يكشنبه ۶ مهر ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۷۹ - Sep.28, 2003
انديشه
Front Page

فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو
015900.jpg

علامه محمدتقي جعفري
اشاره : يكي از آثار متأخر علامه محمدتقي جعفري كتابي است كه دو سال پس از رحلت ايشان تحت عنوان «فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو» تجديد چاپ شده و در اختيار علاقه مندان مباحث اجتماعي و فرهنگ كاوان قرار گرفت. ترجمه و چاپ اين كتاب به انگليسي كه اخيراً توسط مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري صورت گرفته است، سبب شد كه اين كتاب مورد توجه مجدد فرهنگ دوستان قرار گيرد.
كتاب ۲۳۰ صفحه اي «فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو» را در اصل بايد تجلي تفكرات اختصاصي علامه جعفري قلمداد كنيم؛ با اين توضيح كه استاد در منظومه فكري مشخصي كه داشت، معمولاً پديده هايي مثل حيات، فقه، زيبايي و فرهنگ را در معيار دو قالبه «پيرو و پيشرو» تعريف و بازشناسي نمود و معتقد بود كه به مسائل و مباحث زيربنايي و بنياديني چون «حيات و اخلاق» نمي توان نگاهي تك ساحتي و عام داشت، بلكه با نظر به اصل مرزبندي علمي، گونه هاي مسائل در ابعاد و شئون خود لزوماً بايد از همديگر تفكيك شوند. بنابراين، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، هر چند كه هر دو ذيل عنوان فرهنگ جاي دارند، ولي در حقيقت دو مقوله جدا از هم مي باشند كه تفاوتي همچون تفارق «پيرو بودن» و «پيشرو بودن» به آن سايه انداخته است.
در اين كتاب، مقوله فرهنگ از ده ها زاويه مورد بررسي قرار گرفته و تعاريف لغت نامه و دايرة المعارف هايي همچون: مراجع فارسي، عربي، فرانسوي، آلماني، آمريكانا، گرولير، ورلدبوك، بريتانيا و نيز مراجع روسي، ايتاليايي، ژاپني، چيني، هندي، آفريقايي و... با تمام جزييات لغوي و فلسفي كه در آن ها وجود داشته است، ملحوظ نظر استاد واقع شده است. مسلماً استناد علامه جعفري به اين اندازه منابع كثير و شايان توجه، حاكي از نكته سنجي خاص ايشان است در شناخت كامل و دقيق فرهنگ و درك پوياي آن از دريچه ملل و اقوام گوناگوني كه فرهنگ در شأني از شئون خود براي آن ها مطرح بوده و در نظام علمي و تئوريكي آن ها جايي براي خود باز كرده است. همان گونه كه گفتيم، اين اندازه جستجو و تفحص و تعمق در گستره مكتوبات معاصر درباره يك موضوع، آشكارا امر مهم و شايان توجهي است. اما به عقيده ما، از اين مهم تر، تعريف جامعي كه در «فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو» از ماهيت فرهنگي به عمل آمده به بسياري از مجادلات لفظي و اختلاف  نظرهاي كلامي و نظري محض در خصوص فهم علمي و فرهنگ پايان داده است. تعريف استاد از فرهنگ- خصوصاً با تأمل در محتويات سازنده اي كه در آن موج مي زند- نمونه زنده اي است از تكاپوهاي فكري كه متفكرين در زمينه هاي عام البلوي و سازنده، مكلف به اعمال آن هستند تا ابهام هاي ويرانگر از تك تك مسائل و مقولات مربوط به علوم انساني زدوده شده و اختلافات نظري، مشكلي به مشكلات بشري نيفزايد. تعريفي كه استاد جعفري از فرهنگ به منظور اهداف متفكرانه و ضروري فوق ارائه داده اند تنها درباره فرهنگ پيشرو صادق است نه فرهنگ پيرو، چرا كه فرهنگ پيرو اصولاً ترقي و تكامل جامع و همه جانبه انساني را هدف گيري نمي كند.علامه جعفري مصداق فرهنگ پيشرو را فرهنگ ديني اسلام اصيل مي شناسد».
گروه انديشه
ماهيت فرهنگ تكاملي
مردم امروز اعم از دانشمندان و صاحب نظران و انسان هايي كه از اندك آگاهي بهره مند هستند، مي توانند ماهيت فرهنگي را كه نجات دهنده بشر است، از محتواي مهم ترين دايرةالمعارف هاي دنيا استخراج كنند. اين فرهنگ عبارت است از: «كيفيت يا شيوه بايسته و يا شايسته براي آن دسته از فعاليت هاي حيات مادي و معنوي انسان ها كه مستند به طرز تعقل سليم و احساسات تصعيد شده آنان در حيات معقول تكاملي باشد.»
فرهنگ پيرو و پيشرو
«فرهنگ پيرو، به آن قسم از نوع كيفيت و شيوه زندگي مادي و غيرمادي مي گويند كه هيچ اصل و قانون اثبات شده قبلي را مورد تبعيت قرار نمي دهد، بلكه صحت و مقبوليت خود را از تمايل و خواسته هاي مردم مي گيرد.»
به اين معني كه اين قسم از فرهنگ ناشي از رفتار و اميال و خواسته هاي مردم با هر انگيزه و علتي است و هيچ كاري به تطابق آن ها با حقايق و واقعيات مستقل از هوي و هوس و تمايلات طبيعي انسان ها ندارد.
بنابراين، هرگونه عامل فساد دين و اخلاق و شرف و منطق «حيات معقول» انسان ها مي تواند به عنوان خواسته هاي مردم، نام فرهنگ به خود بگيرد! مدتي است در دوران ما اين قسم بي بند و باري به نام فرهنگ مورد اشاعه و ترويج قرار گرفته است كه قطعاً به نابودي انسانيت منجر خواهد شد.
بديهي است كه اصطلاح فرهنگ پيرو در اين موارد، اگر چه مستقيماً به معناي پيروي از خواسته ها و تمايلات بشر است، ولي نبايد از نظر دور بداريم كه در عين حال اين نوع فرهنگ (پيرو)، بهترين وسيله فعاليت قدرت پرستان خودكامه جوامع نيز مي باشد.
در حقيقت مي توان گفت: فرهنگ مزبور، هم پيرو خواسته ها و تمايلات طبيعي محض اكثريت مردم است و هم پيرو خواسته هاي سلطه گران جوامع كه هم خواسته ها و تمايلات مردم را مي توانند توجيه كنند و هم هر گونه عامل ضد اخلاق و دين و شرف انساني را به نام فرهنگ، رنگ آميزي نمايند.
به نظر مي رسد شيوه حقوق پيرو، براي برخوردار ساختن مردم جامعه از يك حقوق مفيد، قابل اصلاح و شايسته تر از شيوه فرهنگ پيرو باشد، زيرا «حقوق» مربوط به متن اصلي زندگاني مردم است، لذا همواره به وسيله نيازهاي جدي مردم در معرض تصحيح و تنظيم واقعيات مي باشد، در صورتي كه «فرهنگ» بدان جهت كه شامل زيبايي ها و پديده هاي خوشايند و ظرافت كاري و تجملات غيرحياتي بوده و نمي تواند از طرف عوامل ذاتي و نيازهاي جدي مردم اصلاح و تنظيم شود، به همين جهت است كه مي بينيم هر گونه فعاليت ها و نمود مبتذل و ضد ارزش و اخلاق را به نام فرهنگ مي توانند رواج بدهند.
اگر اين جمله را كه بعضي از صاحب نظران علوم انساني گفته اند مورد دقت قرار بدهيم:
«طبيب رستورانچي نيست. شما وقتي كه وارد رستوران شديد هر چه بخواهيد او خواسته شما را برآورده مي كند، در صورتي كه طبيب به قانون و مباني علمي خود عمل مي كند،؛ دارو مي نويسد و كاري با خواسته  شما ندارد و يك سياستمدار خوب و پيشرو، طبيب است نه رستورانچي.» نتيجه مي گيريم كه يك پيشتاز فرهنگي سازنده و يك پرچمدار تمدن انساني، طبيب است نه رستورانچي.
اقسام فرهنگ
فرهنگ ها را مي توان به چهار نوع عمده تقسيم كرد:
۱- فرهنگ رسوبي: عبارت است از رنگ  آ ميزي و توجيه شئون زندگي با تعدادي قوانين و سنن ثابته نژادي و روحاني خاص و محيط جغرافيايي و رگه هاي ثابت تاريخي كه در برابر هرگونه تحولات، مقاومت مي ورزند و همه دگرگوني ها را يا به سود خود تغيير مي دهند و يا  آنها را حذف مي كنند.
۲- فرهنگ مايع و بي رنگ: اين نوع فرهنگ عبارت است از آن رنگ آميزي ها و توجيهاتي كه به هيچ ريشه  اساسي رواني و اصولي ثابته تكيه نمي كند و همواره در معرض تحولات قرار مي گيرد. البته در جوامعي كه داراي تاريخ هستند، اين گونه فرهنگ به ندرت پيدا مي شود، زيرا چنان كه مي دانيم فرهنگ گرايي از يك عامل اساسي و فعال رواني سرچشمه مي گيرد.
۳- فرهنگ خودمحوري يا خود هدفي پيرو: در اين نوع فرهنگ، نمودها و فعاليت هايي كه توجيه و تفسير كننده واقعيات فرهنگي است، مطلوب بالذات و اشباع آرمان هاي فرهنگي را به عهده مي گيرند. اين «خود هدفي» مختص فرهنگ علمي، تكنولوژي و اقتصادي اكثر جوامع در دو قرن ۱۹ و ۲۰ بوده است.
015898.jpg

اين «خود هدفي»؛ طبيعت اصلي فرهنگ را كه خلاقيت و گسترش آرمان هاي زندگي در ابعاد «من انساني» است، راكد نموده است. كار ديگري كه «خود هدفي» فرهنگ انجام داده و خطرش از مختل ساختن طبيعت اساسي فرهنگ كمتر نيست،  اين است كه به جاي آن كه بشر به وجود آورنده دانش و تكنولوژي، اداره و توجيه كننده آ ن دو باشد، خود جزيي غيرمسئول از جريانات جبري آن دو پديده شده است.
خوشبختانه آنچه كه مشاهدات و تجربه ها نشان مي دهند، اين است كه همه افراد جوامع بشري نمي توانند اسير «خودهدفي» يك يا چند نمود بوده باشند. لذا همواره هشياران فراواني در همه جوامع پيدا مي شوند كه با اشكال گوناگون، اسارت شخصيت آدميان را در بعضي از نمودهاي شئون زندگي و همچنين خنثي نمودن ديگر ابعاد فرهنگ خواه انسان محكوم مي كنند.
فرياد الكسيس كارل در فرانسه قرن بيستم، تامس اليوت در انگليس، و ويليام جيمز در آمريكا و ديگر متفكران، در ديگر جوامع چيزي جز طغيان بر اسارت هاي مزبور نيست.
۴- فرهنگ پويا و هدف دار و پيشرو: اين نوع فرهنگ، شامل آن دسته از نمودها و فعاليت هايي است كه ريشه اش از چشمه هاي زلال ابيات زير سيراب مي شود:
قرن ها بگذشت، اين قرن نويست ماه آن ماه است و آب آن آب نيست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم ليك مستبدل شد اين قرن و امم
قرن ها بر قرن ها رفت اي همام وين معاني برقرار و بر دوام
شد مبدل آب اين جو چند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار
پس بنايش نيست بر آب روان بلكه بر اقطار اوج آسمان
اين نوع آهنگ در محاصره آن نمودها و فعاليت هايي كه تحت تأثيرعوامل سيال زندگي و شرايط زودگذر محيط و اجتماع قرار مي گيرد نمي افتد، زيرا عامل محرك اين فرهنگ، واقعيات مستمر طبيعت و ابعاد اصيل انساني است و هدف آن عبارت است از آرمان هاي نسبي كه آدمي را در جاذبه  هدف اعلاي حيات به تكاپو درمي آورد. با كمال اطمينان مي توان گفت كه اين است آن فرهنگ انساني كه هيچ تمدن انساني اصيل در گذرگاه تاريخ، بدون وجود چنين زمينه  فرهنگي به وجود نمي آيد. اين است فرهنگي كه مي تواند گريبان خود را از چنگال خودخواهان، خودكامه رها كرده، رسالت خود را براي جامعه انجام بدهد.
يكي ديگر از مختصات اين فرهنگ، عبارت است از مات كردن رنگ آن اخلاق و رسومي كه معلول ناتواني هاي فكري و اشباع خلأ واقع گرايي در زندگي و نتيجه  عوامل محلي زودگذر و خالي از ايده ها و آرمان هاي اصيل است.
ما مي توانيم با نظر به ماهيت و مختصات فرهنگ خلاق و هدفدار و پيشرو، علل سقوط و زوال فرهنگ هايي را دريابيم كه كم و بيش در جوامع انساني بروز نموده و از بين رفته اند.
هدف اعلاي حيات، به وجود آورنده فرهنگ اصيل و هدفدار است، هدفي كه بتواند حيات آدمي را در مقطعي از زمان كه عمر يك انسان است، با شرايط محيطي و اجتماعي وابسته به تاريخ و دانسته ها و استعدادها و خواسته هاي مستمر وي، به خوبي تفسير و توجيه نمايد، بدون پاسخ گويي به اين سؤال هاي چهارگانه: من كيستم؟ با كيستم؟ به كجا مي روم؟ و براي چه آمده ام؟» هرگز امكان پذير نخواهد بود.
هنگامي كه يك انسان چنين سؤالي را مطرح مي كند به طور قطع مي خواهد معناي وابستگي خود را به جهاني كه در آن زندگي مي كنددريابد. اگر در تفسير وابستگي به جهاني كه در آن زندگي مي كند، موضوع عشق در كار نباشد، آن همه فرهنگ هاي خيره كننده و گسترده در طول تاريخ به وجود نمي آمد، آن همه ايده هاي باشكوه و عقايد سازنده و هنرهاي باعظمتي كه بعدي از ابعاد بلندگرايي را در آدمي كشف مي كنند، بروز نمي كرد.
يك فرهنگ زنده جز با عامل ايدئولوژيك و مذهبي كه به وسيله حيات هدفدار به وجود مي آيد، امكان پذير نيست.
فرهنگي را كه اسلام بنا نهاد
فرهنگي را كه اسلام بنا نهاد، حيات هدفداري است كه ابعاد زيباجويي و علم گرايي و منطق طلبي و آرمان خواهي انسان ها را به شدت به فعاليت رسانده و همه عناصر فرهنگي را متشكل مي سازد؛ عنصر فرهنگ علمي را از عنصر اخلاق عاليه انساني جدا نمي سازد؛ عنصر فرهنگ هنري را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادي تفكيك نمي كند؛ وحدت فرهنگ را پيرو وحدت روح آدمي قرار داده و از تجزيه و متلاشي شدن آن جلوگيري مي نمايد. عناصر فرهنگ اسلامي كه در منابع معتبر، ادب، خصال، علم، اخلاق به مفهوم عمومي آن و محاسن امور ناميده مي شوند، همگي درون يك مفهوم عالي به نام حكمت جاي دارند.
اين حكمت شامل هر گونه نمود و فعاليتي است كه مي تواند نيرو بخش حيات هدفدار براي هر فرد و جامعه باشد. اولين بنيانگذار و حمايت كننده اصلي اين فرهنگ، خداست كه آدمي را با قلم، بيان، قريحه، ذوق، كمال جويي و كشف اصول پايدار در رودخانه هميشه در جريان رويدادها مجهز ساخت و با دوبال احساس و انديشه  او را به پرواز درآورد.
آيا يك جامعه مي تواند فرهنگ هاي متنوع داشته باشد؟
براي پاسخ به اين سؤال بايد مقصود از فرهنگ هاي متنوع را در نظر گرفت، يعني بايد بدانيم كه منظور از فرهنگ هاي متنوع چيست؟ چند نوع فرهنگ را در اين مورد مي توان در نظر گرفت:
اول، فرهنگ هايي كه به جهت داشتن مشتركات اصيل مي توانند با يكديگر هماهنگي داشته باشند. فرهنگ هاي اديان آسماني(اسلام، يهود، مسيحيت، زرتشت و صابئين و غيرذلك كه داراي سندي براي اثبات آسماني بودن دين خود هستند) از اين نوع اند.
بهترين دليل براي امكان  هماهنگي اين فرهنگ ها، وجود مشتركات كاملاً اصيل ميان آنهاست كه با حجم فراوان و كيفيت هاي حياتي گوناگون، كه از زمان حضرت ابراهيم خليل(ع) به اين طرف به عنوان متن كلي دين الهي قابل طرح بوده مردم اين اديان را توانسته است به يكديگر پيوند بدهد.
ما با كمال روشنايي مي بينيم كه دين اسلام چگونه با آزاد گذاشتن عقايد و فرهنگ اهل كتاب توانست آنان را در يك همزيستي فرهنگي كلي با مسلمانان هماهنگ بسازد و آنان را در قرون نهضت علمي، جهان بيني، صنعتي، فرهنگي شكوفا، در پيشبرد علم و صنعت و ديگر شئون حياتي جوامع بشري به تكاپو بيندازد؛ گويي تمدن اسلام مربوط به همه آنان بوده است.
دوم، آن قسمت از فرهنگ هاست كه در اصول اوليه حيات طبيعي و جهان بيني هاي مشترك با يكديگر هماهنگي دارند و همچنين فرهنگ هايي كه درباره حيات مطلوب عقلاني با يكديگر مشترك هستند، اگرچه آن امور مشترك رنگ ديني نداشته باشند.
مانند اشتراك در جشن هايي كه در پيروزي بر دشمن مشترك، كه حيات انسان ها را با خطر مواجه مي سازد، برگزار مي شود. همچنين اشتراك در به وجود آوردن آن نوع هنرهايي كه ارائه دهنده پيشرفت انسان ها در مسير زندگي بهتر در اين دنياست.
سوم، فرهنگ هايي است كه پايه هاي آنها در برداشت ها و عقايد درباره هستي، به خصوص درباره تفسير و توضيح حيات و هدف اعلاي آن با يكديگر اختلاف دارند.
بديهي است كه اين قسم از فرهنگ ها اگر به جهت تزاحم و تصادم با يكديگر رنگ يكديگر را مات نكنند و همديگر را از فعاليت هاي جدي ساقط ننمايند، قطعي است كه در مدتي از زمان، كم و بيش تبديل به فرهنگي بي رنگ گشته و با يكديگر به همزيستي بپردازند، ولي بدان جهت كه بي رنگي آن فرهنگ ها ناشي از تزاحم و تضادهاي آنهاست، لذا هرگز مابين آنها هماهنگي ثمربخشي به وجود نمي آيد.
مثال اين نوع فرهنگ ها فراوان است، از آن جمله است تقابل فرهنگ ملي ايران با فرهنگ ديني، كه اسلام است. البته معناي تقابل اين دو فرهنگ آن نيست كه هيچ يك از اين دو عنصر فرهنگي نمي توانند با يكديگر هماهنگي داشته باشند، بلكه بر عكس- چنان كه مي بينيم- هر يك از عناصر فرهنگ ملي كه متكي بر امور واقعي حيات مادي و معنوي است و مي تواند در آماده ساختن رواني مردم جامعه براي پذيرش عوامل سعادت، نقش مفيدي داشته باشد، در فرهنگ ديني نيز پذيرفته مي شود، مانند فرهنگ هنر شعري كه در سرزمين ايران بسيار رايج شده است.
مسلم است كه اين عنصر فرهنگي به شرط كاربرد آن در حقايق و واقعيات مربوط به سعادت بشري، قطعاً مقبول فرهنگ دين اسلام هم بوده است و با نظر به بعضي از منابع معتبر ديني براي به كار بردن اين عنصر فرهنگي در عرصه توصيف واقعيات، آنچنان كه هستند و انسان ها، آنچنان كه بايد باشند، تشويق و تحريك شديدي شده است.
ملاك هماهنگي فرهنگ، اشتراك آنها در امور مفيد به زندگاني مادي و معنوي بشر بوده است. اين هماهنگي و تعاون جدي فرهنگ ملي و ديني بود كه موجب شد ايرانيان بزرگ ترين خدمات علمي، فلسفي، هنري، صنعتي، حقوقي و اخلاقي را در قالب فرهنگ اسلامي به جريان انداخته و ايران را به حد اعلاي شكوفايي برساند. در اين مورد مناسب است بحث مختصري درباره فرهنگ ملي، مذهبي و غربي كرده و امكان هماهنگي آنها را در ايران بياوريم.
015896.jpg

كساني كه مي گويند: ايران مي تواند با سه فرهنگ متنوع زندگي كند، نخست بايد بدانند كه معناي ملت موقعي كه اضافه به يك سرزمين مي شود، مانند ملت ايران فقط اطلاق به يك معني لفظي نيست، زيرا اين سرزمين داراي تاريخي بس كهن است كه مي توان گفت در هر برهه اي از تاريخ به جهت بروز شرايط معين، فرهنگي خاص به خود ديده است، به همين جهت است كه بايد از اين نويسندگان پرسيد كه منظور شما از فرهنگ ايران زمين، فرهنگ كدام دوران از ايران است؟
فرهنگ ايران، دوره هاي مختلفي را پشت سر گذاشته است: آريايي هايي كه به فلات ايران وارد شدند؛ دوران مادها؛ دوران هخامنشيان؛ دوران كيان؛ پارتيان؛ اشكانيان؛ ساسانيان؛ بعد از ظهور اسلام كه خود شامل دوره هاي مختلفي است. آيا منظور قضاياي مشترك و كلي ميان همه دوره هاي تاريخ ايران است؟
ادامه دارد

|   اجتماعي زنان    |    اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهري    |    علمي    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |
|   صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |