يكشنبه ۴ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۰۶- Oct. 26, 2003
ادبيات
Front Page

نگاهي به نوبل
جايزه معتبر ادبي
محسن طاهري
000072.jpg

هنگامي كه آلفرد نوبل در دهم دسامبر سال ۱۸۹۶ در سن ۶۳ سالگي چشم از جهان پوشيد، از خود يك و نيم ميليون كرون به جا گذاشت، تا ميان خويشاوندان، دوستان و همكارانش تقسيم شود و بخش بسيار بزرگترش را كه كمي بيش از ۳۳ ميليون كرون بود، به ايجاد يك بنياد اختصاص داد. در وصيت نامه او چنين آمده بود: اين سرمايه بايد توسط اجرا كنندگان وصيت نامه به اوراق بهادار تبديل شود و بنيادي به وجود آورد و سود سالانه آن به عنوان جايزه به كساني داده شود كه در سال گذشته به جامعه انساني خدمت بزرگي كرده باشند. اين وصيت نامه بسيار روشن اما غيرقابل اجرا بود. زيرا وقتي كسي خدمت بزرگي مي كند معمولاً سال ها طول مي كشد تا جهان از آن آگاه شود. از اين رو اجرا كنندگان براي «خدمت بزرگ» اولويتي پيش از زمان انجام آن قايل شدند. در علوم طبيعي بخواست نوبل، اين خدمت مي بايد در زمينه مهمترين «اكتشافات يا اختراعات» يا «اصلاح» باشد. جايزه صلح بايد به كسي داده شود كه «بيشتر يا كمتر براي برادري ملت ها و براي انحلال يا كاهش ارتشهاي موجود هم چنين براي تشكيل يا گسترش كنگره هاي صلح كوشيده است. جايزه ادبي بايد به كسي داده شود كه «در ادبيات عالي ترين اثر را در جهت آرمان هاي انساني آفريده باشد.»
تا به امروز با وجود چنين دستورالعمل دقيقي در جهت آرمان ها، هيأت داوران هرگز دچار ترديد جدي نشده است. هميشه نويسندگاني بوده اند كه عالي ترين را در «جهت آرمانها» پديد آوردند. اما مردمي كه به ادبيات توجه دارند، اين دستورالعمل دقيق نوبل را فراموش كرده اند، يا شايد بخوبي معرفي نشده است. هرسال، هنگامي كه از استكهلم خبر انتخاب برنده ادبيات منتشر مي شود، مي توان در روزنامه ها خواند كه اين يا آن منتقد، آن يا اين نويسنده را شايسته تر دانسته است و هركسي كه فهرست نويسندگان برنده نوبل را مروري كند، ممكن است با مشاهده اين يا آن نام از اشتباه هيأت داوران صحبت كند كه- هامسون بله اما اشتاين بك نه- يا بكت بله ولي آراگون نه . كساني اين گونه داوري مي كنند كه اولاً گمان كنند در ادبيات هم مي توان چون بر مسير مسابقه، ده بر صفر، ده بر يك، ده بر دو پيروز شد و دوم اين كه مي پندارند هيأت داوران نوبل دستگاه اندازه گيري است كه به نحوي تنظيم شده تا بهترين را برگزيند. يك چنين ديدگاهي حتي بر برخي برندگان نيز تأثير گذاشته است و آنها، پس از آن كه هيجان اوليه خبر برگزيده شدن تا اندازه اي كاهش مي يافت. ساعت به ساعت بيشتر خود را شايسته ترين نويسنده مي دانستند و فراموش مي كردند كه گزينش آنها مرهون همان دستورالعمل دقيق «در جهت آرمانها» است. تاكنون نزديك به صد و اندي نويسنده برنده جايزه شده اند، دو نفر از آنان (پاسترناك و سارتر) جايزه را نپذيرفتند و ۲۵ نفر شخصاً در مراسم توزيع جوايز در شهر استكهلم شركت نكردند.
به طور ميانگين برندگان نوبل ۶۲ ساله بودند و به طور ميانگين جايزه را چهارده سال پيش از مرگ دريافت كرده اند. به اين ترتيب ميانگين عمر برندگان جايزه نوبل ۷۴ سال است. از ۴۹ نفر برندگاني كه تا به امروز چشم از جهان پوشيده اند، ۲۲ نفر ۸۰ سال يا بيشتر داشتند و اين خود تصويركاملاً متفاوتي از سخن سرايان به دست مي دهد: جماعتي از غول هاي فرتوت و در برابر توفان و زمان مقاوم ،كه تقريباً نمي توانند از زميني كه اين چنين خود را برآن برجسته كرده اند، دست بكشند و اين تصوير با تصوير نوجواني سركش و شتابزده چون كيتز و بورشرت كه مقام والايي نزد خدايان دارند متفاوت است. جايزه نوبل در واقع شناسنامه اي است براي يك زندگي طولاني و گونه اي تضمين براي جاودانگي در طول حيات. هر تعبير ديگري غير از اين، بجز كلماتي براي فريب كودكي كه در نهاد كهنسالان نهفته، نيست.
يك اتوبيوگرافي موجز
داشتن تصوير درستي از «نوبل» چندان آسان نيست. او در اواخر زندگي، به خود «گونه اي سوسيال دموكرات» نام داد. اين واژه در آن زمان مفهومي داشت كه ما امروز به دشواري مي توانيم آن را درك كنيم. مثل آن است كه راكفلر خود را مائوئيست بنامد. راوگارزولمان همكار و مجري وصيت نامه، تهمتي را كه نوبل به خود زده بود اصلاح كرد. او مي گويد: نوبل حتي دمكرات هم نبوده و ادامه مي دهد: «خدمتكاران او در وجودش آدم آزادي خواهي يافته بودند. او به آداب و رسوم بسيار اهميت مي داد و نزديك شدن به شخص او، حتي وقتي كه بيمار بود و به كمك نياز داشت، حتي وقتي احساس مي كرد كه كمبود روابط شخصي دارد، غيرممكن بود. من گمان مي كنم اين مرد را آسان تر از هر طريقي با تجسم روح و اعصابش مي توان درك كرد. قابل توجه است كه كسي او را دقيقاً نمي شناخت. در شرح موقعيت سياسي نوبل، بلافاصله از رابطه روحي او نسبت به محيط سخن مي گويد. نوبل هرگز ازدواج نكرد. به كشيشي نوشت: ... من از وجود خود چنان انزجاري دارم كه به هيچ وجه آن را نسبت به همسايه ام احساس نمي كنم. به كارخانه هايش فقط در روزهاي يكشنبه كه كارگران آنجا نبودند سركشي مي كرد. هنگامي كه يكي از كارخانه هايش به مناسبت جشني از او عكسي خواست، نوشت: «وقتي كه از دستياران من و از تمام كارگران تقاضاي عكس شد، من هم عكس پوزه ريش كوسه اي خود را در اين مجموعه جا مي دهم». ظاهراً از او فقط دو عكس وجود دارد. نوبل در نامه اي نوشت: «من در حد اعلي زشت هستم و بسياري از پيچ هايم شل شده است، اما در عين حال آرمانگراي بي وطني هستم كه فلسفه را بهتر از غذاي روزانه هضم مي كنم.» نوبل فقط در سال هاي ۱۸۴۱ تا ۱۸۴۲ در استكهلم مرتب و مستمر به مدرسه رفت. هنگامي كه آلفرد نوبل به كشف هاي خود نايل آمد و كارخانه هايش را تأسيس كرد، نوشت: «آرزوي داشتن نقشي خاص در ميان اين مجموعه رنگارنگ از ۱۴۰۰ ميليون ميمون دو پاي بي دم كه برروي زمين چرخان ما به هر سو مي دوند، در نظرم تنفرآور است.» تشريح حال چنين آدم تند و پيچيده اي براي برندگان ادبي جوايز او بسيار دشوار است. در سال ۱۸۸۱ برادرش لودويك جزئيات زندگاني اش را براي نوشتن شرح احوال خانوادگي خواست، نوبل جواب داد: نوشتن شرح حال، اگر به كوتاهي شرح حال هاي پليسي نباشد، براي من محال است. به نظر من شرح حال هاي كوتاه پليسي پرمحتواترين نوشته هاست. براي نمونه مي نويسم. آلفرد نوبل نيمه موجودي توهم انگيز كه مي بايست به هنگام ورود به اين زندگي توسط پزشك انسان دوستي خفه مي شد. كارهاي مهم: ناخن هايش را تميز نگه مي دارد و سربار جامعه نيست. نقايص مهم: بدون زن و فرزند، خوشحال و پرخور. بزرگترين و تنها خواهش او: زنده سوزانيده نشود. بزرگترين گناهش: ثروت را نمي پرستد. مهم ترين حوادث زندگي او: هيچ.»
000082.jpg

درست است كه هر انساني مطابق تجربياتش مي تواند شرح حال خود را مشابه به شرح حال او بيابد. اما فقط افراد معدودي، حتي تعداد معدودي از پرندگان مي توانند كه زندگي خود را به اين شيوه روايي بازگو كنند. اين نامه كوتاه، تصوير نمونه اي از فرد اروپايي است، نمونه به اين دليل كه همانقدر سرخورده است كه موفق، همانقدر از دست رفته است كه زرنگ، هما ن قدر شوربخت است كه آرمانگرا، نمونه است به اين جهت كه او در تضاد با اجتماعي زندگي مي كرد كه تحت قوانين آن موفقيت هاي عظيمش را به دست آورد. او آنقدر پيش رفت كه خود را سوسيال دمكرات ناميد، ابزار جنگ مي ساخت اما از مشاجره جنگ، از مواد منفجره و وسايل جنگي متنفر بود.
منظور چنين مردي از جهت «آرماني» چه بود؟ او تحت تأثير «شلي» اشعاري مي سرود و داستان هايي را به زبان انگليسي آغاز كرده بود. او پنج زبان را به خوبي مي دانست و به اين زبان ها مكاتبه مي كرد و تمام نامه هايش را با دست مي نوشت. در سال هاي آخر عمرش يك تراژدي به نام «نمسيس» به چاپ رسانيد. خويشاوندانش تمام نسخه هاي اين كتاب را، به غير از سه نسخه نابود كردند زيرا نمي خواستند تا خاطره نوبل با يك قطعه ادبيات، كه ظاهراً ناموفق بود آسيب ببيند. نوبل سلمالاگرلوف، شيلر، بايرون و هوگو را گرامي مي داشت. لامارتين را مي ستود و زولا را «نويسنده اي كثيف» مي دانست. ظاهراً او مي خواست ادبيات آنچه را مثبت ناميده مي شود، مستقيماً باز گويد، يا والاتر از آن عمل كند كه زولا كرد. به تورگينف بيش از داستايفسكي ارج مي نهاد. احتمالاً منظورش از آرمانگرايي نيرويي بود كه در بدترين موقعيت ها بازهم با زيبايي، پايداري مي كند. او خود چنين نيرويي را سرسختانه مي آموزد. شايد در نتيجه همين آرمانگرايي بود كه هيچ وقت موفق نشد همسري بيابد و يا نتوانست به كومتسه كينز كي (كه بعدها برتافون سوتنر نام گرفت) دختري كه مدت كوتاهي در پاريس منشي و بعدها در مباحثات درباره «راه درست جنبش صلح»، همراهش شد دست يابد. احتمالاً همين «آرمانگرايي» وادارش كرد كه بعدها از ادبيات راستين و مفيد وجهه اي نيرومند خواستار شود. به نظر مي رسد كه «جهت آرمانگرايي» از نظر نوبل نه به مفهوم تغيير دادن شرايط بد، بلكه زيستن همراه با آنها بوده است و مطمئناً اين آرمانگرايي در شكل درست فلسفي هم وجود داشت. شايد او ترجمه هاي شاعر محبوبش شلي از افلاطون را خوانده بود. بدون شك شلي براي او خالص ترين شاعر آرمانگرا بود. هنگامي كه اولين محبوبه نوبل در ۱۸ سالگي مرد او كتاب طبيعت را كشف كرد و در تمام زندگاني اش كوشيد رابطه علمي- تكنيكي و آرماني با طبيعت را در وجود خود هم سازگار سازد و اين ناشدني است. رابطه تكنيكي همچون غارت طبيعت بود و رابطه «آرماني» اراده و پايداري براي انسان سازگاري در جامعه، تنها از طريق حل كردن خود و تلاش عظيمش در طبيعت ممكن بود اما او در جامعه تنها انبوه بدسازمان يافته اي از نيروهاي دشمن خرد يا بي اعتنا را مي ديد كه زيرفرمان بي عدالتي بودند. او به راستي سوسيال دمكرات نبود. اين كه او اين كلمه را براي خود به كار برده بيشتر نشانه خودآزاري و تلخكامي است.
يك حركت انساني
با وجود همه اينها نوبل فقط آدمي ثروتمند نبود كه به سبب اشتهار يا جذبه مطرح شدن و يا به سبب اينكه از راه فرهنگي به گونه اي جاوداني دست يابد، براي ادبيات پول به جا گذاشت. وصيت نامه او كه زاده تجربياتش است به هيچ وجه نشاني از هنر پروري ندارد و تنها، كوششي براي يك عمل انساني است. مهم ترين جمله در اين وصيت نامه، اگرچه امروز هم به سختي مي توان به آن ارج نهاد اين است: «اراده قاطع من چنين است كه به هنگام اعطاي جوايز به هيچ وجه به مليت توجه نشود.»
از شادماني برندگان نوبل چنين برمي آيد كه احساس مي كنند سرانجام پذيرفته شده اند و اينك ديگر تقريباً هيچكس همپايه شان نيست. حتي چرچيل كه به هر گونه افتخاري عادت داشت، يك لحظه تمام تعمق كرد كه آيا واقعاً سزاوار اين جايزه هست و چنين است كه نويسنده خواه «كجا مي روي» را نوشته باشد يا «سرزمين ويران» را، در استكهلم مي كوشد تا افتخار و پول را باوقار پذيرا شود.
تكامل ايدئولوژي- كارايي نوبل را، شايد نه در نظر نويسندگان و داوران اما مطمئناً در نظر جامعه تماشائيان، منتقدان، فروشندگان و خريداران به جايزه اي براي قهرمانان نويسندگان جهان، مبدل كرده است و اين در نويسندگان و داوران نيز تأثير مي گذارد به طوري كه احتمالاً زماني با المپيك همپايه مي شود.
توماس مان در سال ۱۹۲۹، هنگامي كه جايزه نوبل مي گرفت، در تب شديد پيروزي، دوبار از جايزه جهاني سخن گفت و آن را نشانه محبوبيت جهاني دانست اما تنها آن جهان وجود ندارد، جهان دومي هم هست و جهان سومي، مي توان تصور كرد به زودي جايزه نوبل مجبور مي شود با جايزه لنين به رقابت برخيزد.
اما نامزدهاي نوبل را چگونه و چه كساني تعيين مي كنند؟
كساني كه مي توانند نامزدان را تعيين كنند عبارتند از: اعضاي فرهنگستان سوئد، همچنين اعضاي آكادمي ها، بنيادها و انجمن هايي كه سازمان وظايف مشابهي دارند. استادان دانشگاه ها در رشته هاي تاريخ ادبيات و علوم زبان، برندگان قبلي جايزه نوبل ادبيات و نيز رؤساي انجمن هاي نويسندگان، كه معرف آفرينش هاي ادبي كشورهاي خود هستند. پيشنهاد ها براي اعطاي جايزه بايد هر سال تا اول فوريه همان سال به فرهنگستان برسد. نام نامزدها و جزئيات گفت وگوهاي كميسيون هاي نوبل محرمانه است.
كميسيون ها نخست يك انتخاب اوليه دارند و آنگاه از ميان اين گروه انتخاب نهايي انجام مي شود، ليكن فرهنگستان سوئد مجبور نيست توصيه كميسيون ها را بپذيرد. گاه حتي پيشنهاد متفق الرأي كميسيون  ها نيز از طرف شوراي اعطا كننده جايزه پذيرفته نشده است.
فرهنگستان سوئد تشكيلاتي بسيار قديمي تر از بنياد نوبل است. اين فرهنگستان در ۱۷۸۶ به فرمان شاه گوستاوسوم تأسيس شده است و پادشاه حامي آن است. اين آكادمي ۱۸ عضو دارد. يك نفر از اعضا مدير فرهنگستان و ديگر منشي دايم آن است. هرگاه يكي از اعضا چشم از جهان بپوشد ساير اعضا مي توانند به جاي او عضو جديدي انتخاب كنند. وظيفه اصلي اين فرهنگستان حفظ زبان سوئدي است. اين فرهنگستان به تهيه يك فرهنگنامه بسيار گسترده زبان سوئدي و يك دستور زبان سوئدي پرداخته است. در پاييز هرسال فرهنگستان سوئد در يك جلسه محرمانه  رأي خود را درباره برنده نوبل ادبيات صادر مي كنند و در ۱۰ دسامبر روز مرگ آلفرد نوبل، نويسنده و برگزيده، يك سند، يك مدال طلا و يك چك از دست پادشاه، حامي بنياد دريافت مي  كند. برآنيم تا از هفته آينده در ستون نگاه همين صفحه شما را با برندگان جايزه نوبل و آثارشان به طور مختصر آشنا كنيم.

جوايز ادبي؛ داوران ثابت و محدود در هر سال
000074.jpg

محمد هاشم اكبرياني
جايزه منتقدان مطبوعات، جايزه كارنامه، جايزه مهرگان، جايزه گلشيري، كتاب سال و... اينها جوايزي است در حوزه ادبيات كه به معرفي آثار برگزيده مي پردازد. طبيعي است در كنار اين گزينش ها، نقدهايي نيز بر انتخاب آثار برگزيده وجود داشته باشد. بايد پذيرفت كه هرچند يك اثر با معيارهاي داوران يك جايزه، به عنوان اثر برگزيده معرفي مي شود، در همان حال بسيار روشن است كه همان اثر از منظر منتقدي ديگر به عنوان اثري نه شايسته تقدير شناخته شود. اما متأسفانه برخي در نقد جوايز تا آنجا پيش مي روند كه نه تنها اثر انتخاب شده را ،كه نفس وجود چنين برنامه هايي را زير سؤال مي برند. بعيد است از خاطر جامعه ادبي ما فراموش شود كه سال گذشته با اعلام اسامي آثار برگزيده يكي از اين جوايز، يكي دو تن از منتقدان، بر اين ادعا بودند كه اين جايزه و نوع انتخاب هايش، به انحراف كشاندن ادبيات بوده و لازم است بساط آن برچيده شود! چنين نگاه هايي بي پايه و اساس به نظر مي رسد متوجه اين موضوع نيستند كه تكثر در وجود نهادهاي مربوط به ادبيات با گرايش ها و آراء متفاوت، عاملي است كه سخت در گسترش و پيشرفت شعر و داستان و نقد و ترجمه اهميت دارد. از چنين «نفي» ها كه بگذريم مي ماند نقد برآثار برگزيده كه آن هم با توجه به تفاوت نگاه ها پديده اي پذيرفتني است.
اما يك نكته باقي مي ماند و آن تركيب و شكل كار است:
۱- گردانندگان اين برنامه ها براين ادعا هستند كه در اين چند دوره ، نهايت سعي خويش را بر بي  طرفي گذاشته و داوري ها را بر مبناي معيارهاي ادبي انجام داده اند. اما اين سخن، با انتخاب داوران ثابت براي دوره هاي مختلف سازگاري ندارد. متأسفانه به نظر مي آيد مشكلي كه چنين برنامه هايي دارند ، آن است كه چند تن، داوري آثار را در سال هاي مختلف به عهده گرفته و دست به انتخاب آثار مي زنند. حتي در برخي موارد هم كه يكي دو تن از چند داور تغيير مي كنند، داوران جديد، نگاهي مشابه به داوران گذشته و يا تركيب غالب دارند. در واقع، وجود داوراني ثابت با ديدگاه هايي يكسان در چند دوره داوري مانع از بي طرفي مي شود. اين را به عنوان يك امر بديهي مي پذيريم كه هر داور با توجه به نوع بينش، زيست ادبي، ارتباطات اجتماعي، فضايي كه شخصيت اش در آن شكل گرفته و... داراي نگاهي مي شود كه بر انتخاب او تأثيرگذار است. اين وضع درباره داوران هر جايزه اي حتي جوايز معتبر جهاني مصداق دارد و بر آن ايرادي نيست. ايراد زماني آغاز مي شود كه با پذيرش چنين امر بديهي، پاي براين تصميم بفشاريم كه داوران يك جايزه طي چند سال، ثابت باشند. در اين صورت به دليل وجود نگرش هاي ثابت، نوع انتخاب ها در هر سال نيز يكسان مي شود. گرچه نام كتاب و نام نويسنده، از اين سال به آن سال تغيير مي كند اما اعمال نگاه و سليقه داوران ثابت چند دوره، ادعاي بي طرفي در انتخاب آثار برگزيده را نفي مي كند. اگر گردانندگان چنين جوايزي بر اين نكته باور دارند كه بايد بي طرف بود، اين را نيز بايد بپذيرند كه داوري را سال به سال اگر نه به طور كامل اما تا آنجا كه منجر به ظهور نگرشي متفاوت نسبت به داوري سال گذشته، تغيير دهند. بازهم تأكيد مي شود كه حضور داوران جديد بايد به گونه اي باشد كه داوري با مباني و سلايق متفاوتي انجام گيرد.
۲- از جمله ضعف هاي ديگر اين برنامه ها اعطاي جوايز، محدود كردن داوري، به چند داور معدود است. امروز در سطح جوايز معتبر ادبي، سعي گردانندگان برآن قرار گرفته تا با گسترده كردن طيف داوران و به عبارتي داوري آثار توسط تعداد زيادي داور، امكان گزينش بهتر را فراهم آورند. متأسفانه در جوايزي كه در جامعه ادبي ما وجود دارد- اگر نگوييم همه بايد گفت اكثريت قريب به اتفاق- تعداد داوران گاه از انگشتان يك دست هم تجاوز نمي كند و محدوديت در تعداد داوران به چگونگي انتخاب صدمه مي زند. اين كه در برخي كشورها، فرم هاي داوري در اختيار تعداد بسياري از اهل ادب- به خصوص منتقدان- قرار مي گيرد نشان مي دهد كه گردانندگان اين جوايز به اين نتيجه رسيده اند كه هرچه گستره داوري فراگيرتر باشد، انتخاب آثار نيز دقيق تر و همخوان با نظر جمعي جامعه ادبي خواهد بود.
۳- از ديگر ضعف هاي برنامه هاي اعطاي جوايز ادبي، رها كردن اثرو چگونگي انتخاب آن، بعد از معرفي به عنوان اثر برتر است. متأسفانه آثار ادبي برگزيده، پس از آن كه نويسندگان اثر جوايز خود را از دست اهدا كنندگان گرفته و از صحنه پايين مي آيند، فراموش مي شوند. مگر در مواردي اندك و معدود. كمي بينديشيم، واقعاً چند اثر را به خاطر مي آوريم كه يكي دو هفته پس از انتخاب شدن، همچنان مورد بحث و گفت  وگو قرار گرفته و داوران درباره انتخاب هايشان توضيح داده اند؟ شايد پاسخ داده شود انتشار آثار جديد و بررسي آنها امكان پرداختن طولاني مدت به آثار برگزيده يك جايزه را از منتقدان سلب كند. اما آيا اثري كه با همه فراز و فرودهايش در ميان همه آثار منتشر شده در يك سال، به عنوان اثر برگزيده معرفي مي شود بايد با چنين توجيهي به فراموشي سپرده شود؟ به نظر، اين ضعف نيز بيش و پيش از همه به گردانندگان جوايزو پس از آن رسانه هاي گروهي برگردد. گرچه برعهده همه محافل، مجالس و برنامه هاي ادبي است كه به اين كتاب ها بپردازند اما جا دارد گردانندگان و رسانه ها ، با برگزاري چندين نشست آن هم به مدت سه چهار ماه كتاب هاي برگزيده را به بحث و نقد بگذارند. نمي توان از زحمتي كه صاحبان اين جوايز تحمل مي كنند چشم پوشيد و درست به همين دليل است كه نمي توان از بي توجهي خود آنها به نتيجه زحمتي كه مي كشند به راحتي گذشت. جا دارد، نشست هاي مختلفي برگزار شود تا داوران، منتقدان و نويسندگان آثار برتر به تحليل آثار برگزيده پرداخته و از فراموشي زودرس آنها جلوگيري كنند. فراموش نكنيم ازآنجاكه داوران نيز در چنين برنامه هايي مي بايست به تحليل داوري خود بپردازند در نحوه داوري خود دقتي بيش از پيش خواهند داشت چرا كه يكي از انتقاد هاي اهل نقد به برنامه هاي اعطاي جوايز آنست كه داوران، آثار را به خوبي بررسي نمي كنند.

نگاه
خسرو آقاياري: ادبيات ، هنر و بلوغ عاطفي انسان

محك نقد يك اثر ادبي، هنجار ها و باورداشت هاي مردم است. هر شاعر و نويسنده اي ملزم است كه به اعتقادات مردم خود احترام بگذارد.
خسرو آقاياري- داستان نويس و مسئول امور ادبي استان هاي حوزه هنري- با بيان اين مطلب و با اشاره به اين كه امروزه در ادبيات ما چند گرايش وجود دارد، توضيح داد: يك گرايش كاملاً كلاسيك و سنتي است كه متناسب با آن اين اعتقاد وجود دارد كه در دنياي ادبيات و هنر، جهان بيني هنرمند و باورداشت هاي فرهنگي و ايدئولوژيك او خيلي غيرقابل انكار و فراموش نشدني است.
وي افزود: متقابلاً بيش از يك دهه است كه در جامعه ما بحث ديگري شكل گرفته كه آيا ضرورت دارد در ادبيات و هنر پيش فرض هاي ثابت اخلاقي يا ايدئولوژيك داشته باشيم، يا خير؟ اگرچه اين بحث بسيار ريشه دارتر و ديرپاي تر از اين است.
آقاياري گفت: ممكن است طيف وسيعي از نويسندگان و شاعران ما امروز اين اعتقاد را داشته باشند كه ادبيات و هنر، في نفسه هيچ پيوندي با باورداشت هاي ثابت و از پيش تعيين شده ندارد و نويسنده و شاعر، بايد نسبت به هر چيزي كه مي خواهد مطرح كند، كاملاً آزاد باشد.
وي اين ديدگاه را پيامد شكل گرفتن ادبيات مدرن در اروپا دانست و تأكيد كرد: بدون ترديد اين نگاه به ادبيات در اروپا، مبتني بر مباني شناخت شناساند كه ممكن است براي برخي از اهل ادب شناخته شده و براي برخي ديگر نيز ناشناخته باشد.
آقاياري تأكيد كرد: اگر بخواهيم دراين باره دقيق صحبت كنيم، چاره اي جز اين نداريم كه كمي عميق تر به اين ديدگاه فلسفي نگاه كنيم و ببينيم آيا مي توانيم ادبياتي داشته باشيم كه عاري از پيش زمينه هاي معرفتي و باورداشت هاي فرهنگي شاعر و نويسنده يا حتي پيش فرض هاي ايدئولوژيك باشد؟
000076.jpg

وي توضيح داد: ادبيات كلاسيك در اروپا بر مبناي نظريات دكارتي و بعد از آن سارتر بر مبناي پذيرش اصالت فاعل شناسابا ذهنيت ثابت (به عنوان هسته مركزي بودن) تحقق يافته بود، اما پس از اين دوره ادبيات مدرن با دو گرايش عمومي ادبيات ساختارگرا و پس از آن دوره غلبه نظريه زباني مورد شناسايي قرار گرفت. اگر در پيشينه ادبي غرب، ادبيات كلاسيك سيطره فاعل شناسا را ديكته مي كرد، در ادبيات مدرن ساختارگرا و روش نقد مبتني برنظريه سيستمي تلاش براي زدودن و كم رنگ كردن نقش فاعل شناسا و معطوف كردن تمامي توجهات به عوامل دروني متن آغاز شد.
در لايه ديگر ادبيات مدرن كه آن را مي توان با عنوان دوره غلبه نظريه زباني معرفي كرد، اساس نظريات خود را بر اين قرار دادند كه اصالتاً هيچ امر ثابتي در آفرينش وجود ندارد و حتي جايگاه فاعل شناسا نيز مورد تاخت و تاز قرار گرفت. در اين ديدگاه براين باور تأكيد مي شود كه انسان تابعي از زبان خود است، يعني با گسترش زبان، با تعبيرهاي زباني است كه انسان آفرينش تعبير و اين تعبيرها نيز باز تعبير مي شود.
اين نويسنده گفت: با شكل گيري اين رويكرد عده اي معتقد مي شود كه چون هيچ امر ثابتي (حتي ذهنيت فاعل شناسا) در آفرينش وجود ندارد، طبيعي است كه اعتقادات از پيش شكل گرفته نيز نقض مي شود و مباني اخلاقي و ايدئولوژيك هم نفي مي شود.
آقاياري گفت: موضوع ديگري كه عامل ايجاد اين شبهه شده است، سيطره فلسفه اثباتي (پوزيتويسم) است، فلسفه  اثباتي در بحث از گزاره هاي وجودي يا توصيفي، گزاره هاي ارزشي كه به ادعاي اين فلسفه ثابت و صدق و كذبشان ممكن نيست را شبه گزاره ناميد و بحث درباره آنها را بيهوده دانست.
بحث تقسيم بندي گزاره هاي شناختي، ابتدا توسط فوير باخ در كتاب (ذات مسيحيت- در حوزه  نقد زبان دين) مطرح شد و سپس توسط ساير انديشمندان پوزيتويست به حوزه ادبيات نيز راه يافت.
واقعيت اين است كه قضاوت كساني چون باخ از زبان دين برمبناي شناختشان از حوزه ديانت مسيحي شكل گرفته است. در ديانت اسلام كه اعتقاد به حسن و قبح ذاتي است، حوزه اخلاق جداي از عقلانيت نيست و گزاره هاي اخلاقي و عاطفي هم گزاره هاي شناختاري است.
آقاياري تأكيد كرد: حالا بايد ديد ما چقدر از مباني نظري و فلسفي دنياي مدرن را قبول داريم و آنها تا چه اندازه با اعتقادات و جهان بيني ما پيوند دارند. وي در بحث اهميت و كاركرد هنر گفت: انسان در دنياي در حال توسعه هنوز يك مؤلفه احساس مند است.
ذهن انسان رابطه اي مستقيم و چند سويه با دنياي پيرامون درونيات خود دارد، لذا هرچه درون فرد يك درون پالايش شده و آرامش پذير باشد، در روابط بيروني هم موفق خواهد بود. ادبيات و هنر در دنياي امروز به انسان كمك مي كند كه به يك بلوغ عاطفي برسد.

سايه روشن ادبيات

هوشنگ مرادي كرماني: نويسندگان فارسي تنها ومحدود نيستند
000078.jpg

با حضور در اين مجمع احساس مي كنيم كه نويسندگان فارسي زبان خيلي تنها و محدود نيستند. هوشنگ مرادي كرماني كه به عنوان عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسي در چهارمين مجمع بين المللي زبان فارسي حاضر شده بود با بيان مطلب فوق گفت: من به عنوان يك نويسنده خيلي خوشحالم كه كتابم به زبان فارسي و نه فقط ترجمه در آن سوي مرزها خواننده دارد.
وي درباره حضور نويسندگان در اين گونه مجامع گفت: نويسندگان براي حضور در اين مجامع،خود بايد علاقه نشان دهند. شايد تصور دولتي بودن مجمع گاهي اوقات بر روي مخاطبان تأثير گذارد، اما حقيقت اين است كه هر جا براي زبان فارسي سرمايه گذاري شود و توسعه زبان فارسي هدف باشد حضور محققان ضرورت دارد.
مرادي با بيان اين مطلب كه زبان فارسي زبان هنر، تاريخ مليت و زبان رسمي و ملي ماست، افزود: من به عنوان يك نويسنده خوشحالم كه به زبان فارسي مي نويسم برخلاف نظر عده اي كه فكر مي كنند زبان فارسي زبان محدودي است و عمر نويسنده با آن زبان حيف مي شود، چرا كه افراد زيادي آن را نمي خوانند. در هر صورت زبان فارسي هم توانايي هاي خودش را دارد و مي تواند حرف ما را بزند و چه بهتر كه در لباس خودش نه لباس ترجمه به ديگر كشورها رود. وي حضور استادان را از مليت ها، قوميت ها و كشورهاي مختلف نشانه علاقه مندي و گرايش پوياي جهان به زبان فارسي دانسته و آن اميدواركننده توصيف كرد.
امين فقيري: نسل جديد داستان نويس كم مي خواند
نسل جديد داستان نويس كم مي خواند، به همين دليل است كه علاقه خاصي به نقد، نشان نمي دهد.
امين فقيري، نويسنده معاصر و منتقد ادبيات با بيان اين مطلب گفت: نوشتن، نوعي ارسال پيام به خواننده و مخاطب اثر است، او بايد احساس كند كه نويسنده به كشف تازه اي رسيده است.
اين نويسنده كه به تازگي كتاب «پلنگ هاي كوهستان» را منتشر كرده است، افزود: متأسفانه عنصر «نقد» در ادبيات داستاني كمرنگ شده است و بدون توجه به اين مؤلفه، نمي توان به كيفي شدن اين حوزه و آثاري كه توليد مي شود، اميدوار بود. فقيري كه در شيراز اقامت دارد، تصريح كرد: قله هاي ادب و هنر و نوع نگاه  آنها به زندگي، اعتقادات و جهان هستي مي تواند براي همه كساني كه دست به قلم مي برند،علي الخصوص جوانان به عنوان يك درس تلقي شود.
علي موسوي گرمارودي : ۷۰۰ شاعر تاجيكي را شناسايي كرده ام
000080.jpg

۷۰۰ شاعر و اهل قلم تاجيكي را شناسايي كرده و عكس، شرح حال و شعرشان را در تذكره اي كه منتشر مي شود، گردآوري نموده ام.
«علي موسوي گرمارودي» شاعر معاصر در گفت وگو با خبرگزاري مهر با اعلام اين خبر گفت: «از صدر تا ساقه»، تذكره شعراي قرن بيستم تاجيكستان، حاصل چهار سال مطالعه و تحقيق ميداني من در سرزمين تاجيكي هاست.
وي همچنين از انتشار تز دكتراي خود در دو مجلد خبر داد و گفت: شعر و زندگي اديب الممالك را با بهره گيري از راهنمايي هاي استادانه «جعفر شهيدي» در بنياد فارسي شناسي، منتشر خواهم كرد.
موسوي گرمارودي كه در چهار سال گذشته به عنوان رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي در تاجيكستان مشغول به فعاليت بوده است، يادآور شد: با نگاهي به آن چه كه به عنوان كتاب هاي ادبي در كشور منتشر مي شود، مي توان به اين جمع بندي رسيد كه ادبيات ما دچار بحران است، البته اگر قرار باشد نظر دقيق تري بدهم، بايد همه آثار چند سال اخير را بررسي كنم، چرا كه من چند سالي در ايران نبوده ام.
وي با بيان اين كه در حال حاضر، ارزش هاي وجودي شعر مورد توجه قرار نمي گيرد، گفت: متأسفانه صدا و سيما، عليرغم اعتراضات و مكاتبات مكرري كه داشته ام، فقط يك شعر خاص را از من پخش مي كند، در حالي كه من آثار ديگري هم دارم.
شاعر «خط خون» بابيان اين كه نبايد از شعر و شاعر، استفاده ابزاري كرد، افزود: من «خط خون» را با عشق و اشك سرودم و به آن افتخار مي كنم، اما صدا و سيما با تكرار بي جاي آن باعث شده كه برخي از مخاطبان در تماس هايي كه با من داشته اند، اظهار نارضايتي كنند و از آثار جديد من سراغ بگيرند كه متأسفانه اين رسانه، رغبتي به ضبط و انعكاس شعرهاي جديد من نشان نمي دهد.
موسوي گرمارودي با اشاره به اين كه شاعر نبايد به جناح ها و حزب هاي سياسي گرايش پيدا كند اماپيوند او با مردم، امري ضروري است، خاطرنشان كرد: مردم، طي اعصار مختلف، شاعر را فقط با شعرش مي شناسند و تفكر او را در اثرش جستجو مي كنند، بنابراين رفتار جناحي در شأن شعر و هنر نيست. وي كه به زودي دفتر شعر «صداي سبز» را توسط انتشارات قدياني منتشر مي كند، تصريح كرد: تعهد و التزام، صفت شاعر است، نه صفت شعر. بر همين اساس مي توان گفت كه نامگذاري و طبقه بندي موضوعي در انواع شعر، از ريشه اشتباه است.
گرمارودي افزود: تنها تفاوتي كه بين شعر ديني و غيرديني هست، معتقدات شاعر است و ربطي به خود شعر ندارد.
سراينده «در سايه سار نخل ولايت» يادآور شد: فردوسي، قبل از آن كه رستم را در شاهنامه خلق كند، خودش يك رستم است، زيرا ناله هاي فردوسي نيز وجوه حماسي دارد. مثلاً مسعود سعد سلمان هم مانند فردوسي در سخن استاد است اما چون از روحيه حماسي بهره مند نيست، هرگز نمي تواند با خالق بزرگ شاهنامه همطراز باشد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   جهان  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |