براساس يافته هاي آماري سازمان ملي جوانان، تعداد دختران ۲۰ تا ۲۹ ساله حدود ۶ ميليون و ۲۰۰ هزار نفر و تعداد پسران ۲۵ تا ۳۴ ساله حدود ۴ ميليون و ۸۰۰ هزار نفر است. اين اختلاف آمار نگراني هايي را در ميان دختران جوان ايجاد كرده است. سخنان چندي پيش زهرا شجاعي، مشاور رئيس جمهور مبني بر اينكه حتي در صورت ازدواج همه پسران با همه دختران باز هم يك ميليون و ۷۰۰ هزار دختر بي شوهر مي مانند نوعي هشدار به جامعه دختران شوهر نكرده بود.
قصد نداريم در اين مطلب ارتفاع بگيريم و به بررسي علت جامعه شناختي ديركرد ازدواج دختران و پسران بپردازيم و يا به نوعي از زواياي اقتصادي و روانشناختي موضوع را مورد كند و كاو قرار دهيم بلكه مي خواهيم از نماي نزديك موضوع را طي گفت وگو با ۲ دختر تحصيل كرده مورد بررسي قرار دهيم، در ابتداي گفت و گو واهمه داشتم پرسش هاي مربوط به دختران شوهرنكرده را با آنان مطرح كنم ولي وقتي مطرح كردم تازه متوجه شدم كه چه ديوار بلندي از پيشداوري بين پسرها و دخترها در جامعه امروزي وجود دارد.
هوشنگ صدفي
همان طور زل زده بوده به درز ديوارهاي آجري، راديو موسيقي ملايمي را مي نواخت.
اصلاً نمي دانست چرا اين طوري زل زده به ديوار روبه رو، لكه هاي قهوه اي رنگي روي درز ديوار كم كم رنگ مي گرفت، ديگر صداي موسيقي ملايم شنيده نمي شد هياهويي در خانه شنيده مي شد، تصاوير كم رنگي در فضاي سنگين خانه پررنگ تر مي شدند، مادر با همان شادي دوران جواني در رفت و آمد بود، پدر داشت خودش را مرتب مي كرد، برادرش آن سوتر با دستمال روي شيشه ميزعسلي را پاك مي كرد، كم كم يادش مي آمد كه از ترس هيبت خواستگار چپيده بود گوشه آشپزخانه، آنقدر استكان را سابيده بود كه دستانش درد گرفته بود، تازه به سن ۱۸ سالگي قدم گذاشته بود و خواستگارها قطار قطار...
***
* اگر همين الان ۱۸ ساله بوديد باز هم به فكر ازدواج بوديد يا نه؟
- مهدوي: نه در سن ۱۸ سالگي اصلاً به فكر حال و هواي ازدواج نبودم چون فكر مي كردم هنوز خيلي براي ازدواج كردن جوان هستم .دوست داشتم به نوعي در زمينه تحصيل و مسائل شغلي پيشرفت كنم ضمن اينكه هميشه در فكر اين بودم تا جايي كه مي توانم ادامه تحصيل بدهم و شغلي براي خودم دست و پا كنم بعداً به فكر ازدواج، همسر و بچه باشم ولي هيچ وقت اين طور نشد!
به دليل اينكه فرد مناسبي را پيدا نكردم چون دنبال اين مسائل نبودم .اوايل اغلب زنان دوست داشتند خانه نشين باشند البته اين نوع مسائل در خانه نشيني زنان مؤثر بودند البته از سوي ديگر نگاههاي مردسالارانه هم موجب مي شد كه زنان به سوي خانه داري سوق پيدا كنند به هر حال شرايط اين گونه ايجاب مي كرد ،دختران آن قدر جوان هستند كه نمي توانند زندگي شان را در چهارديواري زندگي زناشويي سپري كنند. آن روزها اساساً مثل امروز آموزش هاي قبل از ازدواج دختران و پسران مطرح نبودند ما نمي توانستيم در حوزه اين مسائل فكر كنيم صرفاً به فكر لباس عروسي و زندگي زناشويي بوديم و بس. الان بيشتر دختران اين گونه مسائل را مي دانند ولي دانستن اين مسائل به تنهايي كافي نيست بايد در كنار آموزش قبل از ازدواج، زندگي زناشويي را هم ياد بگيرند.
- كهنداني: هيچ وقت فكر نمي كردم در ۱۸ سالگي ازدواج بكنم. يادم مي آيد مادرم خودش در سن كمتر از ۱۸ سالگي ازدواج كرده بود و هميشه تصور ذهني اش اين بود كه دخترش در سن بالاي ۲۵ سالگي ازدواج كند البته با اين فرض كه تحصيلات دانشگاهي داشته باشد به سر كار برود و به طور خلاصه از يك نوع استقلال مالي برخوردار باشد. اين تفكر مادر من بود البته بنده حاضر نيستم در سن ۱۸ سالگي يا ۲۵ سالگي ازدواج كنم چون فكر مي كنم سن ازدواج زماني است كه انسان در عين استقلال مالي، استقلال فكري هم داشته باشد. به هر حال علاوه بر آن در شرايط سني (نه بالاتر) بايد پختگي لازم از نظر بلوغ فكري- عاطفي را داشته باشد. خانواده هاي ما آن قدر بسته در زمينه ازدواج فكر مي كنند كه گاهي دچار تعارض مي شويم. از ديد آنها وقتي دختر و پسر به سن بلوغ رسيدند بايد ازدواج كنند بنابراين از نظر من آنها تصوير درستي از ازدواج و زندگي زناشويي ندارند و اصلاً نمي دانند چگونه انتخاب كنند يا انتخاب بشوند، برگرديم به نسل خودمان، متأسفانه آموزش هاي لازم به دختران داده نشد. به همين خاطر اغلب پدر و مادرها با فرزندانشان در زمينه ازدواج، انتخاب همسر و ساير موارد زندگي اجتماعي به صورت كليشه اي برخورد مي كنند.
***
مادر پسره هي اين ور و آن ور خانه را نگاه مي كرد، پسره با همان قيافه فوكل و كرواتي شق و رق نشسته بود روي مبل هاي قديمي و يكريز با تكان سر صحبت هاي پدرش را تأييد مي كرد. آن سوتر عمه پسره با عصاي چوبي رنگ و رو رفته گوشه فرش خانه را مي كاويد، مادرم هرچقدر شربت آلبالو تعارف كرد هيچ نگاهي نكرد و با همان قيافه وق زده مرا مي پائيد.
ترس برم داشته بود نمي دونستم چه طوري راه بروم يا چايي تعارف كنم، صحبت از ملك، زمين، خونه و ساير حرف هاي هميشگي بود. مادر از همان ابتدا با ايما و اشاره مرا هل داد وسط معركه، دست و پايم را گم كرده بودم، سيني چايي توي دستهايم مي لرزيد. پدرم با اشاره دست سمت و سوي چايي دادن را مشخص كرد، هرقدر به عمه چايي تعارف كردم افاقه نكرد فقط آخ و اوخ كرد و رويش را برگرداند. باباي پسره همچنان گرم گفتگو بود. مادر پسره دست از كنجكاوي اش برنداشته و تو نخ اسباب و اثاثيه خونه بود. عمه عصا را محكم روي زمين كوبيد و گفت: دير نشه...
***
* آيا مسائلي از قبيل شغل، مسكن و تفاوت هاي نگاه پسران و دختران در زمينه ازدواج مؤثر بوده است؟
- مهدوي: من يادم است كه در سن ۱۹ سالگي مي خواستم ازدواج كنم. براي خانواده ام اين نكته مطرح بود كه داماد از نظر اخلاقي، فكري و روحي چه ويژگيهايي دارد مهم اين بود كه شغل اش چي هست يا چه نوع درآمدي دارد و اصلاً چگونه قرار است زندگي اش را بچرخاند چون از ديد آنها زندگي بر پايه دوست داشتن بود و بس. ولي الان ارزش هاي اجتماعي براي ازدواج تفاوت كرده است به نظر من اين تفاوت ها شرايط زماني را نشان مي دهد. طي ۱۰ ساله اخير مردم به مسائل مالي بيش از همه توجه دارند و از ديد من تلويزيون در اين خصوص مقصر است، تلويزيون و مجموعه هاي تلويزيوني دقيقاً به زن ها نشان مي دهند كه چگونه با مردان رفتار كنند در حالي كه شبكه هاي تلويزيوني ماهواره اي اين قدرت منفي نگري را در خانواده ها ندارند. اخيراً به خاطر تنوع شبكه ها آنچنان فضاي منفي در خانواده ها را نشان مي دهند كه حيرت انگيز است. البته نبايد كتمان كنم همين حالا وقتي با نسل جوان در زمينه مسائل ازدواج صحبت مي كنم تازه مي بينم چه تفاوت وحشتناكي بين من و آنها وجود دارد، براي آنها باغ شمال، ويلاي كنار دريا و اتومبيل و مسائل ديگر مطرح است در حالي كه من در همان سن ازدواج به اين مسائل توجهي نداشتم.
|
|
از ديد من ازدواج هاي قبلي موفق تر بود به عبارتي منطقي تر و احساسي. آن روزها مردم صرفاً به اين مسئله توجه مي كردند كه دو نفر در ازدواج همديگر را دوست داشته باشند. الان اگر اين مسئله مطرح شود شايد شعاري محض باشد و واقعيت ندارد.
- كهنداني: هم اينك ما جامعه تجمل گرايي داريم كه فكر مي كنم ناشي از فقر موجود در جامعه است هر قدر به خانواده هاي فقيرتر نزديك مي شويم تازه متوجه مي شويم كه تجمل گرايي چقدر در نگاههاي آنها موج مي زند.
من اين نوع رفتارهاي منفي را ناشي از توليد و رواج برنامه هاي تلويزيوني مي دانم .به هر حال رفت و آمدهاي آنچناني در خانواده ها، چشم و هم چشمي ها و عروسي ها و يا حتي عزاداريها همه به شكلي نمايانگر جو تجمل گرايي در جامعه است.
مادر من مي گفت وقتي خواستگار براي خاله هاي ما مي آمد اغلب كارمندان را به كاسب يا بازاري ترجيح مي داديم، آن روزها افراد تحصيل كرده در ازدواج با دختران پيشقدم تر بودند البته قصد ندارم مقام كاسب و بازاري را پايين بياورم در هر حال تحصيل در هر دوره اي ارزش خود را دارد، با اين حال هيچ گاه در محاورات عروس و داماد در خواستگاري اين پرسش ها مطرح نبود كه داماد در كجا زندگي مي كند؟
خانه پدر شوهر چند اتاق دارد؟ آنها در كدام منطقه تهران زندگي مي كنند؟ در حالي كه امروزه بايد شناسنامه كاملي از شغل، نوع درآمدها، ماشين، نوع خانه و ساير موارد معيشتي و خلاصه همان چهار ميم معروف (ماشين، مسكن، موبايل و مدرك) را براي خانواده عروس بازگو نمايند حتي داشتن خانه توسط عروس يك امتياز براي ازدواج به شمار مي آيد.
وي مي افزايد: «در زمان هاي قبل داشتن اين نوع تجملات فعلي اصلاً امتياز نبود به هر حال بخشي از زندگي فرد به شمار مي آمد. تصورم اين است كه براي دگرگوني اين نوع خواسته ها، بايد فرهنگ مردم دچار تغييرات شود متأسفانه هر روز نگاه مردم به ازدواج بد و بدتر مي شود. پدر و مادرم اين نگاه تجمل گرايي را آن روزها قبول نداشتند براي آنها اين مسئله مطرح بود كه اگر داماد تحصيلات هم داشته باشد به نوعي داراي شعور اجتماعي باشد.
البته از ديد من ازدواج هميشه يك مقوله خوب و مثبت است آدم ها ازدواج را دوست دارند اگر خلاف اين را به شما بگويند دروغ گفته اند.
***
مادر آهي كشيد و گفت: دختر چت شده، هي خواستگار پي در پي رد مي كني ورپريده مي موني روي دست من و اونوقت گيس هات مثل اين دندونات سفيد مي شه... حوصله نداشتم جواب مادرم را بدهم، مدتي بود كه بابام عمرش رو به شما داده بود، ديگر از اون هاي و هوي خونه خبري نبود، داداش احمد هم رفته بود پي زندگي خودش... من مانده بودم و مادر... هر روز دوست و آشنا تا منو مي ديدن نق مي زدند... اصلاً حوصله هيچي رو نداشتم، توي مهموني ها هم صحبت از ازدواج و خواستگاري و... بود وقتي صحبت ها به اينجاها مي كشيد نمي دونم چي مي شد كه آهسته از جمع مهمونا مي زدم بيرون... حالا ديگه پا به سن گذاشته بودم و اون حال و هواي جواني را نداشتم. نمي دونم ترس خاصي وجودم را گرفته بود هر وقت توي كوچه پيرمرداي مجرد يا پيرزن هاي مجرد رو مي ديدم تنم مي لرزيد نكنه من هم مثل اونا ترشيده بشم... اما ازدواج كردن هم چنگي به دل نمي زد، همه براي خواستگاري ارث و ميراث بابا اومده بودن نه من!
***
* فكر مي كنيد چه كساني در زمينه شوهر نكردن دختران مقصرند؟
- كهنداني: خانواده، من را بيشتر مقصر اين عقب افتادگي ازدواج مي دانند شايد خودم هم آدم سخت گيري باشم اغلب خواستگاران از نظر موقعيت شغلي و خانوادگي موقعيت هاي خوبي داشتند ولي بيشتر آنها را رد كردم .ببينيد يك دليل اش به مسائل احساسي برمي گردد، من به عنوان يك دختر فكر مي كنم در زمينه ازدواج به بلوغ فكري مناسب نرسيده بودم شايد در سن ۲۵ يا ۲۷ سالگي شرايط لازم براي ازدواج را نداشتم ولي توصيه مي كنم دختر وقتي به سن ۲۰ و چند سالگي مي رسد بايد ازدواج كند توي اين شرايط سني دختر به مرحله اي از رشد فكري رسيده است كه مي تواند با مرد به عنوان يك همسر مشاركت داشته باشد و يا اينكه پذيراي مادر شدن باشد .من به عنوان يك زن آدم ضعيفي هستم شايد نمي توانستم اين موضوع را با خود حل كنم فكر مي كردم شايد در اين سن اگر ازدواج كنم موفق نمي شوم البته دوستان من ازدواج كردند و الان هم مادران موفقي هستند.
علاوه بر آن نوع تفكر خانواده هم در اين زمينه مؤثر است به هر حال خانواده ها دوست دارند بچه ها هم در چارچوب فكري آنها حركت كنند درحالي كه خانواده ها از اين نكته غافل هستند كه نوع برخورد آنها موجب سخت گيري بچه ها در مسئله ازدواج مي شود. الان نمي دانم چرا آنها بنده را مقصر مي دانند در حالي كه به نوعي به تفكرات قالبي آنها برمي گردد. در شرايط فعلي بچه هاي نسل جديد خيلي راحت تر برخورد مي كنند به سادگي پتانسيل فكري و روحي خود را تخليه مي كنند ما چگونه مي توانستيم اين رفتارها را در جامعه داشته باشيم يا هيجان هاي ذهني خود را به راحتي تخليه كنيم.
-مهدوي: البته من با اين نكته موافق نيستم به هر حال من در خانواده عاشقي رشد كرده ام آن موقع ها ما مهماني مي رفتيم بزن و بكوب داشتيم، مهماني زنانه مي داديم ولي اغلب مهماني هاي ما سالم بود به هر حال تخليه انرژي جواني به سادگي صورت مي گرفت اما امروزه جوان ها در برخي موارد مهماني هاي سالمي را برگزار نمي كنند. خوشحال هستم در عين اينكه جوان بودم توانستم به نوعي ضمن رعايت سلامت رواني از دوران هيجان هاي جواني بهره اي ببرم.
پدر و مادرم اون روزها مي گفتند يكي رو پيدا كن كه همدم روزهاي پيري باشه، به نظر من نسبت به ۲۰ سال پيش معيارها آنچنان تغييري نكرده است ولي شرايط عوض شده، ختم كلام «گشتيم نبود تو هم نگرد...»
اگر آدم باور كند كه سن اش بالا مي رود باور مي كند كه تقريباً دير شده، وقتي آدم جوان است دنبال كار، شغل، مهماني و پول مي دود ولي وقتي پير و فرسوده مي شود احساس تنهايي مي كند. پدر و مادر رفتند، برادر و خواهرهام نيستند ديگه كم كم دارم احساس تنهايي مي كنم ديگر كسي براي گفتگو نيست .تنها صداي راديو و موسيقي و همه جا تنهايي است و بس.
به هر حال وقتي دو نفر زن و شوهر باشند مي توانند فضاي شاد و آرام بخشي را ايجاد كنند.
***
نمي دونم چرا احساس تنهايي مي كنم... شايد سال ها دوروبرم شلوغ بود و هنوز به فكر تنهايي نبودم... روزها چقدر سريع مي گذرند... زندگي همه اش تكراري شده كو اون روزهاي خواستگاري، بگو و بخند... . حالا بايد زل بزنم به اين چارديواري خسته و كهنه...
اي كاش همون روزها يكي رو انتخاب مي كردم، اون پسره كارمند شايد بدك نبود نه نه... خيلي با فيس و افاده راه مي رفت، بيچاره اون كاسبه كه خيلي مسخره اش كردم... تازه وقتي كه رفت چقدر با خواهرم بهش خنديديم...
راستي مگر خواهرم با اون كفاش ازدواج نكرد... خوب شايد هم خودم مقصر بودم نه بابا همه اينا فكر و خياله شايد اگر تا حالا ازدواج كرده بودم مي شدم مثل اون دختر همسايه كه طلاق گرفت...
نمي دونم چرا همه اش احساس تنهايي بهم دست مي ده، شايد هم فكر و خياله!