گفت و گو از: فرشاد شيرزادي
عبدالعلي دستغيب هفتاد و دو سال سن دارد و آنقدر نوشته و ترجمه كرده كه در ده، پانزده سطر نمي شود همه شان را نام برد. اصلاً هم نيازي نيست، چون بيش از پنجاه سال است كه به نقد، ترجمه، تحقيق و تعمق در فلسفه مي پردازد و حاصلش را در قالب كتاب منتشر مي كند و ما مي خوانيم.
به هر حال او با بزرگواري نشست و به پرسش هاي ما پاسخ گفت. از ادبيات پرسيديم؛ از ادبيات جنگ، از ضعف و قوت آثار داستاني خلق شده در اين عرصه، از شيوه نقد، وارد فلسفه شديم. به قياس ادبيات و فلسفه اشاره كرديم و دوباره سركشيديم به ادبيات جنگ.
*به نظرم براي شروع گفت وگويمان خوب است ابتدا تعريف شما را از ادبيات جنگ بدانيم؟
- ادبيات جنگ چنانكه از نامش پيداست و از معناي اين دو واژه برمي آيد، عبارت است از آثار ادبي (شعر، داستان و نمايشنامه) كه رزم دو گروه و يا دو قبيله و ملت را با هم نشان مي دهد و رسم مي كند.
چنين ادبياتي بنا به ماهيت خود مي تواند لحن حماسي داشته باشد؛ در صورتي كه مراد «اديب»، ايجاد روحيه سلحشوري در رزمندگان باشد مي توان از آن فهم استهزايي و انتقادي داشت؛ در حالي كه مقصود «اديب»، برشمردن جنگ و محكوم كردنش باشد.
از اين نمونه مي توان اول، رمان «جنگ و صلح» لئون تولستوي و برخي داستان هاي حماسي شاهنامه فردوسي را نام برد و از نمونه هاي دوم كه به محكوم كردن جنگ پرداخته اند، رمان «شواليه، سرباز شجاع» اثر نويسنده چكسلواكي ياراسلاوهاشك و «ننه دلاور» نوشته «برتولت برشت» را بايد عنوان كرد؛ كه هر دو با مدد گرفتن از لحن طنز، مسائل جنگ را بيان كرده اند. به طور كلي داستان هاي جنگ، جزء آثار حماسي به شمار مي رود و آثار حماسي وصف زندگي پهلوانان و سلحشوران است.
در اينجا چيزي كه بسيار اهميت دارد، نگاهداشت نام پهلوان و قبيله و سرزمين اوست. كشته شدن پهلوانان و ويران شدن شهرهاي دوست و دشمن بر اين عرصه، چيزي به حساب نمي آيد. چون حماسه سرا جنگ را به عنوان واقعيتي مسلم و گريزناپذير پذيرفته است. علت اينكه داستان هاي ايراني كه درباره جنگ هشت ساله نوشته شده اند و از جمله «زمين سوخته» احمد محمود، كم و كاست فراواني دارند شايد اين است كه اين داستان نويسان با قانون جنگ و ضرباهنگ اين حماسه، چندان آشنا نيستند. در مثل بسياري از قصه ها و اشعار و فيلم هاي ساخته شده در بيست و چند سال اخير، درباره جنگ، با نگاه نقادانه و بنابر شاخصه غيرحماسي مي بينيم كه به ساختار اثر آسيب رسانده است:
يكم اينكه نويسنده به جاي ژرف نگري درباره سربازان مهاجم و مدافع و توصيف بي طرفانه مسائل رزم آوران و توجه به واقعيت هاي عرصه دشمن، از سربازهاي دشمن بد مي گويد و براي سرباز خودي يا مرثيه مي سرايد يا او را تا مقام قهرمان قهرمانان بالا مي برد. يعني به جاي وصف درست و واقعي صحنه ها، هيجان انگيزي مي كند و به تبليغات مي پردازد و شعار مي دهد. دشمن چنان ضعيف و ناتوان مي شود كه چون مگسي حقير در نظر مي آيد. اما در واقع، نويسنده بي آنكه خود بخواهد يا بداند، به اصطلاح «زيرآب» كار خود را زده است و رشته هاي خود را پنبه كرده، چرا كه مصاف قهرمان قهرمانان با پشه اي ضعيف، بيش از آنكه حماسي باشد، خنده دار است. ضمناً غلبه بر دشمن ناتوان، حتي براي فرد عادي هم افتخاري ندارد و خلاصه همان طور كه عوام مي گويند، مفت و رايگان خواهد بود.
دوم اينكه برخي از اين آثار كه رونوشت قصه هاي دوره جنگ و انقلاب در روسيه و چين و كوباست، به نوعي از مرز رئاليسم تجاوز مي كند و جنبه اسطوره اي به خود مي گيرد. مثلاً در يك داستان، مربوط به جنگ هشت ساله خواندم كه جسد سرباز خودي بعد از يك هفته از كشته شدنش بوي عطر مي دهد و جسد سرباز عراقي، دو ساعت بعد از كشته شدن بوي تعفن مي گيرد. يا نيروهاي مرموزي در عرصه هاي نبرد پديد مي آيند كه صفوف سربازان خودي را از راه هاي نامكشوف به پشت جبهه دشمن مي رسانند و در نتيجه دشمن تارومار مي شود.
به هر حال منكر فداكاري رزم آوران خودمان نيستم و از دلاوري هاي آنها به سهم خود قدرداني مي كنم. گفت وگوي ما درباره داستان ها و شعرهايي است كه درباره جنگ گفته يا سروده شده. اين قصه ها و اشعار بيشتر، به سخن آشكار، سفارشي بوده و كار هنري اساساً با سفارش و دستور العمل جور درنمي آيد.
* مي شود با رويكردي جزئي تر، داستان هاي جنگ يا بعضاً «ضد جنگ» را كه طي يك دهه اخير نوشته شده برايمان تشريح كنيد؟ اصلاً داستان هاي جنگي را كه توسط نويسندگان ما نوشته شده چطور مي بينيد؟
- در اين اثنا داستان هاي زيادي نوشته شده كه گرچه ناقص اند ولي خالي از رنگ و بوي هنري نيستند. چند قصه، نمونه وار نام مي برم: «نخل هاي بي سر» و «رمان گلاب خانم» قصه هاي به نسبت خوبي هستند كه يكي درباره جبهه نبرد و ديگري درباره مشكل هاي جانبازان در پشت صحنه نبرد و در شهرها نوشته شده اند. اين دو كتاب را قاسمعلي فراست نوشته است.
داستان مجيد قيصري هم به نام «جنگي بود، جنگي نبود» داستان كوتاه مهمي است كه روابط جنبه استهزايي هم دارد و پيداست، نويسنده در زمان جواني، صحنه هاي جنگ را تجربه كرده و مستقيماً آنجا حضور داشته و با دقت به جزئيات امور، صحنه ها و وقايع و ماجراها نظر داشته و به ثبت داستاني آنها پرداخته است.داستان ديگري كه بايد نام برد «سفر به گراي۲۷۰ درجه» احمد دهقان خواهد بود كه جزئيات وضع سربازان ايراني و عراقي را نشان مي دهد و روايت هم، روايت معمولي نيست. بلكه توصيفي و گاهي نامستقيم است. «گنجشك ها بهشت را نمي فهمند» به قلم حسن بني عامري نوشته شده كه به نوعي شبيه رئاليسم جادويي آمريكاي لاتين و يادآور برخي كارهاي نويسندگان اين سبك است. بني عامري در اين كتاب به عمق زبان شناسي آدم ها فرو مي رود و تجربه آنها را در زمينه جنگ و زندگي شهر و رفتار رزم آوران خودي و سربازان غيرخودي را توصيف كرده و برخي مواقع بي طرفي هنرمندانه خود را نيز حفظ مي كند.
|
|
ميان داستان هاي كوتاه هم، قصه هايي از سيد مهدي شجاعي، راضيه تجار، فيروز جلالي زنوزي خوانده ام كه مزاياي هنري داشته اند. زهرا زواريان هم چند داستان روانشناختي و سمبليك زيبا در زمينه جنگ نوشته و البته داستان هاي زنوزي جلالي درباره صحنه هاي جنگ از امتياز خاصي برخوردار است. اين نكته البته بديهي به نظر مي رسد چون او، خود، از افسران نيروي دريايي ايران بوده و در جنگ حضور داشته. همچنين جلالي، خوزستاني است و به وضع منطقه و رزم آرايي طرفين كاملاً وقوف دارد و او در داستان هايش هم شيوه زبانشناختي را به كار مي گيرد و هم شيوه رئاليستي را.
اين داستان ها در مجموع رضايت بخش اند ولي كافي نبوده و نيستند. چرا كه داستاني درباره جنگي كه هشت سال طول مي كشد بايد متكي به تجربه ها و اسناد بسيار فراواني باشد و ما اميدواريم كه يكي از اين نويسندگان يا نويسنده اي از نسل جوان تر دامن همت به كمر بزند و چند سال وقت صرف كند تا قصه اي بپردازد كه همه ابعاد روانشناختي، جامعه شناسي آن مردمان، در آن برهه از تاريخ كشورمان را دربرگيرد و از خفا به ظهور آيد.البته تعدادي از نويسندگان خوبمان هم داستان ها و رمان هايي درباره جنگ نوشته اند كه متأسفانه تعدادشان كم است. در اين ميان مي توان به رمان «هلال پنهان» علي اصغر شيرزادي اشاره كرد.
شيرزادي كه در «طبل آتش» شيوه بيان غيرمستقيم را آزموده و به خوبي از عهده اين كار برآمده، در «هلال پنهان» نيز شيوه هاي رئاليستي و بيان غيرمستقيم را به هم آميخته و از آنها رماني خوش ساخت مي آفريند.
باز هم تأكيد دارم كه ما امروزه پس از صد سال، هر بار وقتي دوباره، رمان «جنگ و صلح» تولستوي را مي خوانيم، عناصر و مضامين هنري تازه اي كشف مي كنيم. كلام من همين است كه نويسندگانمان بايد به چنين سمت و سويي دست يابند.
* در نقد «زمين سوخته» نوشته ايد كه چون اين رمان در هفته هاي نخست جنگ نوشته شده و نويسنده در نوشتنش عجله داشته، مؤلفه ها و مشخصه هاي يك رمان را ندارد. حال شما مؤلفه هاي يك رمان را چه مي دانيد و اگر بخواهيد نخستين رمان جنگ را اسم ببريد، بر نام كدام كتاب تكيه مي كنيد؟
- همان جا تحليل شده كه «احمد محمود» مي نويسد كه برادرش در بمباران هاي اول جنگ كشته شده و طبيعتاً محتواي كتاب همان حمله هاي هوايي و آن مسائل ديگر ابتداي جنگ بود. كتاب بيشتر يك گزارش است. يعني وقتي كه شما مي بينيد راوي داستان دارد وقايع را تعريف مي كند، در هيچ يك از اين صحنه ها حضور ندارد. به اصطلاح، چيزهايي را كه نديده، بيان مي كند و همه اين وقايع در داستان اتفاق مي افتد.
يعني زندگي باران، ننه باران، آن صحنه گورستان و لحظه اعدام و شهادت برادر راوي و... همه اتفاق ها، به واقع و جدا از هم مي تواند جالب باشد، اما در يك مجموعه ارگانيك، معنايي نمي يابد. بلكه صرفاً بايد گفت كه مسائل جنگ را بيان مي كند: بمباران، نداشتن نان و آب و نگراني و مشكل آمد و رفت و همه چيز ديگر كه البته همگي بستر يك واقعه واحد نيست. نهايت زمينه كلي اش وقايع زمين سوخته خواهد بود، زميني كه بمباران شد و مزارع از بين رفت. در آن تاريخ، داستان نويسان ديني هم، داستان هاي زيادي در زمينه جنگ نوشتند.به واقع بايد گفت، هيچ موضوعي مثل موضوع جنگ نبوده كه اين تعداد داستان درباره اش نوشته شود. اما من هيچ كدام از اين كارها را خالي از اشكال نمي بينم. چون سير وقايع را داستان نويس نمي تواند در جريان وقايع بنويسد، بايد مدتي بگذرد. باورها و پيشداوري ها رسوب كند، اشياء و اشخاص را بيابد، به كلامي ديگر نويسنده يا خودش بايد در جبهه حضور داشته باشد و يا با شاهدان عيني هم سخن شده باشد و سپس نه به قصد تبليغ و القاء باور، بلكه به عنوان يك حادثه تاريخي مهم، آن را در قالب رمان يا داستان در بياورد.
* در كتاب «نقد آثار احمد محمود» گفته ايد: محمود از داستان نويسان واقع گراي معاصر است. حال خواننده داستان هاي محمود هم با مطالعه كتاب هاي او، به نظرش مي آيد كه اين نويسنده، براي نوشتن، هيچ گاه چيزي را در داستان، براي خود از پيش تعيين نمي كند و فقط با دريافت هاي دروني اش دست به قلم مي برد. به گمانم، خود شما نيز، در نقدهايي كه بر آثار اين نويسنده جنوبي نوشته ايد، با همين روش پيش مي رويد. آيا پيش فرض من درست است؟
- هنگامي كه رئاليسم در ميان باشد، نمي توان خود به خود و دروني داستان نوشت. به اين دليل كه نظر نويسنده بيشتر متوجه جهان خارج و روابط اشياء و اشخاص است. همان طور كه در داستان هاي بالزاك مي بينيد، خواسته ها، پانسيون ها، تالار اشراف و... تا لحظه اي كه انساني واردشان نشده، آن مكان ها بي روح و خاموش است. اما همين كه زن يا كودكي وارد مي شود، اشياء و مكان ها، جان مي گيرند و مثل پروانه كه دور شمع مي گردد، انسان را احاطه مي كنند.احمد محمود در بيشتر آثارش روابط خارجي را نشان مي دهد. البته اين مانع از آن است كه اشخاص داستان او، حالات خاص خود را نداشته باشند. اما آنچه منش و فكر و شيوه رفتار آدم ها را معين مي كند، همانا سلسله روابط اجتماعي است. مثلاً در داستان بلند «همسايه ها»، خالد در خانه اي اجاره اي زندگي مي كند،پدرش بيكار است و بعد از مدتي، براي تهيه معاش خانواده به يكي از جزاير خليج فارس سفر مي كند. فقر خانواده، دوري پدر و الزام به كار كردن از دوره نوجواني او را با كتابفروشي كه داراي افكار انقلابي است آشنا مي كند و به راهنمايي آن كتابفروش، كتاب خواندن را شروع مي كند و وارد حزب مي شود. نهايت به زندان مي افتد و خود را در ميدان هاي مبارزه دهه سي، زمان جنبش ملي شدن نفت مي بيند.
خب، اگر همين خط اصلي داستان را از دوران نوجواني خالد تا زماني كه جوان مي شود و به زندان مي افتد، دنبال كنيم، مي بينيم، روايت، نه تنها بافته خيال، بلكه بخشي از تجربه ها و تحولات زندگاني خود نويسنده را- در دوره اي معين- به تصوير مي كشد. حتي عشق او به دختر اشرافي، به نام «سيه چشم» با مانع روبه رو مي شود. در كتاب مي خوانيم، او و آن دختر اشرافي با هم قدم مي زنند و به گردشگاهي مي روند كه در اين گردشگاه ديواره اي از درختان نوك تيز دستان اين دو را از يكديگر جدا مي كند و «خالد» و «سيه چشم» از فراز درختان، دستان هم را مي گيرند. ولي در جاده اي موازي كه به يكديگر مي رسند، گام مي زنند. همه روايت ها نشان مي دهد كه رمان «همسايه ها» و رمان «داستان يك شهر» و «مدار صفر درجه» سخن از فقر و تهيدستي و مبارزه هاي اجتماعي و امتيازهاي اشراف و محروميت افراد تهيدست است. اين، همان الگوي رئاليسم و رئاليسم اجتماعي است كه نويسنده با جديت تمام، آن را تعقيب مي كند. نمونه هاي عالي اش هم در آثار جك لندن، گوركي و... مشاهده مي شود.
|
|
پس، من نيز در نقد آثار محمود خط سير رئاليستي آثار نويسنده را دنبال كردم و «همسايه ها»، «داستان يك شهر» و داستان نسبتاً بلند «بازگشت»- در مجموعه ديدار- را يك داستان تريلوژي- سه تايي- ناميدم. سه گانه اي كه از نوجواني خالد شروع مي شود و با سرگرداني گرشاسب پايان مي گيرد. به واقع، سه داستان، مكمل يكديگرند و بر بستر وقايع سياسي- اجتماعي دهه سي و چهل جريان يافته. پس آنچه در كتاب نقد آثار محمود نوشته شده، تجزيه و تحليل همان خط سير سياسي، اجتماعي است كه به حالات شخصي نويسنده و ناقد او ارتباطي ندارد.
* اساساً براي نوشتن نقد، چه مي كنيد و مؤلفه ها و مشخصه هاي نقد ادبي چيست؟
- من عمري به پاي نقد ريختم . نقد بود و هست .البته در سال هاي پيش، بيشتر نقدهايي كه مي نوشتم توضيحي بود. يعني چيزي را كه نويسنده نوشته بود من توضيح مي دادم تا براي خواننده روشن و واضح تر باشد. اما بعداً، اندك اندك به نقطه اي رسيدم كه ترجيح مي دادم جنبه تحليلي و انتقادي بيشتري داشته باشد. شما نمونه هايش را در نقد آثار «جلال آل احمد»، «دولت آبادي»، «احمد محمود» و «مهدي اخوان ثالث» مشاهده كرده ايد. اما در جزء دوم بايد گفت كه ما انواع نقد ادبي داريم. مثلاً نقد ادبي بر بنياد روانكاوي، نقد ادبي بر بنياد شناخت اصولي، نقد تفسيري و... كه چون بر پايه هاي گوناگون حركت دارد، به نتايج گوناگون مي رسد. مثلاً فرويد كتابي درباره داستايفسكي نوشت با عنوان «داستايفسكي و مسئله پدر كشي در برادران كارامازف» كه تزش اين است: داستايفسكي به شدت از پدرش نفرت داشت و زماني كه موژيك هاي روستاي كوچك پدر داستايفسكي مالك خود را كشتند و خبر به نويسنده رسيد، ضربه اي روحي به او وارد آمد. چرا كه در اعماق درون خود مي خواست پدر خود را بكشد. حادثه از اين لحاظ او را از خود بي خود كرد كه بر پندار دروني اش، خود را قاتل پدر مي دانست. ايوان كارامازف كه معرف نويسنده است، در جلسه دادگاه، هنگامي كه مي خواهد از برادرش، «ديمتري»- متهم به قتل پدر- دفاع كند مي گويد: كدام يك از شما، روزي آرزوي مرگ پدر را نداشته است؟ و همين جا نويسنده خود را لو مي دهد...اما نقدي كه من مي نويسم جذبه جامعه شناختي دارد. چرا كه به باور من تعيين كننده عمده، جامعه و مناسبات بغرنج اجتماعي است، نه روحيات خاص آدم ها.
* شما با فلسفه هم سر و كار داريد. حال به نظرتان آيا فلسفه وام دار ادبيات است يا ادبيات وام دار فلسفه؟
- هر دو با يكديگر ارتباط دارند و به شكل دو سويه از هم وام مي گيرند. در مثل، افلاطون هم فيلسوف بزرگي بود و هم درام نويس مطرحي. شوپن و نيچه هر دو در سبك ادبي و حوزه هنر ادبي مقامي بلند دارند. «راسل» فيلسوف همزمان جايزه ادبي نوبل را گرفت.
بعضي از نويسندگان بي آنكه فيلسوف باشند، فيلسوفانه داستان مي نويسند. مثل «توماس مان» و «مارسل پروست» كه به مشكل زمان و حركت زمان توجه خاص داشته اند. برخي از فلاسفه مانند نيچه، برسون و... نويسندگان زبردستي بودند. حتي افلاطون و نيچه، مشكل هاي فلسفي را، گاه با زبان تمثيل، گفته هاي خود را بيان كردند. «چنين گفت زرتشت» نيچه و «خدا و شيطان» سارتر و «احساس تراژيك زندگاني» اونومانو نمونه هاي عالي تركيب فلسفه وادبياتند.چنان كه مي دانيد، «انيشتين» رياضيدان و فيلسوف بزرگ، غالباً آثار داستايفسكي را مي خوانده. همين طور «كانت» در نوشتن كتاب«نقد خرد عملي» كه در باب اخلاق نوشته شده، شديداً از كتاب «اميل» اثر ژان ژاك روسو متأثر است.
* هم اكنون چه مي كنيد و مشغول نوشتن چه كتابي هستيد؟
- چون زياد نمي توانم بنويسم اين روزها بيشتر مطالعه دارم. در مصاحبه قبلي ام با خود شما هم گفتم اخيراً يكي از چيزهايي كه علاقه فراواني به خواندنش پيدا كرده ام، سفرنامه است.
ضمناً چند رمان مهم را هم براي چندمين بار خواندم. مثل «مادام بواري» و «برادران كارامازف» داستايفسكي و «آناكارنينا» اثر تولستوي. الان هم تصميم دارم رمان هشت جلدي «مارسل پروست» را كه سال گذشته به شكل كامل خواندنش را به پايان رساندم، براي مرتبه دوم بخوانم.