|
|
|
|
|
|
كريسمس مبارك
خيابان سرو، مسلخ كاج
گزارش اول
... اين خيابان سرو است مسلخ درختان كاج. تابلوي خيابان سرو چه سوژه غم انگيز و جذابي تابلوي خيابان سرو، سر بريده كاج، سرو افراشته خانه پشت سر صداي كليك و ثبت لحظه اي بيهوده از زندگي
عكس : هادي مختاريان
شهرام فرهنگي
كاج ها را سر بريده اند. جشن از راه مي رسد. سرما سخت سوزان است. مردم دست در جيبشان مي كنند اما بدون اكراه سرهاي بريده را مي خرند. بدبختي كاج ها اين است كه انسان نيستند. نه بخاطر اينكه شعور ندارند كه حتي اگر سرشان را هم ببري هنوز جان دارند. با حسرت به حياط خانه اي كه به آن تكيه داده اند، نگاه مي كنند. به قامت كاجي كه ريشه در خاك باغچه دارد حسادت مي كنند. كريسمس مبارك! كليسايك نشانه است. مسيحيان مقابل اش كه مي رسند به ياد مسيح برخود صليب مي كشند و فقرا حداقل در روزهاي سرد زمستان بوي خوش اسكناس را بالا مي كشند.
روبروي كليساي خيابان ويلا را كه نگاه كني خيابان نجات الهي را مي بيني. مستقيم برو تا به انتهايش برسي. خيابان سرو، بورس كاج است. سر بريده دانه اي ۸هزار تومان.
قاتلان كاج چقدر شبيه به يكديگر هستند. همه از « اليگودرز » آمده اند. اليگودرز چقدر وسعت دارد؟ نهايت اش اينكه كاج فروش سركوچه مي شود پسر عموي عموي ناتني كاج فروش انتهاي كوچه.
حبيب الله و برادرش از اليگودرز كوبيده اند و آمده اند داخل خياباني كه احتمالا نامش را هم نمي دانند. دلشان خوش است به همين سرهاي بريده. كريسمس برايشان جذاب است. بوي پول مي دهد.
تجارت يك حسن ويژه دارد. فرقي نمي كند تاجر الماس باشي يا سر بريده كاج. تجارت يعني اينكه وقتي احساس خطر مي كني محتاط شوي. حبيب الله بيسواد است اما شرط اول تجارت را خوب مي داند.
براي اينكه با يكي از قاتلان كاج سر صحبت را بازكني بايد بروي سراغ قيمت كاج. اين كاج ها را چند مي فروشي؟ قلم وكاغذ را كه مي بيند شاخك هايش به كار مي افتد.كاج بزرگ دانه اي دو هزار تومان. و كوچك اش هم هزار تومان در نمايشگاه سيار او حدود ۵۰ كاج ديده مي شود. ادعا مي كند از صبح چيزي نفروخته است. اين را ديگر باور مي كنيم. وقتي رفتيم سراغ كاج هاي سر بريده هنوز كريسمس وارد شهر نشده بود.
چند روز ديگر فروش شروع مي شود. فعلا انتظار نداريم كسي از ما كاج بخرد. ما اينجا ايستاده ايم كه خودمان را به مردم نشان بدهيم. به مواقع اش خودشان مي آيند سراغمان. البته باز هم من راضي نيستم. اينكه نشد كاسبي. سال آخرم است كه كاج مي فروشم.
فكر نكنيد كه قرار است حبيب الله براساس روابط، آبدارچي يكي از شركت هاي بزرگ شهر شود. او كار بهتري پيدا نكرده بهانه اش درآمد كم سر بريده فروشي است.
فكر مي كنيد ما در اين چند شب كلي پول به جيب مي زنيم؟ شما اشتباه مي كنيد. ما اين كاج ها را از باغدارها مي خريم. آنها كارشان همين است مزرعه سبزي كاري دارند و اطرافش هم كاج مي كارند. ما كاج ها رادانه اي ۷۰۰ يا ۸۰۰ تومان از آنها مي خريم و اينجا به مردم مي فروشيم. سودچنداني از اين كار نصيب ما نمي شود.
ذهنمان درگير ماجرا مي شود. لحظه اي شك مي كنيم. شايد قاتلان كاج هم به اندازه سرهاي بريده كاج قابل ترحم باشند اما برادر حيب الله كه يك قدم آنطرف تر روي مبل كثيف و قراضه لم داده بلافاصله ترديد ما را از بين مي برد.
چرا امروز آمديد اينجا؟ حالا فقط ما اينجا هستيم و يك نفر هم سر كوچه، كاج مي فروشد. چند روز ديگر كه بياييد تمام كوچه پر از كاج فروش شده. ما از اين شلوغي استقبال مي كنيم. ما كاج ها را دانه اي سه تا چهارهزار تومان - حبيب الله گفته بود هزار تا دو هزار تومان- مي فروشيم.
آن روز حتي يك شاخه هم از اين كاج ها باقي نمي ماند. به اطراف نگاه مي كنيم. نزديك به ۵۰عدد سر بريده كاج مي بينيم. برادر حبيب الله تاجر خوبي نيست. شكمان از بين رفت.
حبيب الله مي خندند و مي گويد: منكه دروغ نگفتم. از خودم حرف زدم. گفتم من سال بعد كاج نمي فروشم. دليل نمي شود كه برادرم يا ديگران اين كار را نكنند.
ترحم بر كاج ها؟ حتي به اندازه يك سر سوزن هم ردپاي اين ويژگي را در ذهن حبيب الله و برادرش پيدا نمي كنيد.
آنها احساس گناه نمي كنند. چه سپيدي؟ چه سياه؟
«كجاي اين كار اشتباه است؟ كار ما كاملا قانوني است. كساني كه اين كاج ها را مي كارند براي بريدن و فروش آنها مجوز دارند. اصلا از مجوز هم بگذرد، اين كاج ها چه فرقي با ميوه و سبزي دارند كه ما مي خريم و اضافه اش را مي اندازيم دور؟ فرقي نمي كند. مسيحيان اين كاج ها را مي خرند و وقتي كريمس تمام شد آنها را مي گذارند بيرون خانه. ما هم با كاج هاي اضافي همين كار را مي كنيم. از اين هم بگذريم. كار اصلي ما كشاورزي است. در اين فصل هم كه نمي شود كشاورزي كرد. ما هم بايد پول در بياوريم. بد است كه از اين چند شب استفاده مي كنيم؟»
مانده ايم كه چه بگوييم. حق با كيست؟ قاتل، مقتول يا شب كريسمس؟ پاسخي نداريم و دوباره به لاك خودمان فرو مي رويم. كاج هاي سربريده نگاهمان مي كنند، ياد آن تبليغ جذاب و لعنتي روز درختكاري مي افتيم: «هر درخت يك انسان است.» در ذهنمان فرو كرده اند كه بايد درخت را دوست داشته باشيم. تكليف ما با اين سرهاي بريده چيست؟!
... اين خيابان سرو است. مسلخ درختان كاج. تابلوي خيابان سرو. چه سوژه غم انگيز و جذابي. تابلوي خيابان سرو، سر بريده كاج، سرو افراشته خانه پشت سر، صداي كليك و ثبت لحظه اي بيهوده از زندگي.
با حبيب الله و برادرش دست نمي دهيم و مي رويم. چند قدم جلوتر نمايشگاهي ديگر از كاج هاي سر بريده برپا شده. بوي چوب سوخته، بوي آتش مي آمد. اين كاظم است. يكي ديگر از قاتلان كاج. لازم است كه بگوييم او هم كشاورز است و از اليگودرز آمده. براي خودش پاتوقي ساخته. آتش و يك قوري كه روي آن قل قل مي كند. چاي داغ حاضر است. كاغذ و قلم را رو نمي كنيم. قيمت واقعي كاج سر بريده كشف مي شود. «دانه اي ۷، ۸ هزار تومان. تخفيف هم ندارد. مي دانيد كار ما چقدر سخت است؟ چند روز از صبح تا شب اينجا زندگي مي كنيم تا كاج ها را بفروشيم. بعضي وقت ها ساعت يك و دو نيمه شب مشتري مي آيد. از چند روز ديگر اينجا جاي سوزن انداختن نيست.»
زياد كه كاظم را سوال پيچ مي كنيم متوجه منظور ما مي شود. همان قانون معروف تجارت و احتياط واجب.
«البته كار ما شرافتمندانه است. نگران اين كاج ها نباشيد. نگاه كنيد اين كاج ها كه از ريشه بيرون نيامده اند. دوباره رشد مي كنند و سال بعد دوباره آن را مي بريم و براي فروش به بازار مي آوريم. نگران نباشيد درخت ها با اين كار از بين نمي روند.»
از سر كوچه صداي فرياد پيرمردي مي آيد. صدايش در هياهوي خيابان گم مي شود. تنها از حركت دستش پيداست كه به چيزي اعتراض مي كند. شايد به سرهاي بريده. چه اهميتي دارد اين اعتراض؟ جشن در راه است. سرهاي بريده وارد گرماي دلپذير خانه ها مي شوند.
آنها را آرايش مي كنند. پايشان به جاي كود، جعبه هاي كادو مي گذارند. بابانوئل براي بچه ها هديه آورده است. روي شاخه هايشان به جاي ميوه چوبي و بي ريخت كاج، گوي هاي رنگارنگ مي بينند. آنها چند شب خوشبخت ترين كاج هاي دنيا هستند. هنوز زود است كه به همخوابي با آشغال ها فكر كنند. ياد جمله معروف داستايوفسكي در كتاب شب هاي روشن مي افتيم: «خدايا چرا يك دقيقه خوشبختي براي يك عمر كافي نيست؟» جشن در راه است.
كريسمس بر هموطنان مسيحي مان مبارك!
|
|
|
جشن بازيافت و درآمد ۳۷ ميليارد دلاري
هر ساله در آمريكا، EPA (سازمان حمايت از محيط زيست)، سازمان هاي دولتي، تعدادي از سازمان هاي غيردولتي و شركاي آنها، جشني به مناسبت روز بازيافت مواد برگزار مي كنند. اين جشن هر ساله در ۱۴ نوامبر برگزار مي گردد و مسوولان آن مردم را به كاهش مصرف، استفاده مجدد از مواد، بازيافت آنها و نيز خريد فرآورده هاي بازيافتي تشويق مي كنند. اين جشن كه با شركت ۴۲ ايالت آمريكا، جزاير مارياناي شمالي و ايالات پرتوريكو انجام مي شود، معمولا با مصاحبه مطبوعاتي معاون مديرEPA و شهردار واشنگتن- پايتخت آمريكا- آغاز مي شود. مصاحبه مطبوعاتي جشن امسال كه هفتمين جشن ساليانه روز بازيافت مواد در آمريكا به شمار مي رود، شامل توضيحات مربوط به چگونگي بازيافت دستگاه هاي الكترونيكي از قبيل كامپيوتر، مانيتور، دستگاه فكس، تلويزيون، استريو، دستگاه ضبط ويديويي، دوربين فيلم برداري، تلفن، نوار كاست و باتري هاي قابل شارژ بود. در اين گفت وگوي مطبوعاتي از مردم خواسته شد تا دستگاه هاي الكترونيكي از رده خارج خود را جهت بازيافت، به مراكز خاصي كه توسط EPA تعيين شده بود، تحويل دهند. آقاي مايك ليويت رئيسEPA گفت: روز بازيافت مواد در آمريكا يادآور اين است كه همه ما بايد از وسائل خود در منزل، محل كار و جامعه، به بهترين نحو مراقبت كنيم. آقاي ليويت اضافه كرد كه مسوولان موظفند كه نه تنها در روز بازيافت مواد، بلكه هر روز در كاهش مواد ضايعاتي تلاش كنند تا بتوانند محيطي پاك را براي نسل هاي بعدي فراهم كنند. يكي از مهمترين مقوله هاي بازيافتي، دستگاه هاي الكترونيكي هستند كه هر ساله بيش از ۲/۳ ميليون تن از آنها به صورت ضايعات الكتريكي روي هم انباشته مي شوند.
هر ساله حدود ۱۳۰ ميليون گوشي تلفن همراه - كه در واقع ۶۵ هزار تن از ضايعات الكترونيكي را به خود اختصاص مي دهند - تلويزيون ها و رايانه ها نيز بر حسب اندازه و نحوه ساختشان انبوهي از ضايعات را تشكيل مي دهند. همراه با استفاده رو به رشد وسائل الكترونيكي، راه هاي بازيافت آنها نيز افزايش مي يابد. اما در سال ۲۰۰۱ ميلادي در آمريكا، تنها ۱۱ درصد رايانه هاي شخصي خارج از رده، بازيافت شدند. براي افزايش اين درصد، در روز بازيافت مواد، شهر واشنگتن، شركت هاي خصوصي و موسسات غيرانتفاعي، مردم را آموزش مي دهند تا به اهميت اين مقوله پي ببرند و آنها را براي جمع آوري مواد الكترونيكي، جهت بازيافت تشويق مي كنند.
آقاي آنتوني ويليامز - شهردار واشنگتن - تصريح كرد: ما اميدواريم شهري سبز و پاكيزه داشته باشيم و بازيافت مواد، ما را در اين امر ياري مي دهد. شهردار واشنگتن از تك تك مردم خواست تا در انجام فعاليت هاي اين روز، با سازمان هاي مربوطه همكاري كنند.
بازيافت مواد مزيت هاي فراواني دربر دارد كه از جمله آنها مي توان به صرفه جويي در منابع طبيعي و كاهش تپه هاي زباله اشاره كرد. مي توان ايجاد اشتغال و كمك به اقتصاد جامعه را از ديگر مزيت هاي اين طرح ملي برشمرد. يك تحقيق اخيرEPA در آمريكا، نشان مي دهد كه بازيافت مواد و استفاده مجدد آنها مستلزم ايجاد ۵۶۰۰ موسسه و تشكيلات است كه براي ۱/۱ ميليون نفر ايجاد اشتغال مي كند. بر اساس اين تحقيق سالانه ۳۷ ميليارد دلار سهم حقوق بگيران و بيش از ۲۳۶ ميليارد دلار عايدي دولت مي باشد.
|
|
|
اهالي ايرانشهر
ايرانشهري كه مي تواند باشد
۱-در مورد مطالب مندرج در صفحه «در شهر» شايسته است به مسائل و رويدادهاي شهر تهران و ساير شهرهاي ايران پرداخته شود. در شماره نخست تنها در مورد كشورهاي خارجي مطلب درج گرديده كه مي توان گفت مغاير با عنوان اصلي نشريه مي باشد.
۲ -اختصاص بخشي از ويژه نامه به شناسايي و معرفي سازمان هاي غيردولتي به عنوان حلقه واسط بين شهروندان و مديريت شهري تاثير بسزايي در انتقال مسائل و مشكلات و مشاركت سازمان۶ -هاي مذكور دارد.
۳-با توجه به عنوان نشريه پيشنهاد مي گردد صفحه اي در رابطه با تاريخچه شهر تهران و ساير شهرهاي مهم ايران،همچنين زندگي نامه شخصيت هاي اصيل ايراني در زمينه هاي ملي و مذهبي،هنري، ادبي،سياسي و غيره اختصاص داده شود.
۴ -در رابطه آموزش شهروندان كه از ملزومات زندگي شهري است تعريف و تبيين قوانين و مقررات شهرداري در زمينه هاي شهرسازي،زيست محيطي،راهنمايي و رانندگي و غيره با هدف ارتقاي سطح آگاهي شهروندان و سهولت در انجام كارهاي شهرداري و حل سريع مشكلات شهروندان ضروري به نظر مي رسد.
۵ -شناسايي و معرفي شيوه هاي خدمات رساني در كشورهاي پيشرفته دنيا در زمينه هاي شهري،اجتماعي،فرهنگي و مذهبي و غيره،طرح تجربيات موفق اين دسته از كشورها در مديريت شهري و رفع يا حداقل مرتفع نمودن مشكلات و نارسايي هاي فعلي كشور به ويژه كلان شهر تهران.
۶ -با عنايت به قدمت فرهنگ و تمدن و پيشينه تاريخ كشورمان شايسته است در بخش «ايرانشهر» به منظور معرفي و شناسايي مراكز ديدني، تاريخي و سياحتي شهرهاي كشور،اطلاعات مفيدي به خوانندگان ارائه شود.
۷-جهت طرح سوالات و درخواست شهروندان و پاسخ مسوولان و مديران شهري ستون جداگانه اي در نظر گرفته شود.
۸-در جهت نيل به هدف آموزش و اطلاع رساني به شهروندان،ستوني با عنوان حقوق و وظايف متقابل شهروندان و مديران و متوليان امور شهري پيش بيني شود.
۹ - در صفحه «تهرانشهر» مي توان به معرفي و شناسايي مراكز ارائه دهنده خدمات فرهنگي، هنري، درماني، تفريحي و ... پرداخت.
۱۰-تا حد امكان از درج آگهي هاي تبليغاتي به ويژه در ابعاد بزرگ تمام صفحه يا نيم صفحه پرهيز نموده و به منظور جذب مخاطبين بيشتر (عموم شهروندان) مطالب متناسب با سن،جنس، تحصيلات و نيازمندي هاي آنان جايگزين شوند.
شهرداري منطقه ۱۴
|
|
|
شهر نامه
اندر زيان طبابت ناقص
بي اشتهايي، دل درد، كاهش وزن ... و روزها از هم مي گذشتند و به همين سان فدوي رو به كاهيدن مي رفتم. تا وزنم شد پنجاه و چند كيلو! خوب وقتي بدانيد چهل و چند سال آزگار ۷۰ كيلو وزن داشتم مي توانيد به قول درام نويسان عمق فاجعه را دريابيد. تا آمدم به خودم بجنبم، شايعه مثل برق و باد دهن به دهن گشت و خانه به خانه چرخيد كه بله... بنده مبتلا به سرطان شده ام. من كه مختصري از ابهت و توپ و تشر پدربزرگ خدابيامرزم را به ارث برده و هر از چند گاه، از اهل منزل زهر چشم مي گرفتم، شده بودم كانون ترحم خرد و كلان وكم كم هول برم داشته بود كه نكند رفتني شده ام، اما وقتي شناسنامه ام را نگاه مي كردم، دلم قرص مي شد و مي گفتم، هنوز محل دارم! عاقبت دل به دريا زدم و رفتم پيش دكتر و يك شكم سير گريه كردم.
چندجور آزمايش نوشتند و مفصل مورد معاينه قرار گرفتم و پس از يك هفته و اندي، بشارت دادند كه خير ! سرطان نيست، بلكه به خاطر ميل شهوتناك من به تخمه آفتابگردان به خصوص هنگام تماشاي فوتبال، به قول جديدي ها معده ام سيماني شده و به قول قديمي ها مختصري رودل كرده ام. چند روزي امساك از بعضي تنقلات، علي الخصوص تخمه آفتابگردان و امثالهم، قضيه را فيصله داد. اما... آقاي زرعكاني از تهران مي افزايد: همه ما معمولاً سر سوزن اطلاعات پزشكي داريم. اما بالاغيرتاً با اين بضاعت، اقدام به تشخيص مرض نكنيم كه خود عين عافيت است. باقي بقايتان.
آن بروشور و اين ماشين؟!
بالاخره با قرض و قوله و وام و از اين قبيل، ما (اينجانب و اهل خانه) هم به جرگه دارندگان اتومبيل يا همان خودرو صفر كيلومتر پيوستيم. دفترچه يا همان بروشور ماشين ميان بچه ها دست بدست مي گشت و سرش دعوا بود. سرانجام وقتي تورقي كرديم در صفحه ۲۸ مثل گنجنامه هاي قديم مكتوب شده بود: در صندوق عقب يك دستگاه چند ديسك خوان! (ببخشيد در نامه همين اندازه مفهوم بود و علي رغم آنكه اشاره رفته بود به ضميمه پيوست. پيوستي همراه نامه نبود) قرار دارد، رفتيم محل را بازديد كرديم اما از دستگاه يادشده خبري نبود. موضوع را از نمايندگي شركت پرس وجو كرديم، حرف حسابي تحويلمان ندادند.آقاي حميد ناصري از تهران در ادامه نامه مي پرسند كه چرا، اين شركت ها خوش استقبال و بد بدرقه اند.بروشور خودرو پر از تجهيزات گوناگون و فريباست اما پس از تحويل گرفتن ماشين به مصداق ميان ماه من تا ماه گردون... ميان بروشور و اتومبيلي كه تحويل مي گيرم، تفاوت از زمين تا آسمان است!
|
|
|
بازتاب
|
|
از اين كه در سالمرگ آقاي حاتمي ويژه نامه اي ترتيب داديد هم متعجب شدم و هم خوشحال. تعجبم از اين جهت بود كه همشهري با وجود آنكه ظاهرا بايد بيش از ديگر نشريات دغدغه تهران را داشته باشد، حتي در همان روزهاي نخست پس از مرگ، جز يكي دو مورد كار پراكنده هيچ واكنش در خور و درست و حسابي نشان نداد. تقريبا به جز يك طرح از علي مريخي و درج يك زندگي نامه خشك و خالي دائره المعارفي هيچ مطلب تاليفي در همشهري به مناسبت اين واقعه دردناك فرهنگي ديده نشد و حال پس از گذشت چند سال انگار خواسته ايد جبران مافات كنيد. يك ويژه نامه، چندين مطلب و يادداشت تاليفي، عكس هاي جالب و ديده نشده و البته «مطالبي بسيار براي روزي ديگر» دستتان درد نكند. بالاخره هر چه نباشد از او هنوز و حالا حالاها بايد گفت و نوشت...
دليل خوشحالي ام هم كه نياز به توضيح ندارد. هر چند دليل دوست داشتن حاتمي عزيز انگار خيلي هم توضيح دادني نيست.
باري، در ويژه نامه براي نخستين بار اظهارنظر مهدي فخيم زاده را خوانديم. ضمنا گفت وگو با خانواده مصفا با وجود ارزش مستقلش، بي ربط و خارج از موضوع بود. مثل عكس دسته جمعي صفحه ۱۶ كه ارتباطي با حاتمي نداشت و البته بي گفت وگو قشنگ ترين و با احساس ترين مطلب هم گفت وگو با آيدين آغداشلو بود...
اميدوارم باقي مطالبتان را هم كه وعده اش را براي روزي ديگر داده ايد به همين زودي ها بخوانيم و اصلا مگر حتما بايد شب سالمرگ حاتمي بيايد تا درباره او نوشت و از او گفت؟ گفتن از بنده خوب و با صفاي خدا؛ علي حاتمي هر روز دلنشين و تازه است.
با تقديم احترام و سپاس مجدد
امضاء محفو ظ
|
|
|