چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۵۶- Dec,17, 2003
خاتمه دادن به زندگي پرعذاب بيماران درمان ناپذير يا
اوتانازي
002366.jpg
دكتر عبد الحميد حسين نيا
زير ذره بين
وقتي كه از درد بيماري صعب العلاج كه خود بدان آگاهم مي  پيچم به جاي مرفين كه تسكين موقتي بر من مي گذارد در جستجوي تسكين ابدي هستم و مرگ را با تمام بافت هاي بدنم كه هنوز زنده اند آرزو مي كنم.
اوتانازي واژه ايست يوناني به معناي مرگ راحت. و اين مرگ راحت از سر رحم و شفقت از سوي پزشك به بيماران ارزاني مي شود. از قديم الايام مرسوم بود كه وقتي كسي از ديگري سلب حيات مي كرد و او را به قتل مي رساند مي گفتند كه او را راحت كرده است. اگر اين شعر خيام را در اينجا موقتاًصادق بدانيم كه زندگي جبر عذاب آوريست و مرگ رهايي از آن و قرين با سعادت: 
خوشبخت كسي كه از جهان زود برفت
آسوده كسي كه خود نزاد از مادر
بايد چيزي بالاتر از «راحت كردن» بياوريم و بگوييم قاتل، مقتول خود را خوشبخت نموده است و به اين ترتيب قاتل هاي بالفطره مانند اصغر قاتل مستوجب لعن و كيفر نيستند كه برعكس قربانيان خود را خوشبخت كرده اند، سزاوار تعريف و تكريم بدانيم. و به همين سان اين قاعده را تعميم دهيم و چنگيز خان مغول و تيمورخان لنگ و تمام خون آشامان تاريخ كه كرور كرور انسان ها را قتل عام كرده اند متهم به ارتكاب گناه جنايت ندانيم كه ثواب بسياري هم كرده اند، زيرا خلايق را از شري به نام «جبر زندگي» رهانده اند و آنها را با خوشبختي هماغوش نموده اند.
انگيزه تمام قتل ها نيز در اين بوده كه انساني موعد مرگ انسان ديگر را جلوتر از موعد مرگ خود بياندازد و او را زودتر از خود از صحنه زمين محو كند. سراسر تاريخ انباشته از خون و آكنده از اين كوشش هاي «محو حيات» بوده است. عظمت تاريخ نفس كشيدن چنگيز خان را پس از قتل  عام هاي سفاكانه خود آنچنان كوتاه و بي مقدار جلوه مي دهد كه گويي چنگيز با قربانيان خود و در قربانيان به خون خفته است.
راجع به بي وفايي روزگار و جبر زمانه سخنوران داد سخن رانده اند وشعرهاي فراوان سروده اند از جمله اين شعر پروين اعتصامي:
زنهار مخواه از جهان زنهار
كاين سفله به كس نداد زنهاري
پرگار زمانه بر تو مي گردد
چون نقطه تو در حصار پرگاري
اگر از اين بگذريم كه اين آدمكشان كه روي تاريخ را سياه  كرده اند،  آدم ها را در كمال بي رحمي و شقاوت برخلاف آنكه بخواهند و يا برخلاف شاعر احساس بدبختي بكند كه بسيار هم خوشبخت بوده اند حق حيات را از آنها سلب نموده اند بسا آدم هاي تيره بخت وجود دارند كه از بيماري جانكاه و درمان ناپذيري عذاب مي كشند و ديگران نيز از دست آنها بجان آمده اند ولي نمي توانند بميرند. گاهي شرايطي پيش مي آيد كه مدتي طولاني بيماري محتضر تخت بيمارستان را اشغال مي كند. پرستاران و خدمتكاران از بس او را تر و خشك كرده اند بستوه آمده اند. بدن او زخم عميق بستر دارد. نه اختيار ادرار خود را دارد و نه مدفوع. نه مي تواند بخورد و نه بياشامد و نه از جاي خود بجنبد. وجود او آكنده از دردي توانفرسا و رنجي پايان ناپذير است.
خانواده او نيز از بس خرج او را داده اند ورشكست شده اند. پزشك هم كلافه است كه ديگر كاري نمي تواند بكند. دانش پزشكي هم عاجز است. خود بخود اين انتظار از بيمار و همراهان او پيدا مي شود و دست استمداد كه شما نمي توانيد كاري بكنيد پس نگذاريد اين بيمار مستأصل و نگون بخت اينقدر زجر بكشد. تصور مرگ، مادام كه زندگي حضور دارد، نفرت آميز است، ولي وقتي اميدي به زندگي نباشد و زندگي با عذاب و شكنجه همراه شود مرگ نعمت بسيار بزرگي خواهد بود كه به آساني به دست نمي آيد.
نوشته زير را يك بيمار از يادداشت هاي پراكنده خود درآورد و به من داد:
بالاخره همه ما مي  ميريم. دير يا زود دارد ولي سوخت و سوز ندارد!
آن كس كه قرار شده است نميرد يقين بدانيد زودتر از همه خواهد مرد!
حتي اگر بپذيريم كه مرگ پايان زندگي است باز بخشي از زندگي كه خود زندگي است. وقتي كه از درد بيماري صعب العلاج كه خود بدان آگاهم مي  پيچم به جاي مرفين كه تسكين موقتي بر من مي گذارد در جستجوي تسكين ابدي هستم و مرگ را با تمام بافت هاي بدنم كه هنوز زنده اند آرزو مي كنم.
پس انسان در زندگي خود ممكن است در شرايطي قرار گيرد كه «مرگ» براي او عروسي باشد. حتي قربانيان كه زير دست و پاي قاتلين خود دست و پا مي زنند، التماس مي كنند كه با ضربه اي كار آنها ساخته شود. ما در بسياري از روشنفكران و يا پزشكان مي بينيم كه پس از ابتلاء به بيماري سخت كه پيش آگهي مطلوب از نظر پزشكي وجود ندارد و خود نيز بدان آگاهند از گرفتن درماني كه موعد مرگ آنها را به تعويق مي اندازد سرباز مي زنند. و في الواقع بدين شيوه خودكشي مي كنند. يكي از استادان جليل القدر وقتي مبتلا به بيماري بسيار بدخيم شده بود به محض پي بردن به ابتلاء بدان بيماري آنژيوكت را از رگ خود باز مي كرد و سرم را با لگد پرتاب مي كرد تا مانع از رسيدن داروهاي طبي و شيميايي به خود مرگ خود را تسريع كند و استاد ديگري كه در غم از دست دادن تنها فرزند جوان خود كه تمام آرزوهاي خود را در وي متجلي مي ديد چنان ماتمديده شد كه پس از حمله انژين صدري مانع شد كه او را به سي سي يو برسانند و موجب پيشرفت انفاركتوس قلب و نهايتاً مرگ خود شد.
ما غالباً از «مرگ» في النفسه ترس نداريم و بدان نمي انديشيم ولي همواره از اين بيم داريم و نگرانيم كه چگونه خواهيم مرد. يكي از آرزوهاي بزرگ انسان «راحت مردن» است. ما همواره به خوشبختي افرادي كه در بستر خود با مرگ راحت دار فاني را ترك گفته اند غبطه مي خوريم. بسياري از افراد دوست ندارند در بستر بميرند. آنها ايستاده مردن را غايت آرزوي خود مي دانند. مرگ در ميدان نبرد آرزويي سترگ است ولي هيچكس دوست ندارد در بستر بيماري يا در جنگ زجركش شود. بدين يادداشت توجه كنيم:
«زماني كه مرا در برابر جوخه آتش مي بردند به وراي مرگ نمي انديشيدم و از آن هراس به دل نداشتم. از آن هراس داشتم كه در برابر تجربه اي كه پيش از اين قرار نگرفته بودم قرار گيرم كه بسيار سخت باشد و آن لحظه جان دادن است....».
با ذكر اين تفاصيل اينك مي خواهيم ببينيم وظيفه پزشك در مقابل مواردي كه شرح آن آمد، چيست؟
در ممالك غربي كه به نگهداري حيوانات به ويژه سگ در منزل دلبستگي فراوان نشان مي دهند وقتي حيوان دست آموزشان بيمار مي شود او را به كلينيك دامپزشكي مي برند، حالا فرض كنيم اين حيوان زبان بسته از مرضي رنج ببرد كه علاجي بر آن متصور نباشد، اعضاء خانواده از روي ترحم و دلسوزي با سگ كه بدان به شدت انس بسته اند از دامپزشك مي خواهند با تزريق آمپولي كار را تمام كند و نگذارد حيوان بيچاره بيش از اين عذاب بكشد. در اينجا ديدگاه ما از غربي ها دست كم به معتقدان اوتانازي فاصله مي گيرد و صد و هشتاد درجه در برابر آن قرار مي گيرد. آنها استدلال خواهند كرد كه وقتي حيوان اين قدر قابل ترحم است معلوم است كه انسان بايد چقدر قابل ترحم باشد پس او را بايد بي دردسرتر و سريع تر از آن حيوان خلاص كرد، ولي ديدگاه ما اين است كه گوهري در وجود انسان ذي شعور است كه ما حداقل در آن حيوان بي شعور سراغ نداريم، لذا نمي توانيم او را همچون آن حيوان بكشيم و براساس همين ديدگاه است كه ممكن است حيوان برود و راحت شود در حالي كه انسان مي ماند و عذاب هم مي كشد.
مي گويند وقتي كلاغ پير شد كلاغ هاي جوان دورش را مي گيرند و آنقدر با منقارهايشان به وي نوك مي زنند كه تا بميرد. بايد بين انسان و كلاغ فرقي باشد. اگر آدم مثل كلاغ بيايد همنوع سالخورده و درمانده خويش را بكشد آن وقت اسم او آدم نخواهد بود. اسم او خواهد بود كلاغ!
ما مسلمانيم. خداوند در قرآن كريم در سوره المائده مي فرمايد:
«من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا».
يعني «كسي كه انساني را به قتل برساند مثل آنست كه تمام انسان ها را به قتل رسانده است و برعكس كسي كه انساني را از بند مرگ برهاند مثل آنست كه تمام انسانها را رهانده است». با الهام از اين آيه شريفه فوق است كه سعدي عليه الرحمه شعر بياد ماندني «نوع دوستي» را كه بر سردرب هر موسسه خيريه و سازمان هاي نيكوكاري نصب العين شده مي سرايد:
بني آدم اعضاي يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
قتل نفس در اسلام آنچنان مذموم است كه اين اختيار از خود وي سلب شده كه به زندگي خود خاتمه دهد. بدين ترتيب پزشك كه مظهر رحمت است آنكس نخواهد بود كه نفس خود را ولو يك بيمار محتضر و درد كشيده باشد به قتل برساند، كه مثل آن خواهد بود دست خود را به خون تمام خلايق آلوده است بلكه پزشك كسي خواهد بود كه همين بيمار محتضر و درد كشيده را باز اگر بتواند از مرگ نجات دهد و حيات دوباره اي ببخشد و مثل آن مي شود كه تمام خلايق را حيات بخشيده است.
هلند در بين ممالك غربي از پيشروان پروپا قرص اوتانازي است. هر سال جمعيت كثيري از بيماران اين كشور پيش از آنكه خود بميرند، توسط پزشكان تحت لواي قانون و حمايت دولت ميرانده مي شوند، تا جايي كه اين موضوع به شكل يك سنت درآمده است و هر انسان سالمي رضايت نامه خود را پيشاپيش در اين كشور امضا مي كند كه در دوران سالخوردگي يا در صورت ابتلاء به بيماري صعب العلاج كه پزشكان قطع اميد كرده اند با تزريق داروي مرگ آور به زندگي آنها خاتمه داده شود. حالا اگر ما برايشان آيه بياوريم چون تعهدي در برابر عقايد مذهبي ما ندارند ممكن است براي آنها تكليفي را هم ايجاب نكند. لذا با زبان خود آنها وارد خواهيم شد كه به دو دليل موثق مي توان اوتانازي را مطرود دانست:
دليل نخست آن كه اوتانازي براساس دردها و رنجهاي جسماني به كار مي آيد و مي دانيم كه آلام و مصائبي كه بر روح و روان آدمي مي آيد بيش از آنست كه بر جسم مي رود. درد را در وخيم ترين بيماري از جمله در سرطانها به هر تقدير مي توان با مخدر آرام نمود. مي توان بيماري محتضر بلاتكليف را در مراكز ويژه اي با جلب مساعي خانواده و پرسنل آن مركز و با حمايت سازمان هاي خيريه دولت به طور دراز مدت تيمار كرد. ولي رنج هاي رواني و ضربه هاي روحي را چگونه مي توان تسكين بخشيد.
بر همين پايه است كه در زندان هاي مخوف دنيا براي آنكه از زندانيان اقرار بگيرند، كاربرد وحشيانه ترين شكنجه هاي جسمي را بي تأثير مي بيند،  در حاليكه با شكنجه هاي رواني ايمان مقاوم ترين مبارز را مي توانند در هم شكنند.
صرف اينكه فردي جهت رهيدن از رنج و تعب جسماني در بيماري هاي سخت رضايت نامه اي را امضاء كند، او را به ديار نيستي بسپاريم، آن وقت تكليف آزردگان و بجان آمدگان مصايب رواني چه خواهد شد؟ تجسم بفرمائيد اگر كلينيك تخصصي خود را در پرجمعيت ترين محله جنوب شهر با كسب مجوزي از دولت به كلينيك مرگ تبديل كنيم،  آنگاه ازدحامي كه در جلوي كلينيك صف كشيده اند سر به كيلومترها مي زند، آدم هاي فراواني را مي توان يافت كه در اوج درماندگي و افسردگي ياراي آن كه خود را فنا سازند ندارند. در يادداشت  يكي از اين دلزدگان زندگي مي خوانيم:
«آنچنان تحمل زندگي براي من سخت بود و از زندگي خسته شده بودم كه همه چيز و همه كس براي من تكراري و ملال انگيز مي نمايد ولي جرأت اينكه خود را از بين ببرم نداشتم. از سخت جان دادن مي هراسيدم و ميل داشتم عامل بي دردسري بيايد و هرچه زودتر بي آنكه به دردم آورد و مرا بيازارد از صحنه هستي حذف كند.» حالا من از مؤسسه هاي انسان دوستانه هلند تقاضا مي كنم كه بيايند جواب اين بيمار ما را بدهند كه درد او از آن بيمار محتضر لاعلاج كمتر نيست!
دليل دوم اينكه چگونه مي توان به قطعيت فتوي داد كه بيمار محتضري معالجه شدني نيست و صد در صد خواهد مرد. در گزارش هاي پزشكي موارد فراواني از سرطان ها گزارش شده اند كه بنا به دلايل ناشناخته اي پس رفت پيدا كرده اند كه يك مورد آن را اينجانب گزارش نموده ام.
تمام صاحب نظران مي دانند كه ملانوم مخاطي بدفرجام ترين سرطان هاست و برغم تمام تمهيدات درماني از جراحي هاي راديكال تا ايمونوتراپي بيمار را در ظرف مدت كوتاهي از پاي در خواهد آورد. در دي ماه سال ۱۳۶۷ درجه دار پليس راه در تابلوي بسيار پيشرفته از اين تومور به درمانگاه گوش و حلق و بيني نزد اينجانب مراجعه نمود. اين بيمار در برابر تمام استادان دانشگاه ها كه در يك همايش علمي گرد آمده بودند به بحث و مشاوره گذاشته شد. به دليل انتشار ضايعه در بيني، سينوس،  نازوفارنكس و شيپوراستاش و انتشار وسيع در دو طرف گردن با توجه به بيوپسي بيمار هر گونه اقدام جراحي وسيع و تمهيدات درماني بي فايده شناخته شد و تنها كمكي كه ما از نظر تعيين تكليف خدمتي نموديم اين بود كه او را با وجود سن پايين، از كار افتاده اعلام كرده و بازنشسته نمائيم. سال بعد بيمار در حال احتضار با توده اي حجيم در گردن كه مانند دمل سرباز كرده مراجعه كرده بود. توده مملو از ترشح آبكي سياهرنگ و از نظر آسيب شناسي مملو از سلول هاي سرطاني بود. بيمار را در اورژانس بستري كرديم. از ما التماس مي كرد كه كار او را يكسره كنيم. ما چون اينكاره نبوديم به تجويز مواد مخدر بسنده كرديم. عدم امكانات مالي هم به ما اجازه نمي داد كه او را راهي هلند كنيم تا كار او با روش انسان دوستانه «اوتانازي» ساخته شود.
سال ها بعد يك روز به طور غير منتظره به من اطلاع دادند كه به درمانگاه حضور يابم تا بيماري را كه بي صبرانه منتظرم است ببينم. وقتي به درمانگاه رسيدم بيمار را سرحال و شاداب در برابر خود ديدم و حالت بهت و ناباوري به من دست داد و يك آن چشمهايم را ماليدم كه دارم خواب مي بينم يا نكند كه مرده ام و در دنيايي ديگر او را با من روبرو كرده اند. زبانم گير كرد و به تته پته افتادم. خود او بود. كوچكترين اثري از تومور در گردن و نازوفارنكس وجود نداشت. خواستم بيمار را به همان جلسه اي كه چند سال پيش استادان مبرز شركت داشتند ببرم. متأسفانه بسياري از آنها در قيد حيات نبودند! بيمار را بازنشسته كرده بوديم ولي رفته بود در ورامين بوتيك باز كرده بود.
رفتم پرونده هاي قبلي بيمار را بيرون كشيدم، رد پاي او را در اثر همين بيماري تا سال پيش از ۱۳۶۰ در چشم يافتم. بدين ترتيب بيمار در دومين دهه از زندگي در حضور بدخيم ترين سرطانها زندگي مي كرد. اين مورد جالب و استثنايي را تحت عنوان «راز مقاومت» در مجله علمي نظام پزشكي جمهوري اسلامي ايران كه معتبرترين نشريه علمي پزشكي در اين مرز و بوم است به ثبت رساندم (دوره دوازدهم- شماره ۴ - تابستان ۱۳۷۳) اگر ما مثل آن كشورهاي پيشرفته اهل اوتانازي بوديم سال ها پيش بايد اين بيمار را بنا به درخواست خود و خانواده اش به ديار نيستي رهسپار مي كرديم.
نه، پزشك نمي تواند دست به كشتار بيمار بزند. حتي پزشك احمدي هم كه زندانيان سياسي را با آمپول هوا مي كشت بعدها معلوم شد كه پزشك نبوده است. چنين عملي رابطه پزشك را با بيمار كه يك رابطه معنوي و عاطفي است به زشت ترين شكل ملوث خواهد نمود. همين طور پزشكان اين همه خدمات شايسته و رهايي بخش ارائه مي دهند، راديو و تلويزيون بلكه تمام رسانه ها به انواع لطايف الحيل جوك درست كرده اند و براي پزشكان حرف  درآورده اند چه رسد به آنكه پزشك بخواهد بيماري را به معناي واقعي از ميان بردارد.
در سوگندنامه بقراط كه اغلب پزشكان جهان پس از فارغ التحصيل شدن پاي آنرا امضاء مي كنند پزشك از تجويز دواي مرگ آور به بيمار خود به شدت منع شده است.
امروزه دانش پزشكي به شيوه هاي نويني در جهت برطرف كردن دردهاي سخت دست يافته است.
قطع يا بلوك اعصاب حسي كه بدان نوروليز مي گويند در دردهاي توان فرسا ناشي از نورالژي با پيشرفت هاي شگرفي قرين بوده است و كوشش شبانه روزي پژوهشگران اين علم مصروف آن بوده كه در جهت رفع آلام بيماران گام هاي استواري برداشته شود و به مقياس وسيعي برداشته شده است.
قداست پزشك در اين هدف عالي نهفته است كه صباحي به عمر بيمار بيافزايد تا شايد به مصداق:
«ذات احديت اراده فرمود كه تا خود را بشناسد» انسان ذي شعور،  در آن صباح و او هر چند كوتاه با شناخت خويشتن خويش بدان معرفت عالي دست يابد.
پي نوشت:
با تشكر از مقاله ارزنده استاد عاليقدر آقاي دكتر عبدالحميد حسابي راجع به اوتانازي در مجله نبض،و همچنين مقاله اوتانازي يا تسريع مرگ در بيمار محتضر از كتاب اخلاق پزشكي - انتشارات معاونت امور فرهنگي و وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشكي - سال ۱۳۷۰، كه در تدوين مقاله فوق  بهره هاي فراواني از آن برگرفتم.

وزارت بهداشت:
داشتن شناسنامه بهداشتي براي كالاهاي آرايشي و غذايي وارداتي الزامي است
۹۰ درصد مواد آرايشي و بهداشتي از مبادي غير مجاز وارد كشور مي شود
مشاور معاون غذا و داروي وزارت بهداشت اعلام كرد: ۹۰ درصد محصولات آرايشي و بهداشتي از مبادي غير مجاز وارد كشور شده و سلامتي مردم را تهديد مي كنند.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران، دكتر محسن باستاني در اولين همايش اجراي ضوابط بهداشتي انساني در مناطق آزاد گفت: فعاليت باندهاي مافياي قاچاق كالا منجر به تضعيف اقتصاد كشور و تهديد سلامت مردم شده است.
وي صدور مجوزهاي بهداشتي براي كالاهاي وارداتي را يكي از راههاي شناسايي و مبارزه با كالاهاي قاچاق برشمرد و گفت: با تفويض اختيار وزارت بهداشت به مناطق آزاد ضمن حذف دوگانگي، كالاها با يك مرحله كنترل بهداشتي امكان ورود به سرزمين اصلي را خواهند يافت.
باستاني امكان تشخيص كالاهاي قاچاق و غير بهداشتي را در شرايط فعلي براي مردم دشوار دانست و تأكيد كرد: از اين پس مردم در شهرهاي كشور با مشاهده بر چسب بهداشتي مناطق آزاد بر روي كالاها به راحتي قادر به تشخيص خواهند شد.
وي فارسي نويسي بر روي كالاهاي وارداتي را از ديگر الزامات اعلام كرد و گفت: در اين روش با تضمين سلامت مردم و جلوگيري از قاچاق، درآمد قابل توجهي از طريق اعمال مقررات از باندهاي مافيايي حذف و به اقتصاد ملي تزريق خواهد شد.
در اين همايش كاظم قرباني دبير همايش و مدير مركز بهداشت و استاندارد منطقه آزاد قشم جلوگيري از ورود كالاي غيربهداشتي به مناطق آزاد و سراسر كشور را مورد تأكيد قرار داد و گفت: از اين پس با صدور شناسنامه بهداشتي و كيفي براي كالاهاي وارده به قشم با تامين سلامت مردم، راههاي سوء استفاده و تخلف بسته خواهد شد.
قرباني با اشاره به اين كه رعايت ضوابط بهداشتي طبق قانون مختص تمامي مناطق آزاد است، گفت: هماهنگ سازي قوانين و اجراي اجباري آن در تمامي مناطق، سهم مهمي در جلوگيري از ورود كالاهاي غيربهداشتي اعم از لوازم آرايشي، بهداشتي، غذايي دارويي و تجهيزات پزشكي ايفا خواهد كرد.
وي گفت: از اين پس مجوزهاي بهداشتي صادره براي سازمان قشم و صاحبان كالاها تعهدآور بوده و اگر حادثه اي از ناحيه مصرف كالاها براي مشتريان رخ دهد، فروشنده مقصر قلمداد مي شود.
وي انجام تمامي مراحل كنترل اعم از سم شناسي، شيميايي، ميكروبي، نحوه بسته بندي ،كنترل كيفيت، تاريخ توليد و انقضا را از وظايف واحد بهداشت و استاندارد منطقه آزاد قشم دانست و گفت: كليه كالاهاي فاقد برچسب بهداشتي معدوم مي شوند.

سايه روشن زندگي
هشدار رئيس انجمن چشم  پزشكي:
دود سيگار مي تواند افراد را نابينا كند
002364.jpg
رئيس انجمن چشم پزشكي ايران گفت: دود سيگار سبب عوارض متعدد چشمي از جمله التهاب و صدمه به عصب چشم و در نهايت نابينايي مي شود.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران، دكتر هرمز شمس كه در حاشيه برپايي سيزدهمين كنگره سراسري چشم  پزشكي سخن مي گفت، با اعلام اين مطلب اظهار داشت: دود سيگار همچنين سبب ابتلاي به آب مرواريد شده و بيماريهاي عروقي چشم و نقطه مكولا (نقطه زرد) را در افراد تشديد مي كند.
وي خاطرنشان كرد: افزايش سن، تغذيه نامناسب، بيماري قند، تماس با نور خورشيد، استفاده از داروهاي كورتون دار و ضربه از جمله علل ابتلا به آب مرواريد است.
دكتر شمس با اشاره به اين كه آب مرواريد ناشي از افزايش سن، شايع ترين نوع آب مرواريد است، اضافه كرد: احتمال ابتلاي افراد به كاتاراكت در سنين ۶۵ تا ۷۴ سالگي ۵۰ درصد و در اشخاص بالاي ۷۵ سال ۷۰ درصد است.
وي يادآور شد: تار شدن يا محو شدن بينايي، حساس شدن به روشنايي، كمرنگ شدن يا محو شدن رنگ ها، ديد كم در شب، دوبيني يا چندبيني، افزايش ديد نزديك و تغيير مداوم شماره عينك يا لنز تماسي، از علايم بروز آب مرواريد است.
رئيس انجمن چشم پزشكي ايران گفت: آب مرواريد زماني نياز به جراحي دارد كه اختلال بينايي انجام فعاليت هاي شغلي يا روزمره مانند رانندگي ، مطالعه و تماشاي تلويزيون را مختل كند.
وي افزود: تاخير در عمل جراحي كاتاراكت (آب مرواريد) به تدريج بينايي فرد را كاهش داده و منجر به افزايش فشار داخل چشم (آب سياه) مي شود.
دكتر شمس تصريح كرد: در صورت آنكه بيمار به دليل افزايش فشار داخل چشم مبتلا به آب سياه شود، ضروري است، به طور اورژانسي مورد عمل جراحي قرار گرفته كه عوارض و خطرات آن از جراحي معمولي بيشتر است.

زندگي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
جهان
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  جهان  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |