سه شنبه ۴ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۵
درد گردن
000502.jpg
در گردنتان احساس درد مي كنيد؟ مسكن ها را كنار بگذاريد. اساس مطالعات انجام شده بر روي كساني كه دو هفته يا بيشتر دچار گردن درد بوده اند، درمان با دست-كشش عضلات با دست براي تخفيف درد- مي تواند بهترين درمان باشد. تكنيك هاي استفاده از دست ها براي درمان دردهاي ناحيه گردن توسط چيروپراكتورها و فيزيوتراپ ها آموزش داده مي شود. پژوهشگران هلندي اعلام كردند، كساني كه از اين طريق به درمان پرداخته اند، زودتر از كساني كه به تمرينات ورزشي يا دارو اقدام كر ده اند، معالجه شده اند.

تاثير استرس بر جوانان
000496.jpg
استرس هاي شديد به شكل مداوم مي تواند مغز يك فرد بالغ را تحت تاثير قرار دهد و منجر به تغييراتي شود كه بر حافظه ويادگيري تاثير مهمي داشته باشد. تحقيقات نشان داده است كه نوجوانان وجوانان به اندازه بالغين تحت تاثير آسيب هاي ناشي از استرس هاي رواني قرار نمي گيرند و افراد بالغ معمولا بيشتر تحت تاثير استرس هاي طولاني مدت و مداوم قرار مي گيرند. اين ا مر به خاطر وجود يك پروتئين كليدي در ناحيه «هيپوكمپ» است. هيپوكمپ محلي از مغز است كه در يادگيري و حافظه نقش مهمي دارد. اين پروتئين كه «سيناپتوفيسين» نام دارد، براي سنجش اين موضوع كه چه تعداد ارتباطات سلول هاي مغزي ايجاد مي شود، به كار مي رود. يك سلسله مطالعات در زمينه علم اعصاب نيز ثابت كرده اند استرس هاي دوران بلوغ ارتباطات سلول هاي مغزي فرد بالغ را تحت تاثير قرار خواهند داد. ناگفته نماند كه معمولادر انسان سيناپتوفيسين در سنين 18 تا۲۰ سالگي حداكثر ميزان خود را داراست.
آزمايش هايي كه در اين زمينه روي موش ها انجام شده است، نشان داده موش هايي كه تنها نگهداري شده اند، (تنها نگه داشتن يك عامل بسيار استرس زا براي موش ها محسوب مي شود) ، نتوانستند ميزان افزايش طبيعيي سيناپتوفيسين راتجربه كنند. دانشمندان با اين يافته به دنبال توضيح اين مطلب هستند كه چرا استرس هاي آسيب رسان زود هنگام، با كاهش اندازه هيپوكمپ در دوران بلوغ همزمان هستند. اين داده هاي پيش باليني نشان مي دهند كه استرس هايي كه زود هنگام درزندگي تجربه مي شوند، رشد و تكامل طبيعي هيپوكمپ را تغيير مي دهند. اما اثر اين تغييرات تا مدت ها بعد در زندگي آشكار نخواهد شد.

باي پس و حافظه
000498.jpg
اگرچه عمل«باي پس» قلب، ضايعه جسمي خاصي به همراه ندارد، ليكن پژوهش هاي اخير نشان داده، بسياري از كساني كه عمل «باي پس» شده اند، از افت قدرت حافظه، كندي ذهن و گيجي رنج مي برند. ويليام اي. بوم گارتنر كه پژوهش گسترد ه اي را در اين زمينه انجام داده مي گويد: «مطالعات نشان مي دهد كه حدود 75 درصد بيماران «باي پس» شده، بلافاصله پس از عمل از كندي حافظه و مشكل تشخيص شكايت مي كنند. »

اسكيزوفرني و روغن ماهي
000492.jpg
پژوهش ها نشان داده اند اسيدهاي چرب و آنتي اكسيدان ها براي افراد مبتلا به اسكيزوفرني مفيد است. مصرف اسيد چرب امگا 3 كه در حيوانات دريايي مثل ماهي و قرص روغن كبد ماهي وجود دارد و همچنين آنتي اكسيدان ها مي توانند علائم مرتبط با اسكيزوفرني را خفيف تر كنند و درنتيجه شرايط زندگي را براي اين بيماران بهبود بخشند.
اسكيزوفرني يك اختلال ذهني است كه بيش از يك درصد از جمعيت جهان و 25 درصد از بيماران بستري در بيمارستان ها به آن مبتلا هستند. اين بيماري برتمام زندگي فرد مبتلا تاثيرمي گذارد و با كاهش ارتباط فرد با محيط اطراف (ساركوزيس) توهم، هزيان گويي، تغييرات احساسي و كاهش انگيزه ارتباط مستقيم دارد دربيشتر افراد مبتلا به اسكيزوفرني حافظه و گفتار دچار اختلال مي شود و با مشكلات زيادي در محل كار مواجه خواهند شد.
علت اين بيماري دقيقا مشخص نيست، اما اكثر پزشكان معتقدند كه رژيم غذايي و فاكتورهاي تغذيه اي مي تواند باعث بهبود علائم شود. در يك بررسي به 28 فرد بالغ مبتلا به اسكيزوفرني و 45 فرد سالم مخلوطي از تركيبات اسيد چرب امگا 3 (۳۶۰ ميلي گرم ايكوزا پنتانوئيك اسيد و 240 ميلي گرم دي كوزا هگزانوئيك اسيد) همراه با در نوع آنتي اكسيدان ۰۰۸IU) ويتامينE و۱۰۰۰ ميلي گرم ويتامينC به صورت روزانه براي مدت چهار ماه تجويز شد. لازم به ذكر استآنهايي كه مبتلا به اسكيزوفرني بودند داروهاي مخصوص خود را نيز مصرف مي كردند. اكثر آزمايش هاي رواني جهت ارزيابي بيمار نيز صورت گرفت. ۲۱ نفر از 28 فرد مبتلا به اسكيزوفرني بعد از چهار ماه پس از قطع درمان مورد بررسي قرار گرفتند. سنجش اسيدهاي چرب خون در ابتداي درمان و بعد از قطع درمان درهر دور زمان صورت پذيرفت. افراد آزمايش شده به طور چشمگير بهبود يافته بودند و اين تاثيرات بعد از قطع دارو براي مدت ها وجود داشت و كيفيت زندگيشان بهتر شده بود.
نتايج مطالعاتي كه مصرف اسيد چرب امگا ۳ و آنتي اكسيدان ها را به تنهايي بررسي كرده بودند با تضاد مواجه شد. بعضي از بررسي ها نشان مي دهد كه اكسيدشدن غشاء سلول هاي عصبي باعث كاهش سطح اسيد چرب در مغز مي شود.
مكمل هاي اسيد چرب باعث جايگزين شدن مقدار اسيد چرب از دست رفته مي شود و همچنين ويتامينE وC از تخريب ديواره سلول هاي عصبي جلوگيري مي كند. جديدا داروهاي ضد روانپريشي نيز حاوي آنتي اكسيدان هستند كه اين موضوع اهميت آنتي اكسيدان ها را در زندگي بيماران نشان مي دهد.
سارا صرافي زاده - كارشناس تغذيه
منبعHea Ithwell:

ابطال طرحي كه در هيأت وزيران تصويب نشده
000500.jpg
اديب وحداني 
نقش جدي لابراتوارهاي پروتز دندان (دندانسازي) در سلامت دهان و دندا ن هاي مردم كاملا غير قابل انكار است. اهالي علم دندانپزشكي به خوبي مي دانند كه درصورت عدم رعايت كيفيت و استانداردهاي لازم، از سوي بسياري از لابراتوارها، اين زحمات پزشكان به كلي بر باد مي رود و بيمار و دندانپزشك هر دو به زحمت هاي جدي مي افتند. گاه حتي شنيده مي شود كه سكه هاي پنج ريالي را برخي لابراتوارها براي ساخت پروتزهاي دنداني ذوب مي كنند و اين فقط تكه اي از قصه نامناسب بودن كيفيت برخي از لابراتوارهاست. اكنون مي شنويم كه دبير اجرايي دوازدهمين كنگره سراسري پروتز دندان مي گويد: «طرح ساماندهي لابراتوارهاي پروتز دندان، با گذشت بيش از هفت سال از زمان تصويب طرح، به دليل همكاري نكردن مسوولان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي هنوز در كشور اجرا نشد، است.
بر اساس اين طرح كليه لابراتوارهاي پروتز دندان با تشكيل پرونده شناسايي شده و به منظور دريافت پروانه تاسيس به اداره صدور پروانه ها معرفي مي شوند. متاسفانه اين طرح نه تنها اجرا نشد، بلكه آيين نامه تاسيس لابراتوار پروتز دندان در فروردين 1382 از سوي ديوان عدالت اداري به علت تصويب نشدن درهيأت وزيران با توجيه نداشتن وجاهت قانوني باطل شد. » حرف هاي حسين جلالوند به خوبي گوياست كه مشكل از كجاست. هزينه هاي بسيار زياد و غيرقابل تخمين زدن به مردم تحميل شده و از بودجه عمومي خرج مي شود. هر واحد روكش امروزه قيمت غيرواقعي اي پيدا كرده و بسياري از بيماران، با مشكل هايي در پروتز هاي پارسيل (دست دندان هاي متحركي كه فقط تعدادي از دندان ها را شامل مي شوند) مواجه اند كه به كار لابراتوار بر مي گردد. اين پروتزها تجديد مي شوند و اعتمادي كه مردم به دندانپزشكان دارند از بين مي رود و بي توجهي مردم به بهداشتشان كه ناشي از كم نتيجه بودن توجه شان است باز هزينه هاي جديد را به جامعه تحميل مي كند.
پروسه اي كه توضيح داده شد، كماكان و هميشه ادامه دارد و گويا، توپ در زمين وزارت بهداشت افتاده است.

چه وقت مي ميريم؟
هنوز توافق كاملي بين دانشمندان در مورد اينكه چه وقت زندگي آگاهانه شروع مي شود و چه وقت پايان مي يابد، وجود ندارد. تعيين زمان قطعي مرگ به لحاظ علمي و پزشكي تقريبا غيرممكن است.
مايكل سابوم، متخصص معروف قلب در آتلانتا، ضمن بيان اين مطلب مي افزايد: «قبلا چنين تصور مي شد كه مرگ در يك زمان خاص - در يك لحظه زماني - اتفاق مي افتد. امروز تصور بر اين است كه مرگ يك پروسه، يا يك مرحله زماني است نه يك لحظه. » به هر صورت بايد حدي براي زندگي قائل شد، به همين سبب جامعه بشري تعريف هايي اجتماعي و قانوني از مرگ ارائه داده كه به ما حس پايان را تلقي مي كند. در اينجا علايمي كه پايان زندگي دنيوي و آغاز زندگي پس از مرگ را مشخص مي كنند، ملاحظه مي فرماييد:
مرگ باليني (كلينيكي)
تنفس و ضربان قلب متوقف شده اند. با اين حال هنوز ممكن است باCPR يا ديگر وسايل بيمار را به زندگي برگرداند؛ به ميزان از بين رفتن علايم حياتي و شرايط موجود بستگي دارد.
مرگ مغز
مغز تحتاني، يا ساقه مغز كه عمل اتوماتيك بدن را كنترل مي كند، از كار مي افتد. در اين حال، باز هم ممكن است شخص به كمك دستگاه هاي مخصوص زنده بماند. اين كه طول مدت زمان از كار افتادن مغز تحتاني چقدر بايد باشد تا مرگ قانوني اعلام شود، به قوانين كشورها بستگي دارد. اين موضوع از آن جهت حايز اهميت است كه زماني كه شخص قانونا مرده باشد، امكان قطع عضو او براي پيوند به ديگران (در صورتي كه اعضاي بدن خود را هديه كرده باشد) وجود دارد ولي اگر به لحاظ قانوني هنوز مرده به حساب نيايد، امكان اين كار وجود ندارد و غيرقانوني خواهد بود.
زندگي نباتي، مرگ مغز فوقاني 
مغز تحتاني هنوز كار مي كند وقلب، ريه ها و سيستم گوارش را زنده نگاه داشته، اما بخش احساس و تفكر مغز خاموش شده است. امكان زنده نگه داشتن بدن با دستگاه هاي ويژه وجود دارد.
مرگ كامل مغز
بخش فوقاني و تحتاني مغز مرده است.

علم و كاوش در نقب هاي تاريك مرگ
تمام علم را بايد دوباره نوشت 
000494.jpg
براي پاسخ به اين تناقض آشكار - مشاهداتي كه در حين تجربه نزديك به مرگ روي مي دهد از كجا نشات مي گيرد و چطور وقتي مغز فعال نيست و كاملا از حركت افتاده مي تواند چيزهايي را مشاهده كند- دانشمندان علوم ديني، طبيعي دانان، پزشكان و مردم عادي از اقشار مختلف تلاش كرده اند
رينولدز كاملا مرده بود؛ مغزش كار نمي كرد و يك قطره خون در رگ هايش نبود، با اين حال دكتر ها را ديد كه روي بدن او عمل جراحي انجام مي دادند. . .
پس از مرگ چه اتفاقي مي افتد؟ حد مرگ و زندگي كجاست؟ اين گزارش يك سعي است تا به همه اين سوالات پاسخ دهد

در تابستان 1991، پم رينولدز متوجه شد كه غده اي خطرناك در مغزش وجود دارد. دكتر رابرت اسپتزلر، جراح مغز و مدير انستيتو اعصاب بارو در فونيكس، به اين بانوي 35 ساله كه مادر سه فرزند نيز هست گفت كه اگر بخواهد عمل جراحي مغز را روي او انجام دهد، بايد قلب او را متوقف سازد. در اين مدت به سبب ايستادن قلب، فعاليت مغز كاهش خواهد يافت و امكان موفقيت عمل وجود خواهد داشت، در غير اين صورت مرگ او بسيار محتمل است. در طول اين مدت (بيش از يك ساعت) ، به لحاظ معيارهاي كلينيكي، مرده خواهد بود.
در تمام مدتي كه رينولدز تحت بيهوشي بود، دستگاهي به گوش هاي او متصل بود كه صدايي «كليك» مانند توليد مي كرد. اين دستگاه براي فعال نگه داشتن ساقه مغزي او به كار مي رفت (ساقه مغزي نقش مهمي در كنترل شنوايي بازي مي كند) . ابزار دقيق ديگري، ضربان قلب، تنفس، دماي بدن و ديگر علايم حياتي او را كنترل مي كرد.
وقتي دكتر اسپتزلر اره برقي را براي بازي كردن جمجمه بيمار روشن كرد، اتفاقي افتاد كه تاكنون به وسيله هيچ يك از دستگاه هاي پيچيده كنترل بيمار ثبت نشده است. رينولدز حس كرد از بدن خود خارج مي شود، بدين صورت كه ضمن خارج شدن از بدن خود، باز هم خود را مي بيند كه روي تخت افتاده و پزشكان مشغول كار روي او هستند. از نقطه اي بالاي شانه اسپتزلر به خودش و جريان عمل جراحي نگاه مي كرد. او ديد كه اسپتزلر چيزي شبيه مسواك برقي به دست دارد. يك صداي زنانه با لحني گله آميز گفت كه رگ هاي بدن بيمار خيلي باريك است. به نظر رينولد رسيد كه مي خواهند كشاله ران او را عمل كنند. با خود فكر كرد: نه، نمي تواند درست باشد. اين يك جراحي مغز است، چه ربطي دارد به كشاله ران. رينولدز بعد چنين انديشيد كه كاري كه آنها روي مغز او كرده اند ماشه نوعي خطاي حسي را كشيده و اكنون وهم و خيال مي بيند.
اما اگر چه چشم ها و گوش هايش را بسته بودند، ولي آنچه مي ديد داشت عملا اتفاق مي افتاد. اره جراحي بسيار شبيه مسواك برقي بود. جراحان نيز واقعا داشتند روي كشاله ران او كار مي كردند: سوندهاي (ميله هاي مجرايي) مخصوصي بايد به داخل بدن او وارد و به قلب او اتصال مي يافت تا دستگاه قلب - ريه بتواند قلب و ريه او را تحت كنترل داشته باشد. اسپتزلر دستور داد رينولدز را به جمود كامل نزديك كنند - تمام خون او را از رگ هايش خارج سازند - كار شروع شد، سوزن ها به بدن رينولدز متصل گرديد و عقربه هاي دستگاه ها شروع به تكان خوردن كرد. با هر علامت تازه اي كه روي دستگاه ها ظاهر مي شد، بخشي از زندگي، بدن رينولدز را ترك مي گفت و با هر قطره خون، تكه اي از حيات خود را از دست مي داد. سفر شگفت آغاز شده بود و رينولدز حس كرد درون يك تونل طولاني به سوي نور سفر مي كند. در انتهاي تونل، مادربزرگش را ديد، اقوام و آشنايانش، دوستانش و همه آنها را كه مرده بودند ديد.
به نظر مي رسيد زمان متوقف شده است. مدتي گذشت و او در ميان مردگان خويش، در آن جهان نوراني و شگفت سر خوش و حيران بود. بعد يكي از عموهايش به او گفت كه به بدنش برگردد و به دنياي خود مراجعت كند. احساسي شبيه غوطه خوردن در يك استخر آب يخ بود. پس از بازگشت، وقتي به هوش آمد، همه چيزهايي كه ديده و تجربه هاي عجيبي كه كرده بود را با اسپتزلر در ميان گذاشت.
اسپتزلر، متحير، زماني دراز انديشيد و سرانجام گفت: «تجربه هاي شما فراتر از آگاهي من است، شما از حيطه تخصص و دانش من خارج شده ايد. » و هنوز، پس از گذشت دوازده سال، نتوانسته است سفر شگفت رينولدز را به دنياي ديگر تفسير كند ومعنايي علمي براي آن بيابد.
واقعيت يا وهم؟
امروز، پيشرفت هاي حيرت انگيز دارويي، به پزشكان امكان داده كه بسياري از بيماران را كه در گذشته مرده كامل و غير قابل برگشت به حساب مي آمدند، به زندگي برگردانند. در واقع مداخله دارويي مرزهاي پيشين مرگ را- به زعم بشر - واپس رانده است (درباره چگونگي مرگ كامل در همين مطلب توضيح داده ايم) هيچ كس به درستي نمي داند تاكنون چند نفر با تجربه اي مشابه «پم رينولدز» مواجه شده و پس از خروج از بدن ماجراهايي چون عبور از تونل، مواجهه با فرشتگان يا اقوام مورد علاقه اش داشته است. در علم پزشكي، اين پديده را «تجربه نزديك به مرگ» (NDE) نام گذاري كرده اند.
اوايل، همه پزشكان عملا از كنار اين گزارشات مي گذشتند و آن را ناديده مي گرفتند. توضيح رسمي باليني در اين موارد، وهم و خيال به واسطه تغييرات در مغز در حال مرگ» بود. اما اين توضيح به لحاظ علمي قانع كننده نبود. وهم وخيال زماني امكانپذير است كه مغز در حال فعاليت باشد. وقتي مغز مي ميرد و خطوط زيگزاگي دستگاه كنترل مغز يكنواخت مي شود، بسيار شبيه كامپيوتري است كه از برق كشيده شده باشد. چنين كامپيوتري عملا امكان هيچ كاري ندارد و چنين مغزي نمي تواند هيچ فعاليتي، از جمله وهم و خيال، از خود نشان دهد.
براي پاسخ به اين تناقض آشكار - مشاهداتي كه در حينNDE روي مي دهد از كجا نشات مي گيرد و چطور وقتي مغز فعال نيست و كاملا از حركت افتاده مي تواند چيزهايي را مشاهده كند- دانشمندان علوم ديني طبيعي دانان، پزشكان و مردم عادي از اقشار مختلف تلاش كرده اند اما يافتن پاسخ براي اين سوال اساسي چندان آسان نبوده است. خيلي ساده بايد گفت اگر نظريه هاي علمي پذيرفته شده درباره مرگ، زندگي و آگاهي درست باشد نبايد چنين تجربياتي روي بدهد. و اگر اين تجربيات وجوددارد (كه كثرت آنها مبين صحت آنهاست) پس بايد در تئوري علمي مرگ تجديد نظر شود و در آن جاي ويژه اي به يك پديده اساسي، يعني «روح»، اختصاص يابد.
بعضي ها هنوز با شك و ترديد به موضوع مي نگرند. به عنوان مثال، طي نامه اي از دكتر «سوزان بلك مور»، پژوهشگر انگليسي در رابطه با تجربه پم رينولدز سوال كردم و خواستم نظرش را صريحا در اين قضيه بگويد. او طي يك جمله، چنين جواب داد: «اگر قضيه اي كه شما مي گوييد صحت داشته باشد، تمام علم را بايد دوباره نوشت» بلك مور، مطالعات زيادي درباره كنش ها و واكنش هاي بدن در هنگام مرگ و مواردي از اين دست دارد. از او خواستم بيشتر توضيح بدهد و او گفت: «فقط مي توانم بگويم ماجرا به ترتيبي كه شما مي گوييد روي نداده است. »
بلك مور دركتابش «مرگ براي زندگي» در رابطه باNDE به اين نكته اشاره مي كند كه تجربه نزديك به مرگ، از جمله تونل و خروج از بدن و امثال آن مي تواند در اثر رويدادهاي فيزيولوژيكي پديد آيد. براي مثال، به هنگام عمل جراحي مغز بيماران تحت بيهوشي گاهي چيزهايي چون مشاهده خروج از بدن را گزارش مي كنند. تحت تاثير مواد توهم زا نيز گزارشاتي ازاين دست شده است.
بلك مور مي گويد: مغز به طور كلي حين شرايط استرس شديد در نوعي ماده مخدر به نام «اندورفين» شناور مي شود. در اين حال توهمات ناشي از شناوري مغز در ماده مخدر پيش گفته مي تواند اشكال گوناگون داشته باشد. با اين همه بلك مور نمي تواند منكر شگفتي- و تقريبا غير قابل توضيح بودن - پديدهNDE و تجربيات ناشي از آن شود.
«مايكل سابوم »، متخصص قلب و پژوهشگرNDE، طي يك پژوهش دقيق گفته هاي رينولدز را با آنچه در كپي گزارش دكتر اسپتزلر آمده بود مورد مقايسه قرار داد ومتوجه شد دقيقا در زماني كه رينولدز ورود به تونل را تجربه كرده، مغز او كاملا از كار افتاده و در طول آن مدت تا هنگام به خود آمدن و خروج از آن دنياي مرموز به توصيه عموي مرده اش، مغز او كوچكترين فعاليتي نداشته است. مغز رينولدز، در تمام دوره مشاهداتش درست مثل يك كامپيوتر كشيده شده از برق بوده و هيچ توجيه علمي براي فعاليت ذهني اش در آن محدوده زماني وجود ندارد. سابوم مي گويد: «مغزي كه مرده است نه مي تواند خيال بافي كند، نه مي تواند رويا ببيند يا در برابر بيهوشي يا دارو واكنش نشان دهد. مغز مرده نمي تواند خطا كند و نيز نمي تواند خطا نكند و واقع بين باشد!
رينولدز تمام علايم كلينيكي مرگ را داشته، تمام خون بدنش كشيده شده و كوچكترين علامتي از وجود حيات در بدن او مشهود نبوده است. خب من چه مي توانم بگويم؟ آيا او مرده بود؟ اگر مرده بود، تجربه عجيب ومشاهداتش را چگونه مي توان تفسير كرد؟ »
اين من نيستم، فقط بدن من است 
دكتر باربارا رومر يك پزشك متخصص داخلي در فيلادلفياست. او براي اولين بار در اوايل دهه 1970 با يك بيمارNDE مواجه شد. او از 1994 تاكنون با بيش از 600 نفر كه تجربه نزديك به مرگ داشته اند، مصاحبه كرده و كتابي درباره مهمترين وقايع اين تجربه نوشته است. اگرچه ديدگاه او با بسياري از مباني تخصصي رشته اش مطابقت ندارد، مصاحبه هايي كه انجام داده او را متقاعد ساخته كه چيزي وجود دارد كه پس از مرگ ما به حيات خود ادامه مي دهد. چيزي شگفت كه هنوز علم قادر به دريافت آن نيست.
آن گروه ازمردم كه به نوعي اين تجربه را داشته اند بسيار مايلند با يكديگر آشنا شده و از تجربيات هم مطلع شوند. بسياري از آنان، تجربه خود را «سفري روحاني در جهت تغيير زندگي» توصيف مي كنند.
رابرت ميهام، يكي از اينهاست. او مي گويد قلبش در حين يك حمله قلبي كاملا ايستاد: «يك لحظه درد شديد، و بعد درد به كلي از بين رفت. ناگهان حس كردم برفراز بدنم معلق مانده ام. به خودم كه روي برانكارد خوابيده بودم و پزشكان وسايلي را روي بدنم وصل مي كردند نگاه مي كردم. » او مي گويد: پس از عمري خودپسندي، حس مرگ باعث شد كه تبديل به انساني فروتن شود.
كن اميك، مدير يك كارگاه، در اثر عكس العمل آلرژيك، ناگهان از حال رفت و نفسش قطع شد: «در آن حالت همه چيز را درك مي كردم. مي توانستم رنگي ببينم، مي توانستم بشنوم، و همه احساسات مثل ترس يا آسودگي در من وجود داشت. بعد فكر كردم آن چيز آبي رنگ افتاده روي ميز چيست؟ آن من بودم، مي دانستم كه جسد من است كه روي ميز افتاده و از آن مي ترسيدم. كمي بعد متوجه شدم كه آن چيزي كه روي ميز است، دقيقا خود من نيست، فقط بدن من است. »
مدرك نو، تئوري هاي نو
در حالي كه بسياري از پژوهشگران پزشكي سعي مي كنند از كنار اين مساله بگذرند و آن را به روح مربوط ندانند، گروهي از پژوهندگان حداقل به اين واقعيت باور يافته اند كه شواهد فراواني از طريقNDE وجود دارد كه نوعي زندگي بعد ازمرگ و چيزي كاملا گيج كننده وجود دارد.
در سال 2001 مجله پزشكي بريتانيا گزارشي از پزشك هلندي پيم وان لومل چاپ كرد كه طي آن پزشك هلندي اظهار داشت يك بيمار قلبي كه دچارNDE شده و به حالت كلينيكي مرده بود، به وسيله آمبولانس به بيمارستان منتقل شد. در آنجا دكترها توانستند با شوك الكتريكي حيات را دوباره به بيمار برگردانند. يكي از پرستاران براي سهولت تنفس، دندان هاي مصنوعي مرد را از دهان او خارج ساخت و شيلنگ تنفسي را به گلوي او فرستاد. پس از آن، بيمار به بخش مراقبت هاي ويژه منتقل شد.
يك هفته بعد، مرد بيمار پرستار را ديد و بالافاصله او را شناخت، حال آنكه در هنگام ورود به بيمارستان در حالت نزديك به مرگ بود و قبل از آن نيز هرگز پرستار را نديده بود. جالب آنكه تمام لحظات بيرون آوردن دندان هاي مصنوعي اش توسط پرستار و فرستادن شيلنگ به گلويش را به خاطر داشت. بعضي از متخصصان بر اين عقيده اند كه آگاهي مي تواند بدون كار كردن مغز هم وجود داشته باشد. وان لومل در اين زمينه چنين توضيح مي دهد: «شما مي توانيد مغز را با يك دستگاه تلويزيون مقايسه كنيد. برنامه تلويزيون در دستگاه تلويزيون شما نيست. مغز هم همين طور است. آگاهي و درك، بدون كار مغز هم به صورتي امكان وجود دارد. »
بر اين اساس، آگاهي در كجاست؟ آيا در هر سلول بدن آگاهي وجود دارد؟
لومل مي گويد: «من اينطور فكر مي كنم. ما مي دانيم كه هر روز 50 ميليارد سلول بدن مي ميرند. » او با اين توضيح خاطرنشان مي سازد، اين تبديل مدام عظيم سلول هاي بدن كه «من» يا «شما» را مي سازند، نشان مي دهد كه همه اين سلول ها نو هستند. ولي ما هيچ وقت احساس عوض شدن نمي كنيم و هيچ تفاوتي در خودنمي بينيم. با اين حساب بايد نوعي ارتباط بين سلول هاي ما وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، تمام سلول هاي بدن ما - نه فقط سلول هاي مغز، بلكه تريليون ها سلول عضلات، استخوان بندي، احشاي داخلي، پوست و خون - با يكديگر حرف مي زنند و با هم ارتباط دارند و اين شبكه ارتباطي طوري است كه بدون هيچ شكاف يا رخنه اي در آن، ما همواره از يك آگاهي و هشياري مداوم و سنجيده برخورداريم و علي رغم مرگ ميلياردها سلول و جايگزيني آنها با سلول هاي جديد، هرگز خلائي در ادراكات ما پديد نمي آيد. اگر چنين باشد، سلول هايي كه بعد از مرگ مغز زنده هستند مي توانند وقايع را مشاهده كنند و جز اين تعبيري نمي توان يافت.
NDE ما را به بررسي دوباره و يافتن پاسخ هايي تازه بر اين سوالات هدايت مي كند:
مرگ چيست؟
آگاهي در كجاست؟
و آيا علم خواهد توانست به روح دست يابد؟
آنيتا بارتولوميو
برگردان: حميد ذاكري 

درمانگاه
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |