گفت وگو: مارگريت شاه نظريان
چهارمين ساخته بلند احمد اميني مدتي است كه نمايش عمومي آن در سينماها آغاز شده. «اين زن حرف نمي زند» اگر چه همچون ساير فيلم ها عاري از ايراد و مساله نيست، اما نمي توان انكار كرد كه چه به لحاظ فيلمنامه و خصوصاً ساختار درخشان آن يكي از چند فيلم شاخص اين سال ها است. به بهانه اين فيلم با احمد اميني به گفت وگو نشسته ايم.
* «اين زن حرف نمي زند» ادامه اي است بر فيلم «چتري براي دو نفر»، يا تأكيدي بر سينماي پرتعليق و حادثه اي يا اساساً از صفحه حوادث روزنامه درآمده و زاييده ناهنجاري هاي جامعه است؟
- نه در فكر تأكيدي خاص بودم و نه اين كه اين ژانر را ادامه بدهم و يا فيلم ديگر در ادامه «چتري براي دو نفر» بسازم. اما به هر حال چيزهاي مشتركي در اين فيلم ها هست كه به آن علاقه دارم، مثل مسئله ايجاد تعليق و هيجان و غيره. يا مسئله خانواده و درگيري اعضاي آن با يكديگر. و احتمالاً حضور وكيل كه در اين فيلم و فيلم قبلي شخصيت محوري است كه اين نيز خيلي اتفاقي بوده است.
* «اين زن حرف نمي زند» هم فيلمنامه و هم ساختاري پيچيده دارد، سوالم اين است به عنوان نويسنده و كارگردان كدام يك از اين دو براي شما ارجحيت داشتند؟
- فيلمنامه اي به نام «نفرين شده» براي ساخت به من پيشنهاد شد كه از آن در فيلمنامه فعلي «اين زن...»، حدود ده تا بيست درصدش باقي مانده و بقيه در بازنويسي من و آقاي راستين تغييراتي پيدا كرده. به هر حال وقتي كه فيلمنامه شروع به شكل گيري كرد ما تصميم نداشتيم كه حتماً به يك ساختار پيچيده برسيم، چون در آن موقع و محدوده اصلاً به ساختار تصويري اثر فكر نمي كرديم و فقط مي خواستيم يك فيلمنامه قابل قبول و استاندارد داشته باشيم. ولي به هر حال وقتي در يك اثر مولفه هايي مثل قتل و پليس و معما به ميان كشيده مي شود، ناخودآگاه پيچيدگي نيز به قصه تزريق مي شود. اما اگر فيلم از آن شكل مرسوم يك مقدار پيچيده تر است، به نظرم به خاطر اين است كه آدم اصلي ماجرا حرف نمي زند و آدم هايي هم كه به يك نحوي به قتل و مقتول مربوط مي شوند به نظر خيلي صادق نيستند و همه واقعيت را نمي گويند. و خب وقتي كه اين دو مولفه را پهلوي هم بگذاريد خواه ناخواه از توي آن پيچيدگي درمي آيد.
* به هر حال با هر هدفي كه فيلمنامه را نوشته ايد و اين پيچيدگي ها به عمد بوده يا ناخودآگاه، «اين زن حرف نمي زند» چه در سينماي جنايي و پرتعليق و معمايي يكي از چند فيلم شاخص است و به نظرم مي آيد شايد واكنشي است عليه سينماي غالب بر فيلم هاي ايراني كه اغلب داستان هايي ساده و يك خطي دارند؟
- حالا شايد به اين شدت كه شما مي گوييد نباشد. اما واقعيت است كه در سينماي ما اغلب با داستان هايي بسيار ساده كه حتي گاه در يكي دو جمله نيز مي توان داستان كامل فيلم را تعريف كرد سروكار داريم. بسياري از فيلم هاي موسوم به جشنواره اي ما اصلاً ويژگي اصلي شان همين سادگي داستان و يك خطي بودن آن است. و در پاره اي از موارد: داستاني كه براساس آن نود دقيقه فيلم درست كرده اند كشش فيلم پنجاه دقيقه اي را هم ندارند. در سينماي موسوم به سينماي عام يا احياناً تجارتي و چيزي كه در اين سال ها مرسوم شده سينماي بدنه اي هم به ندرت مي توانيد با داستان هاي پيچيده برخورد كنيد. استدلال كساني هم كه به اين نوع سينما روي مي آورند و فيلم هايي از اين دست مي سازند اين است كه بيننده ايراني داستان پيچيده دوست ندارد. به همين دليل سال هاست كه تهيه كننده ها كارگردان را تحت فشار مي گذارند. و يا حتي بعضي مواقع نيز اين نوع ديدگاه را خود كارگردان ما هم رواج مي دهند و بر آن نيز اصرار مي كنند كه بيننده ايراني به دليل اين كه فلاش بك به ذهنش فشار مي آورد تا به روند قصه آگاه شود، دوست ندارد.
* آقاي اميني شما هميشه در صحبت هايتان اشاره مي كنيد كه سينما بايد مخاطب داشته باشد. ولي حالا با اين وضعيت كه به آن اشاره كرديد و به هر حال فيلم شما كه پر از تعليق و فلاش بك، شكستن زمان و تغيير لحن راوي هاي مختلف ماجرا را همراه دارد، اثري است پيچيده. فكر مي كنيد برخورد مخاطبان چگونه خواهد بود، آيا فكر نمي كنيد ساختن فيلمي از اين دست ريسك باشد؟
- همان طور كه گفتم داستان ما به هر حال ماهيتاً پيچيده بود و بدمان هم نمي آمد كه آن را از شكل متعارف كمي پيچيده تر و البته سنگين تر تعريف كنيم. حالا شايد هم ريسك بود ولي مي خواستيم ببينيم كه آيا تماشاگر ما ظرفيت و كشش ديدن يك داستان پيچيده را دارد يا خير. و قضيه اي هم كه هست بعضي ها اهميت دادن به مخاطب را با دست كم گرفتن مخاطب اشتباه مي گيرند. يعني اين طرز تفكر كه طرف مخاطب ما فلاش بك نمي فهمد به نظرم چيزي نيست جز توهين مستقيم به درك و شعور بيننده. واقعاً ما كي به بيننده ايراني فيلم فلاش بكي خوب ارائه داديم و او آن را پس زده. نمونه اش فيلم «شام آخر» است، فيلمي كه اساس فيلمنامه آن بر فلاش بك استوار بود و ديديم كه مخاطبان هم استقبال كردند. بنابراين همان طور كه گفتم اهميت دادن به مخاطب را با توهين به مخاطب از طريق اين كه او نمي فهمد و سطح درك او پايين است اشتباه نكنيم. بله من به مخاطب اهميت مي دهم ولي دوست دارم با هر فيلمم حداقل يك گام جلوتر بروم و مخاطب را هم يك قدم با خودم ببرم، چون تجربه نشان داده كه هم پاي مخاطب حركت كردن خيلي زود باعث مي شود تا آدم حتي از مخاطب عقب هم بماند. چون من در فاصله يكي دو سال مي توانم فيلم بسازم، ولي مخاطب به دليل وسايل ارتباطاتي وسيعي كه در اختيارش است، به نظرم هر روز يك قدم جلوتر مي رود. پس اگر من مبناي فيلمسازي ام را در يك مقطعي منطبق كنم كه قدم به قدم با مخاطب پيش بيايم، خيلي زود از آنها عقب خواهم ماند، مثل بسياري از فيلم هايي كه درباره مسايل روز جامعه ساخته مي شود ولي آشكارا نشان مي دهد كه از حرف روز جامعه و چيزي كه خواست مخاطب است عقب مانده اند.
* آقاي اميني به نظر مي آيد فيلم شما اين بار جدا از مسئله تعليق و معما و... به نوعي در رديف فيلم هاي اجتماعي است كه يكي از معضل هايي كه جامعه با آن روبه روست را تصوير كرده و اين با سينمايي كه شما آن را دوست داريد در تناقض است؟
- به هر حال اين يك چيز طبيعي است. در هر جامعه و هر نقطه دنيا يك سري از آثار هنري كه ارائه مي شوند كه صرفاً هم فقط سينما نيست و مي تواند شعر يا ادبيات هم باشد و يا... اين ها به طور مستقيم از مسايل روز جامعه تغذيه مي كنند، اين يك مسئله طبيعي است. در شرايط جامعه فعلي شما كه انتظار نداريد كارگرداني فيلمي تخيلي علمي بسازد. بنابراين در شرايط فعلي فكر كردم كه به بخشي از مسايلي كه جامعه با آن درگير است بپردازم.
* فيلم «چتري براي دو نفر» عملاً واكنشي بود عليه فيلم هاي ضدمردي كه در آن زمان ساخته مي شد. حالا با چند سال اختلاف فيلم «اين زن...» را ساخته ايد. در اين فيلم به نظر مي رسد با تأكيد زيادي كه بر وضعيت زنان و شكنندگي آنها داشتيد، از موضع قبلي تان عقب نشيني كرده ايد و خصوصاً آن صحنه آخر كه الهه احمدي با لباس سفيد رو به دوربين و مخاطب مي ايستد و...
|
|
- من سعي كردم در واقع متعادل تر و منصفانه تر نگاه كنم، بخاطر همين زياد در قيد اين زنانه و مردانه نگاه كردن نبودم، يا اين كه بخواهم موضعي داشته باشم يا از آن عقب نشيني كنم. در فيلم هم مرد بد داريم و هم زن بد. مثلاً اول فيلم موبايل ثريا اردلان را يك دختر موتورسوار مي دزد يا خود الهه احمدي باز در گذشته او نقطه هاي كوري هست كه نمي توان كاملاً او را تطهير كرد او هم به هر حال زني اغواگر بوده كه حالا در دور جديد زندگي اش به نوعي ديگر نگاه و رفتار مي كند... به هر حال ما سعي كرديم تا آن جايي كه قصدمان اجازه مي دهد، شخصت هاي خاكستري بيشتر داشته باشيم تا صرفاً سياه و سفيد. در واقع هدف فيلم تصوير كردن ناهنجاري ها بود كه به هر حال هيچ ربطي به زن يا مرد بودن آدم ها ندارد.
* وجه پررنگ اين فيلم جوانان هستند و اين همه تأكيد بر آن ها و رفتار و علايق و منشي كه دارند. مثلاً همان تأكيد بر گروه موسيقي كه تصوير آن بر تي شرت سروش ديده مي شود ناشي از چيست؟ يعني در جامعه مشكل ديگري وجود ندارد؟
- فيلم در واقع تلاشي است تا نشان داده شود جوانان طعمه و قرباني ناهنجاري ها هستند. جواناني كه من در جاهاي مختلف فيلم بر پاك بودن ذاتي آنها بارها تأكيد كرده ام. در چند جا وقتي كلمه اعتياد را از جوانان مي شنويم كنار آن كلمه تفريحي را هم مي شنويم. يعني الان مسئله اعتياد به گونه اي است كه جوانان به همان راحتي حشيش مي كشند كه انگار سيگار معمولي است. جاهايي مي بينيد كه يكي از اين جوان هاي فيلم با بچه هاي كوچك تر توپ روپايي مي زند يا گل يا پوچ بازي مي كنند، اين ها در واقع اشاره اي است به بي هدف و بي برنامه بودن و تفريح نداشتن آنها.
* و آن تأكيد بر گروه موسيقي چي؟
- من از اين تأكيد هيچ منظور خاصي نداشتم. اين در واقع فقط يك نشانه است، مثلاً در جايي كه الهه احمدي پوستر اين گروه را در خانه اردلان مي بيند. اين تلنگري است تا يك لحظه به ياد ماجرايي باشد كه بر سر او آمده. و دوم اين كه اشاره مي كنم اگر اردلان مواظب پسرش نباشد ممكن است نتيجه سرنوشتش عين سروش شود. و نكته مهم تر اين است كه در اين سال ها به نوعي مرز بين ظاهر و رفتار و منش جواناني كه مثلاً در خاني آباد يا جنوب شهر زندگي مي كنند با جواني كه در ميدان ونك زندگي مي كند، يا رفتار و كردار بين دانشجو و كارگر مخدوش شده. يك زماني بود كه شما از سر و وضع و نوع حرف زدن و لباس پوشيدن و يا تفريحات هركس مي توانستيد تا اندازه زيادي تشخيص بدهيد كه طرف شما دانشجو است يا اهل شميران است يا مثلاً در جنوب شهر زندگي مي كند، ولي الان همه شكل هم هستند. شما الان نمي توانيد تشخيص بدهيد جواني كه با سروشكلي خاص در ميدان ونك قدم مي زند اهل آنجا است يا مثلاً از ته شهر به آنجا آمده.
اگر در واقع ما عكس يك گروه موسيقي را هم بر بلوز سروش مي بينيم هم در اتاق پسر اردلان، دارم يك جور اشاره مي كنم به در هم ريختگي و آشفتگي كه در جامعه وجود دارد. حالا اين آشفتگي شايد اخلاقي باشد، شايد رفتاري و... به هر حال جامعه دچار يك نوع آشفتگي و ناهنجاري است و ما سعي كرديم در اين فيلم بدون آنكه انگشت اتهام به سوي كسي دراز كنيم به اين آشفتگي اشاره كنيم.
* به نظر مي آيد كه فيلم مي توانست پيچيده تر از اين باشد. اما در جاهايي به نظر مي رسد سكانس هايي وجود دارد كه به نوعي حاوي اين نگراني است كه شايد تماشاگر قصد را درست درك نكرده، مثلاً جايي كه اردلان در مواجهه با الهه از اول هر چيز را كه اتفاق افتاده با لحني تند و سريع تعريف و مرور مي كند؟
- اين صحنه اي كه اشاره مي كنيد به اين خاطر است كه اردلان مي خواهد به هر نحو ممكن الهه را وادار به حرف زدن كند. و در واقع دارد به او مي گويد من از تمام زندگي تو آگاهي دارم و خيلي تيتروار به اين مسايل اشاره مي كند. در حالي كه همين مسايل در فلاش بك ها پر از جزئيات و نكته هاي ريز است. و در آخر هم مي گويد، پس دليلي ندارد كه تو سكوت كني. و مي بينيم كه الهه احمدي واكنش نشان مي دهد و مي گويد، تو هيچ چيز نمي داني. پس اين در واقع به خاطر فهم تماشاچي نبوده، بلكه به خاطر شكل گيري رابطه اين دو نفر با هم و جلو رفتن داستان بوده.
* در همين سكانس تعداد زيادي نما وجود دارد كه چهره اين دو نفر به هم سريعاً كات مي شود، درباره اين صحنه صحبت كنيد؟
- در واقع من اصرار داشتم كه ميان اين دو نفر يك همانندي به وجود بياورم. هر دو به نظر من به نوعي به هم شباهت داشتند. يكي زخم عيني جسماني خورده و ديگر زخمي پنهاني و روحي. و عمد داشتم كه اين دو را به هم نزديك كنم. حالا شما مي گوييد فيلم مي توانست چيزي پيچيده تر از فيلم فعلي باشد با همين وضعيت حاضر هم- البته من از واكنش تماشاگران عادي بي خبرم- اما برخي از دوستان اهل سينما و دست به قلم نيز مقابل همين مقدار پيچيدگي واكنش نشان داده اند. و اين نوع واكنش و برخورد براي من خيلي عجيب بود. آدمي كه اهل نقد فيلم است از پيچيده بودن و سخت بودن داستان بگويد خب اولين چيزي كه مي توان گفت اگر فيلم را نفهميدي آن را دوباره ببين. به هر حال فكر مي كنم اين فيلم از آن حد ساختار و انسجام برخوردار است كه بتوان آن را دو بار ديد. اين اتفاقي است كه در برابر خيلي از فيلم ها براي همه ما روي مي دهد. وقتي مثلاً فيلمي به شكل معماگونه جلو مي رود طبيعي است كه بسياري از ديالوگ ها و كنش و واكنش ها، اشاره ها و نكته ها در بخش هايي از فيلم عمداً طوري در فيلم تصوير مي شوند كه زياد جلب توجه نكنند و بعداً پس از چند صحنه تازه متوجه مي شويم كه آن ديالوگ يا اشاره و يا واكنش چقدر مهم و تأثير گذار بوده. پس وقتي با چنين فيلمي مواجه مي شويم و به پايان فيلم رسيديم اگر خيلي علاقه مند به سينما باشيم يا بخواهيم ارتباط بيشتري با فيلم برقرار كنيم يا كنجكاوي داشته باشيم بايد خودمان را ملزم كنيم تا يك بار ديگر فيلم را ببينيم. ولي حالا به آن جزئيات و نكات دقت كنيم. ببينيم آيا اين ها درست عمل مي كنند، يا اصلاً صحنه ايراد دارد و رسا نيست. به هر حال چه تماشاگر و چه منتقد و اهل قلم قرار نيست كه هميشه با قالب هاي از پيش شكل گرفته به تماشاي يك فيلم بنشيند و اساساً هر فيلم دنيا و منطق خودش را دارد.