چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۲۹- Nov. 19, 2003
گفت وگو با هوشنگ مرادي كرماني
روزي بود روزگاري هست
زير ذره بين
من اصلاً نمي گويم كه فكرم، فكر بسيار خوبي است، لزومي ندارد كه اين طور فكر كنيم. هركسي كه مي خواهد از من ايراد بگيرد مي گويد كه فلاني يونسكويي مي نويسد. يعني جوري مي نويسد كه نه سيخ بسوزد ،نه كباب . شما هرگز در داستان هايم آدم خوب يا بد نمي بينيد، آدم ها در داستان هاي من خاكستري هستند.
سيدابوالحسن مختاباد
001340.jpg
عكس:عطاا...طاهر كناره

اين چندمين گفت وگوي من با هوشنگ مرادي كرماني است. وي همانند گذشته در گفت وگوها، بداهه پردازي شگفت انگيزي دارد و همين قدرت بداهه هاي وي در پردازش سخنانش است كه شنونده را به تحسين و تحير وامي دارد. زندگي در نظر اين نويسنده چيره دست، يك بعدي نيست و غم و شادي و دروغ و راست و حقيقت و بي حقيقتي در جزء جزء زندگي حضور و بروز دارد، همچنانكه در داستانهايش نيز، حتي از منفي ترين شخصيت هايش، چهره هاي انساني تصوير مي كند. چراكه آن بخش از خلقيات نيز جزيي از زندگي است. با وي درباره تازه ترين اثرش «نه تر و نه خشك» كه از سوي انتشارات معين به بازار كتاب آمده است، گفت وگو كرده ايم.
* شما در مقدمه كتابتان و نيز در گفت وگويي كه با يكي از سايتهاي خبري داشتيد، عنوان كرديد كه داستان «نه تر و نه خشك» را پنجاه سال پيش، از زبان پدر بزرگتان شنيديد. چطور شد كه پرداخت به اين داستان را اين همه به تأخير انداختيد؟
- واقعيت اين است كه من تا به حال بيشتر به واقعيت مي پرداختم و كمتر به افسانه.چند مدتي كه افسانه و ادبيات عاميانه تدريس مي كردم، دريافتم كه افسانه ها براي آنكه آدمي بسياري از حرفها را از آن طريق بيان كند، ظرفيت خيلي خوبي دارند. با توجه به اينكه اين قصه سالها در ذهنم حفظ شده و بسيار برايم ارزشمند بود، به فكر افتادم كه نگاهي تازه به اين افسانه داشته باشم و ديدم، سفري كه پرنده مي كند، در واقع سفر همه ماست؛ ما وقتي به دنبال چيز نايابي مي گرديم، به نوعي تجربه دست پيدا مي كنيم. عاشق بودن و به دنبال چيزي گشتن و رفتن به طرف قدرت، زيبايي، ثروت و... در ذات همه ما انسانها وجود دارد و آنچه كه براي پرنده اتفاق مي افتد، مي تواند براي همه ما رخ دهد، چرا كه اين پرنده و نوع جستجو و نگاه وي به زندگي و عشق، شبيه نگاه و زندگي بسياري از ما انسانها است. همين زاويه نگاه سبب شد تا اين افسانه محلي را دستمايه قرار دهم و آن را بنويسم.
* چه سالي؟
- حدود ۲ يا ۳ سال قبل، اين قصه را ابتدا به صورت كوتاه در كاتالوگ تصويرگران كتاب كودك، كه مضمون آن هم درباره عشق بود، نوشتم.
* چرا، آنجا؟
- چون از من خواسته بودند كه براي كاتالوگ آنها مقدمه اي بنويسم و من ترجيح دادم خلاصه همين داستان را بنويسم و در حين نوشتن داستان بود كه فهميدم اين افسانه ظرفيت و درون مايه اين را دارد كه پرورانده شود و از آن به بعد روي خود قصه كار كردم. جالب توجه اينكه اين قصه از معدود نوشته هايي بود كه خيلي خوب و روان و به راحتي نوشته شد. در حالي كه من بقيه داستانهاي خود را به سختي مي نوشتم.
* يعني روي داستان زياد كار مي كرديد؟
- بله. براي مثال مضمون داستان قبلي ام، «مثل ماه شب چهارده» شايد حدود ۲، ۳ سال از وقتم را گرفت. چون من كاريكاتوريست نبودم و اطلاعات چنداني هم درخصوص كاريكاتور نداشتم. بنابراين يك سال داور كاريكاتور شدم؛ به همراه آيدين آغداشلو، كيومرث صابري، محمدعلي بني اسدي، احمدرضا احمدي ،ناصر ايراني و آقاي ضيايي. آنجا فهميدم كه كاريكاتور چه دنياي عجيب و غريب و شگفت انگيزي است و ما (من و بسياري ديگر از آدمها) از اين دنيا چيزي نمي فهميم. كاريكاتورها كشيده شده و مي آيند و مي روند و تنها كساني كه كاريكاتورشان كشيده مي شود، حساسيت به خرج مي دهند و نه مردم. به همين دليل به كاريكاتورها بيشتر به شكل نوعي تفنن در مجلات نگريسته مي شود. در حالي كه گاهي يك كاريكاتور به اندازه يك كتاب حرف دارد. من در كتاب «مثل ماه شب چهارده» مي خواستم به بچه ها نشان دهم كه كاركرد و موقعيت كاريكاتور چيست و چه بركات و ثمراتي دارد.
* وقتي سير داستانهايتان را تعقيب مي كنم، مي بينم كه شما عمدتاً به دنبال فضاي رئال هستيد و كمتر سراغ فضاهاي فانتزي مي رويد، فكر نكرديد كه پس از آن تجربه فراوان و طولاني مدت در اين فضا، خارج شدن و پرداختن به فضاي تازه، موقعيتتان را به خطر اندازد؟
- به نظر من هنر يعني ريسك پذيري! از جمله كارهايي كه من تا به حال جداي از خوب يا بد بودنش، انجام دادم، اين بود كه هيچ وقت نه از روي دست كسي نوشتم و نه از روي دست خودم. هر كدام از كارهاي مرا كه خوانده باشيد، مي بينيد كه فضاي خاص خودش را دارد.« بچه هاي قالي باف خانه» هيچ ارتباطي با« قصه هاي مجيد» ندارد و «قصه هاي مجيد» هم هيچ ارتباطي با« نخل» ندارد. علت وجود فضاهاي متفاوت در كارهايم اين است كه من هميشه دنبال چيزهايي بودم تا خودم را امتحان كنم و در اين ميانه در جا نزنم. در كارهاي من چند ويژگي وجود دارد، اول اينكه سراغ موضوعهاي جديد كه تا به حال مطرح نشده مي روم و تا جايي كه امكان دارد، از كليشه ها؛ و موضوعاتي كه امتحانش را پس داده و به نوع دستمالي شده اند، فرار مي كنم.
* اينكه مي گوييد، به دنبال فضاهاي خاص و متفاوت و غيرتكراري هستيد، قبول، آيا براي رسيدن به اين فضاها و سوژه ها، شيوه و روش خاصي داريد؟
- جرقه اوليه هر داستاني را در ذهنم مي پرورانم و مدتها روي آن فكر مي كنم و وقتي مي بينم موضوع تازه اي است و حس و حال نويي به نوشته هايم مي دهد
مي نويسمش .
* مي خواستم دقيق تر بدانم، براي نمونه، داستان «مثل ماه شب چهارده» چه زماني و چگونه به ذهنتان رسيد؟!
- زماني كاريكاتوري از من پشت جلد ماهنامه گل آقا چاپ شد. پيش از اينكه در اين باره و جرقه هاي نوشتن داستان بگويم، اجازه بدهيد نكته اي را توضيح دهم.
از ويژگيهاي كارهاي من اين است كه لايه ها و افراد مختلف اجتماعي از گروههاي مختلف مي توانند با آنها ارتباط بگيرند، يعني خاص روشنفكران و عام پسندان و حتي خاص بچه ها نمي نويسم. براي همه مي نويسم و چون ذهن ساده اي دارم و در نوشته هايم موقعيت هاي ملموسي را تصوير مي كنم، به دل بعضي ها مي نشيند از جمله دوستي كه جاروي برقي تعمير مي كرد. وقتي نشريه گل آقا چاپ شد، همين دوست به من زنگ زد و گفت: آقا خودت رو ديدي؟! گفتم: چي رو ديدم؟! گفت: اين كه تو رو مسخره ات كردند. روي پشت جلد گل آقا شكلت را كشيدند و مسخره ات كردند. چشمهاي بزرگ و... تو آدم به اين خوبي؟! آخه چه مشكلي براي آنها درست كردي؟ آخه تو كه سياسي هم نيستي؟ گفتم: عزيز من اين كاريكاتور است. گفت: هرچي مي خواد باشد و كلي عصباني شد.
بعدها، بعضي از افراد ديگر هم به همين موضوع اشاره كردند. اين مخالفتها با كاريكاتور سبب شد تا متوجه شوم كه از نظر عوام كاريكاتور كشيدن يعني با آن آدم مخالف بودن در حالي كه رسالت كاريكاتور اين نيست، كاريكاتور به نظر بعضي ها يعني كسي را بخواهند دست بياندازند و با وي شوخي كنند، نقشي از وي مي زنند و سعي مي كنند در آن زشتي ها را بيرون بكشند و نمايش دهند. اين طرز تفكر غلط نسبت به كاريكاتور جرقه هاي داستان «مثل ماه شب چهارده» را سبب شد.
* در هر حال يك وجه كاريكاتور زشت نمايي است، فكر نمي كنيد تلقي افراد درست بوده؟!
- كاملاً درست است و اين مي تواند يكي از پيش پا افتاده ترين برداشتها از كاريكاتور باشد . تلقي عوام اين است كه كشيدن كاريكاتور نوعي دشمني است، در حالي كه من مي خواهم بگويم كشيدن كاريكاتور، دشمني و عيب يابي و رو كم كني نيست، بلكه نشان دادن موقعيتهاي فكري و عملكرد افراد در قالب هنر است،كه مي تواند،طرف را آگاه كرده تا خودش را اصلاح كند و دهها خصوصيت ديگر،كه در كتاب به آن پرداخته شده است .حتي مساله عرفاني را هم مي توان در داستان ديد كه هر زني از انديشيدن به ريخت و شكل ظاهرش گذشته و به نوعي از خود گذشتگي و صاف كردن درونش و نوعي عرفان رسيده است .مثلاً وقتي بچه اي متولد مي شود همه مي گويند چه بچه قشنگي است! همه احساس مي كنند كه بچه زيباست. در حقيقت زيبا بودن اولين حس خودنمايي و خودخواهي است كه در آدم ها رشد مي كند. بنابراين مبارزه با حس خودخواهي مي تواند مبارزه با بسياري از چيزهاي ديگر باشد: حسادت، قدرت طلبي، ديكتاتوري. چيز ديگري كه از راه نوشتن همين داستان به آن رسيدم ،طرح مسئله زيبايي بود ،و اينكه زيبايي چيست؟با توجه به اينكه عمده خوانندگان مرا كودكان و نوجوانان تشكيل مي دهند ،پرداختن به اين موضوع كه براي نخستين بار در ادبيات كودكان و نوجوانان اتفاق افتاده بود ،نيز برايم جذابيتهاي فراواني داشت.
* موضوعهايتان را چگونه پيدا مي كنيد؟
- موضوعها خودشان مي آيند، براي نمونه موضوعي كه هم اينك با آن مشغولم و البته تنها جرقه است، با پارك ارتباط دارد. من صبحهاي زود پارك مي روم. يكي از روزها ديدم بچه ها در پارك ملت ايستاده و به استخر نگاه مي كنند، در ذهنم تصويري ايجاد شد از بچه اي كه خانه ندارد و مدام پدر و مادرش آرزو دارند كه خانه اي از خودشان داشته باشند. او يك روز با مادرش به پارك مي رود و از مادر مي پرسد كه چرا ما خانه نداريم؟ مادر مي گويد: «همه جا خانه ماست». بچه مي گويد: اين پارك مال كيه؟ مادر مي گويد: مال همه است. بچه مي گويد: مي شه يك كمي از اين پارك مال ما باشد. مادر پاسخ مي دهد كه: نه! ولي ما هم سهمي داريم، چون به شهرداري عوارض و پول مي دهيم و شهرداري هم اين پارك را براي همه مردم از جمله ما ساخته است.
اين بچه براي اين كه احساس مالكيت كند، ماهي قرمز شب عيد اش را به داخل استخر پارك مي اندازد و مي گويد بعد از اين من سهامدار پارك هستم! بنابراين هر روز به پارك مي آيد و ماهي اش را نگاه مي كند و... از اين دست موضوعات به ذهنم زياد مي رسد، اما از ميان اين موضوعات برخي به قدري قوي و چسبنده هستند كه رهايم نمي كنند، تا اينكه در نهايت وادارم كنند به سمت نوشتنشان بروم. اين گونه موضوعات تمامي ذهنم را به خود مشغول مي كنند و اندك اندك، ابعادشان بر من روشن تر مي شود و براي بازكردن بيشتر آنها، به دنبال تحقيق كتابخانه اي و ميداني مي روم و سعي مي كنم موضوع را با تمامي وجوهش لمس كنم.
001352.jpg

* «لبخند انار» هم از جمله موضوعات چسبنده بود؟
- بله.
* چطور به ذهنتان رسيد؟
- داستان درباره تجليل از مديري است كه دانش آموزان را با تركه انار تنبيه مي كرد و همين دانش آموزان كه هر كدامشان براي خود، كسي شده اند، پس از سالها گرد هم مي آيند تا از اين مدير و كارش تجليل كنند و جالب توجه اين كه همگي معتقدند كه اگر آن تركه هاي انار را نوش جان نمي كردند! به اين درجه از پيشرفت نمي رسيدند.
* داستان چگونه به ذهنتان رسيد؟!
- به جلسه اي دعوت شدم. بزرگداشت مدير قديمي مدرسه اي بود .مدير فردي دلسوز، ولي بسيار خشن بود و جالب توجه اين كه اكثر بچه هايي كه به جايي رسيده بودند، از همان مدرسه و زيردست همان مدير بودند. وقتي كه به آنجا رفتم اكثر آنها مي گفتند كه هنوز كف دستهايمان مي سوزد و اگر مدير ما را نمي زد، ما آدم نمي شديم و در همين حين بود كه متوجه شدم آنها جشن كتك خوران گرفته اند، در حالي كه اين خصلت نامباركي است كه ما حس كنيم بايد چوبي و ديكتاتوري بالاي سرمان باشد، تا ما آدم بشويم.
نسل امروز اصلاً اين مسأله را نمي پذيرد. دنيا، دنياي ديگري شده است، در بسياري از نقاط از مرحله ديكتاتوري، عبور كرده اند. وقتي در كنه ماجرا دقيق شدم، فهميدم كه اين موضوع و داستان لايه فرهنگي دارد و مي توان چيزي از لاي آن بيرون كشيد و اين همان چيزي بود كه من در تمامي داستان هايم به دنبال آن هستم. در واقع اگر داستاني بخواهد ماندني شود بايد لايه هاي دروني داشته باشد و به عمق برود وگرنه هرگز ماندگار نخواهيم بود و فقط در سطح باقي مي ماند.
* وقتي درباره موضوعي چون ديكتاتوري تحقيق ميداني يا كتابخانه اي صورت مي دهيد، به سراغ كتاب هاي نظري درباره استبداد و ديكتاتوري مي رويد، يا اينكه تحقيقتان درسطح اجتماعي قضيه باقي مي ماند؟!
- من اصلاً ذهن سياسي ندارم؛ بيشتر داستان مي خوانم، جست وجو مي كنم كه در مورد اين موضوع چه داستان هايي نوشته شده است و به سراغ همان ها مي روم.
* درباره همين موضوع ديكتاتوري چه داستان هايي نوشته شده است؟
- داستاني هايي كه در مورد پادشاهان و قلدران روزگار كه مي زدند و مي كشتند؛ مثلاً داستان بسيار مزخرفي در باره شاطري گفته شده بود كه شاهي شاطر را داخل تنور انداخته و شاطران ديگر از ترس به اين نتيجه رسيدند كه نان فراوان! بپزند. اين داستان نشان دهنده عمق حماقت افرادي است كه به چنين مسايلي مثل قدرت كور و... اهميت مي دهند.
* در نوشتن داستان لبخند انار مواجهه شما با تحقيقات ميداني چگونه بود، يعني با چه تيپ افرادي برخورد كرديد كه به ديكتاتوردوستي گرايش داشتند؟!
- راستش را بخواهيد، اين موضوع براي پا به سن گذاشته ها خيلي مهم است و همه اينان امنيت را در اين مي بينند كه يك فشار و زوري بالاي سر مردم بيايد و بقيه بتوانند زير سايه اين قدرت زندگي كنند. من مي خواستم مقداري در مورد اين مسأله حرف زده شود. ما بايد به نسل امروز انديشه و كار فرهنگي بدهيم، بدون اين كه قصه هايي بنويسيم كه جيغ بزنند، نصيحت كنند كه چه كنند و چه نكنند. كساني كه اين گونه مي نويسند، خودشان نويسنده هاي ديكتاتوري هستند كه مي گويند هرچه ما مي گوييم همين است و غير از آن چيز ديگري نيست. من اصلاً نمي گويم كه فكرم، فكر بسيار خوبي است، لزومي ندارد كه اين طور فكر كنيم. هركسي كه مي خواهد از من ايراد بگيرد مي گويد كه فلاني يونسكويي مي نويسد. يعني جوري مي نويسد كه نه سيخ بسوزد ،نه كباب . شما هرگز در داستان هايم آدم خوب يا بد نمي بينيد، آدم ها در داستان هاي من خاكستري هستند. حتي در قصه آخري به همين عنوان، دستگاه حكومتي را تماماً تقبيح نكردم. حتي جلاد را فردي خنده دار ساختم. به نظر من افراد بايد در تحليل از داستان به جايي برسند، نه در شعار و سياه و سفيد درست كردن آدم ها.
* داستان اخيرتان مي تواند سمبليك باشد، يعني هر تيپي در واقع نمادي از بخشي از جامعه باشند؟!
- اگر همه از يك قصه يك برداشت داشته باشند ، بدانيد كه آن قصه مردني است. هر اثر هنري همين حالت را دارد. زماني مي توان به يك قصه، يك فيلم و يا اثر هنري نگاه هاي گوناگون كرد كه خود قصه قدرت و قوت اين را داشته باشد، كه بتواند آدم هاي مختلف را وادار كند كه از زاويه ديد خودشان به آن نگاه كنند و آن را تحليل كنند.
زماني ما مي توانيم بگوييم كه يك چيزي قوي است كه خودش قوت داشته باشد، به قول مولانا: شاه آن باشد كه از خود شه شود/ ني زلشگرها و اسپه شه شود. مثلاً شعر حافظ ماندنش در اين است كه اگر از هر طرف به آن نگاه كنيم، اشتباه نكرديم، چون ابعاد بسياري دارد،به ما اجازه مي دهد كه تخيل كنيم وآن را آيينه شخصي مان قرار دهيم. يك قصه خوب؛ مثل قصه «پيرمرد و دريا»ي همينگوي، داستان زندگي، طبيعت، حرص، آرزو ،تلاش، قدرت و بسياري از چيزهايي است كه خوانندگان با آن مواجهند كه پيرمردي كه در دريا ماهي بزرگي را گرفته است، مي تواند سمبل هر چيزي باشد. چرا قصه ها و افسانه ها نمي ميرند و آنقدر جذاب و شيرين هستند؟! چون زمان ها و آدم هايي مختلف و محيط هاي مختلف به آن نگاه تازه اي كردند و روايت خودشان را از آن نوشتند.
* شما در قصه هايتان تحليل شخصيت هم داشتيد، آيا قالب افسانه قدرت تحليل شما را تنگ و محدود نمي كند؟!
- افسانه قدرت و منطق و آدم هاي خاص خودش را دارد. افسانه ها حتي گفت وگوهاي خاص خودشان را دارند، مثلاً گفت وگوهايي كه در داستان هاي واقعي به كار مي رود، ماهيتش اين گونه است كه شخصيت ها لابه لاي حرف هاي همديگر مي روند و حرف ها را نصف و نيمه مي گذارند. اما در افسانه ها شخص، تمام حرفش را مي زند و بعد طرف مقابل حرفش را مي زند. مثلاً زمان و مكان در افسانه ها ساده گرفته مي شود. منتها بافت خاص خودشان را دارند. باورپذير كردن افسانه مهم است به قول ماركز: نويسنده هرچه دلش خواست مي تواند بگويد منتها به شرطي كه آن را بباوراند و در آن صورت است كه مي تواند بگويد موفق شده است.
* كتاب افسانه «نه تر و نه خشك» روايت و تفسير شما است روي قصه اي قديمي. ماوقتي كارهاي مرحوم سعيدي سيرجاني را مي خوانيم، مخصوصاً در ادبيات كهن، وجه قالب نوشته هايشان بيشتر نفي استبداد بود، كه نشان مي داد اين سيرجاني است كه مي نويسد و نه داستان به فرض خسرو شيرين نظامي و يا ضحاك و.... در اين قصه نقاطي وجود دارد كه شما از افسانه فاصله گرفتيد و تفسير خودتان در مورد شهرت، قدرت، استبداد را بيان كرده ايد، از آن موارد بگوييد؟
- ممكن است فردي نگاه تند و تيزي به قصه و افسانه داشته باشد، من اصلاً اين نگاه را نداشتم و نمي خواهم داشته باشم. واقعيت اين است كه پشت آن مي تواند بسياري از مسايل باشد، اما اگر شما دقيقاً بخواهيد بدانيد كه من سراغ فرد خاصي يا حكومت خاصي رفتم و برداشت خاصي داشتم، اصلاً چنين چيزي نبوده است. من سعي مي كنم در كارهايم به گونه اي بنويسم كه مشمول مرور زمان و موقعيت و تاريخ مصرف دار نشود و بتواند به زبان هاي ديگر هم ترجمه و در جاهاي مختلف و موقعيت هاي مختلف مطرح شود. شايد يكي از دلايلي كه كارهاي من ترجمه مي شود، همين است كه شخصيت ها و موضوعات آن براي زمان خاص ، موقعيت خاص نوشته نشده اند تا هر وقت آن زمان و موقعيت تمام شد ،آن نوشته هم به پايان كار خود برسد و تاريخ مصرفش تمام شود.
قصه هاي مجيد از جمله كارهاي ماندگار بود كه شامل موقعيت يا زمان خاصي نبود. سال ديگر من ۶۰ ساله مي شوم و تا به امروز ۳۰ سال است كه من قصه هاي مجيد را نوشتم، من آن زمان ها(سال ۵۳) برنامه هاي راديويي مي نوشتم. موضوع مجيد درباره بچه يتيمي است كه با مادر بزرگش زندگي مي كند و گرفتاريهاي خاص عيد را دارد، پيراهن و كفش و... ندارد، اين موضوع را به عنوان طرح و برنامه اي كه از راديو در چند قسمت پخش شود، پيشنهاد كردم ولي مخالفت كردند. گفتند كه ايام نوروز داستانهاي غم انگيز نمي خواهيم. گفتم: «من اين داستان را شيرين مي نويسم.» گفتند كه مردم به اندازه كافي بدبختي دارند و نمي شود كه در ايام عيد هم شنونده چنين داستانهاي غمناكي باشند. بالاخره من آنها را وادار كردم كه يكي از آنها را بخوانم و شروع كردم به خواندن و چيزي در حدود ۵/۴-۵ سال تلفن مي زدند و درخواست داشتند كه اين داستانها ادامه پيدا كند و من مرتب مي نوشتم و پرويز بهادر اجرا مي كرد. در نهايت شروع كردم به نوشتن و ۳۸ قصه از بين آنها انتخاب كردم. اين قصه ها هنوز و شايد بعدها، وقتي من نباشم هم خواننده داشته باشد و مي تواند در جاهاي مختلفي هم خوانده شود. آخرين دستاورد اين مسئله، آموزش و پرورش استراليا است كه براي بچه هايشان اين ها را ترجمه و چاپ كردند. هم اكنون مجيد را غير از ايران هم مي شناسند. در آمريكا و هلند و .... آموزش و پرورش خودمان هم بالاخره آمده سراغشان وامسال در كتاب پنجم ابتدايي قصه «عاشق كتاب» مجيد را براي بچه ها چاپ كرد ه است .گرچه قبل از انقلاب هم مجله هاي پيك نوجوان آن روز برخي از داستانها را چاپ كرده بود.
* اين كه مي گوييد كه قدرت را نقد مي كنيد، اما از موضع فرامرزي و بيشتر وجه انساني كار را در نظر داريد تا وجه ايدئولوژيك آن را، از چه زماني به ذهنتان رسيد كه نگاه اينچنيني به شخصيتها داشته باشيد؟!
- هنرمند مثل يك صافي مي ماند، موضوع، بيرون اتفاق مي افتد و به وسيله يكي از حواسش، يا با گوشش مي شنود و يا با چشمش مي بيند و مدتها با آن زندگي مي كند و بازتابش اثر هنري است كه توليد مي شود. اين نگاه درازمدت و دورانديشانه هميشه با من بوده است و در مدت ۴۰ سال كه دارم مي نويسم، همچنين كارهاي گذشته ام به دور از جزم انديشي و جنبه هاي روزنامه نگاري و آني كاري بوده است، چرا كه من هميشه به دوردست فكر كرده ام. تفاوت من با صمد بهرنگي هم در اين است كه او تند و تيز مي نوشت، او هم از فقر و بچه ها مي نوشت، ولي بچه هاي فقير و اعيان را از هم جدا مي كرد. در اينكه صمد بهرنگي انسان والايي بود و خدمت كرد و فداكار بود، شكي نيست. ولي نگاه من با نگاه او تفاوتي دارد و ممكن است كسي طرز تفكر صمد را بپذيرد و طرز تفكر من را طرد كند، كه اين هم به خود خواننده ربط دارد.
ادامه دارد
* وقتي كه شما دو بچه فقير و ثروتمند را مي بينيد دلتان به كدام طرف گرايش دارد؟
- عليرغم اينكه فقر را حس كردم، (حتي پرنده ام در داستان «نه تر و نه خشك» فقير و بي كس است) به طرف خاصي گرايش ندارم. من اين طوري به جامعه ايران نگاه نمي كنم، من به فرهنگ نگاه مي كنم. يعني اگر حتي آن بچه فقير و يا كشاورز روزي داراي فرهنگي شود، مي تواند جامعه را حركت دهد. بايد روي فرهنگ كار كرد. مثلاً فرض كنيد در طول تاريخ از همين افراد فقير چقدر به خاطر بي فرهنگي شان سوءاستفاده شده است. بچه اي كه در خانواده اعيان بزرگ شده و در جاي خيلي راحت بزرگ شده است كه گناهي نكرده است.
* شما از چه ساعتي شروع به نوشتن مي كنيد؟
- ساعت ۵/۹-۱۰ صبح شروع مي كنم. من قبلاً كارمند وزارت بهداشت بودم و حدود ۵/۱ سال پيش و با ۲۷ سال خدمت بازنشست شدم. در زندگي ام سه چيز براي من شاخص هست و سعي كردم كه آن را حفظ كنم، نوشتن و خواندن، خانواده ام، ورزش. سعي مي كنم كه اين شاخص ها را حفظ كنم. من هميشه در حال خواندن كتاب و روزنامه هستم. صبحها كه از خواب بيدار مي شوم، روزنامه مي خوانم. بيشتر در جاهاي مختلف داور هستم. داور طنز هستم. منتخب كتاب براي كتابخانه هاي مدارس هستم. اكثر نشريات را مي خوانم و...
* طي يكي- دو ماه اخير چه كتاب يا مقاله خوبي خوانديد؟
- چون داور مهرگان كودك و نوجوان بودم كتاب هاي زيادي طي دو ماه اخير خواندم.«دو دنيا»ي گلي ترقي راهم خواندم- مقاله هايي كه در نشريه هفت نوشته بود را خواندم. در مجموع نشريه هفت نشريه خوبي است.
* نشريه هفت چه تفاوتي با نشريات ادبي ديگر دارد؟
- شاداب تر است، برخي از نشريات مثل ۴۰ سال پيش است. يعني به روز نيستند، در حالي كه نشريه هفت خيلي به روز است.
* موسيقي گوش مي دهيد؟
- الان نه! ولي تا چند سال پيش وقتي مي نوشتم موسيقي سنتي بخصوص تار گوش مي دادم ،تلويزيون هم خيلي كم مي بينم.
* سينما چطور!...؟
- از آنجايي كه من داور هستم مجبورم خيلي از فيلم ها را ببينم. تقريباً امسال ۹۰ درصد از فيلم هاي ايراني را ديدم، خوشبختانه حرفه ام با علاقه ام گره خورده است. بسياري از كارهايم فيلم شده و با بسياري از فيلم سازان دوست هستم و سينما را دوست دارم. حدود ۱۰-۱۱ سال است كه من داور انواع جشنواره هاي سينمايي هستم.
* از فيلم هايتان چه خبر، شنيده ام داريوش مهرجويي مشغول ساختن فيلمي از روي داستان بلند «مهمان مامان» است.
- بله، ايشان و همكارانشان توي يكي از خانه هاي جنوب شهر سخت در كار ساختن فيلم و سريالي از اين داستان است و قرار است محمدعلي طالبي هم داستان «مثل ماه شب چهارده» را فيلم و سريال كند. قصه «مهمان مامان» قصه اي است كه شأن عزت نفس -
از فيلم «مرباي شيرين» چه خبر. كارخانه مرضيه برومند -
مرباي شيرين تا آن جايي كه من مي دانم همچنان درگير مشكلات مالي تهيه كننده است كه فيلم «تك درخت ها» براساس يكي از داستان هاي كتاب «لبخند تازه» كار سعيد ابراهيمي فر، چنين موقعيتي دارد. كه ؟ هر دو يك تهيه كننده داشتند.
* مي توانم بگوييم كه شما نظم خاصي در مطالعه نداريد؟!
- نه! كتابي كه شروع مي كنم، اگر باب ميلم باشد تا آخر ادامه مي دهم. بعضي از كتابها را وقتي ۲، ۳ صفحه اول را خواندم نپسنديدم كنار مي گذارم. شايد براي شما جالب باشد كه بگويم، كتاب بامداد خمار كه حدود ۳۰ بار تجديد چاپ شده را چند بار به دست گرفتم كه بخوانم، اما نتوانستم تا آخر بخوانم. به من سفارش كردند كه كتاب را بخوانم. اما من كتاب را باز كردم، فصلي كه مادر عباس خواستگاري مي رودرا خواندم، حس كردم كه نويسنده اين زن فقير را كه براي پسرش خواستگاري مي آيد، چگونه توصيف كرده است. ديدم لباس پوشيدن، غذا خوردن و نشستن وحرف زدن و همه و همه...چيزش بد است . از اين بي عدالتي و نگاه به فقر و فقرا دلم به درد آمد . نتوانستم ادامه دهم. البته آن كتاب را همسر و فرزندانم خواندند، اما خودم نتوانستم. چون نگاه يك بعدي به زندگي و آدم ها را نمي توانم تحمل كنم.
* از كارهاي ادبيات كلاسيك غرب چه كارهايي را مي پسنديد؟
- تقريباً كتابهاي زيادي خواندم. اما بيشتر از همه كار چخوف را خيلي دوست دارم. چون نگاه طنزآميزو اجتماعي و نرمش قلم اش خيلي جذاب و جالب  است. چخوف روي مسائل ريز كار و آنها را درشت مي كند و پرورششان مي دهد. كارهاي همينگوي را به خاطر ايجازي كه در كارش است دوست دارم.
* كداميك از فيلم هايي كه امسال ديديد، برايتان جالب بود؟!
- فيلم «رقص در غبار».
* شنيديم كه عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي شديد، نظرتان در اين باره چيست؟
نظر خاصي ندارم .خدا را شكر مي كنم كه فرهنگستان هم ادبيات كودكان و نوجوانان را جدي گرفته و براي اولين بار يك صندلي هم براي يكي از نويسندگان اين رشته در نظر گرفته اند تا در كنار بزرگان علم وادب بنشيند و از محضرشان كسب فيض كند،اتفاق مباركي است .
* آثار شما در مدارس هم توزيع مي شود؟!
- بله، مؤسسه منادي تربيت تعدادي از كتاب ها را براي تجهيز كتابخانه ها تهيه مي كند. در حقيقت آموزش و پرورش بعد از چند سال به اين نتيجه رسيدند كه كتابهاي من مشكلي ندارند و مطلبي را هم در مورد خانواده براي كتاب كلاس چهارم ابتدايي نوشتم.
* چندي پيش شنيدم كه براي كارگران يكي از شركتهاي معتبر، حدود سه هزار نسخه از كتاب مرباي شيرين خريده و بينشان توزيع شد. در اين  باره توضيح دهيد؟
- اتفاق خوبي كه افتاد؛ اين بود كه روابط عمومي و مسئولين فرهنگي كارخانه ايران خودرو كتابهاي مختلف را خواندند و ديدند كه كتاب «مرباي شيرين» كه مسئله كارگري دارد، مسئوليت كارگر در آن طرح مي شود، به خوبي و بدون هيچ توصيه و زور و نصيحتي از عهده كار برآمد ه است و توانسته بسياري از هدفهايي را كه آنها به شكل مستقيم مي خواستند طرح كنند و تازه معلوم نبود كه نتيجه دلخواهشان را نيز به دست آورند ، در اين كتاب به خوبي و با ظرافت طرح شده است. لذا خوششان آمد و با ناشر تماس گرفتند وحدود ۱۰۰۰۰ نسخه سفارش دادند.اين براي اولين بار است كه كارگر با كتاب به خانه مي رود و مسئولان يك شركت تجاري ،صنعتي به كتاب اهميت مي دهند.
قرار شد نتيجه اي كه كارگران از خواندن كتاب گرفتند، روي فرمي كه در اختيارشان قرار گرفته، بنويسند و اين فرم ها در اختيار من گذاشته شود تا برگزيدگان انتخاب شوند.
به نظر مي رسد اگر ما بدون حب و بغض روي بچه ها كار كنيم و فرهنگ آنها را بالا ببريم بي آنكه خودمان دچار اين مسئله خودكم بيني شويم كه چون بچه ها هري پاتر مي خوانند پس ما هم مثل آن بنويسيم، من فكر مي كنم بعداز هر كتاب و فيلمي اگر كه بخواهيم به قول قديمي ها نتيجه اخلاقي بگيريم، اين است فرهنگ. يعني اين كه چقدر فرهنگ افراد را بالا برده ايم.
بزرگترين نتيجه اي كه مي توان از مجيد گرفت اين است كه در تنگنا قرار مي گيرد و فكر مي كند و سپس مسئله را حل مي كند. حتي اگر حل هم نشد مهم نيست.
* داستانهاي هري پاتر را خوانديد؟
- جسته گريخته برخي از داستانهايش را خواندم. هري پاتر چيزي نيست جز همان كليشه هاي گذشته و درست استفاده كردن از كليشه ها. هميشه از كليشه ها استفاده كردن راه خطا نيست. اگر كه اينها بد بودند و كليشه ها اگر جواب نگرفته بودند ماندني نبودند، همان پسرك فقير تنها و يتيم زجر كشيده است كه به خيال پناه مي برد و جهاني را براي خودش مي سازد كه اين جهان جذاب و شيرين مي تواند در ذهن هر كسي در هر جا ادامه پيدا كند. اما در اين كه ما فكر كنيم اين كتابها ادبيات داستاني است و ماندني ،بايد صبر كنيم كه آيا زمان هم اين را به ما مي گويد يا نه؟! اما از خانم رولينگ و هري پاتر بايد سپاسگزار بود كه پاي خيلي ها را به كتابفروشي ها باز كرده اند.
* در دو كتاب اخيرتان، برخلاف كتاب هاي قبلي از تصوير استفاده كرديد. آيا به اين نتيجه رسيده ايد كه تصوير مي تواند در جذابيت كتاب براي كودكان و نوجوانان موثر باشد؟ انتخاب «بزرگمهر حسين پور» و «اردشير رستمي» كار شما بود يا كار انتشارات معين؟ نظرتان در مورد تصوير در كتاب هاي كودكان و نوجوانان چيست؟
- خب، تصوير اگر به درستي در قصه بنشيند آن را جذاب مي كند. درخصوص اين دو قصه بايد بگويم كه خود قصه ها، گفتند ما تصوير مي خواهيم. اولي كه اصلا موضوعش كاريكاتور بود «مثل ماه شب چهارده» از دوست و كاريكاتوريست نازنين كه قبلا كارهايش را ديده بودم خواستم همكاري كند، كه كرد و تصويرهايش بسيار خوب در قصه نشسته و در حقيقت اگر نبود قصه نمي توانست تعريف شود. در كتاب دوم و «نه تر و نه خشك» هم كه فضاي افسانه اي و عارفانه داشت از اردشير رستمي كه روحيه و قلمي اين چنيني دارد، خواستم كه طرح هايي بزند و سر هر فصل به جاي شماره و عنوان چاپ كنيم. او هم لطف كرد و واقعا هر دو عزيز به اين كتاب هاي ناقابل با طرح هاي خوب خود جان دادند كه جاي تشكر دارد. با اين ناشر انتشارات معين هم سپاسگزار بود كه پيشنهادها را پذيرفت. و نظر كارشناسانه هم داشت.

نگاه امروز
فراخواني براي عشق
دكتر پروين سلاجقه
«نه تر و نه خشك» حكايت عشق است و ارزشهايي كه مي آفريند، عشقي كه جستجو و تلاش را در خود دارد و با آن، انسان همه چيز را دارد و بدون آن هيچ چيز. روايت داستان بر ساختار قصه بنا شده است. قصه هايي كه از دل فرهنگ شفاهي مردم گرفته مي شود. چوب «نه تر و نه خشك» بهانه اي است براي كاوش هستي و نمايش داشته ها و نداشته هاي آن، كه اين كاوش، تغيير در زاويه نگاه به هستي را در پي دارد. نگاهي فيلسوفانه و عرفان گونه كه عشق باني آن است. در داستان هيچ چيز تمام نمي شود، همه چيز در دست شروعي جاودانه است، درست مانند چرخه زندگي و مدار هستي.
به نظر من، علاوه بر دورنمايه قوي، شخصيت پردازي و كشش داستاني، چند عامل عمده ديگر باعث شده است كه اين اثر در ميان آثار هوشنگ مرادي كرماني ممتاز باشد و براي او دوره تازه اي در نويسندگي رقم بزند؛ يكي به كارگيري شگردهاي تازه چگونگي در روايت است كه در نتيجه آن، نويسنده به ساختار تازه اي در روايت داستاني دست پيدا كرده است كه جاي تأمل دارد.
استفاده از شكل روايي «قصه در قصه» به سبك متون كهن و اصيلي مانند كليله و دمنه و آميزش آن شيوه با شيوه هاي روايي تازه تر، آزمايش تازه اي در روايت داستاني است كه نويسنده با مهارت از پس آن برآمده است.
به طور كلي، ساختار روايت در «نه تر و نه خشك» از يك «روايت» جاري در بستر داستاني و چندين «پاره  روايت» كه چون جويبارهاي كوچكي به رود اصلي مي پيوندند، تشكيل شده كه در تركيب نهايي، يك «ابر روايت» قوي داستاني را ارائه مي دهد. علاوه بر آن، استفاده از زبان زنده، شيرين و عاطفي و آميرش طنز با عناصر ديگر زبان و همچنين استفاده مناسب از عناصر داستاني به ساختار محكم روايت كمك بسياري كرده است.
شروع داستان با «روزي بود، روزگاري بود» آغاز مي شود، اما پرداخت آن به گونه اي است كه به « روزي هست و روزگاري هست» جاودانه تبديل مي كند. هوشنگ مرادي كرماني در بعضي از كارهاي اخير خودبه نوعي نماپردازي يا سمبوليزم دست زده كه به نظر من اين امر در «نه تر و نه خشك»، بهتر از موارد ديگر اتفاق افتاده است. در اين اثر، نويسنده شگرد تازه اي در نمادسازي و گشايش معماي نماد به كار گرفته است، به گونه اي كه خودش نماد را مي سازد و بعد آن را مي گشايد و اين مسئله باعث مي شود كه دستش براي خواننده، هم باز باشد و هم بسته؛ درست مثل ماهيت خود نهاد.
شخصيت سازي در اين اثر نيز از ارزش  ويژه اي برخوردار است. «پرنده عاشق» در منش استعاري زبان، با همه ناچيزي و كوچكي خود در شكل عاشقي راستين، آن هم عشقي با سويه اي زميني رخ مي نمايد، و نقش يك قهرمان اسطوره اي را در نبرد با مصائب زندگي، تحمل بار سنگين عشق و سرزنش هاي ناشي از آن و همچنين گشايش گره هاي ناشي از پيمودن راه عشق، به عهده دارد.
اگرچه «پاره روايت» موازي ديگري در پيوند با قصه اصلي عشق در بافت يك مثلث عاشقانه، بخشي از گره گشايي تمثيلي داستان را به عهده دارد و خواننده را با نوعي «تناسخ، و استحاله نماد» در داستان روبرو مي سازد، ولي پيش بردن اين پاره روايت، و اتصال آن به بدنه اصلي روايت داستان، زيبا و ماهرانه انجام شده است، به گونه اي كه مخاطب را در تعليقي استعاري و جاودانه نگه مي دارد و به همين دليل، درگير داستان مي شود و چه بسا كه بارها به آن بينديشد و آن را از نو بيافريند.
از طرفي اين اثر به نظر من، بسيار اجتماعي است و طنز قدرتمندي را در لايه هاي خود پنهان كرده است كه در نتيجه آن ارزش هاي مجازي ناشي از قدرت هاي مجازي را به سخره مي گيرد و پوچي آنها را در سير زمان خطي داستان به نمايش مي گذارد. حال كه اشاره به زمان كرديم، بايد بگويم كه به نظر من در اين داستان با دو نوع «زمان» روبرو هستيم: يكي «زمان خطي» كه در خدمت روايت داستاني است و «روزي بود، روزگاري بود» بعد هم آن را به ازل پيوند مي دهد و از آنجا كه پايان آن نيز گشوده است، در نهايت به ابد پيوند مي خورد، ولي در بستر خود جاري است و توالي حوادث را در پي دارد. اگرچه در بعضي از بخش هاي داستان با نوعي زمان چرخه اي يا حلقوي روبرو هستيم كه ناشي از بافت و ساختار حكايت در حكايت يا قصه در قصه بودن روايت است. ولي زمان مهمتري كه در آن مطرح است، «زمان فلسفي» است؛ زماني كه مي گذرد و از خود آثار و نشانه هايي را در دگرديسي روح انساني به جا مي گذارد و تمثيل در پاره روايت «عاشق و چاه» و آنچه كه از دهانه آن در مسير گذر روزها (گذر عمر) مشاهده مي كند و همچنين تمثيل نقاشي هاي هر روزه دخترسلطان، نمونه هاي خوبي از اين زمان فلسفي و چگونگي گذر آن هستند. به نظر مي رسد، آنچه در نظر نويسنده اهميت دارد، و خواننده را به دريافت آن تشويق مي كند، چگونگي كشف و شهود در دريافت همين «زمان فلسفي» است، يعني اهميت به چگونگي پيمودن «عرض زندگي» نه «طول آن».
يكي ديگر از مواردي كه به اين اثر رنگ خاص مي بخشد، نگاه عميق فلسفي و تا حدودي عارفانه به هستي است، مرادي كرماني پيش از اين نيز در كتاب «نخل» نگاهي عرفان گونه، البته با مايه هايي كمرنگ، به زندگي داشت كه اين نگاه ويژه «مراد» قهرمان كمي عارف كتابش بود؛ ولي نگاه هستي مدارانه و پديدارشناسانه و «نه تر و نه خشك»، جدي تر و ژرف تر شده است و در ساخت تمثيلي خود، خواننده را به سوي ارزشهاي يگانه، و زيباي زندگي، به ويژه عشق فرامي خواند.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
جهان
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  جهان  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |