اشاره:
در آذرماه ۱۳۵۵، دكتر علي شريعتي، پس از سال ها تفكر، نويسندگي، سخنراني و بحث و تدريس در آستانه هجرتي دوباره بود؛ هجرتي بدون بازگشت. در دي ماه ۱۳۵۵ و در آخرين ساعات شب، شريعتي در منزل حاج حسين مهديان و در پايان يك ميهماني كوچك، در ميان پله هاي راهرو، چند ورق تاشده را از جيب كتش بيرون آورده و به استاد محمدرضا حكيمي مي دهد. چندي بعد به انگلستان پرواز مي كند و ديگر از اين سفر بازنمي گردد. كاغذهاي تا شده، وصيت دكتر شريعتي است درمورد آنچه كه خود آن ها را «عزيزتر از كودكانم» ناميده است: حدود دويست اثر، از مقاله و كتاب و نامه و ترجمه.
همشهري چاپ اين وصيت نامه و در كنار آن مقاله «وصي دكتر علي شريعتي» نوشته محمد اسفندياري، پژوهشگر را گامي در شناخت اين دو ستاره درخشان مي داند.
وصيت شرعي
مشهد- آذرماه ۱۳۵۵، علي سربداري
برادرم، مرد آگاهي و ايمان، اخلاص و تقوا، آزادي و ادب، دانش و دين، محمدرضا حكيمي.
دراين فصل بد، كه هر خبري مي رسد، شوم است و هر چه روي مي دهد، فاجعه و «هردم از نو غمي آيد به مباركبادم» نام شما بر اين دو «يادنامه» * براي من ياد آور آن آرزوي ديرينه و شيرين بود، كه همچون صدها هزار آرزوي ديگري كه طوقي كرده بودم و به گردن فردا بسته بودم، دراين تركتاز زمانه گسست و به يغما رفت و آن آرزو، در يك كلمه بازگشت شما به ميدان بود. ميداني كه اينچنين خالي مانده است و در پيرامون، نسلي عاشق و تشنه ونگران، ايستاده و چشم انتظارتا مگر در برابر اين «غوغا» روياروي اين دن كيشوت ها و شومن هاي شبه هنري و شبه سياسي و شبه مذهبي واين همه خيمه شب بازي ها كه در مسجد و ميخانه برپاست و كارگردان همه يكي است، سواري بيرون آيد، شمشير علي در دست و زبان علي در كام ودلي گدازان از عشق وسري بيدار از حكمت و سپر گرفته از تقوي و برگذشته از اُحُد و خندق و صفين وصحراي تَفَ و چمنزار سرخ عذرا، و با ابوذر در ربذه بسر برده و با هزارها قرباني خلافت اموي و عباسي و سلطنت غز و مغول وسلجوقي وغزنوي و تيموري و ايلخاني... در سياهچالهاي دارالاماره هاي وحشت، شكنجه ها ديده و در آوردگاههاي خون و خيانت صليبي ها شمشيرزده وخط كبود شلاق استعمار تاتارهاي مسيحي و آدمخوارهاي متمدن را در اين قرنهاي غارت و خواب، برجان وتن خويش تجربه كرده و پرچم رسالت خونخواهي هابيل برسردست و كوله بار آگاهي و رنج انسان برپشت، راه سرخ شهادت را در طول اين تاريخ طي كرده وداغ فلسطين و بيت المقدس و سينا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اينك، برسيماي وارث آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد و علي و حسن و حسين و... به مثابه يك «امت» - چون ابراهيم - قلم را تبركند و بت هاي نمرودي اين عصر، عصر جاهليت جديد را بشكند و از عزيزترين ارزش هايي كه بي دفاع مانده اند و آن همه يادهايي قدسي كه دارد فراموش مي شود و اين ميراث گران وگرامي كه دسترنج نبوغها و جهادها و شهادتهاي تمامي تاريخ ماست بر باد مي رود، قهرمانانه دفاع كند، بياد آوردونگاه دارد.
عليرغم «اين سموم كه برطرف بوستان ما مي گذرد» ، هنوز بوي گل و رنگ نسترن هست، هنوز نسل جوان كه همه توطئه هاي استعمار فرهنگي براي پوچ و پليد و بيگانه كردن وي بكار مي رود، تب وتاب حق پرستي را دارد و براي مقابله با اين سموم كه از همه سو وزيدن گرفته، يادآور همداستاني احزاب است و داستان خندق** - در جستجوي پايگاه اسلام راستين خويش اند و ايستادن بر روي دو پاي خويش، و هنوز حوزه ما - كه سيصد سال است از درون، بيمار خواب و خرافه اش كرده اند و پنجاه سال است كه از بيرون محاصره اش كرده اند و درهمش مي كوبند - استعداد معجزه آساي خويش را در خلق انسانهاي بزرگ و نيرومند و خلاق و چهره هاي تابان و تابناك انساني - حتي در عصر انحطاط و سقوط و رواج بي شخصيتي و توليد و تكثير ماسك هاي مسخره وآدمك هاي مقوائي و تكراري و همه پوك و دروغ و بي روح - نشان مي دهد و نقش انقلابي و انساني ويژه خويش را -كه جذب روح هاي عاشق و نبوغ هاي پنهان، ازاعماق محروم ترين توده هاي شهري و بيشتر روستائي است، و سپس پيرايش و پرورش آنها در چهره بزگترين مراجع علمي و فكري مردم و والا ترين رهبران و مسئولان جامعه و درخشان ترين حجت هاي زمان وآنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خويش به دست آنان - همچنان بدست دارد.
در چنين يأس و با چنين مايه هاي اميد، خاموش ماندن كسي چون شما پيداست كه تا كجا يأس آور است. درست به همان اندازه كه، اكنون شكست سكوتتان و شنيدن سخنانتان اميد بخش است.
قدرت قلم، روشني انديشه، رقت روح، اخلاص نيت، آشنائي با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندي هاي جهان و داشتن فرهنگ انساني اسلام شيعي و زيستن با آن «روح» كه ويژه «حوزه» بود، و يادگار «صومعه خالي آنروزها» و سرچشمه زاينده آن همه نبوغ ها و جهاد ها و اجتهادها و ميراث آن تمدني كه با علم و عشق و تقوي بنا شده بود، همگي در شما جمع است و مي دانيد كه اين صفات بسيار كم باهم جمع مي شوند و اين «ويژگي» آنچه را امروز «مسئوليت» مي نامند، بردوش شما سنگين تر مي سازد. و سكوت و انزوا را - به هر دليل - برشما نه خدا مي بخشايد، نه خلق.
و اما... برادر! من به اندازه اي كه در توان داشتم، و توانستم، در اين راه رفتم و با اينكه هر چه داشتم، فدا كردم، از حقارت خويش و كار خويش شرم دارم و در برابر خيلي از «بچه ها» احساس حقارت مي كنم. در عين حال، خداوند به كار ناچيز من ارزش و انعكاسي بخشيده است، كه هرگز بدان نمي ارزم. و مي بينم كه «كَمْ مِن ثَناءٍ جَميلَ لَستَ اهَلاً لَهُ نَشَرَته.» و اكنون بدترين شرايطي را كه يك انسان ممكن است بدان دچار شود، مي گذرانم و سرنوشتي جز مرگ يا بدتر از مرگ ندارم.
|
|
با اين همه، تنها رنجم اين است، كه نتوانستم كارم را تمام كنم و بهتر بگويم، ادامه دهم. واين دريغي است كه برايم خواهد ماند. اما رنج ديگرم اين است كه بسياري از كارهاي اصلي ام بهمان علت هميشه، زنداني زمانه شده و به نابودي تهديد مي شود، آنچه هم از من نشر يافته، به دليل نبودن امكانات و كمبود فرصت، خام و عجولانه و پر غلط و بد چاپ شده است. و تمامي آنرا نه بعنوان كارهاي علمي و تحقيقي، كه فريادهايي از سرد درد، نشانه هايي از يك راه، تكانهايي براي بيداري، ارائه طريق، طرح هايي كلي از يك مكتب، يك دعوت، جهات و ايده ها و بالاخره نوعي بسيج فكري و روحي در جامعه بايد تلقي كرد. آن هم در شرايطي تبعيدي، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتي كه هر لحظه اش انتظار فاجعه اي مي رفت.
آنها همه بايد تجديد نظر شود، از نظر علمي غني شود و خورشت بخورد، غلط گيري معنوي و لفظي و چاپي شود. اينك، من همه اينها را كه ثمره عمر من و عشق من است، وتمام هستي ام و همه اندوخته ام و ميراثم را با اين وصيت شرعي، يكجا بدست شما مي سپارم و با آنها هر كاري كه مي خواهي بكن.***
فقط بپذير، تا سرنوشت سختي را كه در پيش دارم، بتوانم با فراغت دل بپذيرم و مطمئن باشم كه خصومت ها و خباثت ها در محويا مسخ ايمان و آثار من كاري از پيش نخواهند برد و وديعه ام را بدست كسي مي سپارم كه از خودم شايسته تر است.
لطف خدا و سوز علي، تو را در اين سكوت سياه، به سخن آورد كه دارد همه چيز از دست مي رود، ملت ما مسخ مي شود و غدير ما مي خشكد. و برجهاي افتخار در هجوم اين غوغا و غارت بي دفاع مانده است.
بُغض هزارها درد، مجال سخنم نمي دهد و سرپرستي و تربيت همه اين عزيزتر از كودكانم را به تو مي سپارم. و تو را بخدا و... خود در انتظار هر چه خدا بخواهد.
علي.مشهد، آذر۵۵
پي نوشت ها:
* مقصود «ياد نامه علامه اميني» و كتاب « شيخ آقابزرگ تهراني» است كه در آن زمان توسط استاد حكيمي جمع آوري و چاپ شده بود. اين دو كتاب داراي مقالات عميق از فرهيختگان آن زمان بود.
** اذجآؤ كُم مِن فوقِكُم وَ مِن أسفَلَ مِنكُم وَ اِذ زاغَتِ الأَبصارُ وَ بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ. (سوره احزاب، آيه ۹)
آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پايين بر شما تاختند، چشم ها خيره شد و دل ها به گلوگاه رسيده بود.
*** حدود دويست اثر است، از مقاله و كتاب و نامه و ترجمه كه پس از جمع آوري ترتيب تسليم آنها را بعدا خواهم داد و بهتر است كه ترتيبي دهم كه جايي محفوظ باشد و هرگاه وقتش رسيد بتوانيد در اختيار داشته باشيد.