پنج شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۰
گفت وگو با صادق تبريزي، نقاش
تاثيرات فضاي تهران قديم بر نقاشي هاي يك نقاش نوپرداز
000162.jpg

صادق تبريزي يكي از بنيانگذاران مكتب سقاخانه است. كار خود را از خط نگاري بر روي سفال آغاز كرده و تمامي امكانات نقاشي هاي سنتي و عاميانه را با بياني نو عرضه داشته است.

در كتاب »اوج هاي درخشان هنر ايران«، نوشته احسان يارشاطر درباره تبريزي چنين آمده است: »گذشته بدان گونه كه تبريزي نشان مي دهد، متمركز است به اشيايي كه پيش از يورشهاي من در آوردي غرب كاربرد داشتند و در پيوند با شيوه زندگي سنتي بودند و هنوز هم در برخي از نقاط كشور چنين اند.
خرمهره ها، قفل و كليدهاي كهنه، صفحات كنده شد از نسخه هاي خطي، ورق هاي مشق خط، مهرهاي قديمي، كاسه هاي فلزي با حاشيه محكوك و همه لوازمي كه در سقاخانه مي توان يافت...
نكته مهم در شيوه كار او اين است كه مي تواند اين عناصر مختلف را هماهنگ و يك پارچه سامان دهد. شگردي كه غالبا به كار مي برد تكرار موزون نقشمايه هاست.«
در اين مصاحبه ترسيم فضاي تهران قديم از زبان اين نقاش نوپرداز ما را به موتيف ها و المانهاي موجود در نقاشي هاي او نزديك تر مي كند.
آقاي تبريزي، در كدام شهر ايران متولد شديد؟
- در تهران...
در كدام محله؟
- محله سيدنصرالدين، منطقه بازار، كوچه پشت گنبد.
به نظر مي رسد در آن زمان اين محله فضاي چشم نوازي داشته...
- بله. از خانه كه بيرون مي آمدي گنبد سبز امامزاده ديده مي شد. وجود ده ها مسجد و سقاخانه و مردمي كه مذهب بر تمامي زندگي آنها سايه افكنده بود، چشم نواز بود. در واقع همه جا نمادها و نشانه هايي از اين دست ديده مي شد؛ مثلا شمايل ها و آيات قرآني بر در و ديوار نقش بسته بود.
فضا و معماري خانه تان چگونه بود؟
- خانه ما يك طبقه داشت با بام هاي گلي كه به هم مرتبط بودند. در شب هاي تابستان، ستارگان و مهتاب بر فراز بام خانه ها نورافشاني مي كرد و همين طور فانوس هايي كه با بادبادك به هوا فرستاده مي شدند. خانه ما از خشت و گل بود باحياط آجري، حوض سيماني و طاق ها با تير چوبي و حصير. زمستان ها با اولين باران سقف ها چكه مي كرد و هر چه طشت و سيني و پياله بود زير چكه ها مي گذاشتيم. صداي قطرات آب داخل ظرف با ريتم، حباب ايجاد مي كرد.هنگام خواب مدتي طول مي كشيد تا رختخواب با حرارت بدن گرم شود.
در آن زمان براي تفريح و تعطيلات به كجاها مي رفتيد؟
- براي تعطيلات به شهر ري و اطراف آن، به سيدملك خاتون و بي بي شهربانو سفر مي كرديم و البته با ماشين دودي. بچه هاي »پاخط« از در و ديوار قطار بالا مي رفتند و روي طاق آن مي دويدند. ايستگاه ماشين دودي محل اجتماع مسافران منتظر و جولانگاه معركه گيرها بود. ماشين دودي زيباترين پديده تهران بود كه جاذبه توريستي فراواني داشت - چنانچه هنوز دارد - ميليون ها نفر براي تماشاي آن مي آمدند.
براي اولين بار به كدام شهر سفر كرديد؟
- در ده سالگي به قم سفر كردم. شهر بي آب و علف، گرم و خشك بود. يادم مي آيد، غروب كه شد دو درويش روي پل آمدند و معركه گرفتند. يكي از دراويش جوان و ديگري پير و نابينا بود. يكصد نفري اطرافشان حلقه زده بودند. جوان سوال مي كرد و پير پاسخ مي داد. اين سوال و جواب ها كه بسيار ماهرانه طراحي شده بود، رهگذران را ميخكوب و ساعت ها در آنجا مستقر مي كرد. بعد از مدتي جوان به پير گفت: »اي درويش مي داني كه من چهار و تو شش سر عائله داري؟ آنها اكنون چشم به راه اند تا سوروساتشان فراهم شود. حالا مي خوام ببينم چند جوانمرد پيدا مي شه كه دست تو جيبش كنه...« كه يكباره جمعيت متفرق مي شوند .
تفريح و وسايل تفريحتان در دوران كودكي چه بود؟
- اغلب به پدرم كمك مي كردم و روزهايي كه بيكار بود با او به كارگاه قوللر و مدبر مي رفتم و ساعت ها كاركردن و نقاشي آنها را تماشا مي كردم. مدتي هم كناردست عباس بلوكي فر بودم. آن  زمان يازده سال داشتم. تفريحات امثال من، آب تني توي جوي آب بود. در ميدان اعدام، انتهاي خيابان خيام، فضايي در اثر فرسودگي گود شده و به صورت حوضچه اي درآمده بود. در آن آب پوست هندوانه، لنگه كفش، بطري شكسته و همه چيز پيدا مي شد،  زيرا مردم زباله هاي خود را در آب مي ريختند. كنار اين حوضچه بچه هاي زيادي در انتظار نوبت بودند.
پس از بيرون آمدن از آب، چندين نقطه بدنشان در اثر شيشه خورده، ميخ و قوطي فلزي زخمي شده بود. با اينحال براي آن دعوا هم مي كردند.
شما از همان بچگي به نقاشي علاقمند شديد؟
- بله. نه تنها علاقمند شدم، بلكه همان طور كه گفتم به طور عملي كار مي كردم.
چه وقت اولين پول را از طريق نقاشي بدست آورديد؟
- در همان زمان يك تابلو نوشتم براي شعبه نفت،  زيرگذر قلي، تحت عنوان »استعمال دخانيات ممنوع است« و دستمزد آن پنج تومان بود.
با آن پول ها چه كرديد؟
- جلو خان مسجد شاه، توي بساط خورده ريز فروش ها دنبال مهرهاي برنجي مي گشتم كه اسم و امضا روي آنها حك شده بود. زيبايي مهرها برايم خيره كننده بود، در سطحي كوچك،  خط نگاره اي زيبا با تركيبي تمام عيار. قيمت آنها بين پنج تا ده ريال بود. كم كم كاسب هاي جلوي خان مرا مي شناختند و خورده ريز فروش ها براي من »مهر« جمع آوري مي كردند. بعدها از اين مهرها در نقاشي هايم بسيار استفاده كردم.
در آن زمان وضع زندگي مردم به لحاظ معيشتي چگونه بود؟
- سال هاي پس از جنگ و قحطي آثارش هنوز پيدا بود. كارگرها بيشتر ايام سال بيكار بودند. پول توي دست مردم نبود. زندگي با قناعت سپري مي شد و اصلاً چيزي اسراف نمي شد.
چه زماني از آن محله نقل مكان كرديد؟
- سال .1345
اولين مسافرت كه به خارج از كشور داشتيد،  مربوط به چه زماني مي شد؟
- يك دوست سوئدي داشتم كه با خانواده اش به خانه من آمده بود. سال 1351 توسط همان دوست به سوئد دعوت شدم، زيرا نمايشگاهي از كارهاي من در گالري »بنگستون« استكهلم، برپا كرده بود.
همزمان هم يك نمايشگاه اختصاصي در گالري »سيروس« پاريس داشتم در زمينه آبستره روي پوست و بعد هم نمايشگاهي به مناسبت هزاره »خولي« در گالري سيحون.
وضعيت گالري ها در آن دوران چگونه بود؟
- آن زمان فقط دو گالري در سطح تهران وجود داشت كه هردو وابسته به دولت بود. لذا از كلوپ ها، هتل ها و بانك ها براي برپايي نمايشگاه استفاده مي كردند. اگر نمايشگاه تعدادي بيننده داشت، موفق قلمداد مي شد، هنوز كسي براي هنر پولي نمي پرداخت. در چنين حال و هوايي ابراهيم گلستان تمامي آثار سپهري را در تالار عباسي خريداري كرد و سهراب با آن پول به ژاپن رفت. از آن پس نقاش ها در نمايشگاه هاي خود سعي مي كردند كارت دعوتي هم به دست »گلستان« برسانند.
باتوجه به فضايي كه از تهران ترسيم كرده ايد، تابلوهاي شما چگونه و به چه قيمتي به فروش مي رسيد؟
000160.jpg

در همان سال  كلوپ رشت داير شد. در و ديوارش به سبك قديم بازسازي شد كه هنوز در خيابان رشت (تهران) موجود است. براي دكوراسيون داخلي اش نيز از اشياء قديمي استفاده شد، يك تابلو روي دار از جنس آيينه كه هديه من بود و روي شومينه قرار گرفت. يك روز كامران ديبا به من گفت:  در پاريس لب رود سن ميزهايي مي گذارند كه روي آنها اتودهاي نقاشان، مجلات قديمي و از اين جور چيزها مي فروشند، من هم مي خواهم چنين برنامه اي را برپا كنم. اگر چيزي داري بياور. من هم ده ها نقاشي كوچك (اسكيس وار) كه سالها جمع آوري كرده بودم، آوردم. همگي آنها فروخته شد و اولين حراج هنري را هم در همان كلوپ برپا كردند. در آن حراج بهاي كارهاي من از مرز پنج هزار تومان گذشت، درحالي كه حقوق يك پاسبان فقط نود تومان بود!
فضاي دانشكده و همكلاسي هاي شما چگونه بودند؟
يك كلاس طراحي داشتيم به سرپرستي،  موسيو برونه فرانسوي كه از شاگرد اول هاي مدرسه بوزآر بود.
باتوجه به اينكه سطح كلاس پايين بود، من و فرامرز پيل آرام، منصور قندريز و مسعود عربشاهي در اين كلاس شركت كرديم. با اين تصور كه درصورت لزوم امتحان آن را خواهيم داد ولي اين طور نشد!  و ما مجبور شديم يكسال ديگر فقط به خاطر آن كلاس به دانشكده بياييم. خوب به خاطر مي آورم در آن زمان علي آقا، مدل ما بود، بچه بندرانزلي با بدني آفتاب سوخته. يك روز كه غيبت كرد بي مدل شديم. قندريز از سر چهارراه يك كارگر ساختماني آورد كه حاضر نبود مدل ما شود.
قندريز با زبان آذري او را نرم كرد، تا اينكه بالاخره مدل ما شد، سپهري هم چند ماهي در سال اول تاسيس دانشكده كلاس طراحي را اداره مي كرد،  در همان روزهايي كه دفتر شعرش (زندگي خواب ها) را به من هديه كرد. بعدها سپهري به آمريكا رفت و وقتي از نيويورك برگشت،  از او پرسيدم چه كار كردي؟ گفت:  توي آمريكا به اين مفتي ها كار نمي شه! بعداز مدت ها به چند گالري سر زدم، مديران آنها در محل نبودند. به من پيشنهاد شد اسلايدها و مداركم را تحويل دهم تا وقتي كه مديران به گالري ها سر مي زنند آنها را مشاهده كنند. من هم مداركم را تحويل دادم، اما در تاريخ هايي كه منتظر جواب بودم، اسلايدهاي مهر و موم شده را برايم پس فرستادند!
فضاي هنري تهران قديم پيش از ظهور نقاشي مدرن چگونه بود؟
باشگاه مهرگان به مدريت درخشش، سالي يكبار جولانگاه نقاشان بود. استادان هنرهاي سنتي و شاگردان كمال الملك مهره هاي اصلي نمايشگاه بودند. در اين هنگام جليل »ضياءپور« ظهور كرد و آرامش باشگاه را بهم ريخت. محافل هنري آن روز به طور قهرآميز با آن روبرو شدند. ميرزاحسين خان شيخ وجود هرگونه خط را در نقاشي مردود مي دانست و معتقد بود اشياء و فرم ها در تابلو بايستي با سايه روشن از هم مجزا شوند. ضياپور جاده را براي نوپردازان هموار كرد.
آقاي تبريزي، باتوجه به آنچه كه از پيرامون خود گفتيد، بي ربط نيست كه مكتب سقاخانه كه موتيف ها و المان هاي آن برگرفته از فضاي آييني، سنتي ايراني است به وجود آمد...
روزي كه كريم امامي عده اي را به نام »نقاشان سقاخانه« نام نهاد، تصور نمي كرد كه اين نام پس  از چهل سال اين چنين بر آستان نقاشي ايران ثبت شود، تا جايي كه ديگران خود را منتسب به اين مكتب بدانند! كريم امامي كه روزگاري در كيهان انگليسي براي اين گروه قلم مي زد و خود به دليل تماس روزانه با آنها كه برخي از دانشجويانش بودند، بي مناسبت نديد كه خود را به نحوي با اين گروه همگام و همسو بداند، زيرا نه تنها بر نام گذاري بر اين مكتب، بلكه در معرفي مستمر آنها در جرايد سهم بسزايي داشت. هنوز چيزي به نام مكتب سقاخانه وجود نداشت كه يك كوزه سفالي خط نگاري به رنگ فيروزه اي را در خانه خود به مبلغ صد و پنجاه تومان به كريم امامي فروختم. اين اولين فروش من پس از شروع تحصيل در هنركده تزئيني بود يعني زمستان .1339 امامي پس از ازدواج توجه خود را از پيشرفت هاي هنر نو در ايران و نيز مكتبي كه خود كاشف آن بود سلب كرد و روابطش به كلي با نقاش و نقاشي قطع گرديد.
اگر مي توانستيد دست به انتخاب بزنيد، كجا را براي زندگي درنظر مي گرفتيد؟
شمال ايران.
آقاي تبريزي،  آيا كس يا كساني را داريد كه سالها ازش بي خبريد و مايليد حالا او را ببينيد؟
بله. بيشتر دوستان دوران تحصيلم را...

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |