پنج شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۸۳- Oct, 2, 2003
حضور و ظهور نوشتن درشهرستان
سكوت يا انزوا
012198.jpg
علي سعادتمندي
مي گويند؛ اغلب شاعران و كساني كه عموماً دستي در ادبيات و هنر دارند و در حال حاضر ساكن پايتخت هستند، شهرستاني  اند. درواقع مهاجرند. شايد با هر يك از آنان به گفت وگو بنشيني، هر كدام به فراخور حال خود مقالي متفاوت تر از ديگري، در باب شهرستان نشيني ساز كند و اينكه مهاجرت به پايتخت تا چه اندازه توانسته  است راه به تأويل هاي ديگرگونه بگشايد و يا....
شهرستان نشيني هنرمند،  با گونه اي حس انزوا و دورافتادگي همراه است- يا اينگونه به نظر مي آيد- يكي از عوامل انگيزش چنين احساس و يا تأويل هايي در اين باب، تمركزگرايي و تقسيم ناعادلانه امكانات هنري، فرهنگي و اقتصادي در كشور است. البته به نظر برخي، بودن در شهرستان از جهاتي، به علت عدم وجود تنش ها، يا عدم حضور نوعي از تبليغات كه ناخودآگاه ها را فريب داده و آدمها را خالي اما پرافاده و افه بار مي آورد، داراي امتيازات ويژه اي است، به نظر اين گروه فضاي سالم شهرستان ها، ذهنيت هنرمند را به علت عدم درگيري در سطوح مختلف و نيز نبود حاشيه هاي آنچناني، خلاق تر و پربارتر مي كند.
برخي ديگر نيز معتقدند، كه در غالب شهرستان ها هنوز فرهنگ شهرنشيني نهادينه نشده و فرهنگ روستايي نيز كاملاً از بين نرفته است، به همين سبب اوضاع فرهنگي- اجتماعي چندان به سامان نبوده و چون شاعر يا هنرمند ديگري در درون اين ساختار، بينابيني و بيمارگونه زندگي مي كند، آثارش نيز چندان مترقي و معاصر از آب در نخواهد آمد.
عدم اطلاع رساني در سطح وسيع و نبود امكانات در عرصه رسانه هاي ارتباط جمعي، حاكميت تفكرهاي سنتي و كلاسيك، نبود يا كمبود مجامع ادبي و هنري و نيز همزيستي فرهنگ ها و قوم ها و زبان هاي متعدد از جمله مؤلفه هاي مهمي است كه مي توان هر يك از آنها را در سر فصل جداگانه و به تفصيل شرح و بسط داده و به نقد و بررسي نشست، كه متأسفانه در اين عرصه كار و تحقيقات جدي تاكنون صورت نگرفته و عموماً در بحث ها و گفت وگوها به ذكر كليات بسنده شده است.
ناگفته پيداست كه همه عوامل ذكر شده با بسامدهاي پايين و بالا در جغرافياهاي مختلف دست به دست هم داده و شرايطي را فراهم كرده  اند كه روشنفكران، هنرمندان و ساير انديشمندان در عرصه هاي مختلف ، در مقطعي از زمان بهره دهي، كوچ كرده و به تهران مهاجرت مي كنند. در طي بيست سال اخير، تكرار اين موضوع و عدم بررسي و نقد  آن، اين مسئله را تبديل به يك عادت فرهنگي- اجتماعي كرده و گويا چندان هم مهم نيست كه در نتيجه چنين مسئله اي، شهرستان ها همچنان بدون تغييرو تحول، در همان ساختارهاي سنتي و كلاسيك خود نفس خواهند كشيد و ...
براي ورود به اين مقال و گشايش بحث، به سراغ شاعران و هنرمندان شهرستان اروميه رفته و در باب چگونگي فعاليت هاي هنري شان و نيز در ارتباط با مسائلي كه در اين جهت با آن روبه رو هستند، جوياي حالشان شده ايم، تمركز در اين بحث بر مؤلفه هاي زير بوده است:
- تأثير چند فرهنگي و چندزباني بر وضعيت فرهنگ و هنر شهرستان
- چگونگي حضور و حاكميت نهادهاي كلاسيك
- حضور يا عدم حضور مخاطب در عرصه هنر و فرهنگ
- تشكل ها و انجمن هاي ادبي شهرستان
- محاسن و معايب دوري از پايتخت
دومان ملكي يكي از شاعران و منتقدان جوان شهرستان اروميه در ارتباط با مؤلفه هاي ياد شده چنين مي گويد:
«حكم اصلي شهرستان نشيني اگر در تقابل با پايتخت گرايي طرح گردد، ناظر بر نوعي ا نزوا و دوري از مركز ثقل اصلي شعر و ادبيات خواهد بود، كه اين گزينه به خودي خود منجر به ايجاد تفكري تك محوري و عاري از تكثر از لحاظ محيطي مي شود. اين كه شاعر شهرستان نشين (و نه شهرستاني، چرا كه شاعر تهراني اصيل كمتر مي توان سراغ  گرفت) جهت جذب مخاطب و ثبت در حيطه شعر ايران ناگزير از ارتباط(در خوش بينانه ترين حالت) يا كوچيدن به پايتخت است.
از آنجايي كه امكانات رسانه اي عموما ً در پايتخت متمركزند، تكرار و تأكيد بر نام هايي كه به هر دليل راهي به رسانه ها برده اند، به هيچ وجه نمي تواند نشانگر بضاعت شعر امروز ايران باشد. حضور در شهرستان تن دادن به گونه اي انزواي خود خواسته نيست. هر متني كه داعيه حضور حرفه اي در جهان خود را دارد، نمي تواند تمايل به جذب مخاطبان بيشتر را در ماهيت وجودي خويش متكثر شود. چرا كه شعر يا هر متن هنري به تعداد مخاطبان خود، صاحب هستي متكثر مي گردد. اين انزوا- كه عموماً در يك متن حرفه اي شكل خود خواسته ندارد- همانگونه كه از نامش پيداست، داراي مفهوم يكسر متفاوت با تنهايي است. آفرينش هر متن اقرار به تنهايي است. اين تنهايي موجد خلاقيت در بستر متن است. اما انزواي متن مي تواند كشنده تنهايي خلاق آن باشد. كمبود مخاطب حرفه اي (و يا كلاً مخاطب) به انزوايي خارج از تسلط متن دامن مي زند. عدم دسترسي بسياري از شاعران شهرستان نشين به رسانه هاي متمركز در پايتخت، و عدم وجود رسانه هاي حرفه اي و وسيع در شهرستان، بسياري از آثار خلاقانه را در محاق قرارمي دهد. در عين حال مي توان خوش بين بود و براي موقعيت شهرستان نشيني محاسني را نيز برشمرد. به عنوان مثال فاصله از پايتخت (كه گاه با عدم شناخت مؤلفان و مواجهه بلاواسطه و درون متني با آثار همراه است) سازنده قضاوتي شايد سالم تر در جهان متن است. اما فاصله از پايتخت نيز مي تواند موجب بي خبري و عدم دسترسي به بسياري متون و فضاها گردد. (هر چند كه مورد دوم تاكنون براي اين متن خوش آيند بوده است.)
اما گزينه مهم در اين حيطه، تفاوت هاي اساسي شهرستان ها با يكديگر است. استان آذربايجان غربي و مركز آن اروميه، تفاوت هاي فاحشي با مثلاً شيراز، جنوب كشور و شمال آن را دارد. چنان كه بستر فرهنگي اين محيط، به دليل فقر توجه به جريانات معاصر، انزواي مربوطه را دو چندان مي كند.
همچنين وجود فرهنگ هاي گونه گون و قوميت هاي چندزباني، در عين اينكه مي تواند تنوع حركت فرهنگي- هنري در استان را شامل شود، قادر است با برداشت ها و سوءتعبيرهاي خارج از متن فرهنگ، موجب زوال حركت هاي به دور از حب و بغض و تعصب هاي ايدئولوژيك گردد. چنانكه بسياري از تشكل هاي ادبي- فرهنگي در شهر به دليل بينش هاي ايدئولوژيك و قوم  گرايي افراطي كه هيچ ربطي به شعر و ادبيات ندارد، دچار تزلزل شده اند. امر محيطي و جامعه شناختي نيز قابل بحث است. به دليل محدوديت فضا، حاكميت  نهادهاي كلاسيك در شهرستاني چون اروميه، از تهران و برخي شهرستان ها چشمگير تر است. حال آن كه چنين نهادهايي تأثيري آينده نگر بر بستر فرهنگي نداشته و تنها ذائقه مخاطباني را كه داراي اعتياد ژنتيكي به چنين تفكري هستند، براي مدتي احتمالاً محدود، مورد هدف قرار مي دهد. كتمان نمي توان كرد كه تكثر فرهنگي و زباني، آن هم در محيطي جمع وجور اگر منجر به نفي و حذف ديگري نشود، در ذهن هايي كه دريافتي خارج از تعصبات كوركورانه دارند و وجود خود را در حضور ديگري مي جويند، مي تواند سازنده متني دموكرات منش با تأويل هاي درون متني و برون متني درخور گردد.
نمي توان هميشه خوش بين بود. اما اگر قدري خوش بين باشم، بايد بگويم فاصله با پايتخت بسياري از اغتشاشات ذهني را كه باري بر دوش آفرينش خلاق اند، از بين مي برد. براي بسياري از شاعران شهرستاني آفرينش شعر نه صرفاً به هدف چاپ، عرضه و... كه براي خود شعر است.
اگر پايتخت را همچون متني فرض كنيم كه فاصله گرفتن از آن بينش و قضاوتي صحيح تر به مخاطب آن مي بخشد، پس شاعر شهرستاني اگر جلو نباشد، عقب تر نيست. اما حضور در خود متن نيز به همان اندازه حائز اهميت است.
پايتخت در صورتي تبديل به يكي از مكان هاي موجود (و نه تنها امكان) مي شود كه ما شاهد تكثير امكانات در گستره هاي ديگر باشيم. چرا كه نمي توان پايتخت  ايران را، همانند بسياري از مراكز در بسياري ممالك، مركزي صددرصد فرهنگي و صاحب ذوق تلقي كرد.»
«سميه حاضر وظيفه» يكي ديگر از شاعران جوان شهرستان اروميه است، كه با او نيز در باب شهرستان نشيني شاعر و هنرمند به گفت وگو نشسته ايم. او چندان راضي به نظر نمي رسد و اين موضوع را از لحن او مي توان دريافت. او چندان توجهي به مؤلفه هاي ذكر شده در بحث نداشته و نااميدانه چنين آغاز مي كند:
«توي اين شهر مي نويسيم و نفس مي كشيم. اما نفس مان از جاي گرم بلند نمي شود. اسمش را مي گذارم معضل، چون علاوه بر اين كه خلاقيت را در درون امثال من نابود مي كند، در بي راهه اي(به ظاهر خلاق) نگه مان مي دارد.
من فارسي مي نويسم و تركي حرف مي زنم. بي آنكه هيچ دليلي براي هيچ كدام بخواهم. من فقط عاشق نوشتنم و در حركت بودن. حالا اينكه به چه زباني باشد...
مخاطب با شعر سروكار دارد، نه با تعصبات و قوميت. من در شعر نيستم، شعر در من است. وقتي چيزي بخواهد بر ذهن شما حكومت كند، خواه ناخواه از آن دلزده مي شويد، حتي اگر ماهيتش، ماهيت و نفس تمام حرف ها و تأويل هايتان باشد.
توي اين شهر خواهيم ماند و خواهيم نوشت. فقط براي خواندن و نوشتن. مي خواهيد بگوييد مي نويسيم و علاقه منديم، اما اگر بگويند چه خوب، به اين دليل است كه اميدوار مي شوند تا حافظي ديگر شويد، حافظ سعدي واري ديگر. كسي منتظر نوآوري نيست يا شايد بهتر است بگويم كه كسي نياز به نوآوري نمي بيند. ما منتظريم شاعر با تمام توان بكوشد تا از گذشته عقب  نماند!
اينها را جايي نمي توان گفت. خسته ات مي كنند. چون آنقدر آمادگي ذهني دارند كه بگويند: تو كه ادعايي داري، چندبيتي از خواجه فلان الملك برايمان بخوان و ما كه ادعايي نداريم در سكوت ادب مي شويم!
عجيب نيست كه علاقه اي به چاپ آثارمان نداريم. خسته ايم و در تلاش تا مخاطب ها شعر را باور كنند. جايي نيست كه شعرهايتان را چاپ كند، بپروراند و رنگ و لعاب اسمش حرف هايتان را كم رنگ نكند. شعرها ساكتند و مكان و زمان حرف مي زنند.انگار اين كمبود فضا نيست كه حس مي شود، عدم تعقل و ازدياد تفكرات خام، فضا را نابود مي كند.»
با چند تن ديگر از شاعران و هنرمندان شهرستان اروميه گفت وگوهايي داشتيم كه غالب گفت وگوها و سخن ها بر محورهايي مي چرخيد كه در دو مقال فوق آمد. برخي تكيه بر ساختارهاي جامعه شناختي و هنر داشت و برخي ديگر نيز چيزي به اندازه يك درد دل و زبان حال بود.
در كنار همه آنچه گفته شد، نبايد از كنار نهاد و سازمان هايي كه در شهرستان ها به گونه اي متولي فرهنگ و هنرند به سادگي گذشت. بسياري از آثار هنري و ادبي كه در پايتخت به تصويب مي رسند و مجوز كار مي گيرند، متأسفانه در شهرستان ها با حاكميت ساختارهاي سليقه اي و سلبي مواجه شده و اجازه اجرا و ارائه نمي گيرند. همين امر موجب مي شود كه مؤلفان و آفرينشگران شهرستاني با وقوف بر اين امر، كم كم به طرف پايتخت متمايل مي شوند، تا بتوانند كارشان را ارائه كنند.
تغيير ساختارهاي اداري، انتساب مديران كار آمد و متخصص در امر هنر و ادب، بازتر كردن فضاهاي فرهنگي و نيز شفاف تر شدن قواعد و حدود در امر ارايه آثار هنري از جمله مؤلفه هايي هستند كه مي توان با تمركز بر روي آنها، تمايل هنرمندان به پايتخت و پايتخت نشيني را كاهش داد.
علاوه بر اين، يكي ديگر از محورهاي اساسي، عنصر «مخاطب» است. در شهرستان ها نبود يا كمبود امكانات نيز در كنار ساير عوامل ياد شده، ميل مؤلف و هنرمند را به امر مهاجرت تشديد و تقويت مي كند. مخاطب پروري يكي از مواردي است كه نهادهايي از قبيل اداره فرهنگ و ارشاد، صدا و سيما، شهرداري و... بايد به آن عنايت كافي داشته و از وظايف اساسي خود تلقي كنند- كه متأسفانه در حال حاضر چنين نيست.
به يقين هنرمند به تنهايي قادر به پرورش مخاطب اثرش نبوده و نمي تواند چنين امري را در كنار آفرينش اثر هنري ، به عهده گيرد و اساساً اين امر از وظايف او نيست.
... و در پايان، با ذكر اين مطلب كه در روند تهيه و ارائه اين مقال، چند تن از شاعران و هنرمندان جوان شهرستان اروميه بار سفر بسته و خود را كم كم مهياي كوچ به تهران بزرگ مي كردند، اميدواريم فتح بابي كرده باشيم، تا هر چه بيشتر پديده پايتخت گرايي و تبعات آن مورد توجه قرار گرفته و در راه فايق آمدن بر آن، به طور گسترده و پي گير به نقد و بررسي بنشينيم.

گفت وگو با حسن احمدي
جنگ داستان
012204.jpg
فرشاد شيرزادي
حسن احمدي فارغ التحصيل رشته فيلمسازي در دانشكده صدا و سيماست. او نوشتن كتابهايش را با «باران كه مي باريد» و «بوي خوش سيب» شروع كرد و ديگر آثارش را با عناوين «دست ها، سوزن ها»، «داستان هفتم»، «داني و ماني»، «آيينه سرخ»، «به خاطر پرنده ها»، «كسي در آيِنه»، «تك درخت سيب»، «يك سبد تمشك»، «يك پروانه هزار پروانه» و «توپ سرخ صاعقه» به چاپ رساند. گفت وگوي ما با احمدي حول ادبيات جنگ و  آثاري است كه در اين باره به چاپ رسيده است:
* در اغلب كشورهايي كه جنگ هايي در آنها اتفاق افتاده است، ادبيات مقاومتشان، گاه، غني تر از ديگر آثارشان است. چرا در ايران اين گونه نيست؟
- يكي از علت ها، حضور نويسندگان خوب است؛ و مهمتر از آن، اهميت دادن به مقوله جنگ مي تواند باشد. براي نويسندگان آن كشورها، ثبت و ضبط و به تصوير كشيدن فراز و فرودها و بحران هايي كه پيش آمده ، اهميت بسزايي داشته و اگر هم، قهرماني در طول جنگ نداشته اند، سعي كرده اند آن را در آثارشان خلق كنند و يك شخصيت را بزرگ جلوه دهند. به واقع نويسندگان خارجي، نوشته هاي خود را جدي گرفتند و براي آفرينش اثر ادبي زحمت كشيدند و بديهي است؛ باز هم بوده اند كساني كه با نقد اين آثار ،گاهي بعضي را به اوج رسانده اند و گاهي برعكس. صد در صد هم برخورد مخاطب با آثار آفريده شده بود، نه با شخص نويسنده. آنجا هيچ وقت با بغض و كينه به نوشته ها نگاه نشده و هدف، گرفتن انتقام از ديگر نويسندگان نبوده.
يكي از ايرادهاي اصلي شايد نبودن منتقد واقعي باشد. اگر هم منتقدي جسته و گريخته چيزي نوشته، به آن حد دانش نهايي منتقدانه دست نيافته است. برخي مواقع نيز به دلايل سياسي و عقيدتي برخوردهاي داستاني به گونه اي ديگر ايجاد شده.
در طول تاريخ چند هزار ساله مان، ثابت شده است كه مردم ايران، مردمي شريف هستند و هنگامي كه مشكلي اساسي در ميان باشد، همگي با يكديگر متحد مي شوند. اما امان از بعضي رفتارها و گفتارها... به جاي كمك كردن، شايد گاهي ناخواسته مانعي بر سر راه افراد قرار مي دهيم تا طرف، سرش به سنگ بخورد. كاش هرگاه قلمي را ستايش كرديم، در بارور كردنش هم تلاش كرده باشيم. دست صاحب قلم را بگيريم و كمكش كنيم تا پيش برود... در طول ساليان جنگ، سوژه هاي بسيار زيبايي براي كار كردن داشتيم و اكنون هم نويسندگان مطرحي داريم ولي كمكشان نكرديم تا آثار ماندگار خلق كنند.
* چرا نقدمان در همين زمينه نسبت به ديگر گونه هاي ادبيات ضعيف بودند؟
- شايد گرفتاري هاي اشخاص، به دليل چند شغلي بودن شان و مشغله هاي زياد، مانع از انجام تحقيقات اساسي و گسترده مي شود. كسي كه گرفتار نان شب است، چگونه مي تواند ماه ها بر اثري وقت بگذارد، آن را تجزيه و تحليل كند و به دست چاپ بسپارد. شايد بزرگترين مشكل ما اين باشد كه واقعاً  شغلي به اسم نويسندگي نداريم. ضمناً  خودتان مي دانيد بعد از انتشار رمان و يا داستان يك نويسنده كه مدت ها، حجم اعظمي از وقتش را گرفته، چه مقدار از هزينه پشت جلد عايدش مي شود؟ به واقع همه تلاش از نويسنده است اما پولش در جيب ناشر مي رود.
پس به شكلي ديگر، مي توان گفت: شايد هم اثري ارزشمند خلق شده باشد تا در حد و اندازه نقد باشد. اما تعدادشان بسيار محدود است.
البته كتابهاي خاطرات جنگ زيبايي نوشته شده كه احتمالاً  در آينده مي توانند منابعي عظيم براي نويسندگان نسل هاي بعد باشد.
* چرا نسل جوان ما با ادبيات جنگ ارتباط برقرار نمي كنند؟ قلم دست نمي گيرند و چيزي نمي نويسند؟
- همه مي دانيم كه نسل جوان، باور پذيري  اش از مسائل، نسبت به آن كه اتفاق افتاده و مي افتد، با كنجكاوي است. اين نسل راحت از كنار مسائل عبور نمي كند. اين روزها هستند حتي نوجواناني كه رگه هاي بسيار خوبي از كارهاي ماندگار ميان آثار آنان به چشم مي خورد. پس بايد ميدان را به ايشان داد. بايد به آنها توجه كرد. نسل نو در راه است و من به آينده درخشان اين عزيزان اميدوارم و ايمان دارم كه اگر امروز در مورد جنگ و قصه هاي جنگي نمي نويسند، فردا خواهند نوشت. بديهي است بسياري از آثار ماندگار «پايداري» ساليان سال بعد از آن حادثه اجتماعي متولد مي شود. ما گاهي هم نبايد نگران باشيم كه چرا نداريم؟ چرا نداشتيم؟ صبر بايد كرد و بعد از سالها صبر، وقتي محصول جاويداني خلق مي شود، شيريني اش صد چندان است تا چاپ تند و سريع ده ها كتاب كه فقط كاغذهاي بي گناه را سياه كرده اند و ... نسل جوان، الان به زاويه هاي جديد توجه دارد. ديگر خسته شده است كه من بنشينم آه و ناله كنم و او در غم و غصه فرو برود. او اصلاً دلش غم نمي خواهد. او نمي خواهد غمي را كه ساليان سال در دل ديگران بوده، مجدداً  تجربه كند. كنجكاوي اش بسيار عميق تـر و بيشتر از نسل ماست. پس اگر بلديم راه را به آنها نشان بدهيم، ممكن است از ميان نوشته ها دريابند و اگر بلد نيستيم بگذاريم خودشان كشف كنند، ترجمه كنند و برسند، كه خواهند رسيد.
* براي تفكيك آثار ارزشمند از آثار ضعيف چه بايد كرد؟
- يكي از راهكارها، عادلانه خواندنشان است. آنها را بخوانيم و امتياز دهيم. بدها را كنار بگذاريم و به خوب ها بيشتر توجه كنيم و البته اگر فرصت اين كار را نداريم، سراغ همان معدود نقدهايي كه نوشته شده اند برويم. كتابهايي را كه نقد و بررسي شده اند، خودمان عادلانه نقد و بررسي كنيم. در اين صورت دست منتقد هم برايمان رو خواهد شد. كارهاي خوب، هرگز پنهان نخواهند ماند. عاقبت روزي خودشان را نشان خواهند داد. يافتن و كشف كارهاي غني، حتماً  هم نياز به نقد و بررسي منتقدان متخصص ندارد. خيلي از آثار ماندگار در اثر نقل قول ها ماندگار شده اند و مي شوند و صد البته هم آن آثاري ارزشمند نخواهند بود كه بيشترين امتيازهايي را كه از سوي عده اي كارشناس اصول داستان نويسي و ... بگيرد. گاهي اوقات، امتيازهايي را كه افراد معمولي به بعضي نوشته ها و كارها مي دهند، بهترين راه تشخيص خوب از بد است. گاهي نيز وجود مراكز و جايگاههايي است براي بررسي آثار. مثلاً وجود مكانهايي براي انتخاب و بررسي كتابهاي سال. جاها و افرادي كه واقعاً  بدون غرض و مرض آثار را بررسي كنند. بدون توجه به صاحبان آثار واقعاً  همه آنها بررسي شوند. چنين نباشد كه مثلاً  فلان مركز كه وظيفه همين كار را دارد، در پايان برگزاري مراسم و اهداي جوايز دريابد كه يك دفعه ۱۵ كتاب ادبيات جنگ كه توسط فلان ناشر در طول آن سال چاپ و توزيع شده، ناديده انگاشته و اصولاً اين كتابها بررسي نشده اند. اين اتفاق همين سال گذشته در بررسي ادبيات پايداري از طرف وزارت ارشاد پيش آمد و كسي هم اعتراض نكرد، مگر يكي دو نفر در همان سالن اهداي جوايز و ضمناً آن هم بي سرو صدا اتفاق افتاد و آنها هم گفتند ناشر كتابها را به ما نداده است. آيا نبايد تمام كتابها جز به جز بررسي شوند؟ و بهانه هايي چنين را نپذيرفت؟
* سخن جا مانده تان چيست؟
- گاهي ما نسبت به افراد، با ديد ده سال پيش نگاه مي كنيم مثلاً اگر ده سال قبل، داستاني از فلان نويسنده خوانده ايم كه چنگي به دل نمي زند، آيا بهتر نيست داستان امروز او را بخوانيم و بعد قضاوت كنيم؟ ما خيلي وقت ها نديده و نشنيده، خيلي داوري هاي نابجا مي كنيم كه اساسي نيست و ...

كتاب
نادر ابراهيمي و پايان رمان ده جلدي
012200.jpg
نادر ابراهيمي، نگارش مجموعه ده جلدي «بر جاده هاي آبي سرخ» را با موفقيت به پايان رساند.
همسر اين نويسنده و محقق معاصر با اعلام اين خبر گفت: نادر ابراهيمي براي اتمام اين مجموعه ده جلدي، دغدغه زيادي داشت و دلش مي خواست كه آن را به موقع براي انتشار آماده كند.
وي افزود: ابراهيمي توجه خاصي به شخصيت هاي تاريخي و اسطوره هاي ميهني دارد، چرا كه در اين مجموعه ده جلدي نيز زندگي، رشادت ها و ديدگاه هاي يك مبارز ايراني را در قالب يك روايت به تصوير كشيده است.
همسر اين نويسنده با تأكيد بر كارها و كتاب هاي ناتمامي كه نادر ابراهيمي در دست اقدام دارد و به محض بهبودي بيشتر، قطعاً به سراغ آنها خواهد رفت، تصريح كرد: ايشان در حال حاضر از نظر ذهني، اندكي دچار مشكل است، البته وضعيت وي نسبت به گذشته، خوشبختانه بهتر شده است. وي افزود: «مير مهنا دوغابي»از مردان مبارز و سلحشور جنوب كشورمان بوده است و در مقطعي خاص از تاريخ ايران، همين مرد بزرگ با صلابت و احساس وظيفه  بدون اينكه از كسي به وي دستوري ابلاغ شود، از منابع دريايي حفاظت مي كرد و اجازه نمي داد كه «هلندي ها» اين منابع را به يغما ببرند و به جغرافياي دريا تسلط داشته باشند.»
وي با بيان اينكه نوشتن براي همسرش، به عنوان يك آرمان بزرگ مطرح بوده و هيچ گاه احساس سرخوردگي از نوشتن را در اين نويسنده مشاهده نكرده است، گفت: نادر ابراهيمي در دو كتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» كه توسط انتشارات روزبهان به چاپ چهارم رسيده اند، بخش هاي زيادي از زندگي شخصي خود را صادقانه به روايت كشيده است.همسر ابراهيمي همچنين از چاپ سوم كتاب «تبعيد ابدي» نادر ابراهيمي خبر داد كه بر اساس زندگي حكيم ملاصدرا نوشته شده است. وي افزود: پنج كتاب از دهه اول نويسندگي ابراهيمي آخرين مراحل خود را براي چاپ هاي بعدي در انتشارات روزبهان پشت سر مي گذارند.

رنج زندگي
012202.jpg
ياسر نيشابوري
اميلي برونته در شهر تورنتون ايالت يوركشاير، در شمال انگلستان متولد شد. پدر اين نويسنده كلاسيك، پاتريك برونته بود؛ يك بازنشسته كه شعرهاي زيادي مي گفت و گاهي هم داستان مي نوشت. شعر و داستان هايش هم هميشه از روزنامه ها سر در مي آورد. او از آب و هواي هميشه ابري ايرلند جنوبي به ايالت خوش آب و هواي يوركشاير مهاجرت كرده بود تا تمركز بيشتري داشته باشد. در ۱۸۱۲ پاتريك با دختري به نام ماريا ازدواج كرد و حاصل اين ازدواج سه دختر و يك پسر بود. ماريا در ۱۸۲۰، زماني فوت كرد كه آني ۱۴ ساله، شارلوت ۷ ساله، اميلي ۴ ساله و برانل فقط ۳ سالش بود. اميلي خيلي بيشتر از سنش مي فهميد و به خاطر اين درك بالا او را بچه به حساب نمي آوردند. او به همراه خواهرانش آني و شارلوت هيچ وقت نگذاشتند برادر كوچكشان برانل احساس تنهايي و بي مادري كند.
بچگي آنها در رنج و سختي گذشت. پاتريك به علت علاقه شخصي به شعر و داستان، بچه هايش را نيز با اين مقوله آشنا و آموخته كرده بود و براي نوشتن تشويق مي كرد. اما اميلي از همه آنها سختكوش تر و جدي تر داستان را دنبال كرد. داستان هاي او فضاي سخت و در عين حال زيباي كودكي اش را متجلي مي كند اما مربوط به بزرگسالان است. برجسته ترين داستان هاي اميلي برونته عبارتند از: ارتفاع آبي كه در ۱۸۴۷ يك سال قبل از مرگش به چاپ رسيد، پاكي زن ۱۸۶۰ و سنگ ماه ۱۸۶۸ كه بعد از مرگش توسط شارلوت به چاپ رسيد. اميلي و شارلوت هرچند هر دو داستان نويس قابل قبولي شدند اما به ندرت توانستند در خارج از بريتانيا براي خود مخاطب هايي دست و پا كنند. اميلي برونته در داستان نويسي، جوناتان سويفت را الگوي تمام عيار خود مي داند. سرانجام در ژوئن ۱۸۴۸ اميلي در اوج شور و شوق ادبي درگذشت. سال هاي پاياني زندگي او تماماً به مطالعه و نوشتن گذشت. با اين كه وقتي مرد ۳۵ سال بيشتر نداشت نويسندگان هم عصرش نگاهي مادرانه به او داشتند. در ۱۸۴۹ شارلوت و آني با هم يك مجله ادبي به راه انداختند كه ديري نپاييد به علت مشكلات مادي ورشكست شدند. اميلي قرار بود در سپتامبر ۱۸۴۸ به همراه برانل شروع به نگارش زندگي نامه خانواده برونته كند كه مهلت نيافت و جان سپرد. برانل نيز كه چندان سروسري با نوشتن نداشت از پس اين كار برنيامد.
آثار اميلي كه در رده آثار كلاسيك جاي مي گيرد متأثر از فضاي رنج بار زندگي فقيرانه اش است. شارلوت بعدها يك انتشارات به راه انداخت و تعدادي از نوشته هاي خود و خواهرش اميلي را در آن به چاپ رساند. آني و برانل مثل پدرشان شعر مي گفتند و شعرهايشان در روزنامه هاي وقت به چاپ مي رسيد. در نامه هايي كه از اميلي براي پدرش به جا مانده خطاب به پدرش مي خوانيم: «من از شما خيلي خيلي سپاسگزارم، شما بهترين پدري هستيد كه من مي شناسم. شما من و خواهرها و برادرم را عاشق پيشه بار آوردي و اين بزرگترين رمز زندگي است كه فرد عاشق هميشه لايق است و موفق و از تقدس عشق درخشنده.»

سايه روشن ادبيات
شاعران و نويسندگان شهرستان كرمانشاه
به غرب كشور رفتيم، به كرمانشاه. شهري كه به قول شاعران و نويسندگانش با غزل عجين است. سخن قاسم ارژنگ، علي الفتي و ميترا ياقوتي را ديروز خوانديدو امروزگفته هاي منصور ياقوتي ، رضا حداديان و اسماعيل زرعي را مي خوانيد . سؤال هاي ما چنين بود:
۱- برخي تهران را مركز ادبيات مي دانند، شما چه نظري داريد؟ ۲- چه انجمن ها و محافلي در شهر كرمانشاه فعال هستند و تأثير آن جلسات را بر ادبيات چطور ارزيابي مي كنيد؟ ۳- وضعيت ادبيات در شهرستانها را با وضعيت ادبيات در تهران چگونه مقايسه مي كنيد؟۴- براي اينكه رابطه خود را با ادبيات پايتخت قطع نكنيد، چه مي كنيد؟ ۵- از آثارتان بگوييد.
منصور ياقوتي: كرم ساقه خواري به نام پست مدرنيسم
* اگر از نظر ادبيات ملي يك كشور به اين پرسش بنگريم، غلط بودن پرسش امري قطعي است. در سطح ملي، ادبيات، «مركز» پذير نيست، همچنان كه بسياري از نويسندگان و شاعران ريشه در شهرستان ها دارند و غير تهراني اند و به خاطر نان و آب مقيم تهران شده اند. اما، مقطعي و در چارچوبي تنگ به اين پرسش بنگريم، به خاطر گستره صنعت چاپ و مراكز پخش كتاب، بخش وسيعي از اديبان در تهران ساكن شده اند. اما، در يك دوران تاريخي، واقعيت اين است كه معلوم نيست سرنوشت ادبيات يك كشور در كدام نقطه شكل مي بندد.
*انجمن ها و محافلي كه در شهرستان كرمانشاه وجود دارند مستقل و پويا نيستند و ريشه خلاقيت و نوآوري را در ذهن جوانان مي خشكانند. اين مصيبت در شهر باستاني و هنرپرور كرمانشاه به وضوح خود را نشان مي دهد.
در مقطع كنوني، در قلمرو ادبيات داستاني، چه در شهرستان ها و چه در تهران با چهر ه اي طرفه و خارق العاده مواجه نيستيم. اگر گوشمان بدهكار بوق هاي تبليغاتي نباشد و از منظري جهاني به مقوله ادبيات داستاني نگاه كنيم متوجه خواهيم شد كه با استعداد برجسته اي روبه رو نيستيم. حتي در سطح چوبك هم فرد با استعدادي ديده نمي شود. صادق هدايت همچنان در قلمرو داستان نويسي پيشتاز است. نويسندگان ما هيچ كدام معاصر نيستند و از روزگار خود نمي نويسند و به طرح مبرم ترين مسايل روزگار نمي پردازند و چهره هاي شاخص داستان نويس  ما همگي در فضاي عهد بوق نفس مي كشند و حرف تازه اي براي گفتن و نوشتن ندارند. اين پديده اختصاص به تهران و شهرستان ندارد. بيماري فراگير است. در قلمرو شعر هم مصيبت ملي است و نود درصد چيزهايي كه به نام شعر در تهران و شهرستان ها منتشر مي شود قابل خواندن نيست و خصوصيات شعري ندارند. كرم ساقه خواري به نام «پست مدرنيسم» و يا گرايشات مبتذلي از اين دست در ادبيات شعري و داستاني ما در سطح ايران رخنه كرده و تحت عنوان ساختارگرايي، محتوا زدايي مي كند و بن مايه هاي زندگي را بي سروصدا مي جود.
*به جز مطالعه چه مي توان كرد.
*در حال حاضر، داستان بلندي با عنوان «افسانه سيرنگ» زير چاپ دارم كه ناشر آن منتظر كاغذ از طرف وزارت ارشاد است. همچنين مجموعه داستاني تحت عنوان «قصه هاي زاگرس» قرار است، بعد از كسب مجوز منتشر شود.
رضا حداديان: رابطه ام با پايتخت برقرار است
*اصولاً چنين است ولي اين را نبايد به حساب كم كاري و يا ضعف شهرستاني ها گذاشت چرا كه در تهران به علت در دسترس بودن شرايط ابزاري و... مناسب تر، فعاليت در مسير هنر، ادبيات و ساير رشته ها سهل تر است.
*در حال حاضر در كرمانشاه به جز چند جلسه كه درخصوص شعر و ادبيات فضايي بسيار ارگانيك دارند چشم انداز تازه اي وجود ندارد. در كنار تمام اين دغدغه ها بنده شخصاً در گوشه و كنار اين محافل نظر به اينكه نگاهي جهان شمول تر به دور از قراردادهاي كلاسيك و تصنعي به شعر دارم سعي ام براين است ديگران «به خصوص جوانترها» را ياري مي رسانم.
*به طور كلي حس مي كنم در آينده از لحاظ كيفي به خاطر پيشرفت تكنولوژي و به خصوص حضور گسترده كامپيوتر در منازل شخصي در سطح كشور بافتي يكنواخت در زمينه ادبيات ايجاد خواهد شد و مركز در كنار شهرستان ها به تعادل خواهند رسيد.
*راستش را بخواهيد تقريباً تمام نشريات معتبري را كه در خصوص شعر تخصصي و نيمه تخصصي، چه شعر كلاسيك و چه شعر آوانگارد توزيع مي شود مطالعه مي كنم و رابطه ام با پايتخت برقرار است. ضمناً هرازگاهي شعري نيز به اين نشريات جهت چاپ ارسال مي كنم.
*پس از چاپ اولين كتابم در خصوص شعر تحت عنوان «دستمالي از ستاره» كه در سال ۷۹ به چاپ رسيد تمهيدي ايجاد شد براي طلوع دو كتاب تازه كه امسال قصد چاپشان را دارم و هم اكنون نيز مراحل اوليه را جهت چاپ مي گذرانند، تحت عناوين «مي خواهم اين دنيا پس از ليلا نباشد» و ديگري «ساعت، لحظه لحظه مرا پير مي كند». فكر مي كنم كتاب ساعت... به نوعي اتفاقي در بازار راكد شعر كرمانشاه باشد، البته منظورم از كلمه بازار بار معنوي آن است.
اسماعيل زرعي: هياهوي تب دار و خلوت خلاق
اصولاً به هر مكاني كه داراي امكانات و تسهيلات بيشتري براي ارائه آثار مكتوب يا غيرمكتوب باشد، عنوان مركز اطلاق مي شود؛ اما اين مركزيت به معناي كانون زايش و پرورش بلامنازع استعداد ها نيست زيرا هنرمند به ويژه اهل قلمي كه عمر يا پاره اي از عمر خود را صرف خلاقيت مي كند، بيشتر به آرامش نياز دارد تا درگير شدن با سرعت و سروصدا. به عنوان مثال: در نظر من نويسنده شهرستاني، تصور فراهم شدن مجالي براي نوشتن در شهر عظيم و پرشتابي مثل تهران واقعاً دشوار است.
*خوشبختانه برخلاف نسل من كه اغلب به صورت خودرو رشد كرده چند سالي است كه در بسياري از شهرستان ها، از جمله كرمانشاه مراكز و انجمن هاي ادبي متعددي تشكيل شده است كه اگرچه داستان نويسان با سابقه به علل مختلف گرايشي به آنها نداشته اند اما در جذب جوانان علاقه مند موفق بوده است. بدون شك وجود اين محافل و انجمن ها براي پرورش استعدادها نيست و ياري به پويندگان راه ادب بي تأثير نخواهد بود. البته اگر در گردانندگان آنها تنوع ديدگاه و انديشه وجود داشته باشد نتيجه بهتر و بيشتري خواهد داد زيرا تشكل هايي كه به صورت مستمر فقط توسط اشخاصي معين با طرز تفكري يكسان اداره شوند هرچند در آغاز محتمل است بسيار مفيد باشند اما در نهايت مروج يك نوع سليقه يا بينشي خاص اند.
*مواجه با اين پرسش، سؤال هاي ديگري را در ذهن برمي انگيزاند، از قبيل «الف» ادبيات تهران را چه كساني توليد مي كنند؟ چند درصد از جامعه اهل قلم مركز، تهراني و چند درصد ديگر نويسندگان شهرستاني هستند كه صرفاً به خاطر بهره وري از امكانات چاپ و نشر پايتخت ساكن تهران شده اند؟ «ب» آيا همه آنچه در تهران منتشر مي شود محصول مركز است يا قسمت اعظم آن حاصل عرقريزان اهل قلم شهرستان هاست؟ «د» با در نظر گرفتن وسعت چشم گير منطقه اي و ازدياد بيش از اندازه جمعيت اش به فرض بومي بودن همه ساكنان آن با محدوديت مكاني و انساني منطقه اي ديگر قياس ميان آن دو، معقولانه است يا نه؟
*هرگز به ايجاد ارتباط با ادبيات پايتخت نيانديشيده ام هرچند شعر و داستان هايي در نشريات مركز چاپ كرده ام، حتي دو عنوان از كتاب هايم توسط ناشران تهراني منتشر شده است اما در مجموع رابطه ادبي پايداري نه با تهران و نه با ديگر شهرستان ها نداشته ام ،در واقع خلوت خلاق را به هياهوي تب دار ترجيح داده ام.
*«پرنده ها هم مي گريند» مجموعه داستاني است كه از سال گذشته تاكنون مجوز نشر نيافته است. «افسانه هاي عاميانه» عنوان تازه ترين نوشته كه نه، تازه ترين اثري است كه اقبال چاپ و نشر يافته است. اين كتاب فقط منتظر صدور مجوز ترخيص از چاپخانه است.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
علم
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  علم  |  موسيقي  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |