دفترچه هاي نقاشي هاي ارژنگ كارماست آن موقع درآمد به روزي ۴۰۰-۳۰۰ تومان رسيد درصورتي كه آن موقع اغذيه فروشي ها به زور روزي ۱۰۰ تومان فروش مي كردند.
مجسمه اي از حافظ بصورت نشسته براي شهرداري شيراز ساختم به وزن ۵ تن و ارتفاع ۵ متر از جنس برنز اما چون پس از انقلاب شهردار شيراز فراري شد همين طور ماند اما چندي پيش ديدم آن را رنگ طبيعي قهوه خانه اي زده اند و از شكل اوليه خود خارجش كرده اند.
آقاي ارژنگ نژاد! چند سال داريد؟
۸۲ سال. من سال ۱۳۰۰ در مشهد به دنيا آمدم و تحصيلات ابتدايي را همان جا در مدرسه عنصري گذراندم.
و چه شد كه به تهران آمديد؟
در سال هاي نوجواني، به فاصله كوتاهي هم پدر و هم مادرم را از دست دادم. البته وضع مالي پدرم بد نبود، اما ما هفت خواهر و برادر بوديم و من كه فرزند ارشد بودم به ناچار ترك تحصيل كردم و به تهران آمدم. در كارگاه مجسمه سازي پسرخاله ام - كه بعدها پدر همسرم شد- پشت مدرسه سپهسالار، در كوچه اعتبار، مشغول كار شدم و اين سرآغاز راهي بود كه آينده مرا تعيين كرد. پسر خاله من، غلامرضا رحيم زاده ارژنگ در دانشگاه كيف - شوروي سابق - نقاشي و مجسمه سازي خوانده بود و معروف ترين اثرش مجسمه اي است كه در ميدان حر نصب شده است.
علاقه شما به مجسمه سازي از همين كارگاه آغاز شد؟
البته پيش از آن هم من به كارهاي هنري علاقه داشتم اما اينجا شكل جدي تري به خود گرفت. در نتيجه با اينكه من اوايل، كارهاي گوناگوني مثل: خريد، نظافت و ... را در كارگاه انجام مي دادم اما به مرور وقتي پسرخاله ام متوجه علاقه و استعداد من شد كمكم كرد. به اين ترتيب كه علاوه بر تحصيل در مدرسه شبانه، شاگرد مخصوص خودش شدم واو هنرهاي گوناگوني مثل: نقاشي، طراحي، مجسمه سازي و قلم زني روي سنگ را به من آموخت و پس از چند سال هم مرا براي سفري به لبنان و اروپا فرستاد. ابتدا به تركيه رفتم كه آنجا هم پسرخاله اي داشتم به نام عابدين ايتيل كه پروفسور زبان هاي كهن بود و ۱۴ زبان مختلف را (شامل زبان زنده مثل: فرانسه، انگليسي، آلماني، اسپانيايي، ايتاليايي) مي دانست و دو سال پيش فوت شد. وي هر چند وقت يك بار براي تدريس زبان هاي كهن كشورهاي مختلف مثل: چين و هند به آن كشورها سفر مي كرد. از طريق ايشان پايم به دانشگاه آنكارا باز شد و در كلاس هاي رشته مجسمه سازي آنجا به صورت مستمع آزاد شركت مي كردم. پس از آن به فرانسه و ايتاليا رفتم. در فرانسه به كلاس هاي دانشگاه بوزار پاريس مي رفتم كه دانشگاه هنري بسيار معروفي بود. در ايتاليا هم دو كارخانه خيلي معروف ريخته گري و مجسمه سازي بودند كه مثلا يكي از كارهاي مهمشان اين بود كه ماكت هر مدلي را در هر اندازه اي كه مي خواستيد بزرگ مي كردند. ماكت مجسمه نادر را هم كه در حال حاضر در باغ نادري مشهد نصب است، به آنجا دادند كه در اين ابعاد بزرگ شد.
در لبنان براي تماشاي جشنواره جهاني >بعلبك« رفته بودم كه هر ساله به مدت ۴۰ روز برگزار مي شد و هنرمندان بسياري از سراسر دنيا در آن شركت مي كردند. در آنجا ميهمان برادران بسجوس (ميشل و آلفرد) مجسمه سازان مدرنيست مشهور لبناني بودم و در مدت اقامت، طبق قراردادي كه از سوي سفارت لبنان با من بسته شد تصويري از يك شاعر لبناني به سبك كلاسيك با سنگ هاي بيروتي تهيه كردم كه به خاطر آن برنده هزار پوند لبناني شدم.
پس از بازگشت به ايران چه كرديد؟
نخستين كارم كه به سفارش دكتر ميمندي نژاد (رئيس وقت دانشكده دامپزشكي) انجام شد، طرح يك ماديان با كره اش و يك گاو با گوساله اش در حال شير خوردن بود كه با ابعاد طبيعي از ورق مس به شيوه ايراني ساخته شد و هنوز هم جلوي درب ورودي اين دانشكده قرار دارد. سپس در سال ۱۳۴۷ مجسمه تمام قدي به وزن ۵/۲ تن از جنس برنز از دو فوتباليست ساختم كه يكي بين زمين و هوا در حال برگردان زدن بود و ديگري هم مي خواست همان توپ را با سر بزند. اين مجسمه را - كه توريست هاي انگليسي مي خواستند از من بخرند - به سفارش دانشكده جندي شاپور اهواز ساختم و در ميدان فوتبال آن نصب شد ولي نمي دانم هنوز هم هست يا نه.
كارهاي مهم ديگري كه داشتيد چه بوده است؟
در ۱۶ سالگي در كاخ سعدآباد كار مي كردم و براي نماي شمالي و جنوبي آنجا دو چراگاه آهو بصورت نيم دايره با سنگ سفيد به طول ۱۵ متر و ارتفاع ۷ متر ساختم كه متاسفانه چندسال پيش ديدم كه آنرا از بين برده و بجايش سنگ سياه گذاشته اند.
پس از آن در سال ۱۳۲۴ به درخواست شركتي از چكسلواكي و زيرنظر گروه مهندسان آن طرح هايي را از سنگ سفيد براي نماهاي اطراف ساختمان وزارت دادگستري با سوژه هاي عدالت و برابري شامل: انوشيروان و بقيه لوتوسها، گچ بري ها و همچنين شيرهايي كه با مار بوآ مي جنگند، در طول ۳ سال كار كردم.
- آيا در آن سالها زندگي شما فقط از اين راه مي گذشت؟
نه، من سال ۱۳۱۸ ازدواج كردم و پس از آن با برادرخانمم كه خيلي به من علاقه داشت مغازه اي را به نام پاپانوئل در خيابان كاخ باز كرديم. اين مغازه را كه سردرش سنگ مرمر سياه و بسيار لوكس بود از فردي كليمي به نام رشيتان ماهي ۱۰۰ تومن اجاره كرديم. در آغاز، كار طراحي دفترچه هاي رسم و خاطرات ۳ مدرسه را انجام مي داديم. بدين نحو كه با گروهي از جوانان فاميل تا ۲ و ۳ نيمه شب دورهم مي گفتيم و مي خنديديم وكار مي كرديم. بعد، صبح يك گونه اسباب بازي و دفترچه هاي خاطرات و رسم و نقاشي را كه درست كرده بوديم، به مغازه مي برديم.
دفترچه نقاشي هاي >ارژنگ« هم كه ويژه دوره دبستان و راهنمايي بود، محصول همين دوره است. در نتيجه پس از مدت كوتاهي درآمد ما به روزي ۴۰۰-۳۰۰ تومان رسيد درصورتي كه آن موقع اغذيه فروشي ها به زور روزي ۱۰۰ تومان فروش مي كردند.
البته در اين مغازه بيشتر درآمد ما از نقاشي بود. روزي يك بوم پخته كار مي كرديم و بين ۶۰ تا ۸۰ تومان مي فروختيم - كه البته گاهي هم بيشتر مي دادند - عمدتاً هم تصاوير ائمه اطهار را مي خواستند كه چون صورت نبايد مي كشيدم كار ساده اي بود و با دوتا خط حركت را القا مي كرديم. طراحي هركدام از اين تصاوير هم بيشتر از ۱۰ دقيقه طول نمي كشيد.
سالها بعد پيش از سفر دومم به اروپا قرار شد شهركي را به نام >كوي مكانير« در سعادت آباد - كه آن موقع كاملاً بياباني بود - براي پرسنل كارخانجات ونك كه مديرعامل آن، جهانگير آهي از دوستان صميمي من بود بسازم. ما ۴ سال در آنجا چادر زديم و شبانه روز كار كرديم. در اين مدت، تنها هم صحبت من سيد ضياءالدين طباطبايي - نخست وزير پيشين ايران - بود. وي املاك زيادي شامل هزاران متر زمين، قلعه اي بزرگ و معدن سنگ سبز در كوه عبدل آباد در آن منطقه داشت. البته چندتن از كليميان معروف هم مثل: مشفق و عبده نيز باغ هاي ۵۰-۴۰ هكتاري در آنجا داشتند. آن موقع زمين متري ۲۵ هزار تومان بود. سيدضياء كه آن موقع حدودا۶۰ ً ساله و دوبرابر من سن داشت خرگوش پرورش مي داد و گهگاهي به من سر مي زد بعلاوه شبهاي جمعه هم مرا براي صرف چاي نعناع پيش خود دعوت مي كرد.
سفر دوم شما به اروپا كي بود؟
سال ۱۹۵۸ به همراه دو تن از دوستانم: جهانگير آهي (مديرعامل كارخانجات ونك) ومحمد صادق پوياني (رئيس نمايندگي ايرفرانس در تهران) به اين سفر رفتم. در اصل هدفم ديدار از نمايشگاه بزرگ بين المللي بروكسل بود اما چون زودتر رفته بوديم فرصت زيادي داشتيم و بنابراين از موزه ها، گالري ها و ساير مكان هاي هنري حدود ۱۰ كشور ديگر هم بازديد كرديم. ازجمله نمايشگاهJayan در رم جديد، سازمان مسكوكات جانسون در ميلان كه طراحي تمام سكه هاي ايران در آنجا انجام مي شد، گالريPierro در اسكاتلند و كمپوزيسيون هاي پيكاسو در فرانسه و...
كلاً در سفرهايي كه به خارج داشتيد چه چيزهايي آموختيد كه در ايران آن را فرا نگرفته بوديد؟
مهمترين نكته اين بود كه ديدم آنها خيلي به آناتومي دقت مي كنند درصورتي كه ما چنين توجهي نداريم و مثلاً يك چوب را گچ اندازي كرده و كار مي كنيم. يا براي خيلي كارها از يونوليت استفاده مي كنند (كه من اين مورد را در كارگاه هاي ماكت سازي هاليوود زياد ديدم) .همچنين قطعات را استخوان بندي مي كنند كه باعث صرفه جويي بسيار زيادي در مواد مي شود. مثلاً يك مجسمه ۷ متري را مي توان با يك كيلو پلي لورتون ساخت درصورتي كه اگر با روش ما مي خواستيم اين كار را انجام دهيم يك بشكه مواد، مصرف مي شد. البته آنجا هم سر كلاسهايشان - كه به من بعنوان مستمع آزاد شركت مي كردم ديدم تا حدودي هم بي پايه كار مي كنند يعني مثلاً يك اسكلتي درست مي كنند اما بلد نيستند گچ بگذارند درصورتي كه ما به مرور زمان ياد گرفتيم كه گچ زياد مصرف نكنيم و آن را جوري بگذاريم كه زيرش خالي بماند تا زياد سنگين نشود چون سنگيني باعث فشار زياد، شكنندگي و بي تعادلي مجسمه مي شود.
آيا شما در دانشگاه هم تدريس كرده ايد؟
خير، اما ۱۷ سال در مغازه ام در خيابان نادري در همه زمينه ها: طراحي، نقاشي، مجسمه سازي و... خصوصي تدريس مي كردم و حتي الان برخي از شاگردانم در اروپا و آمريكا هستند.
- شما تحولات روز مجسمه سازي را هم تعقيب مي كنيد؟
بله، مثلاً در گذشته كارها رئال بود كه من با آن مخالف بودم چون معتقد بودم هر فرد يك صورت ظاهر دارد و يك صورت باطن و براي شناخت درون هركسي بايد با او ارتباط داشت. بنابراين شخصاً چندان به كارهاي كلاسيك اعتقادي ندارم و بيشتر امپرسيونيسم را ترجيح مي دهم.
پس بدين ترتيب مي توانيم بگوييم مجسمه سازي با روان شناسي ارتباط دارد؟
بله، البته يك مجسمه ساز نمي تواند روان شناس خيلي قدرتمندي باشد بلكه فقط مي تواند تا حدودي از روحيات و خلق و خوي مردم شناخت بدست آورد.
كارهاي نسل امروز را دنبال مي كنيد؟
بله، اما از همه كارها خوشم نمي آيد.
چه نقاط قوت و ضعفي در كار آنها هست؟
من شخصاً اعتقاد زيادي به مختصر و مفيدگويي دارم و فكر مي كنم مثلاً با يك طرح ساده گرافيكي مي توانيم يك فرد حتي بدون مدل زنده، تصوير كنيم درصورتي كه خيلي از كارها اينگونه نيست.
جالبترين خاطره اي كه از اين سالها داريد چيست؟
خاطره اي دارم كه متاسفانه تلخ است. پيش از انقلاب مجسمه اي از حافظ بصورت نشسته براي شهرداري شيراز ساختم به وزن ۵ تن و ارتفاع ۵ متر از جنس برنز. اما چون پس از انقلاب شهردار شيراز فراري شد همين طور ماند و بنابراين پس از مدتي تصميم گرفتم آن را به پارك كودكان بنياد شهيد تهران هديه كنم. اما چندي پيش ديدم آن را رنگ طبيعي قهوه خانه اي زده اند و از شكل اوليه خود خارجش كرده اند. اين براي من خيلي ناراحت كننده بود كه چرا زيباسازي شهرداري توجه كافي را نداشته و اجازه چنين كاري را داده است.
برنامه هايي كه براي آينده داريد چيست؟
من كلاً دوست دارم مجسمه افرادي را بسازم كه به مردم خدمت كرده اند. بنابراين مجسمه باغچه بان را براي شهرداري منطقه ۲۰ ساخته ام. مجسمه نيمه تنه اديسون را مي خواهم بسازم و همچنين مجسمه دكتر حسين الهي قمشه اي را براي كنگره بزرگداشتش.