به مناسبت سيزدهم رجب سالروز ولادت مولود كعبه
علي(ع) و استراتژي كاهش خشونت
|
|
اشاره: سيزدهم رجب؛ سالروز ولادت مولاي بزرگ متقيان و قرآن ناطق علي (ع) است . بدين سبب دو صفحه (امروز و فردا) را به مطلبي پيرامون علي(ع) اختصاص داده ايم.
بي شك يكي از بزرگترين فضايل معنوي و اخلاقي حضرت علي (ع) شيوه برخوردهدايتگرانه مبتني بركاهش خشونت حضرتش با مخالفان و دگرانديشان بوده است، در مطلبي كه از پي مي آيد نويسنده با اشاره به ظهور سه گروه از مخالفان در دوران خلافت حضرت علي (ع) به تحليل و بررسي نحوه برخورد هر يك از آنان با حضرت و در برابر واكنش توام با ملاطفت وي با آنها مي پردازد. با هم مي خوانيم:
محمدحسين رجبي (دواني)
اميرالمؤمنين علي(ع) در دوران خلافت خويش با سه دسته مخالفاني روبه رو شد كه با آن حضرت بيعت نكردند، و يا پس از بيعت و پذيرش رهبري او، با انگيزه هاي متفاوت، بيعت خود را شكسته و به مخالفت با آن حضرت (يا مقابله نظامي، و يا گريختن از او و پيوستن به دشمنان) پرداختند كه مي توان آنها را بدين گونه دسته بندي كرد:
۱- قائدين
۲- براندازان (با توسل به خشونت و نيروي نظامي)
۳- بدخواهان و مخالفان سياسي (اپوزيسيون غيرمسلح)
لازم است كه هر دسته را با ذكر نمونه ها معرفي كرد و برخورد اميرالمؤمنين(ع) با آنان را كه باتوجه به نگرش آنها نسبت به خلافت و حاكميت و عملكردشان، متفاوت بود مورد بررسي قرار داد.
۱- قائدين
منظور از قائدين كساني هستند كه پس از قتل عثمان، به رغم بيعت گسترده و فراگير مردم با اميرالمؤمنين(ع)، خليفه جديد را به رسميت نشناخته و با آن حضرت بيعت نكردند. اين افراد هم از نظر طرز تفكر و عملكرد، و هم از حيث موقعيت جغرافيايي به دو گروه تقسيم مي شوند:
گروه اول: بخشي از صحابه حاضر و مقيم در مدينه، و گروه دوم :جمعي از سرشناسان مقيم در مصر.
گروه اول: برخي از مهاجران و انصار و رجال بني اميه بودند كه با انگيزه هاي متفاوت از پذيرش خلافت اميرالمؤمنين(ع) سرباز زدند. برخي از آنان مانند حسان بن ثابت -شاعر پيغمبر اكرم(ص)-، نعمان بن بشير، مغيرة بن شعبه ثقفي و سران بني اميه همچون مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه به سبب هواداري از خليفه مقتول پيشين، و بعضي مانند عبدالله بن عمر بن خطاب (كه بعدها حقيرانه و ذليلانه با يزيدبن معاويه، و حجاج بن يوسف ثقفي به نيابت عبدالملك مروان بيعت كرد)، محمد بن مسلمه، ابوسعيد خدري، عبدالله بن سلام، زيد بن ثابت، و اسامة بن زيد با توجيه وجود شبهه و عدم امكان شناخت حق از باطل با اميرالمؤمنين(ع) بيعت نكردند.
سعد بن ابي وقاص نيز كه از سوي خليفه دوم در شوراي تعيين خليفه سوم عضويت داشت و بدين لحاظ داعيه خلافت داشت، با آن حضرت بيعت نكرد. اين گروه موضع بي طرفي اتخاذ كردند و نه با اميرالمؤمنين(ع) بودند و نه با دشمنانش.(۱) علي(ع) در مورد آنان فرمود: خذلوا الحق ولم ينصروا لباطل(۲) يعني حق را خوار كردند و باطل را نيز ياري نكردند.
اميرالمؤمنين(ع) بر اين گروه سخت نگرفت و آنان را وادار به بيعت نكرد و در پاسخ كساني كه از او خواهان آن بودند كه اين گروه را به بيعت خود ملزم سازد، فرمود ما به كسي كه نيازي به ما ندارد، احتياجي نداريم.(۳) به نقلي فرمود مادامي كه بر ضد خلافت دست به اقدامي نزده اند با آنان كاري نداريم.(۴)
بنا بر قولي اين افراد در ابتدا با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند، اما زماني كه آن حضرت فرمان داد تا براي مقابله با پيمان شكنان بسيج شوند، از اطاعت اميرالمؤمنين(ع) خودداري نمودند و در اختلاف ميان علي(ع) و پيمان شكنان موضع بي طرفي اتخاذ كردند. سعد بن ابي وقاص در پاسخ درخواست اميرالمؤمنين(ع) گفت: اگر مي خواهي همراه با تو بر ضد مخالفانت بجنگم، شمشيري در اختيارم قرار داده تا بتواند مسلمان را از كافر بازشناسد؛ زيرا حاضر نيستم گوينده لااله الا الله را بكشم. محمد بن مسلمه انصاري نيز در توجيه عدم اطاعت از اميرالمؤمنين(ع) گفت: اگر قرار شود نمازگزاران را با شمشيري كه با آن بر ضد كفار مي جنگيديم، بكشم بهتر است آن را به صخره هاي كوه احد زده تا بشكند و ديروز آن را شكستم.(۵)
گروه دوم: برخي سرشناسان مقيم مصر بودند كه به هواداري عثمان شهرت داشتند. افرادي چون مسلمه بن مخلد، معاويه بن خديج، و يزيدبن حارث كناني و يارانش. بايد گفت كه مردم مصر از عوامل اصلي انقلاب بر ضد خليفه سوم بودند و در سقوط و قتل وي نقش اصلي را داشتند. با اين وجود اقليتي كه افراد پيش گفته از بزرگان آنها بودند پس از مرگ عثمان و به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين(ع)، به حمايت از خليفه سوم، حاضر به بيعت با علي(ع) نشدند و در شهري به نام «خربتا» اجتماع كردند. اميرالمؤمنين(ع) در منشور انتصاب قيس بن سعد بن عباده انصاري به فرمانروايي مصر، از جمله نوشته بود: «... او (قيص بن سعد) را فرمان داده ام تا به نيكوكار شما نيكي كند و بر آن كه در اين امر (حقانيت و مشروعيت خلافت آن حضرت) ترديد دارند، سخت بگيرد و با عوام و خواص به مدارا رفتار كند...»
پس از قرائت منشور امارت قيس، مردم با او (از جانب اميرالمؤمنين) بيعت كردند و همه مصر تحت فرمان وي درآمد و كارگزارانش راهي محل مأموريت خود شدند. تنها «خربتا» مقاومت كرد و يزيد بن حارث كناني نزد قيس كسي را فرستاد و پيام داد ما نزد تو نمي آييم. كارگزار خود را بفرست كه زمين، زمين توست؛ ولي ما را به حال خود رها كن تا ببينيم كار مردم به كجا مي كشد. مسلمه بن مخلد انصاري نيز كه با قيس از يك قبيله بود، در ابتدا مردم را به انتقام گيري خون عثمان دعوت كرد، ولي سپس به قيس پيغام داد كه تا تو حاكم مصر هستي بر ضد تو سخن نخواهند گفت. از آنجا كه قيس بن سعد ملاحظاتي را در برخورد با اين افراد در نظر داشت به اميرالمؤمنين(ع) نوشت: «... در اينجا مردمي هستند كه از بيعت به كناري كشيده اند و خواسته اند كه دست از آنان بدارم و به حال خود رهاشان كنم تا ببينند كار مردم به كجا مي كشد. من هم صلاح در آن ديدم كه از آنان دست برداشته و در بيعت گرفتن شتاب نكنم و در اين ميان با آنها مهرباني كنم باشد كه خدا دلهايشان را به ما مايل كند و آنان را از گمراهي برهاند.» اما اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ چنين نگاشت: «بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد، بر سر آن قوم كه از آنها ياد كردي، سپاه بفرست. اگر در امر بيعت با همه مسلمانان شركت كردند كه هيچ، وگرنه با آنان پيكار كن. والسلام»(۶)
چون از يك سو قيس بر مصلحت انديشي خود اصرار داشت، و از سوي ديگر معاويه در توطئه اي قصد تخريب وجهه او را نمود و در اين راه موفق شد، اميرالمؤمنين(ع) با اصرار چند تن از يارانش، قيس را از فرمانروايي مصر عزل كرد و محمد بن ابي بكر را به جاي او منصوب نمود.
محمد بن ابي بكر چند روز پس از استقرار در مصر به مردم «خربتا» پيام داد كه يا بايد بيعت كنند و راه اطاعت پيش گيرند، و يا از قلمرو او خارج شوند. آنها پاسخ دادند كه ما بيعت نمي كنيم و از اينجا هم كوچ نخواهيم كرد. تو هم در كار ما شتاب نكن ببينيم پايان كار مردم-منازعه معاويه با اميرالمؤمنين(ع)- به كجا مي رسد. محمد بن ابي بكر ترك مخاصمه را نپذيرفت و آماده مقابله با آنها شد. آن گروه هم به حال دفاع درآمدند ولي با فرارسيدن ماه هاي حرام برخوردي پيش نيامد تا اين كه در ماه صفر (سال ۳۷) كه جنگ صفين به حكميت انجاميد و موضع اميرالمؤمنين(ع) تضعيف گشت، مخالفان مصري جسارت يافته و دست به شورش زده و پس از انتشار افتضاح حكميت با همراه شدن با معاويه، در هجوم شاميان به فرماندهي عمرو بن عاص، نقش ستون پنجم را ايفا كرده و جبهه اي را بر ضد محمد بن ابي بكر گشودند كه نهايتا منجر به شكست و شهادت محمد بن ابي بكر و تجزيه مصر از قلمرو اميرالمؤمنين(ع) شد.(۷) مسلمه بن مخلد و ساير مخالفان اميرالمؤمنين(ع) از اين پس در حكومت غصب شده مصر موقعيت ممتازي يافتند. مسلمه بن مخلد نيز پس از مرگ عمروعاص از سوي معاويه به فرمانروايي مصر رسيد.
برخورد اميرالمؤمنين(ع) با اين گروه و تأكيد بر سخت گيري نسبت به آنها (برخلاف تساهلي كه نسبت به گروه اول حاضر در مدينه داشت) قابل توجه و حائز اهميت بسيار است. با اين كه اين افراد همچون قائدين مدينه در آغاز دست به اقدامي نزده و تنها از بيعت خودداري كرده بودند، از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) خطرناك جلوه مي كردند و گرفتن بيعت الزامي، و يا سركوبي و مهاجرت از مصر را سياست برخورد با آنان پيشه فرمود.
در تحليل ديدگاه حضرت امير(ع) بايد گفت كه آن حضرت تفاوت بسياري ميان قائدين مدينه و قاعدين مصر قائل بود. زيرا اولا قائدين مدينه، عناصري جدا از هم و با انگيزه هاي متفاوت، از بيعت سرباز زده بودند. ثانيا در مركز خلافت و تحت كنترل حكومت آن حضرت قرارداشتند. ثالثا اگرچه بيعت نكرده بودند، اما با دشمنان حضرت، اعم از پيمان شكنان، و يا معاويه و اتباعش نيز ارتباطي نداشتند و در چند مورد مانع پيوستن افراد به آنها هم شدند. اما قائدين مصر اولا سازمان يافته، و در تفكر مخالفت با اميرالمؤمنين(ع) هم داستان بودند و به گونه اي غيررسمي داراي رهبري بوده و موضعي هماهنگ بر ضد خلافت اتخاذ مي كردند.
ثانيا در منطقه اي نسبتا دور از مركز خلافت براي خود پايگاهي (شهر خربتا در مصر) فراهم نموده و با استفاده از مسجد و ديگر امكانات، در تبليغ مواضع خود و تضعيف خلافت گام برمي داشتند؛ هرچند هنوز به هر دليل دست به سلاح نبرده بودند.
ثالثا با دشمن خطرناك اميرالمؤمنين(ع) يعني حاكم ياغي و طغيانگر شام در برخي مسائل داراي نقاط اشتراك بودند و باتوجه به نزديكي مصر و شام احتمال ائتلاف و اتحاد اين دو جريان با يكديگر بر ضد اميرالمؤمنين(ع) وجود داشت. بنابراين تدبير اقتضا مي كرد كه سازمان اين جريان مخالف از هم پاشيده شود، و پايگاه آنان از ميان برداشته شود. از اين رو مصلحت انديشي قيس خلاف تدبير بود و نبايد به اين گروه فرصت داده مي شد كه بر مواضع خويش در چنين موقعيتي (دارا بودن سازمان و تشكيلات و رهبري، و پايگاه و امكانات تبليغاتي) باقي باشند. روند حوادث هم نشان داد كه تأخير در اجراي سياست اميرالمؤمنين(ع) و تضعيف خلافت آن حضرت به سبب وقوع دو جنگ جمل و صفين، همين مخالفان سياسي را جرأت بخشيد كه از فاز مبارزه و مخالفت سياسي، به فاز مبارزه مسلحانه و شورش روي آورند.
۲- براندازان
اصطلاح «براندازان» را بر گروه هايي از مخالفان اميرالمؤمنين(ع) اطلاق مي كنيم كه با توسل به خشونت و قوه قهريه درصدد سقوط خلافت اميرالمؤمنين(ع) برآمدند. براندازان را به چهار دسته مي توان تقسيم نمود:
- ناكثين يا پيمان شكنان: به اتباع طلحه و زبير و عايشه اطلاق مي شود. يعني كساني كه ابتدا با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند و خلافت آن حضرت را به رسميت شناختند، اما اجراي سياست هاي عادلانه حضرت امير(ع) به ويژه درامور اقتصادي را برنتافتند و چون از رسيدن به مطامع خود در حكومت آن حضرت نوميد شدند، با سوءاستفاده از سوابق درخشان انقلابي و مذهبي خود، و نيز جايگاه همسري رسول خدا(ص) فتنه جمل را پديد آوردند. علاوه بر اين، حضور طلحه و زبير در شوراي تعيين خليفه سوم، براي آنان توقعي ايجاد كرده بود كه مي توانند با بهره گيري از عدم رضايت برخي از مردم نسبت به سياست هاي اميرالمؤمنين(ع)، بر ضد آن حضرت قيامي تدارك ببينند كه نهايتا به سقوط خلافت اميرالمؤمنين(ع) بيانجامد؛ همان گونه كه عليه عثمان انقلاب شد و منجر به سقوط و قتل وي گرديد.
- قاسطين: به اتباع معاويه گفته مي شود؛ آنان كه در حق اميرالمؤمنين(ع) ستم روا داشتند. معاويه كه از زمان خليفه دوم و به ويژه در عهد خليفه سوم با اقتدار بر شامات حكم مي راند، با به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين(ع) از اين سمت عزل گرديد و سهل بن حنيف انصاري به جايش منصوب شد. معاويه در آغاز نمي توانست در برابر خلافت اميرالمؤمنين(ع) موضع منفي بگيرد و صلاحيت آن حضرت را زير سئوال ببرد. زيرا اميرالمؤمنين(ع) برهمان مبنايي كه خلفاي پيشين بر سر كار آمدند، يعني انتخاب و بيعت مهاجران و انصار مدينه به خلافت رسيده بود. لذا به سهل بن حنيف كه براي تحويل امارت شام نزد وي رفته بود، گفت: علي قاتلان عثمان را كه مظلوم كشته شد، به من براي قصاص تحويل دهد آنگاه كناره گيري مي كنم و تو امارت شام را در اختيار بگير.
اميرالمؤمنين(ع) پس از مكاتباتي با معاويه، و بي نتيجه بودن آن ، تصميم به برخورد با وي گرفت . اما وقوع جنگ جمل برخورد با معاويه را به تأخير انداخت. جنگ جمل هرچند با پيروزي اميرالمؤمنين(ع) خاتمه يافت، ولي پيامدهاي منفي نيز داشت. يكي از اين پيامدها سوءاستفاده تبليغاتي فراوان معاويه بر ضد آن حضرت بود. معاويه با طرح اين نكته كه علي(ع) كسي است كه اصحاب بزرگ و با سابقه پيغمبر(ص) [طلحه و زبير] را كشته و با همسر رسول خدا(ص) و ام المؤمنين جنگيده است، توانست صلاحيت آن حضرت را نزد مردم شام زير سئوال برده و آنان را در دفاع از خود و خواسته هايش براي رويارويي احتمالي نظامي با اميرالمؤمنين(ع) آماده سازد.
ادامه دارد
|