شنبه ۳ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۰۵- Oct. 25, 2003
ادبيات
Front Page

خير و شر در آثار گراهام گرين
تعليق و شليك
زير ذره بين
تضاد ديگر در گرين اين است كه فرهنگ را دست كم مي گرفت، ولي كار فرهنگي
خود را- كه البته روشنفكرانه نمي دانست و همه آثارش را داستانهاي ساده سرگرم كننده به شمار مي آورد- بسيار جدي مي گرفت و حتي در مصاحبه اي اقرار كرده است كه كلمات داستانهاي كوتاه يا بلندش را به دقت مي شمرده است.
000016.jpg
فربد فرزام
«گراهام گرين» يكي از نويسندگان صاحب سبك جهان امروز در سال ۱۹۰۴ در بركمپستد انگلستان به دنيا آمد. در آكسفورد تحصيل كرد و در ۲۲ سالگي عضويت كليساي كاتوليك رم را برگزيد، در حالي كه مذهب عمومي انگلستان شاخه اي از پروتستان است. تعلق گرين به مذهب كاتوليك كه ريشه گرا و سنت آيين است، چنان مي شود كه رنگ عقيدتي ويژه اي را در والاترين آثار او مشاهده مي كنيم. «گراهام گرين» تا زمان جنگ دوم جهاني در مطبوعات كار مي كرد و چون جنگ در گرفت، كارمند بخش اطلاعات ارتش انگلستان شد و مأموريت هايي در آفريقاي مركزي و غربي انجام داد و پس از جنگ يكسره به كار نويسندگي پرداخت. پرآوازه ترين آثار او عبارتند از: قطار استانبول، مسافرت بدون نقشه، ضيافت، وزارت ترس، عاليجناب كيشوت، آمريكايي آرام، سايه گريزان، مقلدها، مرددهم، جاده هاي بي قانون، اسلحه اي براي فروش و دهها عنوان ديگر رمان، نمايشنامه  و قصه كودكان. در دهه شصت هنگامي كه بسياري از منتقدان و مورخان ادبي مي پنداشتند «گراهام گرين» ديگر پير و از كار افتاده شده است، او پس از چند سال سكوت رمان مقلدها را منتشر كرد كه اذهان متعهد را در سراسر جهان به لرزه درآورد و در پي آن،- شانزده سال فاصله- بخشي از حجيم ترين آثارش را نوشت. آخرين اثر گراهام گرين «عاليجناب كيشوت» بود كه در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. گراهام گرين در آوريل ۱۹۹۱ در سن هشتاد و هفت سالگي چشم از جهان فرو بست.
تضاد و تناقض
گرين در خصوص نوشتن رمان «اسلحه اي براي فروش» مي گويد: «با نوشتن اين كتاب در اصل يك تمايز را ايجاد كردم تا از «ملودرام» فرار كنم. (در پي آن، نتيجه گرفتم كه ملودرام آن قدرها هم مضر نيست.) كار ايجاد اين تمايز را با اسلحه اي براي فروش شروع كردم. حتي فكر كردم كه اسمم را عوض كنم، اما ناشرم به من هشدار داد كه: «نمي توانم بيشتر از پنجاه پوند پول پيش به تو بدهم. چون در اين صورت نويسنده تازه اي در بازار مي شوي.» پس اين فكر را كنار گذاشتم و رمان را جزو آثار سرگرم كننده به حساب آوردم.
يكي از نقطه هاي روشن در رمان اسلحه اي براي فروش جدال بين خير و شر است و اين مي تواند نخستين برداشت منتقدانه از اين رمان پرهيجان باشد. جرياني كه ابتدا تن به شر مي دهد ولي با پيش رفتن داستان رفته رفته از بند اسارت آن رها مي شود، تا اين كه به نقطه اي مي رسيم كه شخصيت محوري با انديشه و عمل خود بر شر غلبه مي كند. در آثار گرين خير و شر، شك و يقين و گناه و رستگاري چنان با ظرافت در هم مي آميزند و در عمق وجدان جوش مي خورند كه گاه خواننده در فرجام اين سلوك دروني در برابر آميزه اي كه اين موضوع بر جاي مي گذارد سرگشته مي ماند. از اين رو، شايد براي جهت يابي و پيمودن دنيايي كه او را از زجر و وجد و وحشت و اميد انسان معاصر بر پاي مي دارد، وجود برخي نشانه هاي راهنما خالي از ضرورت نباشد.
همنشيني «گراهام گرين» با جذاميان در آفريقا و بسياري از تجربه هاي او، علاوه بر حادثه جويي و نوعي احساس همدردي غريب، چه بسا خالي از مخاطره نبوده است. تجربه كردن و ديدن چنين جاهايي روح بي آرام او را بي آرام تر مي كرد و شر دامنگستر را به او بيشتر مي نماياند و به قول منتقدان حس شريابي و شربيني را در او تقويت مي كرد. تضاد ديگر روح و رفتار او اين بود كه بسيار مرگ انديش بود و در عين حال بسيار شور و شوق زندگي داشت. عشق او به زندگي از آن همه پرشور و پر تحرك زيستن و آن همه پرتحرك نوشتن پيداست.
تضاد ديگر او اين است كه فرهنگ را دست كم مي گرفت، ولي كار فرهنگي خود را- كه البته روشنفكرانه نمي دانست و همه آثارش را داستانهاي ساده سرگرم كننده به شمار مي آورد- بسيار جدي مي گرفت و حتي در مصاحبه اي اقرار كرده است كه كلمات داستانهاي كوتاه يا بلندش را به دقت مي شمرده است ، البته نه براي اطلاع از قيمت آنها، بلكه براي اطلاع از اندازه اثر. بر آن بود كه «نوشتن نوعي درمان است» و در مصاحبه اي گفته است: «مي نويسم تا خودم تسكين يابم. تنها خواننده ام، خودم هستم.» گراهام گرين به ارزش فكري و فرهنگي داستانهاي سرگرم كننده خود يا بي اعتقاد بود، يا هرگز به آن نينديشيده و از آن غافل بود. اما هر چه زمان بيشتر به پيش مي رود، بازتاب ارزش هاي فرهنگي و ادبي آثار او بيشتر و عميق تر مي شود.
رمان حادثه يا موقعيت
در تقسيم بندي هاي معمول رمان «اسلحه اي براي فروش» پيش از اين كه رمان حادثه يا موقعيت باشد، رمان شخصيت است. در اين نوع رمانها محور داستان نه حادثه، كه درونيات و كردار شخصيت هاي آن است و آن چه رخ مي دهد در پرتو شناخت شخصيتها روي مي دهد. پس براي تحليل اين رمان  ابتدا به بررسي شخصيت هاي آن مي پردازيم و به تدريج فصل هاي مختلف رمان را بازخواهيم گشود. شخصيت محوري داستان «ريون» است. مردي بيست و هفت هشت ساله با لبي شكري كه بر اثر فقر مالي نتوانسته لبش را مداواكند. آنچه در كودكي تا نوجواني بر او گذشته بسيار غم انگيز بوده است. مثلاً از زبان خود ريون متوجه مي شويم كه در كودكي پدرش را اعدام مي كنند و مادرش به سبب دوام نياوردن در برابر چنين داغي گلوي خود را در آشپزخانه منزلش مي برد و ريون مي گويد: مادرم آنقدر به من اهميت نداده بود كه حتي در آشپزخانه را ببندد. دوران كودكي و نوجواني او توأم با زجر و فلاكت و فقر و بي مهري سپري مي شود تا او به جامعه سرد و بي رحم پا مي گذارد و همه اينها باعث مي شود تا از او يك قاتل ساخته شود.
قاتلي كه هرگز روي خوش از زندگي نديده و كشتن براي او فقط نوعي اظهار بدگماني نسب به بشريت است. «آن كرادر» دختري كه هنرپيشه تئاتر است و نامزدش كارآگاه پليس است يكي ديگر از شخصيت هاي رمان است. بي شك، آن كرادر در رمان اسلحه اي براي فروش نجات دهنده ريون از جهالتي است كه به دنبال آن عواقب بدي در انتظار اوست. او نجات دهنده فكري و ذهني ريون است، يعني او را از شر مطلق به سوي خير هدايت مي كند. آن در اين راه تا مرز كشته شدن فداكاري مي كند و پيش مي رود. كارآگاه سرگرد ماتر، نامزد آن كرادر، مردي است كه شغلش برايش در وهله اول پراهميت ترين چيز است. و شايد بزرگترين دغدغه اش گرفتن ترفيع براي ازدواج با آن باشد.
آقاي «چالماندلي» يا «ديونانت»، شخصيت ديگر رمان، مردي هزار چهره است كه هر رذالتي از دست او برمي آيد. با هيكلي چاق و وارفته سعي مي كند مؤدب صحبت كند و درون پليد خود را در وقاري ظاهري پنهان مي كند. نماينده شر واقعي در رمان، «سرماركوس» است. او پيرمردي به غايت خبيث است كه براي دستيابي به منافع و سود سرشار، توطئه كشتن وزير جنگ را طراحي مي كند و هدفش راه اندازي يك جنگ فراگير اروپايي است تا با فروش سلاح و مهمات هر چه بيشتر ثروتمند شود.
بيان رئاليستي
گراهام گرين با بياني رئاليستي و متعارف و به دور از قلمبه گويي خواننده را به دنبال خود مي كشاند. اسلحه اي براي فروش براي خواننده اي كه دوست دارد رماني پركشش بخواند و حوصله دقت و باريك شدن در پيچ و خم  هاي ادبي را ندارد، رماني كامل است. گرين با طرحي شكيل كه تعليق و جاذبه با ظرافت هنرمندانه  در آن به كار رفته است، دست به قلم مي برد و ساده و عميق مي نويسد. به ظاهر ساده نوشتن و در عمق خواننده را به فكر واداشتن كاري است دشوار كه او از عهده آن برآمده است.
آنچه در ابتدا از خواندن نوشته هاي گراهام گرين عايد خواننده منتقد مي شود، تسلط بي چون و چراي گرين بر شخصيت هايي است كه خلق مي كند. تسلط او بر كل دنياي داستاني اش، نمونه وار است. او با اقتدار كامل عناصر داستاني را در اختيار مي گيرد و آنچنان كه مي خواهد و شايسته است از آنها بهره مي گيرد. جاذبه داستانهاي گرين در اكثر آثار او از صفحات آغازين داستان شروع مي شود. در اسلحه اي براي فروش با نشان دادن چهره ناخوشايندي از ريون- مرد لب شكري- او را درگير دو قتل مي كند. اولي وزير جنگ كه پيرزني است صلح دوست و ساده زيست و دومي منشي او كه يك پيرزن است.
خواننده در آغاز رمان ريون را ظالمي تصور مي كند كه به راحتي آدم مي كشد و شايد هيچ راه برگشتي به سوي انسانيت برايش وجود نداشته باشد. جهل فرهنگي و رنج ها و حقارت هايي كه در كودكي و نوجواني تحمل كرده، او را وادار به آدم كشي مي كند. ريون نمي داند كه وزير در واقع كيست و حتي آنقدر كنجكاوي به خرج نمي دهد كه در مورد او بپرسد، فقط گمان مي كند كه چون وزير است به طور حتم متمول است و با كشتن او علاوه بر اين كه مبلغ كلاني پول به دست مي آورد، يك ثروتمند را هم نابود مي كند. به اين ترتيب ريون پس از كشتن وزير فقط و فقط به دويست پوند پولي فكر مي كند كه قرار است از چالماندلي بگيرد.
دگرگوني  ذهني
چالماندلي كه در رمان، رابط دستور دهنده قتل، يعني سرماركوس است، نقش ابليسي را بازي مي كند كه ريون را تمام و كمال به اسارت شر مي كشد. او مرد تن پروري است كه حتي حاضر نيست از چگونگي انجام قتل چيزي بشنود، زيرا كه به گفته خودش جرأت شنيدش را هم ندارد. ريون كه شرايط كاملي براي غلتيدن در چنين ماجرايي دارد، به راحتي و حتي به خواست خودش اسير شر مي شود و وزير جنگ را به قتل مي رساند. او مردي باارزش را كه مخالف جنگ و خونريزي است مي كشد.
در اصل دستوردهندگان قتل هدفشان از كشتن وزير به راه انداختن يك جنگ فراگير اروپايي است و همگي بنا به منافعشان طرفدار پروپا قرص جنگ اند. شخصيت هايي فرعي چون «باري فرگوسن» هم هستند كه مي خواهند با شروع جنگ وجود خود را به اثبات برسانند. سرماركوس در رأس طرفداران جنگ قرار دارد و هدف او چيزي جز كسب سود سرشار و مال  اندوزي نيست. در اين ميان، ريون پس از به راه انداختن جرياني كه با قتل وزير شروع مي شود از سوي چالماندلي و سرماركوس باز هم فريب مي خورد. اين مقطع از داستان را مي توان نقطه اي ناميد كه در واقع جرقه اي است براي به خود آمدن ريون، براي دگرگوني ذهني او و آغازي ساده براي فرار از شري كه تازه گريبان او را گرفته است.
«گراهام گرين» با آوردن «آن كرادر» نامزد كارآگاه ماتر در داستان قصد مي كند كه او را به كمك ريون بفرستد. در ابتداي اين آشنايي، ريون «آن» را به منظور كشتن به خانه اي نيمه ساخته مي برد. چرا كه گمان مي كند آن مترصد فرصتي است تا او را به پليس لو دهد. در اين جا ما هنوز سايه سياه و سنگين شر را بر سر ريون مي بينيم، چرا كه او اگر آن را بكشد بيشتر در تاريكي غوطه ور خواهد شد و جرقه اي را كه براي به خود آمدن او روشن شده، به دست خود خاموش خواهد كرد. اما آن، ريون را به پليس لو نمي دهد و حتي در جايي كه مي  توانسته به راحتي از دست او بگريزد، اين كار را نمي كند و اين عمل او باعث مي شود تا ريون تا حدي به او اعتماد كند. آن در جايي كه ريون قصد دارد او را بكشد به ريون مي گويد: «آن تپانچه را كنار بگذار. جز دردسر چيزي برايت ندارد.» و اين كلام مي تواند روشني را در ذهن دردمند ريون بيشتر كند. ريون در حين اعتماد كردن به «آن» علاقه اي شايد اندك را از سوي او احساس مي كند و او كه تا آن زمان حتي سايه اي از محبت در زندگي اش نديده، دچار تحولي دروني مي شود، تا آنجا كه براي نجات دادن «آن» از دست چالماندلي مرد پست هزار چهره اي كه سرمايه گذار تئاتر هم هست، از جان مايه مي گذارد و به محل اقامت چالماندلي مي رود و پس از درگيري كوتاهي موفق مي شود «آن» را از درون بخاري ديواري اتاق بيرون بياورد و در واقع او را از مرگ حتمي نجات دهد. ريون بيشتر از پيش احساس مي كند كه به «آن» علاقه مند شده است و خواننده اين دگرگوني را از خلال گفته هاي ساده او درمي يابد. آن و ريون در حالي كه مي دانند در محاصره پليس هستند در انباري متروك پنهان مي شوند و ريون در حالي كه از شدت سرما به خود مي لرزد تمام گوني هايي را كه در انبار پيدا مي كند روي «آن» مي اندازد و در اين مقطع از داستان تأثيرگذاري مثبت آن بر ريون او را آماده تحول مي كند.
رهايي از بند شر
اگر بخواهيم از خلال دو شخصيت رمان يعني «آن» و نامزدش كارآگاه ماتر دو خط موازي را دنبال كنيم، درمي يابيم كه خط تأثيرگذار «آن» است. هر دو درگير قضيه اي مي شوند كه خواسته و ناخواسته آن را دنبال مي كنند. «ماتر» مأمور پرونده اي است كه براي تعقيب و دستگيري ريون تشكيل شده است. او به رغم تمام تخصصي كه در مقوله پليسي دارد قضيه را كاملاً يك بعدي مي بيند و گمان مي كند براي دستگيري ريون آنچه را به عهده اش بوده انجام داده. «آن» كه از نزديك درگير قضيه است هدفي بسيار مهم تر و بالاتر را دنبال مي كند. او به نجات اروپا از يك جنگ خانمانسوز مي  انديشد. «آن» كه در داستان نقطه مقابل چالماندلي است، تمام قضايايي را كه به دنبال قتل وزير جنگ اتفاق افتاده براي ريون روشن مي سازد. در اين مقطع از رمان، ريون به عمق تباهي و شري كه گريبانش را گرفته پي مي برد و روي شانه هاي نحيف خود بار سنگين يك جنگ فراگير اروپايي را احساس مي كند. او در عين حال كه هدفش انتقام گرفتن از چالماندلي و رئيس او سرماركوس است، به جنگي كه قرار است راه بيفتد مي ا نديشد. اين چرخشي است كه او را از بند شر خلاص مي كند تا در قالب خير، جلوگيرنده جنگ باشد. «آن» كه نجات دهنده ريون از بند شر است با توجه به اين كه اصلاً نمي خواهد كسي در اين بين كشته شود، آدرس و نشاني چالماندلي و رئيسش را در ميدلنداستيل به ريون مي دهد و ريون با غرور خوشايندي در مه صبحگاهي از حلقه محاصره پليس ها مي گريزد تا به سوي ميدلنداستيل برود، به جايي كه براي رسيدن به آن لحظه شماري مي كرده. در لحظه آخر آن متوجه مي شود كه ماتر در تعقيب ريون است و ريون اظهار مي كند كه از كشتن ماتر و تمام پليس ها باكي ندارد. با آن كه ريون در لحظه آخر در نظر آن زشت و كريه مي آيد ولي آن براي نجات مردم از يك بليه بزرگ او را كمك مي كند تا بتواند به ميدلند استيل برود. به همين انگيزه پالتوي ريون را مي  پوشد تا پليس ها به اشتباه او را تعقيب كنند و ريون در ميان مه بتواند بگريزد و به سراغ چالماندلي و سرماركوس برود. ريون پس از ديدن چالماندلي، يعني شيطاني كه در ابتداي داستان او را اسير شر كرده است، دچار آسودگي خاطر مي شود و پس از اين كه چالماندلي متوجه مي شود كه او همان مرد لب شكري است و از شليك كردن به او هم ابايي ندارد، ناچار مي شود حرف  ريون را گوش كند و به اتفاق او پيش سرماركوس بروند. با كشته شدن چالماندلي و سرماركوس در واقع به نقطه پاياني رمان مي رسيم- يك عامل شر، با رفتن به سوي خير، عجالتاً ريشه شر را مي سوزاند و خود نيز در برزخي ناگريز از ميان مي رود.
دو خط متوازي ولي متفاوت رمان كه قبلاً به آن اشاره شد، يعني «آن» و «ماتر» در فصل آخر داستان به تطابق مي رسند و ماتر به آن مي گويد: «من شكست خوردم. البته تو حالا خيلي معروف شده اي. تو جنگ را متوقف كرده اي. مي دانم كه حرفت را باور نكردم. مرا ببخش.»

سايه روشن ادبيات

بوي اندام سيب روي تپه كوچك
چهارمين مجموعه شعر «رضا چايچي» با عنوان «بوي اندام سيب» به زودي از طرف نشر ثالث روانه بازار كتاب خواهد شد. آثار اين مجموعه حاصل تلاشهاي شاعرانه وي از سال ۷۹ تا ۸۲ است كه در برگيرنده مضامين اجتماعي و گهگاه تغزلي است. اما آنچه بصورت عميق و ژرف به آن پرداخته مي شود موضوع انسان و نگاه تازه شاعر به زندگي و هستي انسان است. رضا چايچي توانسته است با به كارگيري سالها تجربه شاعرانه خود ادغام تأثيرگذاري از تخيل و انديشه را در اين آثار ارائه كند كه بيانگر خلوتهاي شاعرانه و پيوستگي ذهن شاعر با محيط است. از رضا چايچي پيش از اين «بي چتر، بي چراغ»، «روزي بخواب مي رويم» و «بر اين تپه كوچك» به چاپ رسيده است. شايد آنچه رضا چايچي را از ديگر همقطارانش جدا مي سازد برخورد منطقي تر وي با مقوله زبان است، كه جاي بحث و بررسي بيشتري را مي طلبد.
دكتر كامران تلطف: روند توليد ادبي در ايران منقطع بوده است
دكتر كامران تلطف؛ استاد ادبيات فارسي و نقد ادبي در دانشگاههاي آمريكا كه در چهارمين كنگره بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي شركت كرده بود، در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامه همشهري درباره وضعيت نقد ادبي در ايران، گفت: در اين زمينه خوش بين هستم. اكنون در ايران كتابهاي زيادي در اين حوزه ترجمه مي شود. اگر چه صرف ترجمه اين آثار كافي نيست اما چنانچه اين ترجمه ها در متن تاريخي شان درك شوند و با تركيبي از شناخت از فرهنگ بومي و زمينه اجتماعي توليد ادبي در ايران همراه گردند، مي توان به اين روند اميدوار بود.
دكتر تلطف با اشاره به اينكه در حوزه نقد ادبي تنها نمي توان به يك يا دو نظريه خاص بسنده كرد، ادامه داد: بر اين نظرم كه پژوهش در ادبيات فارسي، عربي و تركي نيازمند ابزارهايي چندگانه است. از اين رو سعي كرده ام در اين حوزه به جاي توجه به يك نظريه خاص به تركيبي از چند نظريه روي آورم. به همين دليل با توجه به گسترش نظريه هاي ادبي در غرب، براي تحليل آثار ادبي در ايران مفهوم جنبشهاي ادبي اپيزوديك را ابداع كرده ام.
آنگاه وي در مورد اين مفهوم و كاربرد آن در ادبيات معاصر ايران توضيح داد: از آنجايي كه روند توليد ادبي در ايران روندي متداوم نبوده بلكه همواره توأم با گسستهاي زيادي بوده، كه من از آن به اپيزودهاي ادبي تعبير مي كنم، لذا نمي توان به نظريه يا نظريه هايي يكپارچه و منسجم متكي شد. به همين دليل نظريات مربوط به تحليل گفتمان در اين زمينه راهنماي من بوده اند.
دكتر تلطف در پاسخ به اينكه چرا بايد در ايران از دوره هاي گسسته ادبي به جاي دوره هاي پيوسته ادبي سخن گفت، يادآور شد: به دليل اينكه در ايران هميشه پارادايم ادبيات با پارادايم هاي سياسي و ايدئولوژيك در ارتباط نزديك بوده، اين امر به انقطاع توليد ادبي منجر شده است.
تصحيح
در مقاله «ترجمان حسن» مورخ ۲۷ مهرماه نام نويسنده، مهدي محبتي است كه تصحيح مي شود.


الف
ديروز تا امروز

ماجده مطلبي
ماجده مطلبي متولد ۱۳۶۴ است. نوشتن را از سال ۱۳۷۷ شروع كرده و همچنان دنبال مي كند. نگاه مطلبي در مجموعه نخستين كه از او منتشر شده بيشتر معطوف به نوعي عرفان و اشراق است. در كتاب او اسطوره ها حضور دارند و داستان بستري است در خدمت مضامين شرقي و عرفاني.
* از چه زمان به فكر افتاديد كه بنويسيد و چه عاملي باعث شد به سراغ نوشتن برويد؟
- از آنجايي كه نمي دانم از چه موقع، به تشويق چه كسي و يا از كجا جسارت كرده و قلم به دست گرفتم بايد بگويم كه اغلب براي پياده كردن حجم متراكم احساسات، چالش ها و دغدغه هاي تلنبار شده ذهني و عيني از ابزاري به نام نگارش كمك مي گيرم و
گاه غالب مي شوم.
سعي بر اين بود تكان هاي كوچك وارده را كه نمي دانم از اجتماع است، از دنياست و يا از خودم، گرفته و با صيقلي نه به اين آساني ها، بكوبمشان و به كلماتي دربياورم كه از دل برخاسته باشند.
اگر مي خواهيد از سن و سالم بدانيد، گمان كنم سيزده بهاري را بيش نديده بود كه سراغ مكتوب كردن خود رفتم. مكتوب كردن خود؛ اين هم از همان جملاتيست كه كاربري آساني دارد اما تا آنجا كه به باورهاي مختلف بخوراني، مشكل است.
* چه عاملي باعث شد كه به فكر انتشار كار و تلاش خود، در قالب داستان و كتاب بيفتيد؟ 
- به عقيده حقير، هر كوششي را سمت و سويي بايد. في المثل گره هاي كوچكي كه به دار بنشينند، قالي مي شوند و نه افتاده اي بر ذهن قاليباف.
كتابچه شدن دستاوردم و انتشارش آنهم به كمك دوستان، جز براي سمت دادن و شكل بخشيدن بدانها نبوده است.
* از كتاب اول شما شاه پري خواهر زرتشت استقبال شده است. به نظر شما علت اين اقبال چيست؟
- يك جوانم، جوان امروز بيشتر گرايش به هنر نو، سبك نو و در نهايت تفكر نو دارد.
در كتاب «شاه پري خواهر خوانده زرتشت» سعي بر اين بود تنها به پوسته ظاهري و اوليه اكتفا نشود، بلكه محتوا از عمق داستان به زعم خواننده برداشت گردد.
* در اين كتاب نوعي تفكر عرفاني، اشراقي به چشم مي خورد. آيا شما ذاتاً گرايش به عرفان داريد يا در اين كتاب به اين مقوله پرداخته ايد؟
000018.jpg

- آن چيز كه انسانيت يك انسان را تكميل مي كند، باورهاي اوست.
اين باور هر قدر قوي تر باشد، او را انساني كامل تر مي سازد. بي شك گرايش به عرفان از نوع قوي ترين باورهاست. حال اينجانب تا كجا به هدف نهايي رسيده باشم، نمي دانم.
* از خلال مطالعه كتاب شما به نظر مي رسد مطالعه شما بيشتر در حوزه هاي اسطوره، ادب كلاسيك ايران و به خصوص مولاناست. كمي در اين باره توضيح دهيد؟
- ادب و شعر فارسي نوين را مديون و مرهون ادب و شعر كهن سرزمين مان هستيم. بزرگواراني همچون حضرت حافظ، مولانا، خيام و... پايه هايي را برايمان نهادند كه اين پيشروي اتكا ءاش بر همان پايه ها استوار است.
بدون مطالعه اسطوره ها و افسانه هاي كهن تكيه گاه محكمي نخواهيم داشت. البته پرداختن به فيلمنامه و نمايشنامه هم در نوشتن به من كمك كرده است.
* چقدر با شعر سر و كار داريد؟ آيا تا به حال شعر سروده ايد؟ 
- آنقدري با شعر سر و كار دارم كه پوسته داستانهايم را لطيف كند. از حضرت مولانا، حضرت حافظ و... زياد خوانده ام و هر باري كه خوانده ام به اين كه كمتر نمي دانم، بيشتر رسيده ام. تا آنجا كه ديوانشان را بر دست بگيرم و سري تكان دهم كه گويي مي فهمم اما درون را كه بگويم، ناچيزتر از آنم كه نامشان را بر زبان جاري كنم.
در داستانهايم، شعرهايي از زبان شخصيت هاي محوري داستان گفته ام. چندي پيش، در آغاز نوشتن، مجموعه اي با نام «شيرين، اما حقيقت» نوشته ام كه قطعه هايي دارد به نظم و نثر، با زبان قديم پارس و عرب.
* با ادبيات امروز ايران و جهان چقدر آشناييد و تا چه اندازه وقت براي خواندنشان مي گذاريد؟
- ادبيات امروز ايران و جهان نه، ادبيات ديروز ايران و جهان. امروز در ديروز باز ماندم. براي خواندن و دانستن حال، بايد پيش را بدانم. پله پله.
آن روز كه ادبيات گذشته را دانستم و درنماندم، خواهم آمد سراغ امروزي ها البته آن روز فرداست. اما آنقدري بدانها چشم مي اندازم كه روزگار گله اي نكند. آن هم براي مصلحتش.
* فكر مي كنيد يك داستان نويس، به جز مطالعه در حوزه داستان، بايد چقدر مطالعه ادبي داشته باشد؟
- هر نوشته را حداقل يك بار و حداكثر بي شمار خواندن لازم است. به عقيده من تا آنجايي كه وقت مجالمان دهد، مطالعه را با خود داشتن، امتيازيست دوجانبه، هم براي روح و هم براي احوالات زمين كنوني كه مي گويند نامش «جامعه» است.
زكات علم ياد دادن است. با سكوت فراگيريم و بخوانيم و آنجايي كه بايد، با صدايي رسا و بلند به ديگران بياموزيم. و اين مطالعه است كه مي تواند ادعا كند، جايي سودمند بوده.
* در حال حاضر مشغول چه كاري هستيد؟
- داستاني عرفاني، مذهبي به نام «اعوذ بالله من  الشيطان الرجيم» را به اتمام رساندم كه مشغول بازنويسي آنم.
* حرف آخر؟
- ذوق، قريحه و هنر يك انسان زماني به بار مي نشيند كه تحت حمايت دست اندركاران پرورش فرهنگ و انديشه جوانان باشد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |