محسن طاهري
سيمين بهبهاني در دوران معاصر در زمره غزلسرايان مطرح قرار گرفته و البته از معدود بانوان غزلسرا. او را بايد از شاعراني دانست كه در عصري كه شعر نيمايي مطرح شد، به شيوه كلاسيك وفادار ماند اما به گفته خود از نيما تأثير يافته است. در اين گفتگو، ديدگاه هاي او در مورد دگرگوني هاي عرصه شعر در سال هاي اخير مطرح شده است.
سيمين خليلي كه بعدها به سيمين بهبهاني شهرت يافت در ۲۸ تيرماه ۱۳۰۶ درهمت آباد تهران زاده شد. عباس خليلي نويسنده، مترجم و روزنامه نگار (مدير روزنامه اقدام) پدرش بود. مادر او فخر عظما ارغون اهل فرهنگ و هنر و تخلصش فخري بود. عباس خليلي از خاندان ايراني در نجف به دنيا آمد. از خانواده اي مذهبي بود و در نجف به همراه جوانان هم سال خود جمعيتي تشكيل داد به نام نهضت اسلام كه در سال ۱۹۱۸ ميلادي پس از دست يافتن انگليسي ها بر عراق دست به شورش زدند. مادر سيمين از خانواده اي فرهنگ دوست بود كه زبان فرانسه را خوب مي دانست و با عربي و انگليسي هم آشنايي داشت. او هم شعر مي سرود.
* با توجه به دگرگوني تعريف شعر و با رويكرد به اين نكته مهم كه سال هاست از نخستين شعرهاي شما مي گذرد چه تعريفي از شعر ارائه مي كنيد؟
- به گمان من بافت شعر بايد از بافت نثر كاملاً متمايز باشد، شعر هنر است و نثر ادبيات. ادبيات در شمار علوم (انساني) رده بندي مي شود اما هنر هرگز در مقوله علم قرار نمي گيرد. پل والري عقيده دارد كه نثر در مقايسه با شعر مثل راه رفتن در برابر رقصيدن است.
تعبير بسيار زيبايي است و من آن را با تفاوت هايي قبول دارم. تا جايي كه مي گويد نثر مثل راه رفتن است و شعر مثل رقصيدن، از لحاظ اختلافي كه ميان اين دو، موجود است حرفي نيست. نثر را معمولاً براي داستان يا گزارش يا رسالات يا تاريخ يا تحقيق يا مقالات علمي و فلسفي و جز آنها به كار مي گيرند. اما هدف شعر تلقين زيبايي و ايجاد عواطف شخصي يا جمعي و ايجاد شور و هيجان است و اگر عامل انتقال هدف هاي نثر شود در رده نظم جاي مي گيرد. البته منكر نيستم كه بسياري از مقاصد نثر را قدما در نظم پياده مي كردند و اسمش را هم شعر مي گذاشتند، صرفاً به دليل بهره وري از موسيقي كلام كه عبارت بود از وزن و قافيه. اما امروز موسيقي كلام ديگر به وزن و قافيه منحصر نمي شود. عده اي هم هستند كه اصلاً وزن و قافيه را طرد مي كنند و به دنبال خوش آهنگي واژه ها و خوشايندي تركيب عبارت ها هستند. اينجاست كه كار باز شناختن شعر از نثر مشكل مي شود. اثبات خوش آهنگي آسان نيست زيرا امري سليقه اي است و به تعداد افراد جهان هم ممكن است سليقه هاي مختلف وجود داشته باشد. سابق بر اين عروض و قافيه متر و معيار مشخصي داشتند و به محض اين كه كسي شعري مي سرود كه در وزن يا قافيه لنگي داشت براي ابد از صحنه شعر و شاعري رانده مي شد. يعني از ديد شاعران آهنگ ناشناسي او محرز بود. به اين دليل عامه مردم مثل امروز جرأت نزديك شدن به اين هنر را نداشتند، اما امروز اگر به كسي بگويند شعرت خوش آهنگ نيست، يعني موسيقي لازم را ندارد، مي گويد يا شعر همه آنها كه موسيقي سنتي ندارند خوش آهنگ نيست يا شعر من هم خوش آهنگ است. حالا با كدام ضابطه بايد به او گفت كه شعرت موسيقي ندارد؟ همان موسيقي را مي گويم كه شعر آزاد را از نثر ممتاز مي كند.
عامل ديگر كه براي شعر از واجبات شمرده مي شد صور خيال، يعني تشبيه و تصوير و كنايه و مجاز و مجاز مرسل و غير آنها بود. امروز گفته مي شود شعر ناب بايد بي واسطه و وسيله يعني بي نياز از هر عاملي اعم از صور خيال يا ظرايف گفتاري و ديداري به مخاطب منتقل شود. من كه تاكنون نديده ام شعري بي كمك عوامل بديعي تأثيري در من برانگيخته باشد. پس شعر ناب چيست؟ به اين ترتيب معتقدم كه بله، شعر رقص است و نثر راه رفتن. مي ماند هدف. اگر قبول كنيم كه صرفاً هدف شعر مثل رقص عرضه زيبايي و لذت است، بايد بسياري از شعرهايي را كه پيامشان مبارزه، اصلاح، ترويج صلح و اعتقاد به برتري و شرف انسان است از رده شعر خارج كنيم. و اين بي انصافي است.
پس بايد بپذيريم كه هدف شعر عرضه زيبايي و لذت است، توأم با اهداف انساني به همان گونه كه رقص نيز گاه در بعضي قبائل به منظور عبادت يا القاي اهداف خاص اجرا مي شود. رقص هاي محلي ايران غالباً تظاهرات قومي و ملي دارند. با اين مقدمات بايد بگويم به نظر من شعر در عين زيبايي و خوش آهنگي بايد عواطف و انديشه ها را نيز منتقل كند و بي بهره از هدف هاي انساني نباشد كه زيباترين وسيله تلطيف و تزكيه روان هستند. خود والري بيشتر اوقات درونمايه شعر خود را معطوف به بيان حالات محرومان و آسيب ديدگان كرده است و اين كه من «رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست».
اما چگونه بدانيم كه آن كس كه موسيقي سنتي يا نيمايي را مطرود دانسته و در شعر آزاد خود مدعي هارموني و خوش آهنگي مي شود، راست مي گويد؟ براي گوش هاي آشنا با موسيقي و شعر، اين شناخت آسان است و براي موسيقي نا شناسان مشكل. يك مثال پيش پا افتاده مي آورم. كساني هستند كه صداي رسايي دارند و ادعاي خواندن آواز يا تصنيف هم مي كنند، اما هرگز نمي توانند نت ها را درست و بجا بخوانند. به اينها مي گويند «خارج خوان»، اينها اگر ده سال هم تمرين خواندن كنند به جايي نمي رسند. به همين دليل معلمان موسيقي در يك دوره كوتاه شاگرداني را كه گوش موسيقي ندارند آزمون مي كنند و آنان را براي تعليم نمي پذيرند.
براي شناخت خوش آهنگي واژگان نيز چنين گوشي لازم است. آنان كه چنين گوشي ندارند در شعر به جايي نمي رسند.
*به اين ترتيب شما معتقديد كه واژه ها خوش آهنگ و بدآهنگ دارند و ورود بعضي از آنها را به حوزه شعر جايز نمي دانيد؟
- ابداً من چنين اعتقادي ندارم. واژه ها آهنگ خاص خود را دارند مثل نت هاي موسيقي يا به اصطلاح خودمان مثل پرده هاي ساز، با اين تفاوت كه شمار واژه ها بسيار است و تعداد پرده ها محدود؛ اما همان طوري كه نت ها در تركيب با يكديگر آهنگي مطبوع يا نامطبوع پيدا مي كنند، واژه ها هم در تركيب، آهنگ خوش يا ناخوش مي سازند. به گمان من ريتم هاي عروضي يا نيمايي شناخت خوش آهنگي تركيب ها را آسان تر مي كنند همان طور كه جذب آهنگ يك ملودي ريتميك يا تصنيف آسان تر از جذب آهنگ رمانس يا آواز است.
من ورود همه واژه ها را به شعر جايز مي دانم مشروط بر اينكه در فضايي مناسب جايگزين شوند و در تركيب غرابت يا تنافر نداشته باشند و گوش از كنار هم نشستن آنها درك لذت كند و حافظه آنها را آسان تر از كلام معمول بپذيرد.
شعر آزاد هنوز قواعد مدون ندارد. بايد از تأمل در آثار موفق شاعران نوپرداز و دريافت نكات دقيق در اين گونه شعرها به تدريج قواعدي براي شعر امروز پرداخته شود، زيرا قواعد كلاسيك در شعر امروز جايي ندارند و چيزي هم به جاي آن قواعد هنوز در دست نيست.
* در شعر كلاسيك، وزن همواره به عنوان يك عامل اصلي مورد توجه بوده است. اما با مطرح شدن شعر نيمايي شاعر مقيد مي شود خود را در چارچوب اوزان عروضي قديم محدود كند به طوري كه بسياري از اشعار نيمايي فروغ به شعر سپيد نزديك شده است. در شعر سپيد هم جز وزن تقريباً همه فاكتورهاي شعر نيمايي حضور دارد. آيا براي شاعر آن روز تنها مقوله وزن اضافه احساس مي شد يا عوامل ديگري هم در روي آوردن به شعر سپيد مؤثر بود؟
- اين تصور اشتباه است كه گمان كنيم نيما براي همه گونه هاي آينده شعر پارسي شگرد و شيوه اي عرضه يا پيش بيني كرده است يا اصلاً چنين قصدي داشته است. تغيير وزن او هم بر پايه همان اوزان سنتي و ريتم هاي قديم شعر بود، او فقط تساوي طولي مصرع ها را از ميان برداشت و اين كار در همه اوزان سنتي ميسر نمي بود، ناچار در بحور متفق الاركان و بحر مضارع صورت گرفت كه از محدوده حداكثر ده وزن افزون نمي شد. همچنين آن شكل هندسي نردبامي يا چند خط در ميان و منظم غزل و رباعي و مثنوي و ترجيع بند و مسمط و مخمس، همگي به صورت تحرير يك ستوني نامنظم يا پلكاني درآمد كه تقريباً مشخصه ظاهري همه شعرهاي نيمايي و بعد از نيمايي شد.
از طرفي انواع شعر كه در طول ده قرن هر يك براي محتوايي خاص به كار مي رفت مطرود ماند، يعني همه سخناني كه هر مقوله اش به يكي از قالب هاي قصيده يا غزل يا ترانه يا رباعي يا مثنوي يا... اختصاص مي يافت در همان شكل ستوني- پلكاني نامنظم تحرير شد.
كار نيما يك انقلاب عظيم در شعر بود و همه شيوه هاي مرسوم را كه رنگ و طراوت خود را بر اثر آشنايي درازمدت از دست داده بودند متروك قلمداد كرد. شيوه نيمايي در كوتاه مدت جاي خود را باز كرد و شاعران جوان و با استعدادي را به سوي خود كشيد و دفترهاي ماندگاري افزون بر كارهاي خود نيما ارمغان تاريخ ادبيات ما كرد.
شاعران كلاسيك هزار سال در قلعه عظيمي كه درش بسته بود زندگي مي كردند و حوزه فعاليت آنها محدود به همين قلعه بود و هر شاعري تصوير اشياء و ابزار و حتي عواطف را از روي دست شاعر قبل از خود رقم مي زد. شعر مانند كسب و كار از پدران يعني شاعران نسل گذشته به فرزندان يعني شاعران نسل بعد منتقل مي شد و هر بدعتي از محرمات به شمار مي رفت. نيما در اين قلعه را باز كرد و خود به اين راه رفت و به ديگران هم توصيه نكرد كه حتماً از راه او بروند. عده اي راه او را گرفتند و عده اي هم راه هاي مختلف ديگر را، كه البته همه ابداعات بعدي در شعر نو مرهون جسارت و تيزهوشي نيما بود كه ديگران را نيز مجاز به ابداعات تازه كرد وگرنه اين قلعه مستحكم و هزارسال برپاي ايستاده استوارتر از آن بود كه هوس نفوذ در آن به آساني در سري خانه كند. اما شيوه خاص نيما هم بيش از شعر دو نسل متولد پس از نيما عمر نكرد و ادامه تأثيرش به صورت موج هاي گوناگون در شعر نسل هاي بعد ظاهر شد كه هنوز ادامه دارد.
* فكر مي كنيد چرا عمر شعر نيمايي آن قدر كوتاه بود؟
- بيش از هر چيز آشنايي هزارساله گوش ها با اوزان عروضي موجب شد كه نيما به فكر ايجاد تنوع در اين اوزان بيفتد. اين اوزان به تدريج با واژگان (يعني نظام لغوي) خاصي انس گرفته بودند كه واژگان امروزين را پذيرا نبودند. واژه ها بافت كلام را مي سازند؛ بنابراين هر قدر موضوع ها تازه مي شدند به بافت هاي تازه تر كلام هم بيشتر نيازمند مي شدند. اين بافت تازه و ناآشنا در اوزان قديم غريب مي افتاد و سازگاري نمي كرد. تغيير در طول مصرع و به كارگيري اركان به صورت شكسته و تعداد متغير موجب شد كه فضاي تازه اي مناسب واژگان تازه به وجود آيد و اين همان كاري است كه من هم در اوزان غزل كرده ام، منتها تغييري كه من در اين اوزان به وجود آورده ام بر مبناي اركان از پيش موجود نبود بلكه بر مبناي نخستين پاره كلام كوتاهي بود كه به ذهنم مي رسيد و در وهله نخست بي وزن به نظر مي آمد؛ اما با تكرار در طول غزل وزن خود را آشكار مي كرد و خوشبختانه اين گونه ايجاد ريتم دامنه وسيعي دارد كه تاكنون نزديك هفتاد ريتم مختلف از اين طريق در شعرهايم پديد آمده است. نيما در اواخر عمر كوتاهش به محدوديت اوزان قابل شكستن پي برده بود و در چند شعر از جمله «زن هرجايي» و «ري را» دست به تلفيق وزن ها زده بود كه همين تجربه كه عمر نيما براي تكميل آن كافي نبود براي پيروان او موجب تجارب تازه اي شد. از جمله منوچهر شيباني بعضي از شعرهاي خود را در چند وزن ديگرگون عرضه كرد.
از احمد شاملو در سال ۳۱-۳۰ شعري خواندم مركب
از چند مصرع موزون و چند مصرع بي وزن با مطلع:
«در قرمز غروب ازكوره راه شرق دو دختر كنار من » كه اين وزن در نيمه هاي شعر به بي وزني مي گرايد و و در آخر آن دو پاره موزون مي شود . اين آغاز گريز او از شعر موزون بود. منوچهر آتشي و فروغ فرخزاد در اواخر دهه سي با مخدوش كردن اوزان نيمايي شعرهاي زيبايي عرضه كردند و از آن به بعد كم كم وزن عروضي نيمايي جاي خود را به خوش آهنگي سپرد. سهراب سپهري برخلاف آنچه معروف است، به وزن نيمايي وفادار ماند. تنها در چند مورد ناچيز خدشه هايي در شعرش وجود دارد. نادرپور نيز خدشه هاي وزني را نپذيرفت و شعرش با همان محدوديت اوزان نيمايي به كمال رسيد. مهدي اخوان ثالث و فريدون مشيري و سياوش كسرايي و لعبت والا و ديگران اوزان نيمايي را براي هميشه نگاه داشتند و شاهكارهايي در آن به وجود آوردند بي آنكه خدشه اي در افاعيل به وجود آورند. سايه به غزل بازگشت و شيوه غزل را آرايشي دلپذير بخشيد. اخوان نيز شعر قدمايي را در كنار شعر نيمايي پي گرفت و شاملو كلاً وزن نيمايي را كنار گذاشت و از موسيقي خوشايندي در شعرش بهره جست كه كمتر كسي توانسته است مانند او ريتم را تبديل به رمانسي چنين متناسب و چنين گوش نواز كند.
* ممكن است بگوييد شعر كلاسيك ايران چرا به مدت
ده قرن ادامه يافت و شعر نيمايي با گذشت به طور متوسط نيم قرن جاي خود را به امواج تازه ادبي واگذاشت.
- نخست اينكه شعر كلاسيك يا قدمايي ايران و جهان هنوز هم منسوخ نشده و نمونه هاي خوب آن بر زبان مردم فرهيخته جاري است. دوم اينكه شعر قدمايي ايران نيز در طول ده قرن تغييراتي داشته است منتها اين تغييرات دوراني بوده و منجر به پديد آمدن سبك هاي خراساني، عراقي، هندي و رجعت شده است. شعر هر دوره هم دربرگيرنده درونمايه مورد نياز جامعه بوده است.
مثلاً روزگاري كه نيازمند احياي روح ملي بوده ايم فردوسي را داشتيم كه تا ساليان دراز ضامن غرور مردم ما بود و سرانجام همين روحيه موجب وحدت ايران در دوران صفويه شد. در دوران آشفتگي هاي مغول و تركمن و تاتار عرفان در ادبيات ما موجب آرامش و شكيبايي شد. سبك هندي موجب رواج دوستي ميان ايران و هند و نازك انديشي هاي ساده و همه پسند بود. ادبيات مذهبي نيز ايستايي در برابر عثمانيان را سبب شد و آنگاه كه هرج و مرج و ضعف در ادبيات راه يافت و شعر از محافل فرهيختگان گسست و به كوچه و بازار پيوست دوران رجعت به شعر قديم فرا رسيد كه ديديم چاره ضعف نبود و نيما بساط كهن را در هم پيچيد. اين از تغييرات دوراني كه بيشتر به درونمايه بستگي داشت. اما از لحاظ تنوع مقوله شعر قديم بايد بگويم كه نسبت به شعر امروز پرمايه تر بوده است و اين تنوع را مي توانيم هم در شكل هندسي و نوشتاري و هم بياني و شنيداري تقسيم بندي كنيم.در شكل هندسي و نوشتاري، مثلاً قصيده: قافيه در دو مصرع بيت اول و در مصرع دوم ابيات بعدي تا انتهاي قصيده وجود دارد كه گاه با رديف همراه است و گاه نيست. قصيده از بيست تا دويست بيت مي تواند داشته باشد. ساختمان ظاهري آن رعايت قافيه در دو مصرع بيت اول و در آخر همه ابيات بعدي است.
ساختمان معنوي آن يك صحنه توصيفي- عاشقانه در حدود ده، دوازده بيت اول است كه تغزل يا تشبيب خوانده شده است و در پايان اين ده، دوازده بيت بايد محتوا با يك چرخش تردستانه مناسب پذيرش مطلب اصلي كه مدح يا ذم يا مفاهيم اخلاقي و فلسفي و امثال آنهاست بشود. اين قسمت را تخلص قصيده مي نامند.
رسم بر اين بوده است كه تساوي طولي مصرع ها همان طور كه با گوش مشخص مي شود در برابر چشم نيز مجسم باشد به همين جهت در همه شعرها طول مصرع ها و فاصله ميان آنها برابر مي بود و براي ايجاد اين برابري گاه حروفي از قبيل ب پ ت س ش ي را كشيده مي نوشتند و گاه كوتاه مثل مستمند و مستمند، بيگاه و بيگاه.
* شكل هندسي غزل مثل قصيده بود با اين تفاوت كه تعداد ابيات از هفت تا چهارده بيت بيشتر نمي شد و از اوزان نرم و ملايم بهره مي گرفت. اين از لحاظ شكل ظاهري اما از لحاظ معنوي محتواي آن عاشقانه يا عارفانه يا مطالب عاطفي بود و ارتباط معنوي ميان ابيات لازم شمرده نمي شد و هريك از ابيات ممكن بود واحد معنوي جداگانه اي را عرضه كند. تخلص در غزل ذكر نام شاعر در بيت آخر بود.
-اگر بخواهم درباره همه اشكال هندسي شعرهاي كلاسيك شكل و شمايي ترسيم كنم و توضيحي بدهم مطلب به درازا خواهد كشيد توصيه مي كنم كه به كتاب هاي فن شعر مراجعه شود به طور خلاصه علاوه بر غزل و قصيده انواع ديگر مثنوي و رباعي و ترانه و ترجيع بند و تركيب بند مسمط و مخمس و مستزاد و بحرطويل و... در نوشتن شكل خاص خود را داشتند و در محتوا نيز هريك براي بيان منظور خاصي به كار مي رفتند. به اين ترتيب مي بينيم كه تمام آن اشكال در شعر نو مر دود شناخته شد و فقط منحصر شد به پاره هايي كه از يك كلمه يا چند كلمه مركب هستند و زير هم قرار مي گيرند و در مواردي كه يك پاره جمله كامل نباشد پاره ديگر در زير آن متمايل به سمت چپ نوشته مي شود.
تلاش هايي براي آفريدن اشكال ديداري در شعر نو به كار مي رود كه هنوز عموميت نيافته، مثلاً نوشتن پاره هاي كلام در روي كاغذ به شكلي كه پرنده اي يا حيواني يا چيزي را ترسيم كند. يا حروف و واژه ها معناي خود را تداعي كنند. خود من در اين مصرع «صولت عضلات سختش در صلابت ساق و ران است» از حروف ص، ض در صولت و صلابت و عضلات برايم شكل ماهيچه تداعي مي شود. يا از اين شعر شاملو: «قناعت وار تكيده بود/ باريك و بلند/ چون كلامي دشوار در لغتي/» فراواني الف ها و لام ها برايم باريكي و بلندي را تداعي مي كند.
* به هر صورت شعر نو هنوز قواعد خود را به تثبيت نرسانده و بايد منتظر باشيم كه آيا دنياي آينده با اين همه ريتم منظم كارخانه ها كه واقعاً گوش را از نظم خود مي آزارد باز هم نياز به ريتم شعر يا اصلاً خود شعر دارد يا نه؟
- روزگاري بشر با صداي نامنظم طبيعت از خواندن مرغان تا شرشر آبشار و وزش باد و تركيدن رعد سروكار داشت و به دنبال نظم مي گشت و شعرش منظوم بود. امروز حق دارد كه براي خلاصي از يكنواختي نظم زندگي به دنبال بي نظمي برود. چنين كه در واقع براي نخستين پرسش شما كه تعريف شعر است نمي توانم تعريفي «همه زماني» داشته باشم.
*شما از چهره هايي بوده ايد كه توانسته ايد غزل را از تكرار در ابعاد مختلف تا حدود زيادي نجات داده و بتوانيد شكل و زبان خود را ارائه كنيد آيا فكر مي كنيد اين تحولات مي توانند غزل را همچنان به عنوان يك پديده موفق معرفي كنند؟
- پاسخ من به اين سؤال تقريباً مثبت است. امروز جوان هايي را مي شناسم كه غزل هايي مي سرايند كه خيلي تازگي دارد. من اين جوان ها را از نزديك نديده ام. اين روزها كتابي را دوست ناديده اي به نام هادي خوانساري تدوين كرده و برايم فرستاده است با نام «چه؟ ريكهاي جوان» حالا چرا «چه؟ ريك» پاسخش با خودش. در اين كتاب يا جزوه يا مجموعه غزلك هاي چشمگيري هست البته گاهي هم ضعيف هست. اما به هر صورت مايه اميدواري است. بعضي از جوانان از وزن هاي من هم پيروي كرده اند، بعضي هم خودشان وزن تازه دارند. بعضي هم در اوزان كلاسيك كار كرده اند اما با بهره جويي از كشش ها سكوت هاي ميان كلامي تنوعي به وزن ها داده اند.بازي كردن با سكوت يا كشش يا تقطيعات پي در پي شيوه اي است كه قدما يك وزن واحد را به وسيله آن سخت و قابل به كار بردن برا ي قصيده تا نرم و مناسب غزل و ديگر انواع شعر مي كردند.
جواني از گچساران به نام حسن بهرامي در همين كتاب غزلي دارد كه صحنه كلاس و درس است و انتظار ورود معلم كه در تصادف مرده است. به هر حال تازگي دارد. غزل ديگري از كوروش كياني كه در ايذه زندگي مي كند؛ داستان يك خودكشي است كه با مهارت ترسيم شده، از اصفهان سيامك جهان بخش دو غزل دارد با مضموني تازه و باقي را خودتان برويد پيدا كنيد و بخوانيد فعلاً تلاش قابل توجهي است از تازه كاران نوجو كه خيلي هم ابتدايي است اما همان طور كه گفتم مايه اميدواري. غزل به گمان من هرگز نخواهد مرد. علاوه بر اين جوان هاي ديگري هم به موفقيت هاي انكارناپذيري در اين شيوه دست يافته اند.
* آيا تصور نمي كنيد كه با اقبال مواجه نشدن عمومي غزل تا حدودي به تغيير و تحولات احساسات زيبايي شناسيك و دگرگوني خواهش هاي جامعه شناسانه آدم ها (مخاطب) بستگي داشته باشد.
- «با اقبال مواجه نشدن» هرگونه شعري بستگي به ضعف ها و نارسايي هاي آن شعر دارد. شعر اگر «خوب» باشد خودش راه خودش را باز مي كند. غزل من كه از اقبال عمومي برخوردار است و از عموم خوانندگانم سپاسگزارم.
*به نظر شما دلايل اصلي ركود شعر امروز ايران چيست؟
- آسان گيري. قبلاً هم اشاره كردم؛ بسياري گمان مي كنند كه زير هم نوشتن عبارات مقطع شعر است و مي گويند ما هم شاعريم و تورم شاعر پديد مي آيد. مي گويند كسي از دوستش پرسيد «فرق شعر و نثر چيست؟» رفيقش گفت «شعر قواعدي دارد اما نثر مثل حرف زدن مي ماند و لازم نيست آرايه هاي شعر را داشته باشد» مرد اول گفت: «عجيب است، من يك عمر نثر گفته ام و خودم خبر نداشته ام». حالا اگر كسي از رفيقش بپرسد كه «شعر چيست» و رفيقش بگويد كه «بايد زير هم و مقطع نوشته شود» البته فوراً يك دفتر مي خرد و «شعر» مي نويسد.
* با توجه به گرايش همكاران شما به شيوه هاي تازه شما همچنان سرگرم غزل مانديد. خواستم بدانم دلايل چنين برخوردي با تحولات نوظهور چه بوده است؟
- درست است كه اسماً در غزل مانده ام، اما كدام غزل؟ غزلي كه از تابوت خود برخاسته، جوان شده و توانايي در برگيري انواع مختلفي از تفكر و احساس و درونمايه را دارد. من سبكي در غزل آفريده ام كه منحصر به خود من است و هيچ شباهتي به غزل گذشتگان يا معاصران ندارد شايد در ميان جوانان كسي يا كساني در آينده نوع ديگري از آن را عرضه كنند. شايد هم به همين گونه مستقل و منفرد باقي بماند، شايد هم نماند. چه مي دانم من خواسته ام كاري كنم، قبولش با مردم است.
* تأثير نيما و شاعران مطرح پس از او بر آثار شما تا چه حد و چگونه بوده است؟
- نيما به من و همه شاعران پس از خودش القا كرد كه هر شاعر بايد راه تازه اي براي پيشرفت كارش انتخاب كند و من راه خود را پيش گرفتم.
* در بحراني كه شعر امروز ايران با آن مواجه است خواندن ادبيات كلاسيك را تا چه اندازه داراي اهميت مي دانيد؟
- ادبيات كلاسيك پدر و مادر شعر مدرن هستند هيچ مولودي از زير بته بيرون نمي آيد. علت همه شكست ها، بي خبري از گذشته ادبي عظيم ماست. آنها كه ابعاد وسيع ادبيات گذشته را درك نكرده اند بر چه مبنا مي خواهند شعر بنويسند. با كدام زبان؟ با همين پانصد يا هزار واژه كه هر اندك مايه اي با آن سخن مي گويد؟ واژه هاي مترادف درست است كه مفهوم تقريبي شان يكي است اما بار معنايي شان، تأثير صوتي شان، ارزش ديداري شان براي شنونده و خواننده تصاوير متفاوت ايجاد مي كند. از سوي ديگر حذف مخفف ها از زبان به بهانه نزديك شدن با زبان امروزين يا زبان گفت وگو، ادبيات را تهي دست و فقير مي كند: «ز» به جاي «از» «ار» به جاي «گر» و «اگر» «مه» به جاي «ماه» كه فقط به عنوان مثال ذكر مي كنم و تعداد چنين مخفف ها بسيار است، همه در توسعه زبان مؤثر هستند. شاملو وقتي مي گويد: « به چرك مي نشيند خنده/ به نوار زخم بنديش ار ببندي» مي توانست بگويد «اگر» ببندي و نگفته است زيرا «ار» نوعي غرابت همخوان با مضمون به كلامش مي دهد اين نكات دريافتني ست و جز با مطالعه دستگير كسي نمي شود. مدرنيست هاي ما تا با ادبيات كلاسيك كشورشان به خوبي آشنا نشوند به جايي نخواهند رسيد (بارها گفته ام و بار دگر مي گويم».
* آيا در ذهنيت شما چهره هايي كه نويد بخش ظهور شاعراني توانا در آينده باشند وجود دارد؟
- بله چند نفري هستند كه الان هم به جايي رسيده اند و چند نفري را هم چشم مي دارم كه درآينده به جايي برسند، ولي بايد بدانند كه توفيق آنها باكوشش و مطالعه و يادگيري ادبيات كهن و نو ممكن خواهد بود.