كشورهاي جنوب است كه به سمت كشورهاي شمال مهاجرت كرده است و كشورهاي خود را متروكه رها كرده اند.
خطري كه فضاي فرهنگي دنيا را تهديد مي كند اين است كه بين حوزه ساختار ضدفرهنگ خلاق نخبه ها و حوزه فاقد فرهنگ كه پناهگاه صدها ميليون انسان محروم از حقوق اوليه است، شكاف عميقي ايجاد شده است. حوزه فاقد فرهنگ را مي توان حوزه ضدفرهنگ دانست كه ضايعات فرهنگ جهاني و بقاياي فرهنگهاي سنتي در آن انباشته شده است. چنين حوزه اي نمي تواند انديشه هاي بشردوستانه را در جامعه گسترش دهد بلكه نوعي انديشه «خودبيگانگي» و «غيرگرايي» را ترويج مي كند. در بطن چنين فرهنگي احساس اعتراض ، تماميت خواهي و خشونت رشد مي كند.
به اين ترتيب بسياري از بخشهاي جوامع در كشورهاي شمال و جنوب با خطر آسيب هاي فرهنگي و اخلاقي روبه رو هستند. خواه به دليل فقدان فرهنگهاي محلي غني و پويا براي بالابردن توانايي كاركرد جامعه، مفهوم بخشيدن به آن و رشد سطحي و كيفي جمع گرايي و ارتباطات و خواه به دليل تغيير شكل فرهنگهاي حاكم كه زمينه را براي رقابت بي حد براي كسب موفقيت، توليد تعهدزدايي گروهي، جستجوي موقعيت فردي و رفاه و آسايش فراهم مي آورد.
بحران هويت
بحران هويتي كه در دنيا با آن روبه رو هستيم به دليل از دست دادن نشانه هاي هويت توده هاي مردمي است كه فرهنگ هاي آنان قادر به حفظ خود در عرصه رقابت جهاني در برابر رسانه هاي بزرگ كه فارغ از مرزهاي جغرافيايي حضور خود را به كشورها تحميل مي كنند، نيستند. در اين ميان دو جنبش به چشم مي خورد:
۱- جنبش الحاقي كه بازتاب جهاني شدن نخبگان همراه با الحاق آنان به سيستم ارزش هاي مشترك، جهان شمول، طرد مذهب، سكولاريسم و فرانوگرايي است. كساني كه خواهان ملحق شدن به اين نخبه هاي بين المللي هستند، خواهان گسترش روحيه جهان شمولي هستند كه از قيدهاي نژادي، ملي و مذهبي آزاد هستند. اين هويت رابطه آزاد آنان را با دنيا منعكس مي سازد.
۲- جنبش تجزيه گرايي كه به دنبال يافتن ويژگي ها و خصوصيات خاص است، هويت هاي كوچك كه لزوماً آسيب پذير بوده و حاصل اين جنبش نيز هستند، در قالب رويدادهاي موقتي، وابستگي ها و روابط خويشاوندي و پيوندهاي پراكنده و تصادفي تبلور مي يابند. چنين هويتهايي از افكار خانوادگي، ايلي، قومي- اعتقادي تغذيه مي كنند. اين جنبش با برخورداري از يك فرهنگ خرد ويژگي خاصي نمي يابد. اما با مخالفت با فرهنگها، صاحب ويژگي مي شود. در اين حالت كسب هويت با جدايي، انزواي فرد، محدوديت و تمايز فردي همراه مي شود. عناصر تشكيل دهنده آن عبارتند از: نفي كردن، ردكردن و اعتماد نكردن. اين جنبش را مي توان جنبش جدايي يا افتراق دانست. ظهور اين دو جنبش كه به طور بنيادي با يكديگر در تعارض هستند، شكاف هويتي غيرقابل جبراني را در بطن هر جامعه در كل دنيا ايجاد مي كند. با به حاشيه رانده شدن فرهنگهايي كه فاقد ابزار كافي هستند، اين فرهنگها در عرصه جهاني در سطوح پائين قرار مي گيرند. لذا تعادل رواني جوامع به هم مي خورد، زمينه را براي رشد هرگونه نژادپرستي، بيگانه ستيزي و مشكلات اخلاقي و فكري فراهم مي آورد، تنوع قومي و تكثر فرهنگي دنيا را تهديد مي كند، حاشيه آزادي هاي آفرينندگان آثار را در قبال صاحبان زيرساختهاي فرهنگ جهاني محدود مي كند.
درمان چالش فرهنگي حاصل از جهاني شدن
راهبرد مورد حمايت آمريكا و شركتهاي چندمليتي صنايع فرهنگي صرفاً بر ملاحظات اقتصادي مبتني نيست. چنين راهبردي بخشي از راهبرد جهاني است كه مي خواهد رهبري جهاني آمريكا و سلطه غربي را بر دنيا تضمين كند. ازاين رو رسانه هاي جهان كه تحت حاكميت شركتهاي چندمليتي آمريكايي هستند و هدفي جز سودجويي ندارند، فرهنگ فرداي بشر را مي آفرينند و موضوعات، قواعد، ارزش ها، ديدگاه زندگي و نگرش فكري انسان فردا را تعيين مي كنند. اين رسانه ها كنترل گروهي از شركتها و يا صنايع فرهنگي را بر مجموعه حوزه فرهنگ، توليد، توزيع و ارتباطات نشان مي دهند.
دولتها براي چاره جويي به اين راهبرد رسانه اي غرب ۳ بار چنين اقدامي كرده اند:
۱- مبارزه در GATT براي استثنا ساختن حوزه فرهنگ
۲- رشد سرمايه گذاري دولتها در تجهيز امكانات اطلاع رساني
۳- مشاركت با شركتهاي بزرگ چندمليتي يا تلاش براي يافتن بهترين شكل همكاري با آنها براي دست يافتن به اقتصاد فرهنگ جهاني.
نتايج اين راهبردها بسيار نسبي بوده است، زيرا اين راهبردها فاقد نگرش جهاني و انساني نسبت به نقش و جايگاه فرهنگها و يا فرهنگ در جوامع انساني در قرن ۲۱ است. تجربه اروپا در استثنا كردن موضوع فرهنگ به خوبي نشان مي دهد كه نمي توان با تكيه بر ارزش هاي خودي،براي مشكلات فرهنگي ، ملي يا قاره اي چاره جويي كرد. كشورهاي اروپايي همكاري با دولت هايي را كه تماميت فرهنگي آنها مورد تهديد قرار گرفته است، رد كرده اند تا راه حل هاي يكسويه اي را بيابند كه با خطر از دست دادن سهم خود در برابر آمريكايي ها روبه رو هستند. به يقين اروپا به اندازه كشورهاي عربي، آسيايي، آفريقايي و آمريكاي لاتين آسيب نديده است اما فرهنگ اروپايي به اندازه اين كشورها با بي ثباتي روبه رو شده است.
چه بايد كرد؟
سياستهاي حمايت از توليدات داخلي در اين زمينه نه تنها مؤثر نيست بلكه امكان حل چالش ها را نيز ندارد. براي رويارويي با خطرات فرهنگ زدايي، آوارگي فرهنگي، به حاشيه رانده شدن گروهي و بحران هويت نمي توان به صورت ملي عمل كرد. براي رويارويي با اثرات منفي جهاني شدن بايد انسجام محكمي بين انسانها پديدار شود، زيرا اگر اين عمل در سطح بين المللي براي حمايت از فرهنگهاي تهديد شده صورت نگيرد، تحول ارتباطات ممكن است بر حوزه فرهنگ همان اثري را پديد آورد كه با تحول صنعتي به سرنوشت صنايع دستي پديد آورده است. توليد كالاهاي تجاري در مقياس بزرگ بازارهاي ملي را دگرگون ساخته است و اقتصاد صنايع دستي را نابود كرده است. شايد هنوز برخي از توليدات صنعتي همچنان به حيات خود ادامه مي دهند كه اين مسئله نيز به دليل فقر مردم و يا بازارهاي توريستي است كه به واقع نتيجه جهش هاي فني و تكنولوژيكي است. اين جهش ها لزوماً شكافي را كه بين بخشهاي مختلف ايجاد شده است، گسترش مي دهد . آنچه كه مي تواند ما را از اين سرنوشت شوم نجات دهد، سياست پيشگيرانه و حمايتي به توسعه فرهنگي كشورهاي فقير است. اينك زمان آن فرا رسيده است كه بين تمامي فعالان فرهنگي دنيا، گفتگو صورت بگيرد: خالقان آثار فرهنگي، مقامات دولتي و شركتهاي توليدي، جملگي با هم در تلاش هستند تا راهبرد مناسبي را تدوين كنند و ابزاري كارآمد براي حمايت از ميراث فرهنگي بشريت و مبارزه با نابودي اخلاقي و فكري بشريت به دست آورند. ارزش هاي انساني را نبايد تجاري پنداشت. جامعه بين المللي كه اصل حمايت از بناهاي تاريخي را پذيرفته است، نمي تواند و يا نبايد براي دفاع از فرهنگهاي تهديد شده با ابزار مشابه ترديدي به خود راه دهد. پذيرش چنين ابزار حقوقي و ايجاد يك صندوق بزرگ براي حمايت فني و مالي از فرهنگها مي تواند انسانها را از خطري كه آنها را تهديد مي كند دور نگه دارد؛ يعني محروم ماندن از ميراث فرهنگي. كنترل فناوري هاي نوين و تحول ابزار ارتباطي نه تنها براي موفقيت در رقابت اقتصادي در بطن بازارهاي جهاني الزامي و گريزناپذير است بلكه آن را مي توان كليد اصلي براي تسلط بر تمامي حوزه ها در عرصه روابط بين المللي دانست.
همين مسأله به خوبي تسلط فرهنگ آمريكايي را پس از يك دوره سلطه فرهنگ غربي در عصر انقلاب صنعتي توجيه مي كند. ادامه دارد