شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۹۸- Oct. 18, 2003
شوخي با اساطير
يارعلي پورمقدم
012990.jpg

سامان شايان
اغلب وقتي مي خواهي با شاعر يا نويسنده اي گفت وگو كني، بايد قبلش اتو كشيده رفتار كني و با كلمه هاي قلمبه سلمبه سروكله بزني تا بتواني، ضبط را روي ميز بگذاري و شروع كني: قربان، از آخرين كارتان شروع مي كنيم يا از اولين كتابتان يا نمي دانم از اولين ماجراجويي تان.
اما با يارعلي پورمقدم نويسنده مجموعه داستان «حوالي كافه شوكا» اصلاً به اين شكل گفت وگو نكرديم. مي پرسيد چرا؟ چون پورمقدم شوخ طبع است. خودماني و به دور از هرگونه عصا قورت دادگي. علاوه بر همه اينها، خالق «حوالي كافه شوكا» نمايشنامه نويس هم هست و هر وقت درباره نمايشنامه هايش مي پرسيم صادقانه و بي تكلف مي نشيند و صحبت مي كند. پس شروع كرديم:

* با توجه به اين كه نزديك به سي سال پيش، شما نويسندگي را با شاهنامه و نمايشنامه «آه اسفنديار مغموم» آغاز و لابه لاي آثار ديگرتان به نوشتن «اي داغم سي روئين تن» و «هفت خاج رستم» و «يادداشتهاي يك اسب» پرداخته ايد؛ موافقيد گفت و گوي مان را از اين شاهكار آغاز كنيم؟
- نمي دانم شاهنامه كي مي خواهد دست از سر من بردارد!
* ولي بخشي از جادو و تعليقي كه حول آثار شما ايجاد شده ناشي از تعلقي است كه به شاهنامه داريد. اين همه شور و شيدايي از كجا مي آيد؟
- پيش از اين در گفت وگوي مكتوب و مفصلي كه با يونس تراكمه و كورش اسدي داشته ام گفته ام كه گمانم ناشي از ارادتي باشد كه پدرم - آن هم با دوكلاس سواد اكابر - به فردوسي داشت. او با صداي خش دار و دورگه چنان شاهنامه مي خواند كه تنها بازيگران ارمنستاني آقاي لوريس چكناواريان قادرند با مرحوم برابري كنند. وقتي داستان رستم و سهراب را در تالار رودكي، غلط غلوط مي خوانند.
* از يادداشتهاي يك اسب بگوييد؟
- پاييز ۷۹ و در يك صبح پنجشنبه و باراني من و بهرام دبيري منتظر قهوه ترك با شكوه «آقا كيا »بوديم، كه دل سير درباره شكوه شاهنامه چانه گرم كرديم تا به اين صرافت بيفتيم كه براي نوجوانان دست به يك اقدام آموزشي، خداپسندانه بزنيم و منظومه رستم و سهراب را بي كم و كاست ابتدا من دوبله و به نثر كنم تا بعد بهرام بتواند آن اسبهاي معروفش را تصوير سازي كند. پاييز سال بعد كه متأسفانه اصلاً باران نم نم نمي باريد من به آتليه او رفتم و يادداشتهاي اسبي را برايش خواندم كه با روايت فردوسي از داستان رستم وسهراب جابه جا توفير داشت. خب در واقع ديگر متن جنبه آموزشي اش را از دست داده بود و حالا تنها مي توانست به جنبه هاي خداپسندانه اش متكي شود و بهرام كه نقاش فرهيخته اي است پذيرفت تا او هم چون من پايش را كنار بكشد تا رخش به تنهايي ضامن بهشت و دوزخ خود شود.
* ولي اين ضرورت از كجا آفتابي شد كه راوي ،اسب زبان بسته اي به نام رخش شود؟
- فراموش نكنيد كه وقتي دو سپاه ايران و توران در برابر هم به آرايش رزم مي ايستند، اين رستم است كه از سهراب خردسالش مي خواهد تا جنگ را دور از انظار برگزار كنند و چون سهراب مي پذيرد پس ديگر ما با نبردي مواجه هستيم كه تنها چهار موجود زنده در آن شركت دارند و مي توانند بعدها از جيك و پيك آن ما را خبردار كنند: دو سوار و دو مركب. اگر سهراب به قتل مي رسد تا با مرگ خود توان شهادت دادن را از خود سلب كند، در عوض رستم قاتلي است كه در كانون وكلا به ريشش خواهند خنديد. چون شهادت قاتل فاقد ارزش حقوقي است. مي ماند به قول شما دو اسب زبان بسته كه - احتمالاً به امر خداوند - يكي شان قلم را برداشته است و به شرح كتاب آن را در كافه جا مي گذارد تا من بتوانم بي دغدغه قانون مولفان و مصنفان مالك آن شوم.
* در روايت رخش برخلاف روايت شاهنامه، سهراب به ايران نمي آيد تا پدرش را شاه جهان كند، بلكه مي آيد تا مادرش تهمينه را سلطان جهان كند. برخلاف شاهنامه پدر مي داند دارد فرزندش را مي كشد و باز هم برخلاف شاهنامه بعد از اين فرزندكشي رخش براي هميشه رستم را ترك مي كند و در سمنگان مي ميرد. با اين همه تخلف باز هم مي گوييد كه اين شما نيستيد كه بر روايت فردوسي انقولت مي گذاريد؟
- به عنوان يك ناظر بي طرف عارضم كه يكي اين وسط دارد دروغ مي گويد: رخش به عنوان نزديك ترين شاهد به واقعه يا زبانم لال فردوسي كه قرنها بعد با نگارش فاجعه، باز آن را بر سر زبانها انداخت.
* داريد سر به سر كي مي گذاريد؟
012988.jpg
عكس ازمحمدرضاشاهرخي نژاد

- من فقط مي خواهم كمي با اساطير شوخي كنم.
* اين شوخي را يك بار ديگر هم كرده ايد: در داستان هفت خاج رستم ما با يك مسجد سليماني خيالپرداز به نام مهرعلي روبه رو مي شويم كه ناطور شيفت شب چاه شماره يك ويليام دارسي است و طي يك دست بازي و براي يك مخاطب كر قوس و قزحي فاخر از كلام برپا مي كند كه تلفيقي از زبانهاي بختياري، انگليسي و فارسي امروز و كهن است. از اين كه ادبيات فارسي را صاحب يك دون كيشوت كرده ايد خستگي نبايد به تن تان مانده باشد.
- اعتراف مي كنم كه هر بار داستاني را تمام مي كنم نفسي به راحتي مي كشم.
* به عنوان يك كهنه نمايشنامه نويس، ارزيابي شما از تئاتر ملي چيست؟
- جماعت گمانم بايد دست كم اين را از كفش ملي بياموزند كه از بدو تأسيس تا كنون گيوه ملكي توليد نكرده است.
* حدود پانزده سال پيش مجموعه «گنه گنه هاي زرد» شما كه شامل سه نمايشنامه و سه مونولوگ است به چاپ رسيده است و در آن كتاب نمايشنامه اي به نام مخمل وجود دارد كه يكي از بهترين آثاري است كه تا كنون در راسته ادبيات نمايشي ايران نوشته شده است. در حالي كه در تمام اين سالها صحنه هاي نمايش در اشغال آثار متوسطه است. چرا مخمل اجرا نمي شود؟
- حالا كه داري آنتريكم مي كني پس بده در روزنامه بنويسند كه ايران بهشت بسازبفروشها و متوسط الحالها است و تصادفي نيست اگر در حوزه نمايش هم با كساني برخورد مي كني كه با عرصه و اعياني صحنه هاي نمايش جوري رفتار مي كنند كه انگار شش دونگ منگوله دارشان را از پدر به ارث برده اند. موجودات دوزيستي هنوز از اجراي تئاتر شهر فارغ نشده، ظفرمندانه كارنامه را زير بغل مي گيرند تا اين بار در هيئت لري معترض ظاهر شوند كه طي سي سال ماضي تنها يك بار امكان دسترسي به تالار قشقايي را پيدا كرده است.
* آيا از اين كه اجرتان را نگرفته ايد زجر نمي كشيد؟
- با اين كه فعلاً من و تئاتر به اين درك متقابل رسيده ايم كه همديگر را ناديده بگيريم ولي اگر من حقي داشته باشم، تا سي سال بعد از مرگم هنوز هم وقت آن را خواهم داشت كه حقوق از دست رفته را استيفا كنم.
* با اين پاسخ به نظر بي خيال و بي نياز مي آييد؟
- در كودكي از نيش خاري عر مي زنيم. در نوجواني از تزريق يك پني سيلين چين به چهره مي آوريم ولي در پيرانه سري نه تنها از زخم خنجري كه فيمابين كتف هايمان مي نشيند ناله نمي كنيم بلكه ديگر دل و دماغش را هم نداريم تا برگرديم و ببينيم كه ضارب الدنگ كيست.
* ولي كمي خودخواهي بدنيست.
- راستش تا پيش از اين تنها ريپي من اين بود كه فقط من و آقاي نجف دريابندري هستيم كه در چارت ادب و فرهنگ ايران به جايگاهي رسيده ايم كه عمليات حاسدان و معاندان كه هيچ حتي توپ هم ديگر نمي تواند تكانمان بدهد.
* اگر منظورتان از چارت همان نموداري باشد كه سلسله مراتب مشاغل را در يك دستگاه اداري ترسيم مي كند، شما و آقاي دريابندري در كجاي اين چارت نشسته ايد و صاحب چه موقعيت مستحكمي هستيد؟
- اين ديگر غير قابل انكار است كه ايشان سر آشپز و من تنها قهوه چي راسته ادبيات هستم.
* فكر مي كنيد نابساماني هاي نمايش مبتلابه ادبيات نيست؟
- طاعون كه بيايد همه مي گيرند. لولاي ادبيات هم بر پاشنه آشيل هايي مي چرخد كه از قاعده متوسط الحالها پيروي مي كند. كافيست نشريات قابل اعتنايي را كه در حوزه داستان فعاليت دارند، تورقي بكنيد. اولين بويي كه زير دماغ خواهد زد اين است كه اختيار صفحاتي كه به داستان كوتاه مي پردازد در دست نويسندگان متوسطي است كه هركدام كلاس داستاني هم برپا كرده اند تا در قبال دريافت شهريه به نشر آثاري بپردازند كه بيشتر به رپرتاژ آگهي مي مانند تا داستان و اين كار بسيار شرم آور است.
* آيا اين سخنان يك عزلت گزيده نيست؟
- عزلت گزيده شميم بهار است كه غيبتش براي تئاتر ايران يك ضايعه غيرقابل جبران است، نه من كه دارم يكي به دو مي كنم.
* در سرتاسر گفت وگو بي تاب بوديد. چيزي شما را دلتنگ كرده است؟
- به روايت آصف سلطان زاده كه از دانمارك آمده است، دوچرخه اكبر سردوزامي را توي بازار قزل قلعه كپنهاگ دزديده اند.
* ناراحتي شما بابت همين است؟
- رفاقت كه فقط چلوكباب خوردن نيست، گاهي هم بايد غم كشيد.

نگاه
شمس آل احمد: انتظارات بزرگي كه برآورده نمي شود
ديگر زمان طرح حديث نفس و مسايل پراكنده گذشته است، مردم از نويسنده انتظارات بزرگي دارند كه برآورده نمي شود. شمس آل احمد، نويسنده پيشكسوت و معاصر در گفت وگو با خبرنگار ادبي «مهر» با بيان اين مطلب گفت: توقف بعضي از نويسنده ها در موضوعات محدود و ناچيز، شأن و عظمت ادبيات را زير سؤال برده است و نبايد هر موضوع بي مقداري به نظم و نثر درآيد، چرا كه مهم ترين عامل جدايي مردم از ادبيات عصر خودشان، هجوم همين آثار بيهوده است.
برادر «جلال آل احمد» افزود: البته يك اتفاق مبارك و بزرگ در ادبيات داستاني ما در حال رخ دادن است، اين نوع از ادبيات كم كم دارد از صورت مكالمه اي به محاوره اي نزديك مي شود، يعني از كاغذ فاصله مي گيرد و به زبان و لحن مي رسد كه به نظر من، خيلي دلنشين تر مي شود، زيرا مخاطب اين نوع آثار احساس نمي كند كسي برايش بر روي كاغذ تعيين تكليف كرده است، او حس مي كند كه نويسنده به طور رودررو با او در حال گفتمان است.
شمس آل احمد با بيان اين كه سرگرمي ها و رسانه هاي ديداري و شنيداري براي مردم فرصت كافي باقي نگذاشته تا كتاب بخوانند و نبايد از قبول اين واقعيت طفره رفت، گفت: در بين آثار مكتوب ادبي، كتاب هاي شعر از رونق افتاده اند كه در اين زمينه، من حق را به مردم و مخاطبان مي دهم.
وي تصريح كرد: در زمان ما، نوشتن و قلم زدن از قداست و طهارت خاصي برخوردار بود و هركس كه دست به قلم مي برد، واقعاً اهل تحليل و مطالعه و دانايي بود.
آل احمد در ادامه صحبت هاي خود خاطرنشان كرد: هركس كه در هر زماني خوب بنويسد و حاشيه نگر نباشد، حتماً مطالبي از او در حافظه تاريخي مردم خواهد ماند و اين يكي از خصوصيات هميشگي ادبيات و فرهنگ در جهان است. وي گفت: متأسفانه اغلب كساني كه به عنوان منتقد در صحنه ادبيات ظاهر مي شوند و خود را رودرروي جوانان و اهل قلم  قرار مي دهند، از بضاعت و دانش ادبي لازم بهره مند نيستند، به همين دليل، راهكارهاي پيشنهادي آنان هم چندان نمي تواند توفيق آميز باشد.
وي كه كتاب «دفتر ايام» را در دست انتشار دارد، گفت: ناشر اصرار زيادي دارد كه نام اين كتاب تغيير يابد و عنوان آن، به «خاطرات سياسي» تبديل شود.
استاد آل احمد در توضيحات بيشتر درباره كتاب جديد خود يادآور شد: به خاطر نگارش همين كتاب،  سفري بلند مدت به جلفا رفتم و با رئيس راه آهن اين شهر ملاقات و گفت وگو كردم.
وي افزود: نگارش و تدوين اين اثر، چهار سال تمام وقت مرا صرف كرد و من هشتصد صفحه A4 نسخه منحصر به فرد را در اختيار ناشر گذاشته ام و مطمئن هستم كه در صورت انتشار، مورد استقبال نسل جوان واقع مي شود،  زيرا زبان آن به زبان و نگاه نسل امروز نزديك است، اما متأسفانه هنوز از انتشار آن خبري نيست.

سايه روشن ادبيات
012992.jpg
باران شعر دانشجويان
نخستين كتاب شعر دانشجويان ايراني «باران» شد و باريد. درست در صبح يك روز بهاري سال ۱۳۸۰ كه باران شب را شسته بود و شهر از پشت شيشه ها پيداتر از هميشه بود. جهاد دانشگاهي مشهد با فراخواني از دانشجويان شعر طلب كرد و حالا در پاييز «باران» نام شاعرانه ايست كه براي نخستين مجموعه شعر دانشجويان كشور انتخاب شده است. اين مجموعه كه در پي فراخوان از كليه دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي كشور فراهم آمده سعي كرده است با نگاهي آزاد تكاپوي شاعران دانشجو در شعر معاصر ايران را انعكاس دهد. گرچه تهيه كنندگان اين مجموعه نيك مي دانند كه ميانه آنچه هستند و بايد كه باشند شكاف عميقي وجود دارد اما قابل درك است كه مي توان گوشه هاي روشني را براي شعر آينده ايران متصور شد.
انتخاب اشعار اين مجموعه كه منتخبي از آثار بيش از ۶۰ شاعر دانشجوي سراسر ايران است را شاعران توانايي از قبيل منوچهر آتشي، محمدعلي سپانلو در گزينش اشعار سپيد و نيمايي، محمدعلي بهمني، عليرضا قزوه، و عبدالجبار كاكايي در غزلها و اشعار كلاسيك برعهده داشته اند. به طور كلي مجموعه باران حاصل تلاش تني چند از دانشجويان بوده كه با تعهد و احساسي مسئولانه در برابر تمام شاعراني كه براي آنها شعر فرستاده اند به بار نشسته است. اين مجموعه كه از دو قسمت شعر نو و كلاسيك تشكيل مي شود از طرف انتشارات جهاد دانشگاهي مشهد روانه بازار شده است. قلابش را/ نه براي صيد ماهي/ براي گرفتن دريا/ به آب مي انداخت/ اينگونه بود كه هر روز/ با دستي خالي/ به خانه برمي گشت...
شعرخواني در شاليزاران دره زيراب(سوادكوه)
براي علاقه مندان و دوستداران فرهنگ عامه جالب است كه مطابق سالهاي گذشته سومين جشن خرمن سوادكوه (مهرگان) در شاليزاران دره زيراب برگزار مي شود. اين مراسم كه به صورت كاملاً مردمي اجرا مي شود، همه ساله مورد استقبال جمعيتي بالغ بر چهل هزار نفر از علاقمندان به فرهنگ بومي قرار مي گيرد و در آن شعرخواني چند شاعر بومي و ميهمان محور است.
اين جشن كه براساس يكي از سنن قديمي مردم مازندران برگزار مي شود در واقع شكر گزاري نمادين مردم مازندران در درگاه ايزد منان از محصولي است كه سال گذشته آن را درو كرده اند.
در اين مراسم اجراي موسيقي مازندراني، گيلاني و آذربايجاني نيز جزء برنامه است.
سومين دوره جشن خرمن سوادكوه (مهرگان) روز جمعه بيست و پنجم مهرماه از ساعت ۳۰/۱ بعد از ظهر در شاليزاران دره زيراب برگزار مي شود. ضمناً در صورت بارندگي و نامساعد بودن هوا اين جشن در تاريخ دوم آبان ماه در همان مكان برگزار خواهد شد.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |