يكشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۰- Sep, 7, 2003
من درباغ عدن بوده ام
* پروفسور «رول» حضرت نوح(ع) را در منابع مختلف پيدا مي كند. تاريخي بر سيل بزرگ (توفان نوح) مي گذارد. مسير سفر نوح را تعقيب مي كندبه رشته كوه هاي زاگرس مي رسد و از دشت سومر سر در مي آورد.
اشاره؛
009660.jpg

ايران، اين سرزمين پرگهر، عظيم ترين گنجينه تاريخ و تمدن بشري را در خود دارد. چنانچه بسياري از محققان و مورخان، تاريخ آغاز تمدن بشري را در اين كشور مي دانند و با دلايل محكم و مستدل علمي، عقيده دارند كه نخستين نشانه هاي زندگي اجتماعي در اين منطقه يافت شده است. البته چندان دور از واقعيت هم نيست كه مدنيت و مظاهر آن از ايران آغاز شده باشد چرا كه فقط يك نمونه از تاريخ اين سرزمين در تپه هاي سيلك كاشان كافيست تا ثابت كند كه ايران پايه گذار فرهنگ قومي در جهان است.
كشف نخستين چرخ ريسندگي، نخستين ظروف سفالي و نخستين چرخ سفالگري مي تواند دلايل اين امر باشد. اما اين گزارش، نه بر كاشان نظر دارد و نه بر نخستين ظرف سفالي، بلكه بسيار ديرتر و ديرينه تر از آن، تاريخ تمدن بشر را در ايران به تصوير مي كشد و برخلاف عقيده برخي كه معتقدند محل زندگي آدم سرزمين هند يا آفريقا است، محل هبوط آدم را ايران ناميده است.
پروفسور ديويد رول، باستان شناس معروف، معتقد است، آدم و حوا براي نخستين بار در ايران فرود آمده اند، جايي به نام «بهشت عدن» در قلب آذربايجان.
او معتقد است كه سلاله آدم از شمال، كم كم به سوي جنوب آمدند. همين مسير را طي كردند و همچنين براساس تحقيقات اين پروفسور، نخستين پستچي تاريخ نيز همين مسير را پيموده است.
صرف نظر از اعتقادات مذهبي ما كه براي حضرت آدم و حوا(ع) به تعبير قرآن حكايت ديگري داريم اما در يافته هاي اين پروفسور اگرچه بر آدم و حوا(ع) اشاره شده اما ظاهراً مراد از آدم، انساني است كه براي نخستين بار زندگي اجتماعي را آغاز كرده است.
009665.jpg

اين گزارش را پيتر مارتين، گزارشگر نشريه معروف ساندي تايمز(Sunday Times) نگاشته است. علاوه بر اين گزارشگر، يك مترجم ايراني نيز، پروفسور رول را همراهي كرده است.
ديويد رول، باستان شناس معروف مدعي است كه بهشت عدن واقعي را در ايران يافته است.
پيتر مارتين، گزارشگر مجله ساندي تايمز، ديويد رول را همراهي كرده و بخشي از ايران را با وي گشته است تا ردپاي آدم را در آن بجويد:
پس از ۷۰۰ مايل رانندگي از اهواز در جنوب غربي ايران، از انتهاي شمالي رشته كوه هاي زاگرس بيرون آمده به استان آذربايجان و دشت مياندوآب رسيده ايم. دشت، يكپارچه زيبايي است.
كلامي جز تحسين بر زبان بيننده جاري نمي شود، فقط مي توانم بگويم: بهشتي بر روي زمين. پاي تپه ها هر از گاه چادرهايي سياه، نقطه هايي مدادين بر بوم سبز، خودنمايي مي كنند. بهشتي بزرگ بر روي زمين: باغ هاي محصور در چپ و راست و انبوهي از شكوفه هاي رنگارنگ حاوي ميوه هاي گوناگون. ما به منطقه «باغ عدن» وارد شده ايم، جايي كه كتاب مقدس در مورد باغ هاي سرشار از ميوه در هر سوي آن سخن مي راند، اكنون عدن پيرامون ماست. از كنار رشته كوه هاي كوچك مي گذريم و درست روبه روي آن، پاي كوهستاني دور دست، شهر تبريز در هاله اي از دود، تن به روز سپرده است.
009690.jpg

پروفسور رول گفت: «به شما گفته ام كه اينجا محل هبوط آدم و حوا است، «بهشت عدن». هر شهر كوچكي در اين اطراف حداقل يك ديوار بزرگ دارد، كه روي آن منظره اي با شكوه نقاشي شده است؛ يك كوه از كوه هاي خدا كه آبشاري از دل آن بيرون مي ريزد و باغ هاي پرشكوه و مرغزاران سبز پايين آن را سيراب مي كند. شش هزار سال پيش تمثالي مشابه، بر ديوار خانه «انكي» از خدايان سومر و همطراز «يهوه»، خداي عهد عتيق، به چشم مي خورد. در آن زمان اين منطقه به دو نام شناخته مي شد: «آراتا» و «ادين». اما آيا واقعاً عدن مورد نظر كتاب مقدس، همين جاست؟ آيات ۱۰ تا ۱۴ فصل دوم عهد عتيق مي گويد؛ عدن سرچشمه چهار رودخانه را در خود دارد: فرات و هيدكل و جيحون و پيشون.
در مورد دو رود اوليه بحث فراوان است اما پروفسور رول مي گويد: «در اين مكان رودي به نام ارس در گذر است. اين رود قبل از استيلاي اعراب بر ايران در قرن هشتم ميلادي، گيهون (جيحون) ناميده مي شد و در قاموس هاي انجيلي اين رود، گيهون- ارس ثبت شده است. چهارمين رودي كه در عهد عتيق از آن نام برده مي شود، رود پيشون است كه دانشمندان معتقدند اين رود همان رود اوزن است.
از سويي در روايت ديگري از عهد عتيق آمده است: «در سرزمين نود، كه شرق عدن است...» در اين منطقه روستايي به نام نقدي وجود دارد. نام اين روستا مي تواند اثري از سرزمين نود (Nod) باشد. جايي كه قابيل پس از كشتن هابيل، به آن جا تبعيد شد.
پروفسور رول، محتمل ترين مكان عدن واقعي را همين منطقه مي داند. كار مهم ديگر پروفسور رول، كنار هم گذاشتن و ايجاد توالي بر دريافت هاي مختلف و ساختن داستاني باشكوه از آن است. او نوح را در منابع مختلف پيدا مي كند، تاريخي بر سيل بزرگ (توفان نوح) مي گذارد و جايي را كه كشتي نوح به خشكي نشسته مي يابد؛ نه، كشتي در كوه آرارات ننشست. پس از آن، مسير سفر نوح را تعقيب مي كند، به رشته كوه هاي زاگرس مي رسد و از دشت سومر سر در مي آورد. سومري ها كه اوج دورانشان هزاره هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد بود، مردمي شگفت انگيز بودند: نويسنده، مخترع چرخ، مصنوعات فلزي و دريانوردي. رول معتقد است كه اين مردم براي نخستين بار معاهده تجارت دريايي را با شمال آفريقا منعقد كردند ، به مصر رفتند و نخستين فراعنه مصر شدند.
***
اهواز نقطه شروع سفر ما به عدن، شهري نفتي در جنوب رشته كوه هاي زاگرس است. شب قبل از عزيمت، پروفسور رول، منطق گزينش مسير را بيان كرد.
سفر به صورت زميني و از طريق دشت سومر در جنوب زاگرس آغاز شد؛ يعني در جهت عكس همان مسيري كه سلاله آدم حركت كرده بودند.
پروفسور رول گفت: «اينجا، چنان كه كتاب مقدس مي گويد؛ جايي است كه سلاله آدم پس از توفان نوح و سيل بزرگ در آن ساكن شدند. آثار سفالين به دست آمده، گواه خوبي بر آن مهاجرت فرهنگي رو به جنوب است.
قديمي ترين سفالينه، مربوط به هزاره هفتم پيش از ميلاد، از شمال زاگرس به دست آمده است. نسل بعدي سفالينه ها، از هزاره ششم، به سمت پايين تر و درون زاگرس سير مي كند. حدود ۲۰۰۰ سال بعد، نخستين سفالينه جديد در اوروك، دومين شهر روي زمين، پيدا شد. از آن به بعد ساختن ظروف سفالين با استفاده از چرخ كوزه گري و با سرعت زياد انجام مي شد و البته جنس آن از ظرف هزاره هفتم به مراتب نامرغوب تر بود.»
009670.jpg

از جنوب زاگرس، سفر ما در مسير عكس سفر سلاله آدم، از سومر به درون كوه هاي زاگرس، به سوي اولين مكان بشري يعني عدن ادامه مي يافت. در طول مسير با آثار مذهبي و باستاني فراوان و اعتقادات و باورهايي كه گاه با كتاب مقدس شباهت داشت بر مي خورديم، از جمله داستان پيدايش آدم.
ساعت ۷ صبح بود كه از اهواز به راه افتاديم و در نور خورشيد بامدادي، به درون منطقه كسل كننده نفتي رانديم كه هر گوشه آن آتشي دود آلود از چاهي برمي خاست. ما اكنون مسير را به سوي عدن طي مي كرديم كه در زماني دور، يك مأمور ويژه سلطنتي آن را طي كرده بود. رول اين مأمور را چنين توصيف كرد: «نخستين پيك (پستچي) جهان كه نخستين مكتوب سلطنتي را حمل مي كرد.»
نخستين توقفگاه ما زيگورات چغازنبيل بود، تپه اي ساخت دست بشر، در جايي كه سابقاً عيلام نام داشت و در شمال سومر، واقع شده بود.توقف بعدي شهر باستاني سوسا (شوش، هزاره سوم پيش از ميلاد) و معبد دانيال نبي(ع)، مردي از كنام شيران، بود. سوسا توسط ژاك دومورگان، مصرشناس فرانسوي، كشف شد.
پروفسور رول گفت: «اين يكي از مهم ترين آثار باستاني برآمده از دل زمين در سطح جهان است. پس از گسترش اسلام در ايران در قرن هشتم ميلادي بسياري از مكان هاي خارجي به نام هاي عهد عتيق نام گذاري شد، نام هايي كه در قرآن نيز وجود دارد.» مسير خود را در دامنه هاي زاگرس ادامه داديم و به سرزمين عهد عتيق وارد شديم. دهكده هاي زيبا با خانه هاي سنگي و خشتي، تپه هاي شخم خورده و مزارع گسترده. اينجا سرزميني است كه گنجي عظيم در دل دارد، گنج تاريخ ،بعضي از روستاها بر سينه تپه ساخته شده اند، تاريخ آنها زير تپه ها مدفون است.
آدم كه بود؟ رول چنين مي انديشد: «آدم نمادي است از كهن ترين  نياي آدمي، اولين انسان تاريخي، سردودمان بشر، رهبري معنوي و سياسي. من فكر مي كنم او نماينده اولين مردم ساكن بر زمين نيز هست، انسان هاي شكارچي كه پس از انقلاب پارينه سنگي آموختند حيوانات را رام كنند و در زمين، محصول بكارند.» اما شما مي توانيد اين شخصيت هاي بنيانگذار را با نام هاي ديگري در قصه هاي باستاني ملل و اديان مختلف ببينيد. حوا در سفر پيدايش به عنوان مادر همه زندگان توصيف شده، همين توصيف براي نين هورساگ، بانوي كوهستان هاي سومري ها نيز به كار رفته است. از افسانه هاي سومري چنين استنباط مي شود كه انكي از درخت ممنوعه خورد و نين هورساگ او را به خاطر اين كار نفرين كرد. انكي در آستانه نابودي قرار مي گيرد، دنده هايش به دردي سخت دچار مي آيد، اما نين هورساگ به رحم مي آيد و الهه اي به نام نين تي را براي شفاي او مي آفريند.
نين تي يعني بانوي دنده، معني ديگري هم دارد و آن بانوي زندگي است. اين يك تجنيس سومري است. اما سفر پيدايش، معني نخست را بر مي گزيند، بنابراين آفرينش حوا را از دنده هاي آدم مطرح مي كند.
منبع: نشريه Sunday Times ‎/ برگردان: حميد ذاكري
ادامه دارد

انديشه طبيعت
قاضي سبز
حميد ذاكري
صفحه حوادث روزنامه ها را وقتي مي گشايي، از همان آغاز خودت را براي خواندن اخبار بد آماده مي كني. شرطي شده اي كه در اين صفحه با دو پارامتر غالب مواجه شوي: دستگيري آدم هاي خلافكار، آنها كه قراردادهاي اجتماعي را زير پا گذاشته اند و از خط و مرزهاي موجود پا بيرون نهاده اند و آنها كه محكوم شده اند، از اعدام بگير تا حبس هاي بلندمدت و كوتاه مدت.
كم پيش مي آيد كه در اين ميان خبري تو را با خود ببرد به دنياي حيات دلنشين و خوشايند؛ اما پيش مي آيد؛ و پيش آمد و همين چند روز پيش در روزنامه همشهري چاپ شد. فحواي خبر اين بود: جواني خاطي كه گويا مشروب الكلي توزيع مي كرده بر اساس قوانين جزايي به ۹۱ روز حبس محكوم مي شود و قاضي، اين انسان انديشه ورز كه روح قانون را مي بيند، نه احكام سرد و بي روح آن را، حكمي غيرمنتظره صادر مي كند.
او به اين جوان حكم مي كند كه در ازاي هر يك روز حبس، يك درخت در سطح شهر تهران بكارد!
اين حكم از چند منظر قابل تأمل است:
نخست اينكه قوانين- به ويژه آن دسته از قوانين كه صبغه كيفري و جزايي دارند- بيشتر ناظر بر جنبه هاي فيزيكي هستند تا روحي و معنوي. بيشتر به جسم مي پردازند تا روح. و اي بسا كه تخريب روحي و اخلاقي را براي محكوم در پي دارند. منتسكيو، صاحب روح القوانين، بر اين نكته تأكيد دارد كه غرض از قضا، كاهش جرم است نه تنبيه مجرم و در همين راستا به يكي از گرانيگاه هاي بنيادين حقوق عمومي اشاره مي كند؛ او كاهش جرم را رأس الخطاب قانونگذاري معني مي كند و متذكر مي شود كه تا آنجا كه ممكن است بايستي در راستاي اصلاح هنجارهاي اجتماعي گام برداشت نه در مسير كيفرتراشي براي هنجارها. بدين ترتيب، قانونگذار مي كوشد تا آنجا كه ممكن است از تعداد جرايم منجر به كيفر بكاهد و بسياري از سازوكارهاي حقوق كيفري را به سمت اصلاح- و نه كيفر- سوق دهد. از ديگر سو، كارشناسان حقوقي، بر اين قول معتقدند كه تعيين مجازات زندان بايد به عنوان آخرين و ناگزيرترين راهكار، مدنظر قاضي باشد و نه به عنوان آسان ترين و امكان پذيرترين اقدام.
بر اين پايه، اين قاضي با فضيلت- كه با صدور اين حكم مي توان او را «قاضي سبز» نام نهاد- زحمت كار فكري فراتر از ساز و كار معمول قضا را بر خود هموار ساخته و به فرايندي تازه دست يافته است.
دوم: يك نوجوان ۱۷ ساله دست به ارتكاب جرمي زده است. مي شود او را به زندان فرستاد- ۹۱ روز. ۹۱ روز در ميان مجرميني با سنين و سوابق گوناگون؛ مجرميني با بزه هاي كوچك و بزرگ؛ و بعد از ۹۱ روز كه اين نوجوان از زندان بيرون مي آيد به درستي نمي توان اطمينان داشت كه از بزه مرتكبه براي همه عمر تبري جسته باشد. فراتر از اين، به هيچ وجه نمي توان مطمئن بود كه هنجارهاي بزهكارانه تازه اي را فرا نگرفته باشد!؟
سوم: قاضي سبز، او را به زندان نمي فرستد، حال آنكه برابر قوانين موضوعه، بايد ۹۱ روز زندان را تحمل كند. كيفر جايگزين چيست؟ قاضي سبز نمي خواهد زندان ها را انباشته از آدم كند، برعكس، مي خواهد انگيزه بزهكاري را در بزهكار نوجوان بخشكاند: دو فرآيند ستودني و معقول. اين قاضي انديشه اش نه سرخ است، نه سياه است و نه خاكستري،بلكه سبز است. پس نوجوان را به انجام كاري وامي دارد كه سبز است، سبز سبز و مي داند كه در فرآيند اين كيفر سبز- كه ۹۱ روز غرس درخت در سطح شهر است- آن بخش از انديشه نوجوان كه در لايه اي از كدورت و غبار فرو رفته، شسته و سبز خواهد شد. او مطمئن و يا حداقل اميدوار است كه بعد از گذران اين ۹۱ روز، نوجوان، دنيا را رنگ ديگري ببيند. قانون را سبز، زندگي را سبز و آينده را سبز ببيند و بينديشد به اين كه از راه هاي سبز درآمد حاصل كند. قاضي سبز، در اين فرآيند، منظر ديگري را هم وجهه نظر قرار داده و آن نفع رسيدن به جامعه از گذرگاه اين كيفر است. ۹۱ درخت، فضاي شهر را پالوده تر خواهد كرد، اينطور نيست؟
عمل خداپسندانه و مردم پسندانه و انسان مدارانه اين قاضي را ارج مي نهيم و اميدواريم از اين پس شاهد صدور احكامي مشابه در زمينه هاي گوناگون بزه هاي اجتماعي باشيم. يادمان باشد، در بسياري از كشورهاي جهان تمام تلاش دستگاه قضايي بر اين است كه تا ممكن است از صدور مجازات زندان پرهيز كنند، به ويژه در جرايم مربوط به نوجوانان و جوانان.

حرف هاي خودماني
در زير سقف آسمان
... در زير سقف آبي آسمان، پرواز بلند يك كبوتر سفيد،
بر لب كودكي، لبخند شادي مي نشاند...
... در عبور از يك راه كم عرض، در دل جنگلي زيبا و وسيع، دو مرد به طرف هم مي آيند...
اولي، به طور اتفاقي به دومي تنه مي زند...
دومي در حين غلتيدن بر خاك، متوجه شيئي نوراني مي شود و... اولي، شرم زده سرش را پايين مي اندازد: «معذرت مي خوام آقا، حواسم نبود!»
- اشكالي نداره، خب اتفاقه ديگه!
- آخه...
- بي خيال داداش!!...
... دقايقي بعد، مرد دو، در خلوت خود، به خاك و سكه طلا مي نگرد و لبخند مي زند...
اما لحظاتي بعد مردد و پشيمان در جست وجوي مالك سكه، راه رفته را بازمي گردد...
... در عبور از يك پل كم عرض، مرد دو، در انديشه مالك يك سكه نوراني، بدون توجه به اطراف، به مرد سه، تنه مي زند:
«معذرت مي خوام آقا، حواسم نبود!»
- اشكالي نداره، خب اتفاقه ديگه!
- آخه...
- بي خيال داداش!!...
... لحظاتي بعد، مرد سه، مشت مي گشايد و ناباورانه و با لذت به سكه مي نگرد...
به ناگهان صداي خنده مردي در قسمتي از جنگلي ويران و وسيع، همه وجود كودكي گريان را به لرزه درمي آورد...
در زير سقف آسمان دود گرفته، كجاست كبوتري سفيد كه بر لب كودكي لبخند شادي بنشاند؟!...
حميدرضا نظري

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي
009680.jpg
نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري ........... قسمت پنجم
يك موش خرما *در آن نزديكي زندگي مي كرد. او نه خوش قيافه بود و نه جالب، اما خوب مي دانست چگونه از خودش محافظت كند. او لانه اي بين ريشه هاي يك تنه درخت كهن سال كاج براي خود ساخته بود، طوري كه روباه ها نمي توانستند با حفر زمين او را تعقيب كنند. اما اهميت قضيه در روش زندگي آن ها نبود؛ زيركي و هوش آنان بيش از كار پرزحمتشان ارزش داشت. اين موش خرما معمولاً صبح ها روي تنه درخت حمام آفتاب مي گرفت. اگر روباهي را نزديك خود مي ديد به سرعت پايين مي رفت و در لانه خود مي ايستاد و اگر دشمن خيلي نزديك بود به داخل لانه مي رفت و آن قدر صبر مي كرد تا خطر به كلي رفع شود.
يك روز صبح ظاهراً ويكسن و جفتش متوجه شده بودند كه زمان لازم براي آموزش چيزهاي تازه اي در مورد موضوع گسترده موش خرما ها به توله ها فرا رسيده است، طرفه آن كه اين موش خرما در نزديكي آن ها زندگي مي كرد و موضوع درسي خوبي براي آن ها بود و مي شد آزمايشات لازم را به منظور آموزش عملي توله ها روي او انجام داد. ابتدا هر دو با هم به طوري كه ديده نشوند به طرف تنه درخت محل زندگي موش خرما به راه افتادند. آنگاه صورت زخمي خود را در درختزار نشان داد و به آرامي در مسيري مستقيم، با فاصله از كنار تنه درخت گذشت، بدون آن كه روبگرداند يا حركتي بكند كه موش خرماي زرنگ و هميشه مراقب حدس بزند كه صورت زخمي او را ديده است. وقتي روباه وارد زمين باز شد، موش خرما آهسته به دهانه ورودي لانه اش پريد و آنقدر همان جا ايستاد تا روباه گذشت؛ كمي ديگر صبر كرد و سرانجام گويا به اين نتيجه رسيد كه «همواره احتياط شرط عقل است» و به داخل حفره اش رفت.
اين همان چيزي بود كه روباه ها مي خواستند. ويكسن كه در تمام اين مدت خود را پنهان ساخته بود، به محض فرو رفتن موش خرما در حفره، از مخفيگاهش بيرون آمد و به سرعت به طرف تنه درخت رفت و پشت آن مخفي شد. صورت زخمي همچنان آرام و بي اعتنا مستقيم جلو مي رفت. موش خرما نترسيده بود، بنابراين چيزي نگذشت كه كله اش در ميان ريشه ها پديدار شد، دمي درنگ كرد و با هوشياري اطراف را نگريست. روباه را ديد كه همچنان بي اعتنا به راه خود مي رفت. موش خرما كه خاطرش جمع شده بود با بي مبالاتي تمام، از جايي كه بود بالاتر آمد و وقتي به خوبي چشم انداز را ديد زد، روي تنه درخت پريد و در همين لحظه ويكسن با يك جست او را گرفت و آن قدر تكانش داد كه بي حس بر زمين افتاد. صورت زخمي كه تمام واقعه را از گوشه چشم مي پاييد، برگشت و به دو به سمت آنان آمد. اما ويكسن موش خرما را به دهان گرفت و به طرف لانه به راه افتاد، بنابراين صورت زخمي متوجه شد كار تمام شده و به وجودش احتياجي نيست.
ويكسن به طرف لانه آمد و موش خرما را چنان با احتياط به دهان گرفته بود كه وقتي به لانه رسيد، موش نگون بخت هنوز سالم بود و تقلا مي كرد. صداي «ووف» كوتاهي كه از حلقوم مادر خارج شد به سرعت توله ها را از لانه بيرون كشيد، درست مثل بچه مدرسه اي هايي كه براي بازي به سوي حياط مدرسه مي دوند. حيوان زخمي را به طرف آن ها انداخت و آن ها مثل چهار ديوانه كوچولو هجوم بردند و با خرناسه  هاي خفيف، با تمام قدرت شروع به گاز گرفتن او با دندان هاي كودكانه خود كردند، اما موش خرما تا پاي جان مي جنگيد و به آنان ضربه مي زد و در همين حال لنگان لنگان به درون بوته زار رفت و پناه گرفت. توله ها، مثل دسته اي تازي، به دنبالش دويدند و هرچه كوشيدند و چنگ به پهلو و دم او انداختند، نتوانستند او را بگيرند يا برگردانند. بنابراين ويكسن بار ديگر پا پيش گذاشت و با چند جست خود را به موش خرما رساند و او را گرفت و مجدداً حيوان را به زمين باز كشيد و پيش بچه ها انداخت تا آن ها كارش را تمام كنند.
اين ورزش خشن و ناراحت كننده چندين بار تكرار شد تا اين كه موش خرما يكي از توله ها را به سختي گاز گرفت و جيغ او از درد، ويكسن را واداشت كه يكباره به شكنجه موش خرما پايان دهد و توله ها را به سفره آماده فرا بخواند.
نه چندان دور از لانه، زميني گود وجود داشت كه از علف هاي خشن بلند، پوشيده بود؛ اين جا زمين بازي دسته اي از موش هاي صحرايي (Field-mice) به شمار مي رفت. اولين كلاس شناسايي منطقه و شكار دور از لانه همين زمين گود بود. در اين جا، توله ها نخستين دوره آشنايي با موش و شكار آن را- كه آسان ترين حيوان براي شكار بود- گذراندند. در آموزش، اصلي ترين چيز، ذكر مثال با استفاده از هوش و غريزه بود. روباه پير، همچنين يك يا دو علامت داشت كه زياد مورد استفاده قرار مي گرفت و معني آن ها عبارت بود از: «بي حركت بنشينيد و نگاه كنيد.»، «بياييد، هر كاري كه من مي كنم شما هم بكنيد.»
كلاس هاي درس شاد و پرهيجان، همچنان در گودال علف پوش ادامه داشت تا اين كه در يك غروب آرام، دسته شاد و شنگ به محل هميشگي رفتند و مادر، توله ها را وادار كرد كه بي سروصدا دراز بكشند. در اين اثنا صداي جيغ ضعيفي نشان داد كه بازي آغاز شده و به مراحل پرهيجان خود نزديك مي شود. ويكسن برخاست و روي نوك پا به داخل علف ها رفت. كوژ نكرده بود، بلكه چنان كشيده راه مي رفت كه هرگاه مي خواست مي توانست روي پاهاي عقبش بايستد تا بتواند اطراف را بهتر ببيند. موش ها زير انبوه علف حركت مي كنند و تنها راه براي فهميدن اين كه كجا موش وجود دارد، مشاهده تكان هاي خفيف علف هاست؛ به همين دليل موش ها فقط روزهايي كه هوا آرام است شكار مي شوند.
شيوه كار اين است كه به محض مشخص شدن محل موش، روباه فوراً روي او مي جهد و بعد از گرفتن، تازه نگاهش مي كند تا آن را ببيند. ويكسن با ديدن تكاني در علف ها، به سرعت برجهيد و دسته اي علف خشك را به چنگ گرفت كه در ميان آن يك موش صحرايي وجود داشت كه همان دم آخرين جيغ زندگي اش را سر داد.
*(Woodchuck: نوعي موش خرما كه در آمريكاي شمالي زندگي مي كند- م.)

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |