پنج شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۲
شماره ۳۱۸۳- Oct, 2, 2003
سفر و طبيعت
Front Page

سير تخريب جنگل ها:چه چاره؟
نابودگران
اشاره:
طبيعت، انگيزاننده عشق در آدمي است. محل رويش جوانه هاي اميد و جايگاه پرورش آرمان هاست.مادر طبيعت دل در گرو نيكي رساندن به انسان دارد، حال آن كه انسان امروزي در پي منافع كوته فكرانه و كوتاه مدت خود است.
012254.jpg

در طبيعت بكر و نابي كه مي توان بهره هاي مادي و معنوي بسياري از آن برد، همه گونه خير و بركت براي آدمي مهيا است و گنجينه اي كه طبيعت نثار آدميان كرده، آن قدر گسترده و فراخ است كه هنوز ما نتوانسته ايم به طور صحيح و اصولي از اين گنج بزرگ بهره بريم و البته كشور ايران از معدود نقاط جهان است كه طبيعت آن افزون بر زيبايي هاي ظاهري، گنج هاي دروني بسيار دارد، اما اين كه چطور و چگونه از اين گنجينه هاي عظيم بهره برداري كنيم، جاي بسي تأمل است.
قاره سبز (اروپا) مملو از جنگل ها و مراتع است. اما از گنجينه هاي داخلي نظير نفت، گاز و اورانيوم، تقريباً  بي بهره است. با اين حال يكي از پايه هاي اقتصادي خود را بر استفاده درست و علمي از طبيعت بنا كرده و با حفاظت و حراست از طبيعت و محيط زيست، سفر و گردش مردم ديگر نقاط جهان را به اروپا، سرلوحه برنامه ريزي هاي خود قرار داده  و به رغم انقلاب صنعتي، مسائل زيست محيطي، همواره مورد توجه دول اين قاره بوده است.
در كشورهاي اروپايي، تشكل هاي مردمي بسياري براي رفع مسائل و معضلات زيست محيطي تلاش مي كنند، تا آنجا كه با برنامه ريزي اصولي و كاربردي حراست از منابع طبيعي را به يك فرهنگ ملي بدل كرده اند. كمك هاي مالي مردمي نيز تا حد زيادي مورد توجه مسئولان قرار گرفته و ايشان را به حمايت از اين تشكل ها ترغيب كرده است و از اين رهگذر، دولتمردان و مردم با كمك  هم در احياي محيط زيست كوشيدند و امروزه محيط زيست، كه از مهمترين مسائل روز است، نقشي تعيين كننده در انتخابات پارلماني و حتي رياست جمهوري دارد.
طي سالهاي گذشته، آلمان در شمار يكي از دولت هاي مقتدر در حراست از محيط زيست بوده است. مسابقات اسكي در كوه هاي سوئيس نيز نشان از كوهستان هاي پاك و حفاظت شده دارد و مقدار سرمايه جذب شده در طول مسابقات المپيك زمستاني، بخشي از درآمد كشور سوئيس را تشكيل مي دهد.
در ايران، كشوري با اقليم هاي متفاوت و تعدد گونه هاي گياهي و جانوري فراوان،هنوز برنامه ريزي اصولي و كاربردي موجود نيست.
روند تخريب جنگل هاي ايران بسيار تأثربرانگيز است. با خشكاندن و سوزاندن، جنگل ها را نخست به مرتعي براي دام تبديل نموده، سپس آن را به مزارع كشاورزي مبدل مي سازند. سرانجام نيز براساس برنامه ريزي هاي مسئولان، اين مزارع به زمين هاي مسكوني براي سكونت مهاجران تبديل مي شود.
012252.jpg

اين در حالي است كه اين زمين ها دست به دست توسط دلالان خريد و فروش مي شود و در نهايت افراد سودجو، آن را به منازلي با چشم انداز زيبا (جنگل سابق) تبديل مي كنند و آن را به قيمت گزاف به فروش مي رسانند.
جاده
براي تخريب جنگل، نخستين و آسان ترين روش، استفاده از شيوه هاي فريبنده است، بدين ترتيب كه ابتدا به بوميان و روستاييان، قول ساخت و احداث جاده براي سهل الوصول شدن تردد ايشان به شهر و بالعكس داده مي شود. روستايي هاي خوش طينت ،كه طي ساليان متمادي از كمبود امكانات رفاهي رنج مي برند،به آواي اين دهل كه از دور بسيار شنيدني است گوش مي سپارند و سودجويان كه با ديدن روستاهاي بكر و ناب تنها به منافع خود مي انديشند شروع به خريد اراضي كشاورزان مي كنند و كشاورزان تهيدست نيز به بهاي اندك زمين خود را به آنان واگذار مي كنند، اما به محض اتمام عمليات جاده سازي، سودجويان بيشتري به اين مناطق هجوم مي آورند.
پس از مدت كوتاهي، املاك روستاييان نرخ كاذب پيدا كرده و كشاورزان و مالك ها به بهانه صعود قيمت ها، مزارع را تفكيك و در قطعه هاي كوچك مي فروشند و از سود به دست آمده به زندگي ساده روستايي خود شكلي تازه مي بخشند كه نه با زندگي شهري همگون است و نه با زندگي روستايي. آنها وسايل تسهيلات رفاهي براي خود فراهم مي كنند و بهترين شغل در اين موقعيت را ساخت و ساز مي پندارند، چرا كه تا سالها قبل، صرفاً با برداشت محصول در فصل درو به پول دست مي يافتند و مخارج سالانه خود را تأمين مي كردند كه بسيار هم اندك بود و حال با فروش چند قطعه زمين به ثروتي به مراتب بيشتر دست مي يابند و از اين رهگذر براي فرزندان خود موقعيت شغلي (مشاور املاك يا امور ديگر مربوط به ساخت و ساز) ايجاد مي  كنند و دل خوش اند كه از مهاجرت فرزندانشان به شهر و عواقب سوء آن جلوگيري كرده اند.
موارد فوق همه حقيقتي است كه هر روز در گوشه اي از مناطق جنگلي بروز و ظهور مي كند و گسترش مي يابد.روستاييان چاره اي جز اين نمي انديشند كه از توان ايشان نيز خارج است. اگر چه احداث جاده نقل و انتقال را در مسيرهاي روستا به شهر آسان مي كند، اما از بدو طرح و نقشه تا پايان عمليات چيزي جز تخريب انجام نمي شود. براي زيرسازي ابتدا بايد درخت ها و گونه هاي گياهي از بين بروند و با يورش ماشين آلات صنعتي و ايجاد آلودگي هاي صوتي و زيست محيطي، گونه هاي جانوري ضعيف از بين مي روند و قوي ترها از منطقه مي گريزند و كوچ مي كنند و بعد از اتمام عمليات، موج سرمايه داران طبيعت ستيز به سوي روستاها روانه مي شود.
در حال حاضر، مردم روستاها چاره اي جز اين ندارند كه براي امرار معاش بهتر، تن به فروش املاك به قيمت نازل دهند. اين وظيفه مسئولان است كه اين مناطق بكر را از معرض تهديد و تخريب در امان دارند.
اگر مرد زارع بتواند به صورت مكانيزه به كشاورزي بپردازد و از سويي ميزبان گردشگران طبيعت (اكوتوريست ها) باشد و با فروش محصولات فرهنگي روستايي، سرمايه اي به دست آورد، هرگز به فروش املاك پدري تن نخواهد داد و با بهره برداري درست از طبيعت پيرامونش و برقراري ارتباط با گردشگران فرهنگي و طبيعي، مي تواند درآمد بهتري به دست آورده و ضمن آسان تر شدن زندگي و امرار معاش، براي نسل هاي آتي نيز موقعيت شغلي ايجاد نمايد.تنها در اين صورت است كه مي توان از مهاجرت بي رويه جلوگيري و كمبود امكانات روستاها را برطرف كرد. اولين گام در اين راه نهادينه كردن فرهنگ حفاظت و حراست از طبيعت و محيط زيست است. مردم بايد قدر هواي پاك روستا را بدانند و به ارزش هاي اصيل كه در طبيعت يافت مي شود، بها دهند. آب و هواي مورد استفاده آدمي برخاسته از طبيعت پيرامون اوست. بايد آن را دريابيم كه اگر بميرد جنگل، زندگي خواهد مرد.
ايمان مهدي زاده

دهاتي هميشه مسافر

...كوله پشتي خسته. كفش هايي خسته تر!  و قمقمه اي خالي سوغات سفر!  و چشماني كه دنيايي تصوير را به ذهن تحفه مي برد!  در تاريك روشن اتاق و خلوت تنهايي بازگشت، تصاوير در كار عبور از هضم دوباره ذهنند!
صداي سبزعلي پير بختياري هنوز در گوشم مي پيچد: بنگشت بردن باغ بهشت، چرنيد و گد: ولات،  ولات !!
(گنجشك را به باغ بهشت بردند، ناليد و گفت: وطن، وطن )
و تلخناي حزني كه در كلام خسته اش بود از هزار سال حرف نگفته درباره اين وطن حكايت داشت.
وطن يعني دشت بعد باران لالي.
وطن يعني كارون و هلهله عبور و طغيان و ماهي و قايق.
وطن يعني شيم بار هميشه بهار آنجا كه صخره  زارها در راه رسيدنش از پنبه زارهاي گرگان نيز نرمتر است، وطن يعني سوسن كه با حاصلش گرسنگي ايل را تاخت مي زدند.
وطن يعني مسجد سليمان، اين مزگت پير كه اكنون خون سياه رگانش را كشيده اند و تا دورها برده اند و هنوز سرپا ايستاده است، وطن يعني قلعه تل يعني تمبي يعني تم بهار. وطن يعني حرف هاي نگفته «بامير» پير كه مرا انگار يافته بود تا همه حرف هاي نگفته اش را به يكباره و ايستاده برايم بگويد.  دستم را كه به خداحافظي بلند مي كنم در دست مي گيرد و قصه آغاز مي كند:
داني!؟ از مال آغا تا منگشت چهار و نيم فرسخ پياده راهست عموجان و خط ماشين هم ندارد. ها! چهل روز بعد عيد خواهيم رفت، بمان تا با هم برويم!!
 اما راه مي  افتم و بامير را با غم ها و گوسفندانش تنها مي گذارم، بايد بروم چاره همين است!
روشن جوانكي از ايل هفت لنگ بختياري قايقش را برايم آماده مي كند، چونان كه مرد بختياري اسبي براي ميهمان زين كند و بر آب مي رويم مي راند و مي خواند:
دي بلال، ره سرآو،  خوس تيله گرگس
افتوزي من چكلس، مه زي به برگس
(دي بلال با توله گرگ دست آموز خود به كنار رود آمد، همچنان كه ماه بر ابروي او مي تابيد و آفتاب بر طره موي آشفته بر پيشاني اش)
آب، آب كارون،  خسته از اين همه راه، اينك تن به زيرقايق يله داده و از گذارمان شيشه دلش مي شكند، با خود چه خستگي  ها دارد اين آب!  چه شب ها و روزها در كار گذر بوده و چه حكايت ها در دل دارد و دم برنمي آورد...
روشن ديگر ساعتي است كه خاموش مانده و من شعري از شاملو را زير لب زمزمه مي كنم، شعر بر آب مي رود!! زمان نيز مي گذرد و ما نيز مي گذريم... بگذريم!
به تو دست مي سايم و جهان را در مي يابم، 
به تو مي انديشم ‎/ و زمان را لمس مي كنم
معلق و بي انتها ‎/ عريان.
مي وزم،  مي بارم، مي تابم.
آسمان ام ‎/ ستارگان و زمين، 
و گندم عطر آگيني كه دانه مي بندد‎/ رقصان
در جان سبز خويش ‎/ از تو عبور مي  كنم
چنان كه تندري از شب‎/ مي درخشم ‎/ و فرو مي ريزم.
عباس جعفري

ماجراهاي طبيعت
وولي
012250.jpg

نوشته: ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري ................قسمت دوم
به نظر مي رسيد كه گوسفندان، پيش درآمد خاكستري و دودرنگ توفاني سنگين و غيرمعمول را به واسطه صداي ترسناك سوت كارخانه ها و بخار و بخور پراكنده در هواي شويوت تشخيص داده اند. لحظاتي به حالت اخطار در آمدند و سپس، ترسيده و وحشت زده به هرسو دويدند. نگهبانان گله تمام تلاش را خود را به كار بردند ولي كنترل ۳۷۴ گوسفند رميده كه در ۳۷۴ جهت مختلف مي تاختند كار آساني نبود.
رابين، آزرده و خشمگين از ناتواني روح ضعيف و توان ضعيفترش، ابلهانه به دنبال گله دويد، اما نيم دقيقه اي بيشتر نتوانست بدود. پس ايستاد و بانگ زد: «وولي، بدو برشون گردون!» همين مقدار فعاليت ذهني خسته اش كرده بود. كنجي نشست، پيپش را روشن كرد و بافتني اش را بيرون آورد و با خاطرجمعي شروع به بافتن جوراب نيمه كاره اي كه چندي بود دست گرفته بود، كرد.
براي «وولي»، فرمان رابين همچون فرمان پروردگار بود. چون برق جهيد و در ۳۷۴ جهت به پرواز در آمد. گوسفندان سرگردان و پرت، يكي يكي، دو تا دو تا، چند تا چند تا در مسيرهاي مختلف مي رفتند و مي  ايستادند، جمع مي شدند و جدا مي شدند و هرج و مرجي غريب به وجود آورده بودند.
«وولي» استادانه به جمع آوري گوسفندان پرداخت؛ از دسته هاي بزرگتر شروع كرد، سرجمعشان كرد و به دسته هاي ديگر پيوندشان داد، يك جا نگاهشان داشت و به دنبال دسته هاي كوچكتر و تك رأس هاي پراكنده رفت و سرانجام همه گله را گردآورد و به سوي سرپناه آغل مانند راند و پيش روي رابين، كه همچنان مشغول بافتن جوراب بود و با بي تفاوتي به روند كار نگاه مي كرد، جمعشان كرد.چند بار دور گله چرخيد و گوسفندان را برانداز كرد و در ذهن حسابگر و تيز خود آنها را شمرد و عاقبت او- نه رابين- علامت داد كه كار تمام شده است.
چوپان پير، خسته و آهسته، از جا برخاست و كمي جلوتر رفت تا به شمارش گوسفندان بپردازد، تنبلانه مي شمرد...۳۷۰۳۷۱،، ۳۷۲، ۳۷۳.
با لحني سرزنش آميز گفت:- «وولي، يكي كمه. چه جوري حساب كردي بي عرضه! بگرد پيداش كن.» نگاه و كلام رابين چون نيش در قلب وولي نشست و شرم سراپايش را فراگرفت. سرپيچاند و جهيد تا تمام شهر را، نقطه به نقطه، براي پيدا كردن گوسفند گم شده بگردد. خيلي دور نشده بود كه پسر بچه كوچكي كه ناظر ماجرا بود، به رابين گفت كه اشتباه شمرده و همه گوسفندها آنجا هستند، ۳۷۴ رأس.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   علم  |   موسيقي  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |