شنبه۱۵ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۵۹ - Sep.6, 2003
انديشه
Front Page

خون شمشيرهايتان را در درياي صلح بشوييد
تعادل در مديريت اصلاحات
012980.jpg
اشاره : مقاله حاضر به دو روند افراط و تفريط كه مخل اغلب انقلاب ها بوده است مي پردازد. نويسنده معتقد است كه نقش رهبري در اين باره بسيار حائز اهميت مي باشد، زيرا بويژه پس از پيروزي هاي به دست آمده حس انتقامگيري از سوي نيروهاي هوادار، به موضوع مركزي تبديل مي شود. نويسنده شاهد مثال خود را انقلاب هاي فرانسه و روسيه مي گيرد كه در آن مردم براساس حس انتقامگيري به اميد آزادي، امنيت، رفاه و ايجاد جامعه اي مبتني بر نشاط و شادماني، ناخواسته به انقلابي خونين تن دادند و خشونت، محوريت تام وتمام يافته است. اميدواريم از نويسنده محترم راجع به احياي مكانيسم هاي رفع خشونت در جامعه نيز، مطالبي منتشر كنيم.
گروه انديشه
سيد حسين طاهري
فشار سخت و سنگين كنش و واكنشي غيرمتعادل ،تاريخ بشر را در خلال قرون و اعصار به سمت و سوي دوگانگي سوق داده و انحرافي متضاد؛ در دو جهت افراط و تفريط بر آن تحميل نموده است.
تكرار مداوم و بي وقفه (كنش و واكنش) زير نقاب انقلاب ها و تحولات؛ اين پديده را به صورت قاعده اي محتوم درآورده و جبر ناخواسته اي بر سرنوشت بيشتر نهضت ها و انقلاب ها بار نموده است.
بدون شك كالبد شكافي انقلاب هاي بزرگي چون: انقلاب فرانسه، انقلاب اكتبر روسيه، رنسانس در اروپا و حتي تحولات فكري در حوزه فلسفه سياسي- در بسترهاي متفاوت شرق و غرب- ما را به واقعيت حضور دو عنصر كنش و واكنش آگاه مي سازد. دو عنصري كه نتايج پرهزينه انقلاب ها را به نفع خود مصادره كرده و پس از گذشت چند صباحي بسياري از انقلابيون را نسبت به كرده خود نادم و مردد نموده است.
فرزندان راستين هر انقلاب به اين دليل كه قلمرو كور و خشونت آميز واكنش هاي افراطي را برنمي تابند توسط همين فرآيند خورده مي شوند.
بررسي اجمالي بلايايي كه بر سر حركت هايي چون قيام در مقابل ظلم هاي قرون وسطا و جنايات امپراطوران روسيه تزاري آمد؛ دليل بارزي است بر نقش ويرانگر عنصر واكنش افراطي در ناديده گرفتن مطالبات حقيقي مردم و منحرف نمودن روند انقلاب از تعادل به دو جانب افراط و تفريط.
مردمي كه در نظام تزاري روسيه به تنگ آمده و جلاداني چون پطر كبير و كاترين و ايوان مخوف نفس آن ها را گرفته بودند؛ به اميد آزادي و امنيت و رفاه و ايجاد جامعه اي مبتني بر شادماني و نشاط، به انقلابي خونين تن دادند؛ اما عده اي در كوره اين واكنش چنان دميدند و جهنمي از افراط بر پا داشتند كه حاصل آن هفتاد سال دست و پا زدن در استبدادي به مراتب سياه تر و ستمي گسترده تر بود؛ آن گونه كه براي ظالماني چون تزارهاي قلدر ، طلب مغفرت نموده و از كرده خود اظهار ندامت كردند.
نظام كمونيسم كه در آغاز با شعارهاي فريبنده به مردم وعده بهشت موعود را داده بود سر از رژيمي در آورد كه انسان را در رديف ساير پديده هاي مادي قرار مي داد و هيچ امتيازي براي او قائل نمي شد.
استالين كه آمد پطر كبير رو سفيد شد، زيرا واكنش جايگزين كنشي فاسد شده بود و توقع داشت مردم به صرف اين كه جباري رفته و جباري آمده است دل خوش داشته و به آن رضايت دهند.
همين وضعيت را ما در اروپاي بعد از رنسانس شاهديم، با اين تفاوت كه در اروپا نتايج انحرافي انقلاب بيشتر دوام آورد و اكنون بعد از چند قرن مي رود آثار منفي آن به صورت بحران در معنويت ايجاد معضلي جدي نمايد.
اپيدمي واكنش افراطي را در قلمرو فلسفه هاي جديد نيز مشاهده مي كنيم. محوريت خودمدارانه اي كه اومانيسم براي انسان قائل شد؛ بازتاب تحقيرها و بي مهري هايي است كه كليسا در حق انسان طي قرون و اعصار متمادي روا داشت.
تفكر سكولاريستي جديد نيز عكس العملي در برابر انديشه دگم و شديداً محافظه كارانه اي است كه كليسا اعمال مي نمود و حاصل آن را به صورت انزوا و غربت معنويت و انفصال ديانت از سياست در تاريخ چهارصدساله اخير جوامع غربي مشاهده مي كنيم.
استمرار زد و خوردهاي كنش و واكنش؛ ادوار تاريخ را به افراط و تفريط كشانده است.
كمتر رهبري در تاريخ مشاهده مي شود كه توانسته باشد نهضت خود را در نقطه تعادل؛ فرماندهي نموده و پس از پيروزي آن را در ساحت قدس تعادل مستقر كرده باد.
نمونه هاي نادر و بارز اين گونه رهبري را تنها در حركت هاي الهي مي توان جست. وقتي حضرت عيسي(ع) به امت خود مي گويد شمشيرهايتان را در درياي صلح و محبت از خون بشوييد، در تدارك استقرار نهضت خود در نقطه تعادل است.
وقتي در مقابل خشونت حاكم دم از عشق مي زند در حقيقت مي خواهد جو ملتهب و پر از جوش و خروش واكنشي افراطي را آرام كرده و با هدايت آن به قلمرو تعادل از انتقام و كينه جويي باز دارد.
پيامبر اكرم(ص) وقتي پيروز مندانه وارد مكه مي شود و كفاري كه سال ها به او و يارانش آزار رسانيده و ظلم ها كرده اند در برابر رسول خدا(ص) تسليم مي شوند اقدام به رسالت بزرگ خود مي كند، يعني كنترل و كاستن از انرژي زائدي كه تمناي زدن و بستن و كشتن دارد.
وقتي فرمان قاطع خود مبني بر اين كه حتي يك قطره خون هم از دماغ كسي نبايد جاري شود را صادر مي فرمايد تمام واكنش هاي خشن حذف مي شود و نقطه تعادل به عنوان محل اطراق و مركز دائمي نهضت تعيين مي گردد.
معمولاً بزرگترين خطرها در اين مرحله است كه نهضت را از درون تهديد مي كند و بي جهت نيست كه اين مرحله را سرآغاز انشقاق و انشعاب در داخل يك حركت مي توان قلمداد نمود.
دشمن مشتركي كه در كوران مبارزه عامل و انگيزه وحدت بين صفوف داخلي بوده؛ پس از پايان مبارزه و حصول پيروزي، تبديل به عامل تفرقه مي شود، به اين صورت كه تعامل هاي متفاوتي براي برخورد با مخالفان مطرح مي شود و هر گروهي دور يكي را مي گيرد؛ يك گروه طرفدار برخورد خشن و افراطي است و گروهي از انفعال و سازشي زبونانه دفاع مي كند و يك جريان برحق هم هميشه دم از تعادل و عدم افراط و تفريط مي زند.
رهبرهرانقلابي كه پس از پيروزي، تمام نيروي خود را صرف مي كند تا نگذارد حتي يك قدم نهضتش از حوزه تعادل عدول كند، عملاً خود را هدف مخالفتها و اعتراض هايي قرار مي دهد كه از داخل نهضت او را نشانه مي روند.
اين لحظه خطرناكترين مرحله انقلاب است.
چون بغض ها و كينه هاي حاصل از ظلم بي امان دشمن چنان نيروي طوفنده و عظيمي در نهاد مخالفان ايجاد كرده و چنان گرايشي به واكنش و عكس العمل و انتقامي سخت در نهاد آنها پديد آورده كه خاموش كردن آن نه تنها سهل نيست كه مي تواند عامل انشعاب بين نيروهاي خودي و پيروان نهضت گردد.
ايستادگي در برابر اين نيروهاي واكنشي و افراطي خودي، تواني به مراتب بيشتر از توان مبارزه با نيروهاي كنشگر دشمن مي طلبد.
به همين دليل است كه علي(ع) قرباني عدالت مي شود. او كه فاتح خيبر است، او كه در نبرد خندق آن حماسه بزرگ را مي آفريند، او كه برق ذوالفقارش لرزه بر اندام بزرگترين پهلوانان كفر مي اندازد، و او كه در شجاعت و فن جنگيدن سرآمد همه مبارزان عالم است نهايتاً به دست يكي از همين نيروهاي واكنش گراي افراطي خودي است كه در خون خود مي غلطد.
همه مخالفت ها بر سر همين نقطه تعادل است. گروهي كه توقع دارند امام علي(ع) نهضت را در قلمرو واكنش هاي تند مستقر كند، دشمن جانش مي شوند و او را از پاي در مي آورند.
اما مشكل همين يكي نيست، در نقطه مقابل هم گروه منفعل و زبون و خودباخته قرار گرفته است.
اين ها چه مي گويند؟ حرفشان اين است كه از انرژي انقلاب آن قدر كاسته شود تا به ورطه انفعال و سازش زبونانه بيفتد؛ درست مقابل جماعت اول! يكي انقلابي دو آتشه و ديگري فسرده و يخ زده! و تنها رهبري مبتني بر تعادل طلبي است كه در مقابل هر دو گروه مي ايستد.
امام علي(ع) هم كساني را بر نمي تابد كه مي گويند ديگر بس است؛ فعلاً با بني اميه سازش كنيد و هم در مقابل كساني مي ايستد كه وقتي شريعه فرات را از لشكر معاويه در جنگ صفين باز مي ستاند از او طلب روا داشتن خشونت و بستن آب به روي سپاه شام مي نمايند! يكي مي خواهد چنان در كوره انقلاب دمد كه لهيب آن بيرحمانه همه را بسوزاند و ديگري مي خواهد چنان نهضت را از توان تهي كند كه توانايي حركت و ايستادن در برابر ظلم آشكار را نداشته باشد.
افراط و يا تفريط وقتي بر جريان تعادل غلبه مي كند ناخودآگاه شرايط مخالفت با خودش را مهيا مي سازد؛ زيرا ملت آن را تحمل نكرده و از خود واكنش نشان خواهد داد و اين آغاز تقسيم جامعه است.
امروز خطري كه اصلاحات را در جامعه ما تهديد مي كند از همين ناحيه است. مديريت اصلاحات اگر نتواند فعاليت خود را در نقطه تعادل مستقر كند بدون شك دير يا زود به سرنوشت افتادن در دره هاي هولناك تفريط گرفتار خواهد شد و ناخواسته زمينه را براي واكنشي ديگر در متن جامعه و رودرروي خود فراهم خواهد آورد.
تجارب تاريخ به ما مي آموزد كه رمز بقاي يك حركت و راز پا گرفتن و بارور شدن آن در ميزان حضور آن در نقطه تعادل است. اگر تشابهي بين قوانين طبيعي و تاريخ بشر وجود داشته باشد مهمترين آن قاعده تعادل است. همانطور كه يك موضع فيزيكي اگر توازن و تعادل خود را از دست بدهد فرو مي افتد، يك حركت اجتماعي نيز چنين سرنوشتي دارد.
اصلاحات در جامعه اگر انگيزه وجودي خود را كه ايجاد تعادل است فراموش كند بي اعتباري و ساقط شدن آن حتمي است.
متاسفانه گاهي زمزمه هايي در داخل جبهه اصلاحات شنيده مي شود كه از آن رايحه افراط و گاهي تفريط به مشام مي رسد.
آنچه را عده اي به اسم طرفداري از اصلاحات به عنوان ضعف اصلاحات قلمداد مي كنند در حقيقت شكستن شيشه عمر و اعتبار اصلاحات است؛ معتقدند اعتدال گذشته جوابگو نيست! و خواهان برخوردي تند هستند، حال آن كه اصلاحات با تعادل معني مي يابد و اصلاحات فاقد تعادل وجود خارجي نداشته و مانند كالبد بي جاني است كه خيلي زود اسير استحاله و فروپاشي خواهد شد.
پيروزي در اصلاحات تعريف خاص و ويژه خود را دارد كه با معناي متعارف پيروزي متفاوت است. مادامي كه توقع داشته باشيم اصلاحات به صورتي توفنده و سراسيمه همه چيز را در هم نوردد و تر و خشك را با هم بسوزاند، بايد بدانيم در وادي اصلاحات گام نگذاشته ايم.
اصلاحات مانند يك تابلوي مينياتور نياز به دستاني ظريف و حلمي پيامبرگونه دارد؛ عملي هنرمندانه است كه بر تارهاي نازك و مويين اعصاب مي تند و بديهي است چنين ظرافتي با خشونت و بي حوصلگي و عصبانيت و تند روي و شعار دادن سازگار نيست!
كاري است فكري و مبتني بر زيبايي و لطافت كه با زور و ضرب، جور در نمي آيد، احتياج به مراقبت و پرستاري اي جانانه دارد، سلوك بر صراطي باريك است كه اگر تحت الشعاع لجبازي هاي افراطي و زمخت قرار بگيرد از نقطه تعادل به پرتگاه واكنش هاي زشت سقوط خواهد كرد.
تنها با حركتي متعادل و برخاسته از عقلانيت است كه مي توان در برابر شديدترين كنش هاي افراطي ايستاد و مردم را در صحنه نگاه داشت.
انسان هاي طالب تعادل هرگونه چالش حزبي و گروهي ميان جريان هاي مخالف در جامعه را نبردي خود خواهانه قلمداد نموده و آن را توهين به شعور خود تلقي خواهند نمود.
بدون شك هيچ يك از انديشمندان با نقد ديدگاههاي افراطي در جامعه مخالف نيست. آنچه حائز اهميت است اين است كه از كدام جايگاه اين چالش صورت مي گيرد؛ از جايگاهي تفريطي و يا از قله رفيع تعادل و ميانه روي؟
زماني مردم خون دل خوردن ها و نقد و انتقادها را در جهت مصالح خود مي دانند كه از قلمرو انصاف و مروت كه لازمه ذات تعادل است دور نشده باشد.

اسلام و مدرنيته
012985.jpg
عدنان اسلان
ترجمه كريم پورزبيد
اشاره:
اكنون دنياي كمونيسم و ليبراليسم، پس از جنگ سرد، با بن بست هاي جانكاهي مواجه شده اند، هر چند فوكوياما سعي دارد با اعلام پايان تاريخ بر اين بن بست سرپوش بگذارد اما سرگشتگي انسان امروزرا كه ناشي از خلأ معنوي است نمي توان ناديده گرفت. انسان امروز به دنبال معنويت است، اين معنويت و باروري زندگي مادي، امري است كه به اعتقاد نويسنده مقاله زير با توسل به اسلام سنتي كه در ذات خود احياءگراست و همچنين رويكرد انتقادي به مدرنيته دارد، قابل تحقق است.
گروه انديشه
چنانكه سيدحسين نصر در آثارش اشاره كرده، اسلام به برتري جويي سياسي و فرهنگي مدرن غرب از طريق ايجاد سه جنبش واكنش نشان داده است؛ اين سه جنبش عبارتند از: (۱) مدرنيسم اسلامي (۲) سنت گرايي اسلامي (۳) تجددگرايي اسلامي يا بنيادگرايي. مدرنيسم اسلامي كه در اواخر قرن نوزدهم پديدار شد گرايشي است كه مي خواهد اسلام را در شيوه اي كه با هنجارهاي مدرنيته همساز باشد، تعديل و بازسازي نمايد. مدرنيسم اسلامي قصد دارد جنبه هايي از اسلام را برجسته تر و بر آنها تأكيد بيشتري بكند، جنبه هايي كه با هنجارهاي مدرنيته مطابقت دارد، در حاليكه براي مدرن كردن موضوعات اسلامي كه ظاهراً با مدرنيته در تضاد هستند از قبيل قانونهاي شريعت و حقوق زنان نيز تلاش مي شود.
تجددگرايي اسلامي يا بنيادگرايي اسلامي ،با اينكه با سنت گرايي اسلامي در پذيرش مرجعيت قرآن و سنت و تكيه اش بر شريعت هماهنگي دارد، ليكن يك جنبش  سياسي- مذهبي است كه در رهيافتش به ميراث فرهنگي اسلام سنتي با سنت گرايي اسلامي اختلاف دارد. «بنيادگرايان» به دنبال شناخت عقلاني معارف ديني نيستند، بلكه يافته هاي خود را همان حقايق دائمي و مطلق مي پندارند. براي مثال آنها تمايلي به خردمندي وحي، يعني كتاب مقدس اسلام، ندارند ليكن آنان به تنظيم بخشي از دين براي بيان حقيقت حكمتي كه آنها غالباً براي اهدافشان مورد استفاده قرار مي دهند، اقدام مي كنند. با وجود اين آنها مي خواهند از تفاسير سنتي قرآن چشم پوشي كنند. نصر معتقد است كه بنيادگراها در رهيافتشان به عرفان با سنت گراها اختلاف دارند؛ آنها تا اندازه اي ارزش رمزگونه اسلام را دست كم گرفته اند. يكي از معيارهايي كه سنت گراها را از بنيادگراها و مدرنيست ها متمايز مي كند هنر و بويژه هنر سنتي مي باشد. بنيادگراها و مدرنيست ها هيچ ارزشي براي هنر سنتي قائل نيستند. با وجود اين، اسلام سنتي بر اين باور است كه هنر سنتي به عنوان «حقيقت متبلور شده» حامل خردمندي است. بنيادگراها همانند مدرنيست ها تكنولوژي و علم مدرن را بدون توجه به تأثيرات منفي آن بر زندگي معنوي مسلمانان با آغوش باز پذيرفتند.
نصر، خود به عنوان يك سنت گرا، بر اين باور است كه اسلام سنتي براي ايجاد يك فرهنگ بديل كه بواسطه آن مسلمانان بتوانند با برتري جويي مادي و عقلاني غرب رويارويي كنند، به اندازه كافي غني است.
وي قائل است كه اسلام سنتي چيزي از ويژگي سنتي را فرو نگذاشته است. اسلام سنتي مرجعيت قرآن به عنوان كلام خداوند و حجيت تفاسير سنتي بر قرآن پذيرفته است. نصر حديث را به مثابه يكي از منابع مهم سنت مورد ملاحظه قرار داده است. حديث بيشترين ارزش را به بعد دروني اسلام همچون تصوف مي بخشد بدون اينكه بعد بيروني اش را كم ارزش كند.
سيدحسين نصر در تمام آثارش هرگز اميدواري به تجدد اسلام سنتي را از دست نداده است. وي معتقد است كه خدا بخشش نامحدود دارد و براي اينكه انسانيت را از بينوايي عقلاني و باطني بوجود آمده توسط مدرنيته حفظ كند نهايتاً به سنت تجديدحيات مي بخشد. به علاوه وي بر اين باور است كه سنت در نهايت با مظاهر مدرنيته مغايرتي ندارد. سنت مي خواهد مدرنيته را به درون بعد عالي معنويت جذب كند. از ديدگاه نصر، مدرنيسم رابطه انسان را از امر متعالي، از اصول تغييرناپذير (كه در واقعيت همه چيز را تدبير مي كنند) و از آنچه كه بواسطه وحي در كلي ترين معنايش براي انسان شناخته شده است، قطع كرده است. او قائل است كه مدرنيته اساساً نشان دهنده آن چيزي است كه مربوط به انسان مي باشد. در اين مفهوم، مدرنيته انسان انگارانه تلقي شده است چرا كه به سادگي هر اصلي كه انسان را تعالي بدهد نفي نمي كند، با وجود اين، سنت نشان دهنده آن چيزي است كه ذاتاً مقدس مي باشد و در هر موردي انسان را تعالي مي دهد.
اما در مورد دنياي امروز اسلام، نصر بيان مي كند كه به دليل تفوق تكنولوژيك عقلاني و سياسي غرب، مسلمانان معاصر احساس اعتماد به نفس كافي براي انتقاد دقيق و بررسي كامل هنجارهاي مدرنيته ندارند. بيشتر مسلمانان ترجيح مي دهند با غرب همنوايي داشته باشند و تلاش مي كنند اسلام را با همه چيز غرب از جمله سوسياليسم، اگزيستانسياليسم يا ليبراليسم هماهنگ كنند. نصر معتقد است كه چنين تلاشهايي منتهي به شكست است. چون اسلام هرگز به خودش اجازه نمي دهد كه به يك معرف صرف يا يك رويداد در ارتباط با يك نظام انديشه تقليل يابد به گونه اي كه مستقل از آن و يا حتي مخالف آن باقي بماند. بنابراين نصر بر اين باور است كه اسلام نيز مي تواند نقش اساسي در جهان مدرن ايفا كند.
در واقعيت، هيچ چيز نمي تواند از حقيقت پيشي بگيرد. عليرغم اينكه تعدي هاي جدي اي بر كالبد اسلام توسط مدرنيسم صورت گرفته و عليرغم سردرگمي ايجاد شده در درون ذهن و روح مسلماناني كه بين طرد سنتهايشان و كسب ايدئولوژيها و ارزشهاي غربي گرفتار شده اند، اسلام يك سنت سرزنده در دو سطح دروني و بيروني باقي مانده است. در غير اين صورت نمي توان از كاربرد تعاليم اسلام پيرامون مسائلي كه انسان كنوني با آنها مواجه است، صحبت كرد. اگر از اسلام چيزي جز انواعي از تفاسير احساساتي يا توجيه آميز مدرن باقي نمانده باشد ديگر نمي توان از آن انتظار داشت كه براي دردهايي كه از خود مدرنيسم ايجاد شده است، راه درماني را فراهم كند، ليكن اسلام سنتي و اصيل به حيات خود ادامه داده است. اينجاست كه بايد اسلام را در تماميتش مورد بررسي و بازنمايي قرار دهيم و با رجوع به منابع مكتوب و منقول سنت پي برد كه اسلام زنده مانده و با مظاهر امروزين اش در ميان مسلمانان- در نقاط مختلف جهان اسلام كه تحت شرايط تاريخي، سياسي و اجتماعي يكبار بر دارالاسلام متحد تا آخرين دوره تاريخ اسلامي ارائه گرديد- منتقل شده است.

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهري    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |