دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۲۷- Nov. 17, 2003
ادبيات
Front Page

سوار همچنان مي تازد
كارلوس فوئنتس
001298.jpg

ترجمه: اسدالله امرايي
كارلوس فوئنتس براي خوانندگان ايراني نامي آشناست. تعدادي از داستان هاي كوتاه او، به همت مترجمان مختلف به فارسي منتشر شده است. از ميان رمان هاي او مي توان به مرگ آرتميو كروز ترجمه مهدي سحابي، مرگ آرتميو كروز ترجمه مهشيد ضرغام، پوست انداختن، گرنيگوي پير و آئورا با ترجمه عبدالله كوثري، خويشاوندان دور ترجمه مصطفي مفيدي، سرهيدرا با ترجمه كاوه ميرعباسي، آسوده خاطر ترجمه محمد امين لاهيجي، لائورادياس واينس با ترجمه اسدالله امرايي و خودم با ديگران با ترجمه عبدالله كوثري اشاره كرد. يادداشتي كه در پي مي آيد به مناسبت ترجمه مجدد دون كيخوته(دون كيشوت) به انگليسي در روزنامه نيويورك تايمز دوم نوامبر ۲۰۰۳ به چاپ رسيده است. ترجمه فارسي اين كتاب را زنده ياد محمد قاضي سال ها پيش از متن فرانسوي به فارسي ترجمه كرده و به همين دليل هم تلفظ فرانسوي اسم قهرمان داستان را ذكر كرده است.
در سال ۲۰۰۵ دون كيخوته (دون كيشوت) چهارصد ساله مي شود. اغلب قهرمانان حماسي جوان هستند؛ از آشيل گرفته تا ال سيد. شگرد سروانتس اين است كه پيري را برزين مي نشاند و او را راهي مي كند تا داستانهاي كهن را زنده كند. اما دون كيخوته در اين جنون سلحشوري تنها نيست. سانچو پانزا، شخصيت قلنبه و ساده لوح كه نقطه مقابل اوست او را همراهي مي كند.
در اينجا پرده كه بالا مي رود يا كتاب كه باز مي شود، مكثي مي كنم تا ترجمه جديد دون كيخوته را به قلم اديت گراسمن تحسين كنم. براي مترجم هيچ چيز سخت تر از آن نيست كه خائن تلقي شود تا آن كه اثر كلاسيكي را با اصطلاحات معاصر ارائه كند و در عين حال حس زمان را در آن حفظ كند. تا به حال دون كيخوته محبوب من به توبياس اسمولت رمان نويس ماجراجوي قرن هجدهم تعلق داشت كه سبك سروانتس را به صورتي مطابق با سبك و سياق و سن و سال خود در آورد. كيخوته او مثل همفري كلينكر مي ماند و بجا هم هست و حتي خوش مي نشيند. انگار رابطه قوم و خويشي برقرار است.
خانم گراسمن، كيخوته را به انگليسي ساده و روزآمد ارائه كرده است. كيفيت ترجمه اش از همان ابتدا پيداست. اين دون كيخوته را مي توان به راحتي رمان فيليپ راث خواند و مشكل نثر سنگين ناتانيل هارتون را در آن حس نكرد. با اين همه حتي يك لحظه هم ترديد نمي كنيم كه با متني قرن هفدهمي طرف هستيم، «در جايي در يكي از قصبات مانش كه نمي خواهم نام آن را به ياد آورم در زماني نه چندان دور، نجيب زاده اي زندگي مي كرد، يكي از آنهايي كه نيزه و سپري كهنه در تاقچه اي و يابويي مردني و تازي شكاري دارد.» ترجمه واقعاً  استادانه است، متن اصلي و ترجمه معاصر هر دو با هم كنار آمده اند. هم «تازگي» متن بجاست و هم كهنگي آن. گراسمن دقت دارد كه دچار اين ورطه ها نشود. دستاورد او آنجايي ارزش خود را نشان مي دهد كه متن كلاسيك را به زبان معاصر ارائه مي  كند. به اين ترتيب گراسمن به پناه بردن دون كيخوته به ريطوريقاي پهلواني مي پردازد و تأثير كميك و تأكيد معنادار آن را به رخ مي كشد.
اگر دون كيخوته به دلايل فراوان اولين رمان مدرن است، دليل اصلي آن را بايد در زبان هاي مختلفي جست كه در متن به كار رفته است. در ادبيات كلاسيك همه شخصيت ها به يك زبان حرف مي زنند، آشيل حرف هكتور را مي فهمد،  اوليس حتي مي تواند با پولي فم حرف بزند. اما كيخوته و سانچو به دو زبان حرف مي زنند و هر كدام اصطلاح خاص خود را دارند. چرا؟ زيرا شخصيت ها به قول كلاديو گوئين منتقد اسپانيايي در گفت گوي «انواع ادبي» داخل شده اند.
البته در مدرن بودن «كيخوته» به عنوان اولين اثرترديدهايي رفته است. ايان وات اولويت را به رمان انگليسي قرن هيجدهم مي دهد كه با ظهور طبقه متوسط و مردمي كه كتاب مي خرند همراه است. آندره مالرو شاهزاده خانم دوكلو اثر مادام دولافايت را اولين مي داند زيرا به كشف درون شخصيت مي پردازد. اما من باور دارم كه دون كيخوته به واقع آغازگر آن چيزي است كه ما رمان مدرن مي ناميم. بازتابي از حضور ما در دنيايي پرمسأله و مشغله در تاريخ بي پايان، كه ادامه آن بستگي به تبعيت واقعيت از خيال دارد. سروانتس اين كار را مي كند، درست مثل باقي نويسنده ها كه در زمان و مكان مناسب به آن كار دست مي يازند. اين زمان و مكان دوران سلطنت فيليپ سوم در اسپانياست. كشوري كه دنيايي نو را كشف كرده و حالا به جاي خود برگشته است، آمريكايي كه اسپانيايي ها كشف كرده اند وخسته به زادگاه خود برگشته اند ربطي به قصبه مانش نداشته و چيزي جز خاطره اعمال گذشته نيست. اسپانياي ضد اصلاحات هم هست، جايي كه روشنگري عصر رنسانس به دربار چارلز پنجم مي رسد و محققان اراسموسي زير غبار مجازات انگيزسيون و شوراي ترنت دفن شده اند.
001300.jpg

سروانتس زمانه خود را مي شناسد. يكي از رمان هاي كوچكش نه نام پيرمرد حسود اكسترامادورا به تيغ مميزان اسقف اعظم سويل گرفتار آمد، زيرا دو دلداده در بستر به هم مي رسيدند. سروانتس تحت فشار كليسا، پايان بندي رمان را عوض كرد. زوج جوان مثل دوره مميزي اداره هيز در دو رختخواب جداگانه به خواب رفتند. سروانتس مريد خوان لوپس دو اويوس اراسميست شجاع اسپانيايي بود. اگر «در ستايش نابخردي» و نويسنده اش در كتابخانه دون كيخوته جا ندارد بي دليل نيست، خيلي خطرناك بود كه چنين كاري كند. اما آيا در حدي نيست كه عنوان فرعي رمان او باشد؟
دون كيخوته لايه هاي مهم فراواني دارد كه من تنها چند تاي آنها را برمي شمرم. اولين آنها گفت وگوي انواع است. سروانتس رمان مدرن را از طريق امتزاج همه انواع ادبي آغاز مي كند. او كه اغلب به دليل عدم مراعات الزامات رمان خوش ساخت، شخصيت هاي برجسته،  طرح و توطئه ماهرانه، روايت خطي مورد انتقاد بود، عامدانه در رمان خود گفت وگوي انواع را مي آورد، پيش از همه گفتار حماسه (دون كيخوته) و گفتار عاميانه (سانچو)؛ بعد هم داستان در داستان حكايت مغربي، حالات روستايي و بيزانسي و البته قصه عاشقانه. پس رمان نو از دل برخورد انواع و پرهيز از خلوص و زهد زاده مي شود.
از دل اين همايش، سروانتس راه تازه اي براي نوشتن برمي گزيند نوشتني كه با ترديد آغاز مي شود: «در جايي در يكي از قصبات مانش...» نويسنده ترديدي دارد. دون كيخوته را كي نوشت؟ يك سروانتس نامي، كه «شعر درد دارد تا درد شعر»؟ نجيب زاده اي به اسم ساودرا كه در رمان به خاطر تحسين و علاقه اش به آزادي ستوده مي شود؟ اسم كامل سروانتس، ميگوئل دوسروانتس ساودرا بود. آيا نويسنده كاتبي مغربي است كه به حسب اتفاق متن ناشناسي را كشف مي كند؟يا آن كه راه خيالي كه سروانتس براي ما گشوده به جايي مي رسد كه نويسنده دون كيخوته خورخه لوئيس بورخس است كه داستاني به اسم «پير منارد خالق دون كيخوته» نوشته. اگر نويسنده ترديد دارد، پس نام ها هم جاي حرف دارند، دون كيخوته كارناوالي تغييرپذير و نام آوايي است. براي مبتديان دون كيخوته نامي قهرماني و اساطيري است كه فرد ساده اي به اسم آلونسو كيخانو برخود مي گذارد تا سلحشوري دلاور بماند. اما آيا اين اسم كيخانوست يا كيخادا يا كه سادا؟ كيخوته در رمان بارها خود را شواليه اندوهگين و شواليه شيران مي نامد. اما زماني كه حال و هواي روستايي مي يابد كيخوتيس مي شود. سرانجام وقتي به قلعه دوك هاي ظالم مي تازد نام او دون آسوت (آقاي عذاب خداوند) مي شود در حالي كه كنتس تريفالدي در لباس مبدل او را دون خيگوته مي نامد يعني آقاي قيمه آبگوشتي.
هر كس وارد دنياي دون كيخوته مي شود نامش تغيير مي كندو به ترديد و دودلي عنوان رمان دامن مي زند. يابوي مردني كه نامي ندارد مي شود روسينانته، جادوگراني كه دن را طلسم مي كنند زبانشان بند مي آيد و سانچو هم نمي تواند بشناسدشان، سانچويي كه زنش ترسا، خوانا يا ماري گوتيرس مي شود و اسامي سلحشوري مطابق با حال و هواي رمان مي يابد. از همه بالاتر دوليسنا، دلداده سلحشور رمان است كه در واقع چيزي جز دختر دهاتي بوگندو آلدونسا نيست.
دون كيخوته مي خواهد كتابهايي را كه خوانده زنده كند و ميشل فوكو اين نكته را به خوبي دريافته است. همين موضوع كتاب را به سر آغاز واقعه اي فوق العاده و پاياني دلخراش مي كشاند. واقعه اين است كه دون كيخوته در تعقيب آوياندا سارق ادبي بدطينت به بارسلون مي رود و در آنجا... به چاپخانه اي مي رسد. در آنجا چه چيزي چاپ مي شود؟ كتابي كه ما مي خوانيم دون كيخوته مانشي. سانچو داد مي زند اينها همه ما را مي شناسند، حتي از گفت  وگوهاي خصوصي ما هم خبر دارند. سروانتس و نوكر ساده اش تازه دوران بالفعل گوتنبرگ را آغاز كرده اند و جامعه دموكراتيك خوانندگان و نويسندگان را بنيان گذاشته اند.اما در همان زمان دوك هاي هراس انگيز و سركوبگر و نه پليد، سلحشور و نوكرش را به قلعه خود دعوت مي كنند. در همين جا اندوه كتاب به دل ما مي نشيند. زيرا در قلعه، روياهاي كيخوته در واقعيت جلو چشم او ظاهر مي شود. در حالي كه خيال دور پرداز او مهمانخانه اي را به كاخ بدل مي كند، اينجا كاخي باشكوه در اختيارش مي گذارند. در حالي كه كلفت هاي آشپزخانه را شاهزاده خانم هاي با اصل و نسب مي بيند، اينجا با زنان اشرافي واقعي روبه رو مي شود. هم واقعي و هم بي رحم. دون كيخوته اسباب مضحكه مي شود. حتي سانچو، دهقان ساده دل را به خندينه اي (كمدي) سياسي مي كشانند و وعده فرمانداري جزيره اي ناموجود را به نامش رقم مي زنند.
توهم فرو مي ريزد. كتابها ديگر حقايق خيالي باشكوهي نيستند كه دون كيخوته را از اين روبه آن رو مي كردند. ديگر آسياهاي بادي غول نيستند. ارتش هاي عظيم به گله گوسفنداني بدل مي شوند. واقعيت خاكستري، در هم و خلع سلاح مي شود.... دون كيخوته چه مي تواند بكند، جز آن كه به خانه اش برگردد، به رختخواب برود و عقل خود را بازيابد و در آرامش بميرد. «روياي ناممكن» به پايان رسيده است. بي جهت نيست كه داستايفسكي در خاطرات خود مي نويسد دون كيخوته غم انگيزترين داستاني است كه نوشته شده است زيرا داستان نااميدي است.
اديت گراسمن همه اينها را به اضافه چيزهاي ديگر به سطح زندگي روزمره معاصر كشانده و همه هنر خود را به خرج داده است. زيرا خواندن دون كيخوته در دنيايي ساده از روابط خير و شر و جزم انديشي يكي از سالم ترين تجربه هايي است كه شهروندان مدرن و دموكرات امروز مي تواند از سر بگذراند.
منبع: نيويورك تايمز،دوم نوامبر ۲۰۰۳

نگاه
راز ناگشوده عطار

محسن صبا
تذكره الاولياء يكي از سه شاهكار نثر فارسي است كه تقريباً همگان بر آن اتفاق نظر دارند. چنان كه در مورد تاريخ بيهقي نيز همين اتفاق رأي ديده مي شود. در انتخاب سومين كتاب البته عقايد متفاوت است، از من بپرسند، خواهم گفت گلستان سعدي. درباره مذهب عطار نيشابوري كه صاحب تذكره الاوليا است، نوشته اند: «چنان كه ظواهر آثار گواهي مي دهد او مذهب اهل سنت داشته است و تكريم ائمه سنت دليلي است ظاهر و غيرقابل انكار.»(۱) جالب است كه اين شاهكار نثر عرفاني پارسي كه يك مسلمان اهل سنت به يادگار گذاشته است، با اين نام آغاز مي شود: ذكر ابن محمد جعفرالصادق عليه السلام. آنگاه عطار چنين مي نويسد: «به سبب تبرك به صادق(ع) ابتدا كنيم... كه ايشان همه يكي اند. چون ذكر او كرده آمد، ذكر همه بود. نبيني كه قومي كه مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ يكي دوازده است و دوازده يكي.»(۲) حتي بعضي ها چون قاضي نورالله شوشتري تصور كرده اند عطار شيعي بوده است در حالي كه شواهد متعدد در منطق الطير و همين جمله نشان از اهل سنت بودن او داشته است. وقتي مي گويد: «نبيني كه قومي كه مذهب او دارند...الخ» يعني خود را از آن جمله ندانسته است. عطار چند نقل و حكايت از آن حضرت ياد مي كند و از جمله مي نويسد: كسي حضرت صادق(ع) را كه لباسي نيكو پوشيده بود گفت: يابن رسول الله! اين به جامه اهل بيت نمي ماند و امام «دست آن كس بگرفت و در آستين كشيد. پلاسي پوشيده بود كه دست را خليده مي كرد. و گفت: هذا للخلق، وذاك للحق.»(۳) آن گاه عطار باب اول كتاب را با اين سخن به پايان مي برد: «و سخن او بسيار است. تأسيس را كلمه اي چند گفتيم و ختم كرديم.»(۴)
عطار بعد به ذكر دومين مي پردازد: اويس قرني. كه به روايتي معتبر در جنگ صفين جزو لشكريان امام علي (ع) بوده و ابن بطوطه مزارش را در دمشق ديده بود.(۵) سومين نفر حسن بصري است كه «در زمان طفوليت يك روز از كوزه پيامبر(ص) آب خورد... و ارادت او به علي بن ابي طالب(ع) بود.»(۶)
اما سواي اين همه چه تواردي است در اين نكته كه عطار كتاب خود را در «هفتاد و دو» باب آورده است؟ ترجمه هاي اويغوري و تركي كتاب هم همه در «هفتاد و دو» باب هستند و تنها در قرن دهم ناشناسي ملحقاتي بر كتاب آورده است. و چرا اين ناشناس كتاب را با اين نام ختم مي كند؟ ذكر «امام» محمد باقر(ع).
در پايان تذكره الاوليائي كه امروز در دست داريم و در پايان ملحقات ترجمان مناجاتي آمده از امام باقر(ع): «بار خدايا! چون مرگ و گور و حساب را ياد كنم چگونه از دنيا بهره اي پس از تو خواهم؟ تا كسي گفت: يا سيدي چند گويي؟ گفت: اي دوست! يعقوب را يك يوسف گم شد، چنان بگريست كه چشمهايش سفيد شد. من ده كس از اجداد خود يعني حسين و قبيله او را در كربلا گم كردم، كم از آن كه در فراق ايشان ديده ها سفيد كنم؟»(۷) آن گاه آن ناشناس ملحقات و كل كتاب را كه «به سبب تبرك به صادق(ع)» آغاز شده بود، با اين جمله مي بندد: «به جهت تبرك ختم كتاب را ذكر او كرديم.»(۸) در اين راز «هفتاد و دو»، «تبرك» آغاز آن به صادق(ع) و انجام آن به باقر(ع)و آن مناجات چه چيز پنهان است؟
پي نوشت ها:۱ تا ۴- تذكرة الاولياء/ محمد استعلامي/ ص ۳۵ ، ۱۲ ، ۱۵ ، ۱۸ - ۵- سفرنامه ابن بطوطه/ ترجمه محمدعلي موحد/ ج ۱ ص ۱۳۵ -۶- تذكرة الاولياء/ بالا/ ص ۳۰ و ۳۱ -۷ و ۸- همان/ ص ۸۲۰ .

سايه روشن ادبيات

«نوما» براي نويسنده نايروبيايي
يك نويسنده نايروبيايي با نام الينور سيسولو جايزه معتبر ۲۰۰۳ ادبيات آفريقا با عنوان نوما را از آن خود كرد.كتابي با موضوع شرح زندگي حماسي والتر و آلبرتينا سيسولو اثر الينور سيسولو برنده جايزه نوماي ۲۰۰۳ آفريقا شد.
اين كتاب با نام «والتر و آلبرتينا سيسولو: در زمان ما» سال گذشته ميلادي به همت مؤسسه انتشاراتي ديويد فيليپ منتشر شد. اين براي سومين بار است كه كتاب هاي منتشره انتشارات ديويد- فيليپ صاحب جايزه نوما مي شوند.
هيأت داوران هنگام اعطاي اين جايزه در بيانيه خود اعلام كرد:  «اين كتاب، با بياني رسا و منتقدانه، زندگي حماسي دو تن از قهرمانان تاريخ آفريقا را با صداقت تمام و قدرت كلامي بالا، بيان مي دارد. سيسولو در اين كتاب ارزشمند با زبان شخصي و سياسي به شرح مبارزه آنان با تبعيض نژادي مي  پردازد. «والتر و آلبرتينا سيسولو: در زمان ما» داستاني است درباره يك خانواده كوچك كه فرامين توقيف، زندان و تبعيد را در راه آزادي و رفع تبعيض نژادي به جان مي خرند. سيسولو در عين حال در اين كتاب ضمن بيان تاريخ، داستان عاشقانه زيبايي را خلق مي كند.»
بيست و چهارمين جايزه نوما به ارزش ده هزار دلار در جشني بزرگ به برنده آن اعطا خواهد شد. هيأت داوران همچنين دو كتاب ديگر را در اين حوزه شايسته تحسين دانست. «گردن بند علفي» از «كادي هان» و «دوشيزگان سنگي» از ايوان ورا. «گردن بند علفي» رماني عاشقانه است كه مورد تحسين منتقدان ادبي قرار گرفته است. رمان «دوشيزگان سنگي» نيز داستاني است درباره زندگي مردم آفريقا كه در برابر استعمار، ايستادگي كردند.
جمال ميرصادقي: آثار ترجمه و دلسردي خواننده ايراني
با توجه به رشد بالاي ترجمه در ايران و گرايش شديد خوانندگان به اين آثار، ديگر كسي سراغي از نويسندگان ايراني نمي گيرد.
جمال ميرصادقي گفت: يكي از مشكلاتي كه آثار ترجمه دارد، ايجاد نوعي اعتبار براي اين آثار است. با توجه به اين كه ادبيات داستاني ما تحت  تأثير ادبيات غرب شكل گرفته است با ترجمه هر اثر، به گونه اي ادبيات ما تحت تأثير اين آثار قرار مي گيرد كه افزايش اين رويه باعث خشك شدن تخيل نويسندگان ايراني است.اين داستان نويس در ادامه افزود: خوانندگان جدي، اثر را از ديدگاه هاي زيباشناختي و نقد، مورد بررسي قرار مي دهند و ترجمه اثر براي آنها از اهميت بالايي برخوردار است،نه خوانندگان عام.
اين نظريه پرداز ادبيات داستاني در ادامه گفت: در ادبيات غرب ما ۴۰ نوع داستان داريم كه به داستان هاي تاريخي، جريان سيال ذهن، گوتيگ، سوررئاليستي، رمانس و... مي توان اشاره كرد. اين شيوه ها در ايران تحت تأثير ادبيات غرب شكل گرفته است و اصول و شيوه هاي نگارش نيز از اين كشورها وارد فرهنگ داستان نويسي ما شده است.
جمال ميرصادقي در ادامه افزود: يكي از دلايلي كه نويسندگان حرفه اي كه خود مي توانسته اند به خلق آثار ارزشمندي بپردازند، به سراغ ترجمه رفته اند، تنگدستي و عدم استقبال خوانندگان ايراني از آثار آنها بوده است.
وي در پايان اظهار داشت: نقش مترجمين خوب را در پيشرفت ادبيات ايران نمي توان ناديده گرفت و ما مديون زحمات و سال ها كوشش مترجماني چون مرحوم محمد قاضي، دكتر رضا سيدحسيني و... كه حق بزرگي بر گردن همه دارند هستيم و شايسته است كه از اين مترجمان تقدير و قدرداني صورت گيرد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |