يكشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۴۶- Dec,7, 2003
گفت وگو با كاوه بهمن ، داستان نويس
كليد گمشده
001982.jpg
فرشاد شيرزادي
اشاره: چرا هميشه  بايد برويم سراغ نويسندگان پيشكسوت كه سال هاست جايگاهشان به رغم خلق آثار غني، در ادبيات داستاني ايران تثبيت شده به نظر مي رسد؟
بگذاريد كمي هم از اين اوضاع فاصله بگيريم. كمي- فقط كمي- برويم سراغ هنرمندان جواني كه بدون ادعا و بي هيچ تظاهر و ريا قلم به دست مي گيرند و مي نويسند و مي خوانند و چه بسا آينده نزديك مشخص كند كه آثار آنها ماندگار است.
گفت وگويي با «كاوه بهمن» صورت پذيرفت كه بر خلاف ديگر مصاحبه ها، ساده و بي  رودربايستي بود. «بهمن»، گويا جنگ را هم به شكل مستقيم تجربه كرده است، چرا كه بدون قضاوت از پيش تعيين شده، در داستان بر اين موضوع دست مي گذارد:
* به گمانم اگر بخواهيم يك اثر ادبي را به جرگه نقد بكشيم، آن را مي بايد با جنس و درونمايه همان اثر قياس كنيم. به عنوان مثال، وقتي نويسنده اي در آثارش مدعي فرم گرايي است و بيش از هر چيز به فرم اهميت مي دهد تا به محتوا، آن وقت بهتر است كه منتقد هم قبل از هر كاري به سراغ همان ادعا برود و كار نقد را از همان گرايش ادبي خاص خالق اثر آغاز كند؛ شما در اين باره چه عقيده اي داريد؟
- خوب، البته در پاسخ به اين سؤال ، جز اينكه با شما هم عقيده باشم، چاره ديگري پيش روي خودم نمي بينم، چرا كه اين بحث، به هر حال بحث كاملاً درستي است، اگرچه موضوع چندان تازه اي هم نباشد. از جمله، من هم مثل شما قبول دارم و مي دانم كه براي مثال، «قصه هاي مجيد» هوشنگ مرادي كرماني را مطلقاً نمي شود با همان معاييري نقد كرد كه فرض كنيد «شازده احتجاب» يا «دست تاريك، دست  روشن» هوشنگ گلشيري را غالباً نقد مي كنند. چرا كه به هر ترتيب، هر اثري، خصوصاً در عرصه ادبيات داستاني- از «داستان كوتاه كوتاه» و «داستان كوتاه» گرفته تا «داستان كوتاه بلند» و «داستان بلند» و «رمان»- لاجرم پيش از هر چيز بر اساس پيش مقدمات و شرط و شروطي كه نويسنده آن اثر با مخاطبانش مي گذارد آفريده مي شود. در واقع، در نقد آثار مرادي كرماني، منتقد بايد بپذيرد كه او اساساً هيچ ادعا و گرايشي به فرماليسم ندارد و ذهنيتش هم اصلاً و ابداً با اين نوع گرايش ها و سلايق شكلي هم جنس و هم سنخ نيست، در حالي كه در مورد آثار گلشيري، اوضاع كاملاً متفاوت است، چون داستان نويس دوم ما، اساساً از مدعيان قدر، جدي و برجسته فرماليسم در عرصه ادبيات داستاني ايران به شمار مي آيد. پس طبيعي است كه منتقد بهتر مي بيند تا قصه هاي مرادي كرماني را مثلاً با معيارهاي نقد آثار جمال زاده بررسي كند و «شازده احتجاب» را فرض كنيد با معايير موجود در نقد رمان «بوف كور» و همه اينها يعني اين كه هر اثري را لاجرم مي بايد با عنايت به حال و هوا و سبك و سياق خاص همان اثر نقد و بررسي كرد. اما اگر اجازه داشته باشيم و شما هم موافق باشيد، مي خواهم همين جا به نكته ديگري هم اشاره كنم كه به شكلي مي تواند ادامه منطقي بحث مورد نظر شما باشد. نكته اي كه در واقع به همان بحث قديمي و كهنه، ولي كماكان نامكشوف فرم و محتوا مربوط مي شود، گفتم نامكشوف، چرا كه به گمانم به رغم بديهي بودن اين بحث، يعني تفكيك ناپذيري دو عنصر فرم و محتوا، هنوز هم نويسندگاني هستند كه در عرصه ادبيات داستاني كشورمان با اين دو عنصر در هم تنيده و همزاد به صورت دو عامل و دو شاكله مستقل و جدا از هم رفتار مي كنند. در حالي كه پرداختن به هر يك از اين دو به صورت مجزا و بدون دخيل دانستن نقش ديگري، جريان آفرينش نوع داستاني را از مسير طبيعي و والاي آن دور مي كند و راه متعالي و هنرمندانه خلاقيت ادبي را به كج راهه تصنع مي كشاند؛ دو مسير كاملاً بي راهه و گمراه كننده كه درصد قابل توجهي از آثار داستاني ما را- متأسفانه- رو به دو مقصد انحرافي، يعني انحطاط و ابتذال هدايت كرده است.
* در كشورهايي كه ادبياتشان پيشرفت قابل ملاحظه اي كرده است، غالباً جريان جدي و نيرومندي هم در عرصه نقد ادبي وجود دارد و مخاطبان ادبيات در اين كشورها، به شكل گسترده با يك سلسله از نقدهاي خاص، از جمله نقدهاي جامعه شناختي، نقدهاي روان شناختي، فلسفي و محتوايي روبه رو هستند. به نظر شما جريان نقدنويسي در كشور ما تا چه اندازه توانسته است از چنين كيفيت و كميتي برخوردار شود؟
- حقيقت اين است كه در عرصه ادبيات ما، نقدنويسي پديده چندان جدي و متشكلي نيست. دليلش هم كاملاً روشن است. چرا كه مثل خيلي از پديده هاي ديگر جهان امروز، نقدنويسي هم براي ما در واقع يك پديده وارداتي و نوظهور است. به هر حال، مي بينيم كه- براي مثال- جدي ترين رساله هاي انتقادي در ادبيات قديم ما چيزي است در حدود «المعجم...» يا فرض كنيد بخش كوچكي از «چهار مقاله» در باب شعر و شاعري.
ضمن اينكه نوع عام و غالب اظهار نظرها و داوري هاي ادبي نياكان اديب  ما در باب آثار ديگر همكارانشان هم- اگر خوب و منصفانه داوري كنيم- بيشتر به فكاهه شبيه است تا داوري يا نقد. يعني همان قطعات غالباً كوتاهي كه شاعران قديم ما در قالب نظم سر هم مي كردند و در هجو يا مدح اشعار يكديگر صادر مي فرمودند. در حالي كه همين داوري هاي عموماً هم تازه فقط در عرصه شاعري شكل مي گرفته و در زمينه داستان، همين ها را هم نمي توانيم سراغ بگيريم.
* خوب، البته اين هم كاملاً طبيعي است،  چون كه خود مقوله داستان نويسي هم براي ما پديده نسبتاً ناآشنايي است و سابقه چنداني در ادبيات ما ندارد... .
- دقيقاً همين طور است. اما به هر حال،  همه اين مسايل سبب شده است تا نقدنويسي در كشور ما رشد زيادي نداشته باشد و پيوسته با كاستي ها و مشكلات و غالباً با ناخالصي هاي بسياري همراه شود.
* براي نقد آثار كودك و نوجوان چگونه مي شود با قضايا برخورد كرد؟
- ببينيد، من گمان مي كنم كه نقد كردن كارهاي مربوط به كودكان و نوجوانان خيلي دشوارتر از آثار گروه سني بزرگسال است. از طرفي من هنوز نمي دانم كه ما در عرصه ادبيات كودك و نوجوان اصلاً منتقدي داريم يا نه؟ البته تعدادي نوشته نقدگونه را در اين زمينه اين طرف و آن طرف توي نشريات مختلف خوانده ام، اما موضوعي كه خودم به شخصه با آن برخورد كرده ام، اين است كه مسئولان گروه هاي ادبي نشريات، اغلب، اين جور نوشته ها را جدي نمي گيرند و چاپ شان نمي كنند.
* فكر مي كنيد چرا چنين برخوردي با نقد آثار كودك و نوجوان وجود دارد؟
- راستش خود من هم گاهي از خودم مي پرسم كه واقعاً مخاطبان اين نوع نقدها چه كساني هستند؛ بچه ها، نوجوان ها، يا پدر و مادرهايشان؟ يعني واقعاً يك نقد ادبي درباره كتاب هاي كودك و نوجوان را چه كسي به غير از خود نويسنده- آن هم فقط نويسنده آثار كودك و نوجوان- ممكن است بخواند؟... در مجموع به همين دلايل است كه گمان مي كنم نقد آثار كودك و نوجوان در كشور ما خواهان زيادي ندارد و توجه چنداني به اين نوع نوشته ها نمي شود و اين در حالي است كه معتقدم آثار ادبي نويسندگان و شاعران ما در اين زمينه به نسبت انواع ديگر ادبي تا به امروز از كيفيت بسيار بالاتري برخوردار بوده است. شايد همين مسأله بتواند ما را به دريافت يك واقعيت نسبتاً تلخ برساند؛ اينكه كمبود و يا فقدان نقدهاي ادبي در اين عرصه ، تأثير چندان بدي هم بر جريان پوياي ادبيات كودك و نوجوان در كشور ما نداشته است. يعني در واقع، گوش نويسندگان و شاعران كودك و نوجوان- كه به گمان من به صورت كاملاً جدي و بسيار فعالانه سرشان به كار خودشان گرم است- چندان هم شنواي نقدها و آراي منتقدان درباره آثارشان نيست. ضمناً اين را هم مي دانم كه جواب مشخصي به سؤال شما نداده ام. دليلش هم يقيناً اين است كه چيز زيادي در اين باره نمي دانم.
* تا به حال پيش آمده كه خودتان آثار «كاوه بهمن» را نقد كنيد؟
- ببينيد، نوشته هاي من به صورت كتاب، چندان زياد نيست؛ مجموعاً شش كتاب و البته انبوهي هم نوشته هاي مختلف چاپ شده در نشريات. از داستان هاي كوتاه گرفته تا نقد داستان و شعر و تعدادي هم گفت وگو درباره ادبيات. اگرچه تعداد بيشتري از نوشته هايم كه ظرفيت كتاب شدن را دارند، حالا توي كشوي ميزم تلنبار شده اند و روي دستم مانده  اند. اما در باب سؤال شما، من معتقدم هر نويسنده اي مادام كه نوشتن و آفرينش ادبي را ادامه مي دهد، پيوسته در كار نقد كردن آثار خودش است. نقدي كه البته مختصات معمول نقد را ندارد، اما به هر حال، تداوم كار هر نويسنده اي خود به خود دو حالت از نقد است؛ اگر كارش روز به روز بهتر شود، يعني او منتقد خوبي براي نوشته هاي خودش بوده و اگرنه، يعني كه او آثار خودش را خوب نقد نكرده است. در هر حال، من خودم مرتب نوشته هاي خودم را نقد كرده ام، اما خوب و بدش را ديگر خودم نبايد بگويم. راستش در طي سال هاي اخير، من در فرصت هاي مختلفي كه پيش آمده، امكان نقد كردن آثار همكارانم را داشته ام، اما متأسفانه مدتي است كه اين امكان برايم پيش نيامده تا نتيجه نقدهايي را كه بر آثار خودم كرده ام، در معرض داوري ديگران قرار دهم. موضوع البته چندان هم پيچيده نيست. اصل مطلب اين است كه چون نوشته هاي جديدم هنوز به چاپ نرسيده اند، در نتيجه محصول كلنجار رفتن هاي هر روزه ام با نوشته  هاي اخيرم چندان قابل رؤيت نيست.
* شما در داستان هاي جنگي تان در همان سطرهاي نخستين، بي پروا به مسايل و موضوعاتي كه به خود جنگ مربوط مي شود، مي پردازيد. كمي هم در اين باره برايمان توضيح بدهيد.
- حقيقت اين است كه من درباره جنگ فقط يك رمان و چند داستان كوتاه نوشته ام، البته چند كار منتشر نشده هم در اين باره نوشته ام، ولي به گمان من نويسندگان جنگي نويس  ما اگر همان طور كه مدعي هستند حقيقتاً موضوع جنگ يا دفاع مقدس را جدي تلقي مي كنند و برايش ارزش قايل هستند، لزوماً مي بايد يك نكته خيلي مهم را در اين خصوص آويزه گوش هايشان كنند؛ اينكه يا درباره جنگ چيزي ننويسند و يا اگر مي نويسند صادقانه و بدون دروغ و يا رياكاري دست به قلم ببرند. چون من يقين دارم كه اگر چنين اتفاقي رخ بدهد، بسياري از مشكلاتي كه در زمينه ادبيات دفاع مقدس وجود دارد، از ميان خواهد رفت و كمترين تأثيرش اين خواهد بود كه ادبيات ما در اين عرصه ارزشمند به جاي كميت داراي كيفيت خواهد شد. اما درباره پرسش شما، من تصور مي كنم كه امروز بعد از گذشت سال ها از پايان آن جنگ بزرگ، كمترين رسالت يك نويسنده به هنگام نوشتن درباره اين واقعه، ترسيم دقيق، موشكافانه و به همان اندازه بي طرفانه چهره جنگ است. سال ها از پايان جنگ گذشته و حالا ديگر چه بخواهيم، چه نخواهيم، همه ناخالصي ها و همه بزك و دوزك هاي ما يقيناً توي الك دقيق و ذوق و هوشمندي مردم گير مي كند و راه به جايي نمي برد. يعني امروز، همان طور كه در عرصه هاي سياسي ديگر نمي شود درباره جنگ به مردم عبارات يكسويه و اغراق آلود گفت، حتم داشته باشيد كه در عرصه آثار ادبي و هنري هم ديگر نمي توانيم چنين ادبياتي تحويل مردم بدهيم. يعني كسي باور نمي كند. چون اساساً جنگ و حقايق مربوط به آن به اندازه اي عظيم است كه محال است بشود آن را و حقيقت آن را از كسي پنهان كرد. البته شايد بعضي شيوه ها واقعاً لازمه آن دوران بوده باشد. اين را من مي پذيرم كه در آن شرايط، مردم ما نياز داشتند تا كساني بيايند و با ابزارهاي مختلف ادبي، هنري و تبليغاتي احساسات ديني و ميهني شان را تهييج كنند.
* چندي پيش كتابي از شما منتشر شد به نام «حافظ» كه ظاهراً يك داستان بلند است با محوريت زندگي حافظ براي گروه سني كودك و نوجوان. آيا نمي خواهيد درباره شعراي بزرگ ديگري مثل خيام و سعدي و عطار هم همين كار را دنبال كنيد؟
- اين كتاب، همان طور كه اشاره كرديد داستاني است درباره زندگي شاعر بزرگ ايراني، خواجه حافظ شيرازي و من آن را به سفارش دفتر انتشارات كمك آموزشي كه انتشارات مدرسه زيرمجموعه آن است، براي گروه سني كودك و نوجوان- و البته بيشتر گروه سني نوجوان- نوشته ام. اين كار در واقع يك طرح سفارشي بود. سفارشي از طرف دفتر انتشارات كمك آموزشي كه به نظرم طرح جالبي را هم دارند اجرا مي كنند؛ بازنويسي زندگي شخصيت هاي بزرگ ايران به صورت اثر داستاني، آن هم براي دانش آموزان. خوشبختانه قرارداد كتاب حافظ به من رسيد، كه واقعاً كار خيلي دشواري بود و دلايل اين دشواري هم در متن كتاب آمده است. از جمله اينكه نوشتن بسياري از وقايع زندگي حافظ مي توانست براي مخاطب كودك و نوجوان جزو مصاديق روشن  «بد آموزي» باشد.
از طرفي، به گمانم زدودن بسياري از افسانه ها و شايعات زيان آور درباره زندگي حافظ از ذهن مخاطبان، وظيفه خيلي مهمي بود كه حتماً بايد انجام مي شد. يعني بايد به زباني ساده و قابل فهم براي بچه ها توضيح مي دادم كه حافظ هم مثل خيلي از شعراي بزرگ ايران و جهان،علاوه بر الطاف خداوندي ، با زحمت و كوشش فراوان خودش و تمرين و ممارست و مرور و مطالعه كتاب هاي بسيار به مقام و اعتباري كه دارد رسيده است .
* از كارهاي در دست انتشارتان بگوييد!
- كارهاي نوشته شده زياد دارم؛ يك مجموعه داستان كوتاه، يك مجموعه داستان كوتاه ترجمه شده و يك رمان جنگي درباره زندگي يك شخصيت نسبتاً مشهور جنگ، يعني آقاي محمود امان اللهي، كه تحقيقات مفصلي هم براي نوشتن اين رمان كرده ام، اما متأسفانه اين كتاب هم مثل آنهاي ديگر توي كشوي ميزم گير كرده و بيرون نمي آيد. البته اگر گوش تان را كمي بياوريد جلوتر، به طور خصوصي در گوش تان مي گويم كه توي اين گنجه عجيب و غريب، يكي، دو تا مجموعه شعر و يك منظومه بلند ترجمه شده از «اليوت» هم هست و براي اينكه فكر نكنيد قصدم از اين حرف ها، گله و شكايت كردن از روزگار است و مثلاً ناله كردن از درد بي ناشري، همين جا پيش شما اعتراف مي كنم كه دليل بيرون نيامدن اين نوشته ها از توي كشور فقط و فقط يك چيز است؛ متأسفانه كليد اين كشو را گم كرده ام!

تاختن به يك رسم غلط
نگاهي به نويسندگان زن در دهه ۶۰
(«كنيزو» نوشته منيرو رواني پور) - بخش پاياني
داستان دوم مجموعه يعني «شب بلند» اما حكايت ديگري است. داستاني محكم با ساختي قابل قبول. فضاهاي ساخته شده در اين داستان آنچنان با موضوع در هم گره خورده اند كه رقت انگيزي شخصيت «گلپر» به عنوان عروس كم سن و سال در حد شخصيتي پذيرفتني پيش رفته است، گلپر قرباني يك رسم غلط است و جان دادن او موضوعي است كه هنوز هم در جاهايي خبرش به گوش مي رسد. «شب بلند» گويي داستاني ازلي ابدي است كه ريشه در بي اختياري دور و دراز زن ها دارد. شخصيت حيوان گونه «ابراهيم» را هم كه به جان گلپر افتاده، مي توان ادامه همان نگاهي دانست كه قبلاً  به آن اشاره شد. ابراهيم شخصيتي است كه هيچ كس حق برخورد با او را ندارد، حتي اگر گلپر را بكشد و «جفره»  زيرناله هاي او گم شود.
مردگان مهربان
در مجموعه كنيزو جمعاً نگاهي مثبت به شخصيت مرد وجود ندارد و اگر دارد، درباره مردهايي است كه غايب اند و زن ها انتظارشان را مي كشند و يا مرده اند و حالا تبديل به اسطوره ذهني زن هاي راوي شده اند. در داستان«مشنگ»، حتي مرده يك زن هم از دست مردها در امان نيست و او در سردخانه هم از دست اين قشر مي نالد. در داستان «آبي ها»، همان حس انتظار زن هاست كه شخصيت هاي مردي را اندكي انسان نشان داده است. داستان «مانا ، ماناي مهربان» حكايت دلدادگي افسانه مانند راوي است و آن ماناي ياد شده از آن جهت ماناست كه ديگر سربه نيست شده است. راوي اين  داستان براي قبول يك مرد، او را در حد عالم قدسي بالا مي برد تا بتواند او را بپذيرد. شخصيتي كه راوي به او دل داده يك ابرانسان است وگرنه هرگز موفق به تسخير قلب زن راوي نمي شد و معلوم نيست اگر اين مانا هنوز هم بود به يكي از همان مردهاي داستان كنيزو تبديل نمي شد. در اين داستان مردي پذيرفتني است كه وراي انديشه و خيال باشد و مانند يك پري دريايي، آن وقت دلپذير و ماناست كه لاغر شده باشد و اشعه لايزرتن آبي اش را تكه پاره كرده باشد. در داستان «پرشنگ»  هم زني مجهول از ترس هدر رفتن فرصت هايش به همه چيز و همه كس از جمله مادرش پشت پا زده است و راهي دياري مجهول تر شده است. در آنجا پرشنگ يعني يك زن هميشه مدنظر كرده را كشف مي كند كه در بيمارستاني روزگار مي گذراند. نويسنده در اين داستان سعي كرده كه نگاهي از بالا به وضعيت همه زن ها داشته باشد و تمام دغدغه  او اين است كه بگويد پرشنگ در چهارده سالگي به عقد يك مرد بالا بلند و خوش بنيه درآمده كه هيچ حس مسئوليتي نسبت به او ندارد و حدود سي  و چند سال از خودش بزرگتر است و با انبوه ريش سفيد بعد از مدت ها به سراغ زنش آمده است.
در آخر به گوشه اي از داستان «جمعه خاكستري» توجه كنيد:  «دهان مرد مي جنبيد، كت كهنه و رنگ و رورفته اش زير باران خيس شده بود. بي حوصله راه افتاد، باران تندتر مي باريد، باد دانه هاي ريز باران را به صورتش مي زد، چشمانش مي سوخت، گلويش انگار ورم كرده بود، به ميدان پاستور كه رسيد ايستاد، سگ زخمي  همانطور زوزه مي كشيد،  تنش را به زمين مي ماليد،  بي اختيار به طرف سگ كشيده شد.  پاهايش مي لرزيد، ماشين ها بوق زنان مي گذشتند و او بي توجه به ترمز ها و فحش هايي كه نثارش مي شد به چمن رسيد، به طرف سگ رفت و روي زانو خم شد، دست هايش را به طرف چشمان اشك آلود سگ برد، سگ وحشت زده نگاهش كرد، دست از زوزه كشيد و ناگهان پا به فرار گذاشت، زن همانطور ماند، ميدان دور سرش مي چرخيد...»

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |